الأعراف ١٧٦
ترجمه
الأعراف ١٧٥ | آیه ١٧٦ | الأعراف ١٧٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ»: به دنیا چسبید و بدان گرائید. به پستی گرائید. «یَلْهَثْ»: زبان بیرون میآورد. «تَحْمِل»: حمله کنی. بتازی. «ذلِکَ»: آن. اشاره به وصف سگ یا اشاره به وضع شخصی است که از دلائل توحید و آیات کتاب آسمانی آگاه باشد و به ترک آنها گوید و به دنبال آرزوی نفسانی و وساوس شیطانی رود.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
إِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا سَوَاءٌ... (۰) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ... (۲) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ... (۱)
تفسیر
- آيات ۱۷۵ - ۱۷۹، سوره اعراف
- بيان آيات بيان آيات مربوط به بلعم باعوراء و اشاره به اينكه تا مشيت خدا كمك نكند،اسباب و وسائل معمولى براى تحصيل سعادت بسنده نيست .
- مشيت الهى بر هدايت نكردن مردم ظالم و دلبستگان به زندگى خاكى قرار گرفته است
- (( الف و لامى (( كه در (( المهتدى (( و در (( الخاسرون (( است ظاهرا مفيدكمال است نه حصر، بدون مشيت الهى بر هدايت يا ضلالت كسى ، هدايت و ضلالتصورى است و حقيقى نيست
- توضيح عدم منافات بين آياتى كه دلالت دارند بر اينكه نتيجه خلقت ، رحمت است با آيه: (( لقد ذراءنا لجهنم كثرا من الجن و الانس (( و آيات مشابه آ
- دوزخيان خود سبب شدند بر جوارح آنان مهر بزند
- توضيحى درباره گمراه تر بودن دسته اى از مردم ، از چهارپايان (( اولئك كالانعامبل هم اضل ((
- بحث روايتى (رواياتى در مورد آيات مربوط به بلعم باعورا)
- داستانى كه در روح المعانى درباره شاءن نزول آيات شريفه : (( واتل عليهم نباء الذى ...(( نقل كرده است .
- راهب فاسق به نفرين خود مبتلا گرديد!
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «176»
و اگر مىخواستيم، (قدر وارزش) او را به وسيلهى آيات (و علومى كه به او داده بوديم) بالا مىبرديم، ولى او به زمين (و مادّيات) چسبيد و از هوس خود پيروى كرد. پس مَثَل او مَثَل سگ است كه اگر به آن حمله كنى دهان باز كرده و پارس مىكند و زبان بيرون مىآورد و اگر او را واگذارى، باز چنين مىكند (هميشه دهان دنياپرستان باز است،) اين، مَثَل كسانى است كه آيات مارا تكذيب كردند. پس اين داستان را (برايشان) بازگو، باشد كه بينديشند.
نکته ها
در اين آيه، چون كلمهى «أرض» در برابر رفعت معنوى قرار گرفته، مراد از آن مسائل حقير، مادّى و دنيوى است.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه علم و معلوماتش زياد شود، امّا هدايتيابى او بيشتر نشود، آن علم سبب دورى بيشتر او از خداوند شده است. «1»
قصّههاى قرآن بر پايهى حقّ و حقيقت استوار است و براى دلدارى و ثبات قدم پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل ايمان، نا اميدى دشمنان و وسيلهى موعظه و تذكّر مؤمنان بود «2» و مايهى عبرتى براى خردمندان است. «3»
«1». بحار، ج 2، ص 37.
«2». هود، 120.
«3». يوسف، 111.
جلد 3 - صفحه 222
پیام ها
1- پايبندى به آيات الهى، سبب تقرّب به خداوند و مقامات والاست. «لَرَفَعْناهُ بِها»
2- در عين حاكميّت اراده و خواست خداوند بر جهان، انسان مختار وآزاد است.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ ...
3- خواست خداوند، بر پايهى عملكرد خودماست. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» آرى، رسيدن به مقام قرب، مشروط به پرهيز از دنياگرايى و هوس است.
4- مردم غافل، به چهار پايان مىمانند، ولى دانشمند دنياپرست، مثل سگ حريص است. «كَمَثَلِ الْكَلْبِ»
5- دانشمند بىعمل، منفور است. كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ ...
