تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۹: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۵۴: | خط ۱۵۴: | ||
==مقصود از اتمام نعمت بر آل يعقوب «ع» == | ==مقصود از اتمام نعمت بر آل يعقوب «ع» == | ||
سوم | سوم اين كه: | ||
منظور از «اتمام نعمت»، تعقيب ولايت است، به اين كه ساير نواقص حيات سعيد را نيز برداشته، دنيا را ضميمه آخرت كند. و منافات ندارد كه «اتمام نعمت» را به همه آنان نسبت دهد، ولى اجتباء و تعليم احاديث را به يوسف و يعقوب اختصاص دهد. زيرا «نعمت» كه گفتيم عبارت از ولايت است، خود مراتب و درجات مختلفى دارد، و وقتى اين نعمت به همه نسبت داده مى شود، هر يك به قدر نصيب خود، از آن بهره مند مى شوند. | |||
علاوه بر اين كه جايز است امرى را به جمعى نسبت دهيم كه بعضى از آن جمع، منتسب به آن نسبت باشند، همچنان كه در آيه «وَ لَقَد آتَينَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات»، دادن كتاب و حكم و نبوت را به همه بنى اسرائيل نسبت داده، و حال آن كه مختص به بعضى از بنى اسرائيل بوده، نه همه آنان، به خلاف روزى دادن از طيبات كه به همه آنان بوده. | |||
چهارم اين كه: | |||
بحث روايتى (چند روايت درباره رؤياى يوسف «ع») | يوسف باعث شد كه خداوند نعمت خود را بر همه آل يعقوب تمام كند، و به همين جهت يعقوب «عليه السلام» هم، او را در گفتار خود، اصل حساب كرد و ديگران را بر او عطف نمود، تا او را از ميان آل خود مشخص كرده باشد. | ||
و نيز به همين جهت بود كه عنايت و رحمت را به پروردگار يوسف نسبت داد و مكرر فرمود: «رَبُّكَ»، و نفرمود: «يَجتَبِيكَ اللّهُ»، و يا «إنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». | |||
همه اين ها شاهدند بر اين كه او در تمام نعمت بر آل يعقوب اصل بوده، و اما دو پدرش، يعنى ابراهيم و اسحاق، با تعبير به تشبيه: «كَمَا أتَمَّهَا عَلَى أبَوَيكَ مِن قَبلُ إبرَاهِيمَ وَ إسحَاق» از اصالت يوسف استثناء شدند، و همين تعبير فهماند كه آن دو نيز اصالت داشتند - دقت فرمایيد. | |||
==بحث روايتى (چند روايت درباره رؤياى يوسف «ع»)== | |||
قمى در تفسير خود گفته : و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: تاءويل اين رويا اين است كه به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس ، مادر يوسف «'''راحيل '''» است ، و قمر، يعقوب ، و يازده ستاره ، يازده برادران اويند، وقتى وارد بر او شدند و او را ديدند خدا را از روى شكر سجده كردند، و اين سجده براى خدا بود. | قمى در تفسير خود گفته : و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: تاءويل اين رويا اين است كه به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس ، مادر يوسف «'''راحيل '''» است ، و قمر، يعقوب ، و يازده ستاره ، يازده برادران اويند، وقتى وارد بر او شدند و او را ديدند خدا را از روى شكر سجده كردند، و اين سجده براى خدا بود. | ||
خط ۱۷۷: | خط ۱۸۳: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱۶ </center> | ||
<span id='link79'><span> | <span id='link79'><span> | ||
==آيات ۲۱ - ۷، سوره يوسف == | ==آيات ۲۱ - ۷، سوره يوسف == | ||
لَّقَدْ كانَ فى يُوسف وَ إِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسائلِينَ(۷) | لَّقَدْ كانَ فى يُوسف وَ إِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسائلِينَ(۷) |
نسخهٔ ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
نهى يعقوب «ع»: پسرم! خواب خود را براى برادرانت، بازگو مکن!
«قَالَ يَا بُنىَّ لا تَقْصصُ رُؤيَاك عَلى إِخْوَتِك فَيَكِيدُوا لَك كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلانسانِ عَدُوُّ مُّبِينٌ»:
در مفردات مى گويد: كلمۀ «كيد»، به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است، و چنين است كلمه «استدراج» و «مكر». علماى ادب گفته اند كه: «كيد»، هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف «لام».
اين آيه دلالت مى كند بر اين كه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده، نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده، اطمينان پيدا كرده، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد. لذا ترسيد اگر خواب وى را بشنوند، به او صدمه اى بزنند.
