روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۱۳
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
محمد بن ابي عبد الله رفعه الي ابي هاشم الجعفري قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۱۲ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۱۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۳۵
ابو هاشم جعفرى گويد: من خدمت امام ابو جعفر دوم بودم، مردى از او پرسشى كرد، گفت: به من بگو كه پروردگار تبارك و تعالى اسماء و صفاتى دارد در قرآنش و اسماء و صفاتش همان خود او هستند؟ امام فرمود: اين سخن دو وجه دارد: اگر مقصود تو كه اينها خود او هستند اين است كه خدا با تكثّر و تعدّد اين اسماء و صفات دچار تكثر و تعدد شود خدا از اين برتر است و اگر تو مىگوئى اين اسماء و صفات او هميشه بودند اين هم دو معنى دارد: اگر مقصودت اين است كه هميشه در علم او بودند و هميشه سزاوار آنها بوده، بايد گفت: آرى، و اگر مىخواهى بگوئى هميشه مفهوم و تلفظ و تقطيع حروف آنها وجود داشته، بايد گفت: معاذ الله كه با خدا چيز ديگرى بوده است، بلكه خدا بود و خلقى نبود و سپس آنها را خلق كرد و اسماء و صفات خود را وسيله ميان خود و خلق خود ساخت تا بوسيله آنها به درگاه وى زارى كنند و او را بپرستند و اينها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و آنچه به وسيله اين ذكرها از او ياد شود همان خداى قديمى است كه هميشه بوده، و اسماء و صفات مخلوقند با معانى كه مبدأ آنها است و مقصود از همه آن خدائى است كه اختلاف بر او نشايد و نه پيوستن و ايتلاف، جدائى و پيوست از آن تجزيه پذير است پس خدا به پيوستگى و بيشى و كمى موصوف نشود بلكه او به ذات خود قديم است چرا كه آنچه جز خداى واحد است تجزيه پذير است و خدا واحدى است كه نه تجزيه پذير است و نه كم و بيش در ذات او تصور شود و هر آنچه تجزيه پذير است يا آنچه در آن تصور كم و بيش شود مخلوقى است كه دلالت بر خالق خويش دارد. و گفتار تو كه:" خدا قادر است" خبر از آن است كه چيزى او را درمانده نكند و با اين كلمه عجز را از او نفى كردى و عجز را از او جدا ساختى و همچنين قول تو" خدا عالم است" همانا با اين كلمه جهل را از او نفى كردى و جهل را جدا نمودى و چون خدا همه چيز را فنا كند شكل و تلفظ و بند بند حروف را هم فنا كند ولى تا هميشه، كسى كه هميشه بوده است، عالم است. آن مرد گفت: پس چگونه پروردگار خود را شنوا ناميم؟ فرمود: براى آنكه آنچه با گوشها درك شود بر او نهان نيست و ما او را موصوف به شنيدن معقول و معمول در سر ندانيم و او را بينا خوانيم براى آنكه آنچه به ديدهها دريافت شود بر او نهان نيست چه رنگ باشد چه شخص چه غير از آن، و او را به ديدى كه از به هم زدن چشم است موصوف ندانيم و همچنان او را لطيف خوانيم از اين نظر كه به هر لطيفى دانا است تا برسد به پشه و خردتر از آن و به جاى نشو و نماى آن و شعور زندگى و شهوت به ماده و توجه به نسل خودشان و سوار شدن آنها به همديگر و نقل كردن آنها خوراكى و نوشيدنى براى بچههايشان در كوه و بيابان و رودخانهها و دشتهاى دور دست، از اينجا دانستيم كه آفريننده آنها هم لطيف است، و باريك بين، و كيفيت ندارد، همانا كيفيت از آن مخلوق است كه چگونگى دارد. و همچنان پروردگار خود را توانا ناميم نه به آن معنى از توانائى مشتكوبى معروف از مخلوق و اگر توانائى او همان باشد تشبيه در ميان آيد و در معرض فزونى قرار گيرد و هر چه در معرض فزونى است در معرض كاهش هم هست و هر چه ناقص و كاست باشد قديم نيست و هر چه قديم نباشد عاجز است پس براى پروردگار ما تبارك و تعالى نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه كيفيت و نه نهايت و نه ديد به چشم، بر دلها غدقن است كه او را مانند شمارند و بر وهمها قدغن است كه حدى برايش در نظر آرند و بر نهادها روا نيست كه او را پديد شده دانند والا و بركنار است از ابزار خلق خود و نشانههاى آفريدگانش و برتر است از آن بسيار و بسيار.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۵۷
ابو هاشم گويد خدمت حضرت جواد (ع) بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتى كه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينست كه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست (كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اينست كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) ميباشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) اگر بگوئى خدا هميشه بآنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه ميبرم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفاترا پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيست كه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزى كه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است و نه خدا كم است و نه زيادست بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير است و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت باو تصور نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر دادهاى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشتهاى و ناتوانى را غير او قرار دادهاى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او برداشتهاى و جهل را غير او قرار دادهاى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است. آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا ميناميم؟ فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را بگوشى كه در سر فهميده مىشود توصيف نميكنيم، همچنين او را بينا ميناميم از آن جهت كه آنچه با چشم درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه بهر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى باولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر و بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشتكوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشتكوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه بمخلوق مىشود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما- تبارك و تعالى- نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن بچشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشهها كه پديد آمدهاش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانههاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۳۷۳
محمد بن ابى عبداللَّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى ابو هاشم جعفرى كه گفت: در نزد حضرت امام محمد تقى عليه السلام بودم مردى از آن حضرت سؤال نمود و عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار عالم- تبارك و تعالى- كه او را نامها و صفاتى چند است در كتابش كه قرآن است، آيا نامها و صفات آن جناب، خود آن جناب است؟ حضرت فرمود كه: «اين سخن، دو وجه دارد: اگر مىگويى كه اينها آن جناباند، به اين معنى كه خدا صاحب عدد و كثرت است، خدا از اين برتر است. و اگر مىگويى كه اين صفات و نامها هميشه بودهاند، اين لفظ هميشه دو معنى را احتمال دارد. پس اگر مىگويى كه هميشه اينها در نزد خدا در علم او بودهاند و آن جناب سزاوار اينها بوده، بلى، و اگر مىگويى كه هميشه تصوير و تعداد حروف و تقطيع حروف اينها بوده، معاذ اللَّه، پناه مىبريم به خدا از آنكه با او چيزى غير از او باشد. بلكه خداى تعالى بود و هيچ آفريدهاى نبود، بعد از آن، نامها و صفات را آفريد تا دستآويزى باشد در ميانه او و خلائقش كه با اينها به سوى آن جناب تضرع و زارى نمايند، و او را عبادت كنند، و اينها ياد و يادگار آن جناباند كه مردم او را فراموش نكنند. و خدا بود و يادى نبود و آنكه به ذكر مذكور مىشود، خدايى است قديم كه هميشه بوده و نامها و صفات با معانى لغوى و مفهومات عرفى آنها كه به نفوس و عقول برپايند، آفريدگانند (و بنا بر بعضى از نسخ كافى، معانى نامها و صفات مخلوق است) و مقصود از اينها، خدا است كه اختلاف و ائتلاف، لائق به شأن او نيست. و جز اين نيست كه آنچه پاره پاره باشد، جمع و پراكنده مىشود. پس نمىتوان گفت كه: خدا چيزى است به هم آميخته و نه آنكه آن جناب اندك است و نه بسيار، وليكن فى حد ذاته قديم است؛ زيرا كه آنچه غير از او يكى باشد، صاحب اجزاست و خدا، يكى است و يگانه، كه جزئى ندارد و او را به كمى و بسيارى توهم نمىتوان كرد، و هر چه جزء داشته باشد، يا به كمى و بسيارى توهم شود، مخلوق است كه دلالت مىكند بر آنكه او را خالقى هست. پس گفتار تو كه خدا تواناست، خبر دادهاى كه چيزى او را عاجز نمىكند، و به همين كلمه، عجز را از او دور نمودهاى و عجز را غير از او قرار دادهاى، و همچنين گفتار تو كه مىگويى كه: خدا دانا است، به همين كلمه، جهل را از او نفى كردهاى و آن را غير او قرار دادهاى، و چون خداى تعالى چيزها را نيست و نابود گرداند، صورت لفظى و معنوى و حروف هجا و تقطيع آن را نيست و نابود كند، و آنكه هميشه عالم و دانا بوده، برطرف نمىشود». آن مرد عرض كرد كه: پس ما چگونه پروردگار خويش را شنوا ناميديم؟ حضرت فرمود:
«زيرا كه آنچه به گوشها درك مىشود، بر او پوشيده و پنهان نيست و او را وصف نكرديم به گوشى كه در سرْ تعقل مىشود و همچنين او را بينا ناميديم؛ زيرا كه آنچه به چشمها درك مىشود، از رنگ يا شخص يا غير اينها، بر او پوشيده نمىباشد، و او را به چشمى كه آن را بر هم مىزنند، وصف نكرديم و همچنين او را لطيف ناميديم، به جهت علم آن جناب به چيز كوچك و ريزه، چون پشه بسيار خُرد و آنچه از آن خُردتر است، و موضع نشو و نما و عقل و خواهش مجامعت نر با ماده و محبت آنها با فرزندان خويش، و حفظ و نگاهدارى بعضى از آنها كه بر بعضى گماشتهاند، و آب و دانه كه به جانب فرزندان خويش مىبرند در كوهها و بيابانها و رودخانهها و صحراهاى خشك بى آب و علف، همه را مىداند. پس دانستيم كه خالق اينها، لطيف است كه علم به اين امور لطيفه دارد. خالق اين امور لطيفه است بدون چون و چگونگى. و جز اين نيست كه كيفيت و چگونگى از براى مخلوق است كه به چون و چگونه متصف مىگردد.
و همچنين پروردگار خويش را توانا ناميديم، نه به آن توانايى كه سخت گرفتن و حمله بردن باشد كه از مخلوق معروف است و اگر چنانچه توانايى او، اين نوع توانايى بود كه از خلق معلوم است، هر آينه تشبيه او به خلائق لازم مىآمد و احتمال زيادتى داشت و آنچه احتمال زيادتى داشته باشد، احتمال نقصان نيز دارد و آنچه ناقص و ناتمام باشد، قديم نخواهد بود و آنچه قديم نباشد، عاجز و درمانده است. پس پروردگار ما- تبارك و تعالى- شبيه و ضد و همتا ندارد. و او را چون و نهايتى نيست و به چشم سر نه مىبيند. و حرام است بر دلها كه او را ممثل و مصور سازند و بر وهمها كه او را اندازه نمايند، و بر انديشههاى خاطر كه هويت و مائيت او را تصور كنند. بزرگوارتر از اين است كه هويات و صفات آفريدگان يا آلت ديدن و شنيدن كه در ايشان است، در او باشد. و عزيزتر از اين است كه علامات و نشانهها كه در خاكيانى كه ايشان را از خاك آفريده، داشته باشد. برتر است از اين برترى به غايت بزرگ».