6- اسير دنيا، هرگز آرامش ندارد. «إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» انسان حريص هر چه داشته باشد، باز هم دندان طمعش بزرگ است، زيرا دنياپرستى و حرص، نهايت ندارد.
7- علاقهى به دنيا و هواپرستى، انسان را نسبت به امور ديگر بىتفاوت مىكند.
إِنْ تَحْمِلْ ... أَوْ تَتْرُكْهُ ...
8- علماى دين اگر دنياگرا شدند، در صدد تكذيب آيات الهى و گرايش به كفر قرار مىگيرند. أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ ... كَذَّبُوا بِآياتِنا
9- سرنوشت علما و دانشمندان فريب خورده، بايد مايه عبرت و انديشهى مردم باشد. (در آيهى قبل آمد: «وَ اتْلُ»، در اينجا مىخوانيم: «فَاقْصُصِ»).
10- داستاننويسى و داستانسرايى بايد در مسير رشد فكرى انسان باشد، نه تخدير و سرگرمى. قصّهگويى جهتدار، كار انبياست. «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»
تفسير نور(10جلدى)، ج3، ص: 223
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176)
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها: و اگر مىخواستيم هر آينه بلند مرتبه مىنموديم آن عالم به آيات را به سبب ملازمت او با آيات منزله يا كلمات مشتمله بر اسم اعظم يا معجزات باهره صادره از حضرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و به
جلد 4 صفحه 241
منازل ابرار و مساكن اخيار او را مىرسانديم، وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ:
و لكن او بواسطه دنائت همت و عدم تأمل و تفكر، در آن ميل نمود به حضيض دنائت و سفالت دنيا، و آن را بر آخرت اختيار نمود، وَ اتَّبَعَ هَواهُ: و پيروى كرد هواى نفس خود را در ايثار دنيا و اعراض از مقتضيات آيات كه آن رضاى ما و مغفرت و نعيم جنت است.
نكته: گرچه ظاهر حال «اعرض عنها» بود، لكن عدول به: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ، به جهت تنبيه است بر مبالغه كه آنچه حامل او شد اتباع هوى و اشعار بر آنكه دنيا رأس هر خطيئه است.
بعد از آن حق تعالى براى او و امثال او، ضرب المثلى فرمايد:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ: پس مثل و صفت او در خست و دنائت مرتبه، مانند مثل و صفت اخس و اخبث حيوانات سگ در احسن احوال او، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ: اگر حمله كنى بر او و برانى او را، زبان از دهن بيرون افكند، أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ: يا اگر واگذارى او را و نرانى، همان زبان از دهن بيرون آورد، يعنى همچنانكه راندن و نراندن سگ نسبت به او يكسان و در هيچ حال صفت خود را ترك نكند، بلعم سگ صفت نيز همين حال دارد كه در هيچ زمانى از خساست و دنائت خود بيرون نرود، نه به اعلام در خواب، و نه به توقف حيوان؛ و امثال بلعم نيز هر چند آيات داله و مواعظ حسنه برآنها خوانده شود، ديدن و نديدن آيات و شنيدن و نشنيدن، مواعظ نزد آنها على السويه است، چنانكه سگ در حال گرسنگى و سيرى و رنج و راحت مساوى است در زبان بيرون آوردن.
در مجمع قال ابو جعفر عليه السّلام: الاصل فى ذلك بلعم، ثمّ ضربه اللّه مثّلا لكلّ مؤثر هويه على هدى اللّه من اهل القبلة. «1» حضرت باقر عليه السّلام فرمايد:
اصل در مثال بلعم پس ضرب المثل فرموده خداوند براى هر كسى كه اختيار كند هواى خود را بر هدايت الهى از اهل قبله.
تنبيه: آيه شريفه از اشدّ آيات است بر اهل علم مطلقا، حتى عالم به چند مسئله؛ زيرا اين عالم به كتاب سماوى بعد از رسيدن به مرتبه عليا به سبب دارا
«1» مجمع البيان، جلد دوّم، صفحه 500.
جلد 4 صفحه 242
شدن اسم اعظم و دعوت مستجابه، چون متابعت هوى نمود منسلخ شد از دين، و گرديد در پستى به درجه سگ. و اين دال است بر آنكه هر كه نعمت الهى بر او اكثر باشد، چون معرض از متابعت هدى و مقبل به هوى شود، بعد او از رحمت اعظم الهى است. و مؤيد اين حديث شريف نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من ازداد علما و لم يزدد هدى لم يزدد من اللّه الّا بعدا: «1» هر كه زياد شود او را علم، و زياد نشود او را هدايت، زياد نشده است از خدا مگر دورى.
و اين تمثيل واقع شده به اخس و اخبث حيوانات سگ، آن هم اخس كلاب، سگ لاهث. و در تقرير اين تمثيل وجوهى است:
اول- هر حيوانى در حال رنج و عطش زبان بيرون آورد الاكلب لاهت، كه در همه حال زبان بيرون آورد به عادت اصليه و طبيعت خسيسه نه به جهت حاجت و ضرورت، پس همچنين هر كه را عطا فرمود خداى تعالى علم و دين و غنا از تعرّض اوساخ اموال مردم، بعد او مايل به دنيا شود و بياندازد خود را در آن؛ مىباشد حال او مانند حال سگ لاهث از حيث مواظب بودن بر عمل خسيس و فعل قبيح به صرف طبيعت رديّه و نفس خبيثه به جهت حاجت و ضرورت.
دوم- آنكه شخص عالم وقتى توسل نمايد به علمش به دنيا و طلب آن و اين، به سبب آنست كه وارد كند بر مردم انواع علوم و ظاهر كند نزد آنها فضائل و مناقب خود را، و شكى نيست نزد بيان اين كلمات و تقرير عنوانات، بيرون آورد لسانش را و خارج كند او را به جهت خاطر شدت اهتمام به اخراج آنچه در قلب او است از باب وفور حرص به طلب دنيا؛ پس حالش شبيه به حالت اين سگ مىباشد كه لا ينقطع زبانش را در آورد به سبب خست و دنائت و رذالت طبع.
سوم- آنكه سگ لاهث هميشه اين هيئت براى او است، همينطور انسان حريص دائما حرص او باقى است، چنانچه اين سگ اگر شدت يابد زبان بيرون آورد، و اگر راحت شود باز زبان بيرون آورد؛ همچنين حريص ضال، اگر وعظش نمائى ضال، و اگر موعظه نكنى ضال باشد به سبب رذالت طبعيه و
«1» بحار الانوار، جلد 2، كتاب العلم، صفحه 37، حديث 50.
جلد 4 صفحه 243
خبائث كسبيه؛ فتأمّل أيّها العاقل.
ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: اين مثل مثل قومى است كه از روى جحود و استكبار تكذيب كردند آيات ما را كه قرآن است. مراد اهل مكه يا يهود يا عموم مكلفين مكذبين است. فَاقْصُصِ الْقَصَصَ: پس بخوان بر ايشان قصهها و واقعات سالفه را و از جمله آنها واقعه كسى است كه منسلخ شد از او آيات در حين اعراض، لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ: براى آنكه تفكر و تدبر نمايند تا پند پذير شوند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
سوره الأعراف «7»: آيات 175 تا 178
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178)
ترجمه
و بخوان بر آنها خبر آنكه داديم باو آيتهاى خودمان را پس بيرون رفت از آنها و پيروى كرد او را شيطان پس بود از گمراهان
و اگر ميخواستيم هر آينه برترى ميداديم او را بآنها ولى او ميل كرد بسوى زمين و پيروى كرد دلخواه خود را پس مثل او مانند مثل سگ است كه اگر حمله كنى بر او زبان از دهان در آورد و اگر واگذاريش زبان از دهان در آورد اين مثل گروهى است كه تكذيب نمودند آيتهاى ما را پس نقل كن حكايت را باشد كه آنها تفكّر نمايند
بدند در مثل گروهى كه تكذيب نمودند آيتهاى ما را و بر خودهاشان بودند كه ستم ميكردند
كسيرا كه هدايت كند خدا او هدايت شده است و كسانيرا كه گمراه كند پس آنگروه ايشانند زيانكاران.