زيرا ايشان، مردانى قوى و نيرومند بودند. و انطباق يازده ستاره و آفتاب و ماه بر يعقوب و همسرش و يازده پسران ديگرش خيلى روشن بود، و طورى بود كه برادران، به محض شنيدن خواب وى، معنا را فهميده، آنگاه تكبّر و نخوّت وادار به حسادتشان كرده، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بريزند كه ميان او و پدرش حائل شده، نگذارند به آن بشارت ها نائل شود.
و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: «يَا بُنَىَّ: اى پسرك عزيزم». و قبل از آن كه خواب او را تعبير كند، از درِ اشفاق، اول او را نهى كرد از اين كه رؤياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده. و نهى را مقدم بر بشارت نياورد، مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شأن او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت.
دليل اين كه دل هاى برادرانش سرشار از كينه و دشمنى با وى بود، اين است كه يعقوب «عليه السلام»، در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند و يا ايمن نيستم از اين كه نابودت كنند، بلكه فرمود: «نقشه مى ريزند». و تازه همين بيان را هم با مصدر تأكيد نموده، فرمود: «يَكِيدُوا لَكَ كَيداً». زيرا مصدر «كَيداً»، كه مفعول مطلق است، خود يكى از وسائل تأكيد است.
علاوه بر اين، كلام خود را با جملۀ «إنَّ الشَّيطَانَ لِلإنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» تعليل و تأكيد كرد، و خاطرنشان ساخت كه كيد برادران، غير از كينه هاى درونى، يك سبب خارجى دارد كه كينه آنان را دامن زده، آتش دل هايشان را تهييج مى كند، تا آن حسد و كينه اثر سوء خود را كرده باشد، و او، شيطانى است كه از روز نخست دشمن انسان بوده، حتى يك روز هم حاضر به ترك دشمنى نشده، و دائما با وسوسه و اغوا كردن خود، آدميان را تحريك مى كند تا از صراط مستقيم و راه سعادت، به سوى راه كج و معوجى كه به شقاوت دنيايى و آخرتى آدمى منتهى مى شود، منحرف شود.
آرى، او با همين وسوسه هاى خود، ميان پدران و فرزندان را بر هم زده، دوستان يك جان در دو بدن را، از هم جدا مى كند و مردم را گيج و گمراه مى سازد.
بنابراين، معنى آيه چنين مى شود: يعقوب به يوسف فرمود: پسرك عزيزم! داستان رؤياى خود را براى برادرانت شرح مده، زيرا به تو حسادت مى ورزند، و از كار تو در خشم شده، نقشه اى براى نابوديت مى كشند. شيطان هم از همين معنا استفاده كرده، فريب خود را به كار مى بندد. يعنى به دل هاى آنان راه يافته، نمى گذارد از كيد بر تو صرف نظر كنند. چه، شيطان براى آدميان دشمنى آشكار است.
«وَ كَذَلِك يَجْتَبِيك رَبُّك وَ يُعَلِّمُك مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ عَلى آلِ يَعْقُوب...»:
«اجتباء»، از ماده «جبايت» است كه به معناى جمع آورى كردن است. گفته مى شود: «جَبَيتُ المَاءَ فِى الحَوض: جمع كردم آب را در حوض»، و از همين باب است كه جمع آورى ماليات را «جِبَايَةُ الخَرَاج» مى گويند. خداى تعالى هم مى فرمايد: «يُجبَى إلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَئٍ».
بنابراين، در همه موارد استعمال و همه مشتقات اين ماده، جمع آورى اجزاى يك چيز و حفظ آن از تفرقه و تشتت خوابيده، و در ضمن، آمد و شد و حركت جمع كننده به سوى آن چيزى كه مى خواهد جمع كند نيز، در معنايش نهفته هست.
بنابراين، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده، به مزيد كرامت اختصاصش دهد، و به اين منظور، او را از تفرق و پراكندگى در راه هاى پراكنده شيطانى حفظ نموده، به شاهراه صراط مستقيمش بيندازد. و اين هم، وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان، متولّى امور او شده، او را خاص خود گرداند، به طورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند. همچنان كه درباره حضرت يوسف به همين معانى اشاره كرده و فرموده: «إنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلَصِين...».
«تأويل»، در جملۀ «وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأوِيلِ الأحَادِيث»، آن پيشامدى را گويند كه بعد از ديدن خواب پيش آيد و خواب را تعبير كند، و آن حادثه اى است كه حقيقت آن، در عالَم خواب براى صاحب رؤيا مجسّم شده، در شكل و صورتى مناسب، با مدارك و مشاعر وى خودنمايى مى كند. همچنان كه سجده پدر و مادر و برادران يوسف در صورت يازده ستاره و ماه و خورشيد مجسم شده و در برابر وى سجده كردند.
ما در سابق، در تفسير آيه «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنهُ ابتِغَاءِ الفِتنَةِ وَ ابتِغَاءِ تَأوِيلِه»، در جلد سوم اين كتاب، بحث مفصلى راجع به «تأويل» گذرانديم.