تفسير
قمى ره فرموده نازل شده است در باره بلعم بن باعورا كه از بنى اسرائيل بود
جلد 2 صفحه 494
و باو عطا شده بود علم بعضى از كتب سماوى و در مجمع از امام باقر (ع) نقل نموده كه اصل در آن بلعم است ولى خداوند مثل زده است بآن براى هر كس كه هواى نفس او را از راه هدايت باز دارد از اهل قبله و عيّاشى از آنحضرت نقل نموده كه مثل مغيرة بن شعبه مثل بلعم است كه باو تعليم شده بود اسم اعظم و در اين آيه از او خبر داده شده و قمى ره از حضرت رضا (ع) نقل نموده كه عطا شده بود به بلعم بن باعورا اسم اعظم و بآن اسم دعا ميكرد و اجابت ميشد پس مايل شد بفرعون و چون او بطلب حضرت موسى بيرون آمد از بلعم خواهش نمود كه دعا كند خدا آنحضرت را بحبس فرعون در آورد پس بلعم سوار الاغش شد كه بطلب حضرت موسى بيرون رود آنحيوان از حركت باز ماند و هر چه زد حركت نكرد تا بامر خداوند بزبان آمد و گفت چرا مرا ميزنى ميخواهى من با تو بيايم تا نفرين كنى در باره پيغمبر خدا و پيروانش ولى او بقدرى آنحيوانرا زد كه كشت و اسم اعظم از زبانش منسلخ شد و اين است مراد از فانسلخ منها در اين آيه و اينكه فرموده شيطان پيروى از او نمود و نفرموده او پيروى از شيطان كرد براى اين نكته است كه او در بدو امر از علما و عبّاد بود شيطان مدتها تعقيب از او نمود تا او را بدام آورد ولى از اوّل نام او در دفتر الهى جزء گمراهان ثبت بود و اگر مشيّت الهى تعلّق گرفته بود برفعت مقام او ميرساند او را ببركت آن آيات كتاب كه ميدانست يا اسم اعظم بمقامات علماء ابرار ولى او ميل نمود بخلود در دنياى دنىّ و فراموش كرد دار باقى را و متابعت نمود از هواى نفس خود و امر فرعون و رضاى او را بر رضاى خداوند ترجيح داد پس مثل او و امثال او مثل سگ است كه اگر متعرض او شوى و حمله كنى براى طرد و زجرش زبان خود را از دهن بيرون ميآورد و بشدّت نفس ميكشد و بانك ميكند و اگر آنرا بحال خود واگذارى باز اين كار را دارد اين قبيل اشخاص هم اگر بآنها علم و دانش عطا شود يا بموعظه و نصيحت از اعمال قبيحه منع و زجر شوند با آنكه بحال جهل باقى باشند و كسى متعرض آنها نشود بحالشان يكسان است خبث طينت و دنائت طبع و قصور همّت آنها نميگذارد در هيچ حال بسعادت و كرامت و اصل شوند و ضرر اعمالشان بخودشان عائد ميشود و معنى اضلال خداوند مكرر بيان شده است و قصص بفتح قاف بمعنى قصّد و قصص بكسر جمع آنست.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لَو شِئنا لَرَفَعناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخلَدَ إِلَي الأَرضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ إِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث أَو تَترُكهُ يَلهَث ذلِكَ مَثَلُ القَومِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ (176)
و اگر ميخواستيم بلعم را بمقام رفيع بتوسط آياتي که باو داديم ميبرديم لكن او بدنيا علاقهمند شد و هواي نفس او را تابع خود كرد پس مثل او مثل كلب است اگر او را براني پارس ميكند و اگر هم او را واگذاري پارس ميكند اينست مثل قومي که تكذيب آيات ما را ميكنند پس اينکه قصّهها و حكايات را براي
جلد 8 - صفحه 32
قوم بيان فرما باشد که بفكر بيابند.
وَ لَو شِئنا لَرَفَعناهُ بِها تفضلات الهي پي در پي ببندگان خود ميرسد مشروط به اينكه بنده رو بخدا رود هر چه قربش بيشتر شود عنايات او بيشتر شامل حال بنده ميشود و موانعي ايجاد نكند که اگر ايجاد كرد ديگر مورد تفضل نيست، معناي و لو شئنا يعني اگر خواسته بوديم هر آينه او را يعني بلعم باعورا را هر آينه بآن آياتي که باو عنايت كرده بوديم درجه و مقامش را بالا ميبرديم يعني تا مادامي که با ما بود ما هم با او بوديم.