وجه اين كه در آیه شریفه، از «رؤيا»، به «حديث» تعبير شده
كلمۀ «احاديث»، جمع «حديث» است، و بسيار مى شود كه اين كلمه را مى گويند و از آن «رؤياها» را اراده مى كنند. چون در حقيقت «رؤيا» هم، حديث نفس است. زيرا در عالَم خواب، امور به صورت هايى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همان طور كه در بيدارى، هر گوينده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى كند. پس رؤيا هم مانند بيدارى، حديث است.
پس اين كه بعضى گفته اند: «اگر رؤيا را «حديث» ناميده اند، به اين اعتبار است كه بعد از خواب آن را تعريف مى كنند»، صحيح نيست. و همچنين است اين كه گفته شده كه: «چون خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است، و در رؤياى كاذبه گفتگوى شيطان است».
زيرا بسيارى از رؤياها هست كه نه مستند به ملائكه است، و نه به شيطان، مانند رؤياهایى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود. مثل اين كه دچار تب و يا حرارت شده و در خواب مى بيند كه دارد در حمام استحمام مى كند، و يا در هواى بسيار گرم در عالَم خواب تشنه مى شود، و خواب مى بيند كه در استخر، آب تنى مى كند، و يا دچار سرماى شديد شده، خواب مى بيند كه برف و يا تگرگ مى آيد.
بعضى ديگر از مفسران، اين حرف را چنين رد كرده اند كه: مخالف با واقع است، زيرا در رؤياى يوسف اصلا گفتگويى نبود، و همچنين خوابى كه رفيق زندانى آن حضرت ديده بود، و يا آن خوابى كه پادشاه مصر ديده بود، در هيچ يك گفتگو وجود نداشت.
و غفلت كرده از اين كه منظور آقايان از حديث فرشته و يا شيطان حديث به معناى تكلم نيست، بلكه مراد اين است كه خواب، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همان طور كه در بيدارى، گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ در آورده، شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد.
و نيز، حديث مَلَك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند و يا آن را ترك كند، مى گوييم: نفس او، وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند، و يا ترك كند. معناى اين حرف، اين است كه: او تصور كردن و يا نكردن آن عمل را نمود، مثل اين كه نفس او، به او گفته كه بر تو لازم است اين كار را بكنى، و يا جايز نيست بكنى.
و كوتاه سخن:
معناى اين كه «رؤيا» از احاديث باشد، اين است كه رؤيا براى نائم از قبيل تصور امور است، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستان ها در موقع شنيدن آن مى كند. پس رؤيا نيز، حديث است. حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان. اين است مقصود آن هايى كه مى گويند رؤيا، حديث فرشته و يا شيطان است، وليكن حق مطلب همان است كه ما گفتيم كه رؤيا، حديث خود نفس است، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان، و به زودى - إن شاء اللّه - بحث مفصلى در اين باره خواهد آمد.
مراد از علم يوسف «ع»، به تأويل احاديث
تا اين جا مى خواستيم بگوييم:
مراد از «تأويل احاديث»، تأويل رؤياها است، وليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره بر مى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تأويل آن را به يوسف «عليه السلام» تعليم داده بود، اعم از احاديث رؤيا است، و بلكه مقصود از آن، مطلق احاديث، يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان در مى آيد. چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آن هايى كه در بيدارى.
آرى، بين حوادث و ريشه هاى آن ها كه از آن ريشه ها منشأ مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند، اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت، و با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود.
بنابراين، ممكن است بنده اى به اذن خدا، به اين روابط راه پيدا كرده باشد، به طوری كه از هر حادثه اى، حوادث بعدى و نتيجه اى را كه بدان منتهى مى شود، بخواند.
مؤيّد اين معنا در خصوص حوادث عالَم رؤيا، آن حكايتى است كه خداى تعالى، از قول يعقوب، در تأويل خواب يوسف كرده، و نيز آن تأویلى است كه يوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانی اش و از خواب عزيز مصر كرد.
و در خصوص حوادث عالَم بيدارى، حكايتى است كه از يوسف در روزهاى زندانی اش نقل كرده و فرموده: «قَالَ لَا يَأتِيكُمَا طَعَامٌ تُرزَقَانِهِ إلّا نَبّأتُكُمَا بِتَأوِيلِهِ قَبلَ أن يَأتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى». و همچنين آن جا كه فرموده: «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أجمَعُوا أن يَجعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الجُبِّ وَ أوحَينَا إلَيهِ لَتُنَبِئَنَّهُم بِأمرِهِم هَذَا وَ هُم لَا يَشعُرُونَ»، و إن شاء الله، بيان آن به زودى از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
معناى «نعمت»، ريشه، مشتقات و مورد استعمال آن
«وَ يُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وَ عَلَى آلَ يَعقُوبَ » - راغب در مفردات خود گفته: «نِعمة» - به كسر حرف اول و فتح دوم - به معناى حالت خوش است. و «بنا النعمة»، به معناى بناى حالت و هيأتى است كه انسان به خود مى گيرد. مانند «جِلسَة: حال نشستن»، و يا «ركبة: حالت سواره».
و اما «نَعمة» - به فتح حرف اول و سكون دوم - به معناى تنعم است، و ساختمانش صيغه مرّه از فعل است. مانند «ضَربَة»، كه به معناى «يك بار زدن» است، و همچنين «شَتمَة»، «يك بار دشنام دادن»، و نعمت مر جنس را باشد، يعنى شامل كم و زياد مى شود.
سپس اضافه مى كند: «إنعام»، به معناى رساندن احسان به غير است، و به كار نمى رود مگر در موردى كه آن شخص دريافت كننده، إنعام از جنس ناطقين (جنّ و انس و مَلَك) باشد. براى اين كه هيچ وقت گفته نمى شود كه فلانى بر اسب خود انعام كرد، ولى گفته مى شود: «أنعَمتَ عَلَيهِم»، و «وَ إذ تَقُولُ لِلَّذِى أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ وَ أنعَمتَ عَلَيهِ».
و كلمۀ «نَعمَاء»، در مقابل «ضَرّاء»، به معناى شدايد است. و «نعيم»، به معناى نعمت بسيار است، و لذا خداوند بهشت را با اين كلمه توصيف كرده و فرموده: «فِى جَنَّاتِ النَّعِيم»، و «جَنَّاتُ النَّعِيم».
و «تَنَعّم»، به معناى تناول چيزى است كه در آن نعمت و خوشى است. گفته مى شود: «نِعمَة تَنعِيماً فَتَنَعَّمَ»، يعنى او را تنعيم كرد و متنعم شد، و زندگی اش، فراخ و گوارا گرديد. خداى تعالى هم فرموده: «فَأكرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ»، و به همين معناست «طَعَامٌ نَاعِم»، و «جَارِيَة نَاعِمَة».
بنابراين، در همه مشتقات اين كلمه، به طورى كه ملاحظه گرديد، يك معنا خوابيده، و آن نرمى و پاكيزگى و سازگارى است و مثل اين كه ريشه اين مشتقات نعومت باشد. و اگر مى بينيم كه تنها در مورد انسان استعمال مى شود، براى اين است كه تنها انسان است كه با عقل خود نافع را از ضار تشخيص داده، از نافع خوشش مى آيد و از آن متنعم مى شود، و از ضار بدش مى آيد و آن را ملايم و سازگار با طبع خويش نمى بيند. به خلاف غير انسان كه چنين تشخيصى را ندارد. مثلا مال و اولاد و امثال آن، براى يكى نعمت است و براى ديگرى نقمت، و يا در يك حال نعمت است و در حالى ديگر، نقمت و عذاب.
به همين جهت است كه مى بينيم قرآن كريم، عطاياى الهى، از قبيل مال و جاه و همسران و اولاد و امثال آن را نسبت به انسان نعمت على الاطلاق نخوانده، بلكه وقتى نعمت خوانده كه در طريق سعادت و به رنگ ولايت الهى درآمده، آدمى را به سوى خدا نزديك كند.
و اما اگر در طريق شقاوت و در تحت ولايت شيطان باشد، البته نقمت و عذاب است، نه نعمت، و آيات بر اين معنا بسيار است.
بله، اگر در جايى به خدا نسبت داده شود، البته نعمت است و فضل و رحمت، چون او خود خير است و جز خير از ناحيه او افاضه نمى شود، و از موهبت خود نتيجه سوء و شر نمى خواهد، و چگونه بخواهد با اين كه او، «رؤوف»، «رحيم»، «غفور» و «ودود» است.
«وَ إن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّهِ لَا تُحصُوهَا»: و اگر بشماريد نعمت هاى خدا را، شمار را به آخر نمى رسانيد، و اين خطاب در آيه، متوجّه تمامى مردم است. يعنى همه شما هم كه دست به دست هم بدهيد، باز به آخر نمى رسيد. و نيز فرموده: «وَ ذَرنِى وَ المُكَذِّبِينَ أُولِى النَّعمَةِ وَ مَهِّلهُم قَلِيلاً». و نيز فرموده: «ثُمَّ إذَا خَوَّلنَاهُ نِعمَةً مِنّا قَالَ إنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلمٍ».