لكِنَّهُ أَخلَدَ إِلَي الأَرضِ که دنياپرست شد و علاقة بزخارف دنيا پيدا كرد که اينکه يكي از موانع است زيرا دنيا ضدّ آخرت است و وجود ضدّ مانع از وجود ضدّ آخر است وَ اتَّبَعَ هَواهُ مانع ديگر است که متابعت هواي نفس باشد و او را خداي خود شمارد أَ فَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلي عِلمٍ الاية جاثيه آيه 22.
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ إِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث أَو تَترُكهُ يَلهَث سگ با ساير حيوانات فرق دارد اگر او را براني و دور كني پارس ميكند و اگر بخود بگذاري باز پارس ميكند، دنياپرستان هم اگر خداوند بآنها مال و جاه و مقام دهد طغيان و سركشي ميكند إِنَّ الإِنسانَ لَيَطغي أَن رَآهُ استَغني علق آيه 7 و 8، و اگر بفقر و بلا و مرض و ذلت مبتلا شوند دست از دين برميدارند.
ذلِكَ مَثَلُ القَومِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كساني که ايمان بانبياء و قرآن و معجزات صادره از آنها و اوصياء آنها و مقدسات دين که همه آيات الهي هستند نميآورند و تمام آنها را تكذيب ميكنند اينست مثل آنها فَاقصُصِ القَصَصَ قصه حكايات غريبه و عجيبه است و حكايات قرآن از آدم و ملائكه و شيطان و نوح و ابراهيم و لوط و شعيب و موسي و عيسي و قوم آنها و قضاياي مشركين و پيغمبر و مسلمين
جلد 8 - صفحه 33
تمام از عجائب و غرائب است اينها را گوشزد امت نما لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ اميد است بفكر بيفتند فكر ترتيب مقدمات و ادله و براهين است براي اخذ نتيجه، سبزواري ميگويد (الفكر حركة الي المبادي و من مبادي الي المرادي) قصص سابقين دليل است بر اينكه اگر ما ايمان و عمل صالح داشته باشيم سعادتمند ميشويم و اگر كفر و فساد و عصيان داشته باشيم بشقاوت و بليات دچار ميشويم.
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
(آیه 176))- در این آیه این موضوع را چنین تکمیل میکند که «و اگر میخواستیم (میتوانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم) و به وسیله آن آیات و علوم، مقام والا بدهیم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها).
ولی مسلّم است که نگاهداری اجباری افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادی اراده است، سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسی نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه میکند:
ما او را به حال خود رها کردیم «و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد» (وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
سپس این شخص را تشبیه به سگی میکند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده، میگوید: «او همانند سگ است که اگر به او حمله کنی دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذاری باز چنین است» (فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ).
او بر اثر شدت هوی پرستی و چسبیدن به لذات جهان ماده، یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستی میرود، همچون یک «سگ هار» که بر اثر بیماری هاری حالت عطش کاذب به او دست میدهد و در هیچ حال سیراب نمیشود.
سپس اضافه میکند که: «این مثل (مخصوص به این شخص معین نیست، بلکه) مثالی است برای همه جمعیتهایی که آیات خدا را تکذیب کنند» (ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا).
«این داستان را برای آنها بازگو کن، شاید در باره آن بیندیشند» و مسیر صحیحی را پیدا کنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ).
ج2، ص113
بعلم باعورا دانشمند دنیاپرست و منحرف
از بسیاری از روایات و کلمات مفسران میشود که منظور از این شخص مردی به نام «بلعم باعورا» بوده، که در عصر موسی زندگی میکرد و از دانشمندان و علمای مشهور بنی اسرائیل محسوب میشد، و حتی موسی از وجود او به عنوان یک مبلّغ نیرومند استفاده میکرد، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت میرسید، ولی بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسی قرار گرفت.
نکات آیه
۱- آیات و معارف ارائه شده به بلعم باعورا مى توانست وى را به مقامى والا در پیشگاه خدا برساند. (و لو شئنا لرفعنه بها) «با» در «بها» باى استعانت است و ضمیر آن به «آیاتنا» برمى گردد. بنابراین جمله «لرفعناه بها» حاکى از آن است که آیات الهى وسیله اى مناسب براى رفعت درجات بلعم باعورا بود.