اين نعمت ها، كه مورد اشاره اين دو آيه است و امثال آن، وقتى «نعمت» است كه به خدا منسوب گردد و اما اگر به كفران كننده خدا نسبت داده شود، براى او «نقمت» و عذاب خواب بود، همچنان كه فرمود: «لَئِن شَكَرتُم لَأزِيدَنَّكُم وَ لَئِن كَفَرتُم إنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ».
مراد از اتمام نعمت
و كوتاه سخن:
اگر انسان در ولايت خدا باشد، تمامى اسبابى كه براى ادامه زندگی اش و رسيدن به سعادت بدان ها تمسك مى جويد، همه نسبت به او نعمت هايى الهى خواهند بود، و اگر همين شخص مفروض، در ولايت شيطان باشد، عين آن نعمت ها برايش نقمت خواهد شد، هر چند خداوند آنها را آفريده كه نعمت باشند.
حال اگر چنانچه اسباب و وسايل زندگى ناقص باشد و به جميع جهات سعادت در زندگى وافى نباشد، نعمت بودنش مثل كسى است كه مالى دارد، وليكن به خاطر نداشتن امنيت و يا سلامتى نمى تواند از آن مال آن طور كه مى خواهد و هر وقت و هر جور كه بخواهد، استفاده كند، و در اين حال، اگر چنانچه به آن امنيّت و آن سلامت برسد، مى گويند نعمت بر او تمام شد.
پس اين كه در آيه مورد بحث فرموده: «وَ يُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وَ عَلَى آلَ يَعقُوبَ»، معنايش اين مى شود كه: خدا به شما نعمت هايى داده كه با داشتن آن در زندگى سعادتمند شويد، وليكن اين نعمت ها را در حق تو و در حق آل يعقوب - كه همان يعقوب و همسرش و ساير فرزندانش باشند - تكميل و تمام مى كند، همان طور كه يوسف در خواب خود ديد.
اين كه در اين خطاب، يوسف را اصل و آل يعقوب را معطوف بر او گرفته و فرموده: «عَلَيكَ وَ عَلَى آلِ يَعقُوبَ»، براى اين است كه با خواب او مطابق باشد. او در خواب، خود را مسجود يعقوب و آل يعقوب ديد، و ايشان را ديد كه در هيأت آفتاب و ماه و ستارگان بر او سجده مى كنند.
تمام شدن نعمت بر خود يوسف به همين بود كه او را حكمت و نبوّت و مُلك و عزّت بداد، و او را از مُخلَصين قرار داد و بدو تأويل احاديث بياموخت، و تمام شدن آن بر آل يعقوب، به اين بود كه چشم يعقوب را با داشتن چنين فرزندى روشن گردانيده، او و اهل بيتش را از بيابان و زندگى صحرانشينى به شهر بياورد، و در آن جا در كاخ هاى سلطنتى، زندگى مرفهى روزی شان گرداند.
«كَمَا أتَمَّهَا عَلَى أبَوَيكَ مِن قَبلُ إبرَاهِيمَ وَ إسحَاق » - يعنى: نعمت را بر تو و بر آل يعقوب تمام مى كنيم، نظير تمام كردنمان در حق دو پدرت، ابراهيم و اسحاق. چون آن دو نيز، خير دنيا و آخرت را دارا شدند.
پس جملۀ «مِن قَبلُ»، متعلق است به جملۀ «أتَمَّهَا». و چه بسا احتمال داده شود كه ظرف مستقر وصف باشد براى «أبَوَيكَ»، و تقدير اين باشد: همان طور كه نعمت را بر دو پدرت كه در قبل مى زيستند، تمام كرد.
«إبرَاهِيمَ وَ إسحَاق»، بَدَل و يا عطف بيان اند براى كلمۀ «أبَوَيكَ»، و فايده اين سياق و ترتيب، اشاره و إشعار به اين است كه اين نعمت ها در اين دودمان مستمر و هميشگى بوده، و اگر به يوسف مى رسد، به عنوان ارث از بيت ابراهيم و اسحاق و يعقوب است، و از يعقوب هم به يوسف و از او به بقيه دودمان يعقوب.
معناى آيه اين است:
همان طور كه در خواب ديدى، خداوند تو را براى خودش خالص گردانيده، از شرك پاك مى كند تا غير خدا كسى در تو نصيب نداشته باشد، و تأويل احاديث مى آموزد تا از ديدن حوادث، چه در خواب و چه در بيدارى، به مآل و سرانجام آن پى ببرى، و نعمت خود را - كه همان ولايت الهى است - بر تو تمام مى كند و تو را در مصر جاى داده، اهل و دودمان تو را به نزدت مى رساند و مُلك و عزّت را بر تو و پدر و مادر و برادرانت تمام مى كند. همه اين ها را بدين جهت مى كند كه او «عليم» به بندگان و با خبر به حال آنان است. «حكيم» است و هر كسى را به هر مقدار كه استحقاق دارد، پيش مى برد. او به حال تو آگاه است و مى داند كه ستمكاران بر تو، تا چه حد مستحق عذابند.
سه نكته درباره شخصيت يعقوب «ع»، سجده براى يوسف «ع»
دقت در آنچه گذشت، چند نكته را دست مى دهد:
يكى اين كه: يعقوب هم مانند يوسف، از مُخلَصين بوده، و خدا وى را نيز تأويل احاديث آموخته، به دليل اين كه در اين آيه يعقوب خبر مى دهد به يوسف كه سرانجام كار تو چيست، و خوابت چه تأويلى دارد، و قطعا آنچه گفته، از باب گمان و تخمين نبوده، بلكه به تعليم خدايى بوده است.
علاوه، در آن جا كه به حكايت قرآن، فرزندان خود را نصيحت كرده، چنين فرموده: «يَا بُنَىَّ لَا تَدخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادخُلُوا مِن أبوَابٍ مُتِفَرِّقَة...»، و دنبالش خداى تعالى در حقش فرموده: «وَ إنَّهُ لَذُو عِلمٍ لِمَا عَلَّمنَاهُ وَلَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يَعلَمُونَ: و او به خاطر اين كه ما تعليمش كرده بوديم، صاحب علمى بود، وليكن بيشتر مردم نمى دانند».
دليل ديگر اين مدعا، اين است كه: يوسف - به حكايت قرآن - بعد از آن كه به رفقاى زندانی اش فرمود:
«لَا يَأتِيكُمَا طَعَامٌ تُرزَقَانِهِ إلَّا نَبّأتُكُمَا بِتَأوِيلِهِ قَبلَ أن يَأتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى»، اين تعليم الهى را چنين تعليل كرده: «إنِّى تَرَكتُ مِلَّةَ قَومٍ لَا يُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم كَافِرُونَ وَ اتَّبَعتُ مِلَّةَ آبَائِى إبرَاهِيمَ وَ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أن نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شَئٍ...».
و در آن چنين فهمانيد كه اگر من تأويل هر چيز را مى دانم، براى اين است كه «مُخلَص» - به فتح لام - براى خدايم، و اگر براى خدا مُخلَصم، اين صفت را بدان سبب دارم كه پيرو پدرانى، چون ابراهيم و اسحاق و يعقوبم، كه پيغمبرانى نقى الوجود و سليم القلب بودند. وجودشان پاك و دل هايشان به تمام معنا سالم از شرك بود.
و چون همين علّت كه باعث شد وى داراى علم به تأويل احاديث باشد، در پدرانش نيز بوده، اشتراك در علّت ما را ناگزير مى سازد كه بگوييم: پدران بزرگوارش، ابراهيم و اسحاق و يعقوب نيز مُخلَص بودند، و علم به تأويل احاديث را داشتند.
آيه شريفه «وَ اذكُر عِبَادَنَا إبرَاهِيمَ وَ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ أُولِى الأيدِى وَ الأبصَار * إنَّا أخلَصنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكرَى الدَّار» نيز، مؤيّد اين مدعى است. چون اين معنا را دست مى دهد كه مسأله علم به تأويل احاديث از نتايج و فروع اخلاص براى خداى سبحان است.
يعقوب «ع» و فرزندانش، در حقيقت به خدا سجده كرده اند
دوم اين كه:
آنچه كه يعقوب «عليه السلام» خبر داد، درست مطابق با رؤياى يوسف بود، براى اين كه سجده كردن ايشان براى يوسف، با اين كه يكى از آنان خود يعقوب «عليه السلام» است كه از مُخلَصين است و جز براى خداى واحد سجده نمى كند، خود كاشف از اين است كه ايشان در برابر يوسف، خدا را سجده كرده اند. نه اين كه يوسف را سجده كرده باشند، و در حقيقت يوسف را نظير كعبه، قبله خود قرار داده اند.
پس مى فهميم كه نزد يوسف و براى يوسف، جز خدا چيز ديگرى نبوده، و همين خود دليل ديگرى است بر اين كه وى براى پروردگارش از مُخلَصين - به فتح لام - بوده، و كسى جز خدا در او شركت نداشته، همچنان كه خودش بدان اشاره كرده و گفته: «مَا كَانَ لَنَا أن نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شَئ»، سابقا هم گفتيم كه علم به تأويل احاديث، متفرع است بر اخلاص.
از همين جهت است كه يعقوب در تعبير رؤياى يوسف گفت: «وَ كَذَلِكَ: يعنى همين طور كه خودت را مسجود آنان ديدى - پروردگارت تو را بر مى گزيند و خالص براى خود مى كند و تأويل احاديث را به تو مى آموزد».