۲- بلعم باعورا عالمى دنیاگرا و پیرو هوا و هوس خویش بود. (و لکنه أخلد إلى الأرض و اتبع هوه) «اخلاد»، مصدر «أخلد»، هنگامى که به «إلى» متعدى شود، به معناى تمایل پیدا کردن و اعتماد داشتن است. کلمه «الأرض» چون در مقابل رفعت و منزلت معنوى و تقرب به خدا قرار گرفته، مراد از آن امور پست و حقیر مادى و دنیوى است. بنابراین «أخلد إلى الأرض» یعنى او به امور پست مادى و لذتهاى دنیوى تمایل پیدا کرد و به آنها دل خوش نمود.
۳- بلعم باعورا به خاطر دنیاگرایى و هواپرستى از نایل شدن به منزلتهاى والا و قرب الهى محروم شد. (و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض و اتبع هوه)
۴- التزام به آیات و معارف الهى مایه رسیدن به منزلتهاى والا و وسیله تقرب به درگاه خداوند است. (و لو شئنا لرفعنه بها)
۵- دنیاگرایى و پیروى از هواهاى نفسانى مانع کارسازى دانشهاى الهى است. (و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض و اتبع هوه)
۶- نیل به مقام قرب الهى، مشروط به پرهیز از دنیاگرایى و دورى از متابعت هواى نفس است. (و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض و اتبع هوه)
۷- رسیدن به منزلتهاى والاى معنوى مشروط به مشیت الهى است. (و لو شئنا لرفعنه بها)
۸- مشیت خداوند در اعطاى منزلتهاى معنوى به انسانها، منوط به پرهیزشان از دنیاگرایى و هواهاى نفسانى است. (و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض) جمله «و لکنه أخلد ... » تعلیل براى مفهوم جمله «و ل-و شئنا ... » است ; یعنى: و لو شئنا لرفعنه بها و لکنا لم نشأ ذلک لانه أخلد إلى الأرض.
۹- مشیتهاى الهى تخلف ناپذیر است. (و لو شئنا لرفعنه بها)
۱۰- انسان در عین حاکمیت مشیت خدا بر وى، در تعیین سرنوشت خویش دخیل است. (و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض) جمله «و لو شئنا ... » مى رساند که سرنوشت انسان با مشیت الهى رقم مى خورد. جمله «و لکنه ... » تعلیل براى مفهوم جمله قبل است و دلالت مى کند که مشیت الهى در تعیین سرنوشت انسان، منوط به عملکرد خود آدمى مى باشد.
۱۱- کسانى که دنیاگرا نباشند و از پیروى هواهان نفسانى پرهیز کنند، شیطان راه نفوذى در آنان نخواهد داشت. (فانسلخ منها فأتبعه الشیطن ... و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلى الأرض) آیه قبل شیطان را سوق دهنده بلعم به گمراهى معرفى کرد، و آیه مورد بحث بیان مى دارد که اگر او دنیاگرا و پیرو هواى خویش نبود، به درجات رفیع مى رسید ; یعنى شیطان به تعقیب او نمى پرداخت. بنابراین تلاش شیطان براى گمراه سازى پس از تمایل آدمى به دنیا و هواى خویش است.
۱۲- دنیاخواهى و هواپرستى بلعم باعورا موجب فاصله گرفتن او از آیات الهى و تکذیب آنها شد. (فانسلخ منها ... و لکنه أخلد إلى الأرض) جمله «و لکنه أخلد ... » مى تواند بیانگر علت «فانسلخ منها» باشد. یعنى دنیاخواهى و هواپرستى بلعم باعورا باعث شد که از آیات الهى فاصله گیرد.
۱۳- عالمان دینىِ دنیاگرا و پیرو هوا و هوس، در خطر تکذیب آیات الهى و گرایش به کفر هستند. (فانسلخ منها ... و لکنه أخلد إلى الأرض)
۱۴- حالت بلعم باعورا به سبب دنیاگرایى مانند حالت سگى شد که در هر حال، چه بر او هجوم کنى و یا رهایش سازى، زبان از کام بیرون آورَد و له له زند. (فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث) «تحمل» از «حَمْلَة» گرفته شده و «حَمْلَة» به معناى هجوم کردن است. «مَثَل» در آیه شریفه به معناى حالت و صفت است.
۱۵- حالت درونى تکذیب کنندگان آیات الهى مانند حالت سگ تشنه اى است که همواره له له مى زند. (ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایتنا) «ذلک» اشاره به حالتى است که جمله «فمثله ... » آن را درباره سگ بیان داشت.
۱۶- پیامبر(ص) از جانب خداوند مأمور شد تا داستان بلعم باعورا را براى تکذیب کنندگان آیات الهى گزارش کند. (فاقصص القصص) «قصّ» (مصدر «اُقصص») به معناى بیان کردن و بازگو کردن است. «قصص» به معناى خبر و داستان است و «ال» در آن عهد ذکرى و اشاره به داستان بلعم باعورا است.
۱۷- بلعم باعورا پس از ایمان به آیات الهى آنها را تکذیب کرد. (فمثله کمثل الکلب ... ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایتنا)
۱۸- توجه به داستان بلعم باعورا برانگیزاننده آدمى به تفکر در سرنوشت شوم تکذیب کنندگان و ایجادکننده زمینه هاى هدایت در وى است. (فاقصص القصص لعلهم یتفکرون)
۱۹- واداشتن آدمى به تفکر در فرجام و سرنوشت خویش، از اهداف داستانهاى قرآن است. (فاقصص القصص لعلهم یتفکرون)
موضوعات مرتبط
- آیات خدا: حالات مکذبان آیات خدا ۱۵ ; زمینه تکذیب آیات خدا ۱۳ ; عوامل تکذیب آیات خدا ۱۲ ; فرجام مکذبان آیات خدا ۱۸ ; مکذبان آیات خدا ۱۷ ; مکذبان آیات خدا و سگ ۱۵ ; موعظه به مکذبان آیات خدا ۱۶
- انسان: اختیار انسان ۱۰ ; سرنوشت انسان ۱۰
- بلعم باعورا: ارائه آیات به بلعم باعورا ۱ ; ارتداد بلعم باعورا ۱۷ ; ایمان بلعم باعورا ۱۷ ; بلعم باعورا و سگ ۱۴ ; حالات بلعم باعورا ۱۴ ; دنیاطلبى بلعم باعورا ۲، ۳، ۱۲، ۱۴ ; علم بلعم باعورا ۲ ; عوامل گمراهى بلعم باعورا ۱۲ ; قصه بلعم باعورا ۱۴، ۱۶، ۱۷، ۱۸ ; محرومیت بلعم باعورا ۳ ; هواپرستى بلعم باعورا ۲، ۳، ۱۲
- تاریخ: عبرت از تاریخ ۱۶، ۱۸
- تفکر: اهمیت تفکر ۱۹ ; تفکر در سرنوشت ۱۹ ; زمینه تفکر ۱۸، ۱۹
- تقرب: شرایط تقرب ۶، ۷ ; عوامل تقرب ۴ ; موانع تقرب ۳
- خدا: حتمیت مشیت خدا ۹ ; مشیت خدا ۷، ۸، ۱۰
- دنیاطلبى: آثار دنیاطلبى ۳، ۵، ۱۲، ۱۴ ; اجتناب از دنیاطلبى ۶، ۸، ۱۱
- دین: موانع تأثیر علم دین ۵ ; نقش دین ۱
- دیندارى: آثار دیندارى ۴
- رشد: عوامل رشد ۱
- سگ: تشبیه به سگ ۱۴ ; سگ تشنه ۱۵
- شیطان: و زاهدان ۱۱ ; موانع نفوذ شیطان ۱۱
- علما: ى دنیاطلب ۲، ۱۳ ; علماى هواپرست ۱۳
- قرآن: تشبیهات قرآن ۱۴، ۱۵ ; فلسفه قصههاى قرآن ۱۹
- کفر: زمینه کفر ۱۳
- محمد(ص): مسؤولیت محمد(ص) ۱۶
- هدایت: زمینه هدایت ۱۸
- هواپرستى: آثار هواپرستى ۳، ۵، ۱۲ ; اجتناب از هواپرستى ۶، ۸، ۱۱