و همچنين ديدن آل يعقوب به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره كه همه اجرام آسمانی اند و در مكان رفيعى قرار داشته، نورافشانى مى كنند، و هر يك داراى مدارى وسيع هستند، خود دليل بر اين است كه به زودى آل يعقوب در حيات انسانى سعيد كه عبارت است از حيات دينى آبادگر دنيا و آخرت، داراى مكانتى بلند گشته و از ديگران ممتاز مى گردند.
و به همين حساب يعقوب گفتار خود را ادامه مى دهد و مى فرمايد: «وَ يُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ». يعنى تنها بر تو، تا از ديگران ممتاز باشى «وَ عَلَى آلِ يَعقُوبَ»، يعنى بر من و همسرم و فرزندانم، همان طور كه ما را مجتمع و در صورتى نزديك به هم ديدى «كَمَا أتَمَّهَا عَلَى أبَوَيكَ مِن قَبلُ إبرَاهِيمَ وَ إسحَاقَ إنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».
مقصود از اتمام نعمت بر آل يعقوب «ع»
سوم اين كه:
منظور از «اتمام نعمت»، تعقيب ولايت است، به اين كه ساير نواقص حيات سعيد را نيز برداشته، دنيا را ضميمه آخرت كند. و منافات ندارد كه «اتمام نعمت» را به همه آنان نسبت دهد، ولى اجتباء و تعليم احاديث را به يوسف و يعقوب اختصاص دهد. زيرا «نعمت» كه گفتيم عبارت از ولايت است، خود مراتب و درجات مختلفى دارد، و وقتى اين نعمت به همه نسبت داده مى شود، هر يك به قدر نصيب خود، از آن بهره مند مى شوند.
علاوه بر اين كه جايز است امرى را به جمعى نسبت دهيم كه بعضى از آن جمع، منتسب به آن نسبت باشند، همچنان كه در آيه «وَ لَقَد آتَينَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات»، دادن كتاب و حكم و نبوت را به همه بنى اسرائيل نسبت داده، و حال آن كه مختص به بعضى از بنى اسرائيل بوده، نه همه آنان، به خلاف روزى دادن از طيبات كه به همه آنان بوده.
چهارم اين كه:
يوسف باعث شد كه خداوند نعمت خود را بر همه آل يعقوب تمام كند، و به همين جهت يعقوب «عليه السلام» هم، او را در گفتار خود، اصل حساب كرد و ديگران را بر او عطف نمود، تا او را از ميان آل خود مشخص كرده باشد.
و نيز به همين جهت بود كه عنايت و رحمت را به پروردگار يوسف نسبت داد و مكرر فرمود: «رَبُّكَ»، و نفرمود: «يَجتَبِيكَ اللّهُ»، و يا «إنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».
همه اين ها شاهدند بر اين كه او در تمام نعمت بر آل يعقوب اصل بوده، و اما دو پدرش، يعنى ابراهيم و اسحاق، با تعبير به تشبيه: «كَمَا أتَمَّهَا عَلَى أبَوَيكَ مِن قَبلُ إبرَاهِيمَ وَ إسحَاق» از اصالت يوسف استثناء شدند، و همين تعبير فهماند كه آن دو نيز اصالت داشتند - دقت فرمایيد.
بحث روايتى (چند روايت درباره رؤياى يوسف «ع»)
قمى در تفسير خود گفته : و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: تاءويل اين رويا اين است كه به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس ، مادر يوسف «راحيل » است ، و قمر، يعقوب ، و يازده ستاره ، يازده برادران اويند، وقتى وارد بر او شدند و او را ديدند خدا را از روى شكر سجده كردند، و اين سجده براى خدا بود.
و در الدّرالمنثور است كه ابن منذر از ابن عباس در ذيل جمله «احد عشر كوكبا» آورده كه گفت : اين يازده كوكب ، برادران وى و شمس مادرش ، و قمر پدرش بود، و مادر او «راحيل » يك سوم زيبايى را داشت.
مؤ لف : اين دو روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد شمس را به مادر يوسف تفسير مى كنند و قمر را به پدرش ، و اين خالى از ضعف نيست . و چه بسا روايت شده كه آن زنى كه با يعقوب وارد مصر شد خاله يوسف بود، نه مادرش ، چون مادرش قبلا از دنيا رفته بود، در تورات هم همينطور آمده.
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يوسف يازده برادر داشت ، و تنها برادرى كه از يك مادر بودند شخصى به نام «بنيامين » بود. آنگاه فرمود: يوسف در سن نه سالگى اين خواب را ديد و براى پدرش نقل كرد، و پدر سفارش كرد كه خواب خود را نقل نكند.
مؤلف : و در بعضى روايات آمده كه او در آن روز هفت ساله بوده ، در تورات دارد كه شانزده ساله بوده ولى بعيد است.
و در داستان روياى يوسف روايات ديگرى نيز هست كه پاره اى از آنها در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء الله.
آيات ۲۱ - ۷، سوره يوسف
لَّقَدْ كانَ فى يُوسف وَ إِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسائلِينَ(۷) إِذْ قَالُوا لَيُوسف وَ أَخُوهُ أَحَب إِلى أَبِينَا مِنَّا وَ نحْنُ عُصبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۸) اقْتُلُوا يُوسف أَوِ اطرَحُوهُ أَرْضاً يخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ(۹) قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسف وَ أَلْقُوهُ فى غَيَبَتِ الْجُب يَلْتَقِطهُ بَعْض السيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ(۱۰) قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَك لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسف وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ(۱۱) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَب وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظونَ(۱۲) قَالَ إِنى لَيَحْزُنُنى أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَاف أَن يَأْكلَهُ الذِّئْب وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ(۱۳) قَالُوا لَئنْ أَكلَهُ الذِّئْب وَ نَحْنُ عُصبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَاسِرُونَ(۱۴) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَن يجْعَلُوهُ فى غَيَبَتِ الجُْب وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۵) وَ جَاءُو أَبَاهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ(۱۶) قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَستَبِقُ وَ تَرَكنَا يُوسف عِندَ مَتَعِنَا فَأَكلَهُ الذِّئْب وَ مَا أَنت بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ كنَّا صادِقِينَ(۱۷) وَ جَاءُو عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سوَّلَت لَكُمْ أَنفُسكُمْ أَمْراً فَصبرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُستَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ(۱۸) وَ جَاءَت سيَّارَةٌ فَأَرْسلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشرَى هَذَا غُلَامٌ وَ أَسرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَعْمَلُونَ(۱۹) وَ شرَوْهُ بِثَمَنِ بخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ(۲۰) وَ قَالَ الَّذِى اشترَاهُ مِن مِّصرَ لامْرَأَتِهِ أَكرِمِى مَثْوَاهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كذَلِك مَكَّنَّا لِيُوسف فى الاَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۲۱)
به راستى كه در سرگذشت يوسف و برادرانش براى پرسش كنان عبرتها است. (۷)
آن دم كه گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دسته اى نيرومنديم محبوب ترند، كه پدر ما، در ضلالتى آشكار است. (۸)
يوسف را بكشيد، يا به سرزمينى دور بيندازيدش كه علاقه پدرتان خاص شما شود، و پس از آن مردمى شايسته شويد. (۹)
يكى از ايشان گفت : يوسف را مكشيد اگر كارى مى كنيد او را به قعر چاه افكنيد كه بعضى مسافران او را برگيرند. (۱۰)
گفتند: اى پدر براى چه ما را درباره يوسف امين نمى شمارى در صورتى كه ما از خيرخواهان اوييم.(۱۱)
فردا وى را همراه ما بفرست كه بگردد و بازى كند و ما او را حفاظت مى كنيم. (۱۲)
گفت من از اينكه او را ببريد غمگين مى شوم و مى ترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.(۱۳)
گفتند: اگر با وجود ما كه دسته اى نيرومنديم گرگ او را بخورد به راستى كه ما زيانكار خواهيم بود.(۱۴)
و چون او را بردند و هم سخن شدند كه در قعر چاه قرارش دهند، بدو وحى كرديم كه آنان را از اين كارشان خبردار خواهى كرد، و آنها ادراك نمى كنند. (۱۵)
شبانگاه گريه كنان پيش پدر شدند. (۱۶)
گفتند: اى پدر ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد بنه خويش گذاشته بوديم پس گرگ او را بخورد، ولى تو سخن ما را گر چه راستگو باشيم باور ندارى. (۱۷)
و پيراهن وى را با خون دروغين بياوردند، گفت (چنين نيست) بلكه دلهاى شما كارى بزرگ را به نظرتان نيكو نموده، صبرى نيكو بايد و خداست كه در اين باب از او كمك بايد خواست.(۱۸)
و كاروانى بيامد و مامور آب خويش را بفرستادند، او دلوش در چاه افكند و صدا زد: مژده ! اين غلامی است. و او را بضاعتى پنهانى قرار دادند و خدا مى دانست چه مى كردند.(۱۹)
و وى را به بهايى ناچيز، درهم هايى چند فروختند كه به فروش وى بى اعتنا بودند.(۲۰)
آن كس از مردم مصر كه وى را خريده بود به زن خود گفت: منزلت وى را گرامى بدار شايد ما را سود دهد يا به فرزنديش گيريم. اين چنين يوسف را در آن سرزمين جا داديم تا تعبير حوادث رويا را تعليمش دهيم كه خدا به كار خويش مسلّط است ولى بيشتر مردم نمى دانند.(۲۱)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |