تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۲: تفاوت میان نسخهها
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
==مقصود از سوگند به «آنچه مى بينيد و آنچه نمى بينيد»== | ==مقصود از سوگند به «آنچه مى بينيد و آنچه نمى بينيد»== | ||
«'''فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَ مَا لا تُبْصِرُونَ'''»: | |||
از ظاهر آيه بر مى آيد كه با سوگند خوردن به آنچه ديدنى و آنچه ناديدنى است، و يا به عبارت ديگر به غيب و شهادت، در حقيقت به مجموع خلائق سوگند خورده، ليكن سوگند شامل ذات متعاليه خداى تعالى نمى شود. زيرا از ادب قرآن به دور است كه خداى تعالى و خلایق او را در يك صف قرار دهد، و هر دو را به يك نحو و در عرض واحد تعظيم كند. | از ظاهر آيه بر مى آيد كه با سوگند خوردن به آنچه ديدنى و آنچه ناديدنى است، و يا به عبارت ديگر به غيب و شهادت، در حقيقت به مجموع خلائق سوگند خورده، ليكن سوگند شامل ذات متعاليه خداى تعالى نمى شود. زيرا از ادب قرآن به دور است كه خداى تعالى و خلایق او را در يك صف قرار دهد، و هر دو را به يك نحو و در عرض واحد تعظيم كند. |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۳۸ - ۵۲ سوره الحاقه
فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ(۳۸)
وَ مَا لا تُبْصِرُونَ(۳۹)
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ(۴۰)
وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ(۴۱)
وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ(۴۲)
تَنزِيلٌ مِّن رَبّ الْعَالَمِينَ(۴۳)
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَقَاوِيلِ(۴۴)
لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ(۴۵)
ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ(۴۶)
فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ(۴۷)
وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ(۴۸)
وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ(۴۹)
وَ إِنَّهُ لَحَسرَةٌ عَلى الْكَافِرِينَ(۵۰)
وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ(۵۱)
فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ(۵۲)
(هر چند حاجتى به سوگند نيست، با اين حال) سوگند به همه آنچه كه شما مى بينيد (۳۸).
و آنچه نمى بىنيد (۳۹).
كه قرآن سخن رسول بزرگوارى است (۴۰).
و هرگز سخن يك شاعر نيست، راستى چرا كم هستند ايمان آورندگان شما (۴۱).
سخن كاهن هم نيست، و چه اندك هستند تذكر پذيران شما (۴۲).
بلكه نازل شده از ناحيه پروردگار عالََم است (۴۳).
و اگر پيامبر حتى يك كلمه از پيش خود جعل كند و به ما نسبت دهد (۴۴).
با دست تواناى خود او را مى گيرم (۴۵).
و سپس او را هلاك مى كنيم (۴۶).
آن وقت كسى از شما نمى تواند جلو ما را از او بگيرد (۴۷).
و باز سوگند مى خورم كه قرآن، مايه تذكر مردم با تقوا است (۴۸).
و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كننده ايد (۴۹).
و همين قرآن مايه حسرت كافران است (۵۰).
و محققا حق اليقين است (۵۱).
پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى و نام او را منزه بدار (۵۲).
اين دسته از آيات، فصل سوم از آيات سوره است كه مطالب سابق مربوط به «حاقه» را به لسان تصديق قرآن تأكيد مى كند، تا با تصديق قرآن، حقانيت خبرهايى كه از مسأله قيامت داد، ثابت شود.
مقصود از سوگند به «آنچه مى بينيد و آنچه نمى بينيد»
«فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَ مَا لا تُبْصِرُونَ»:
از ظاهر آيه بر مى آيد كه با سوگند خوردن به آنچه ديدنى و آنچه ناديدنى است، و يا به عبارت ديگر به غيب و شهادت، در حقيقت به مجموع خلائق سوگند خورده، ليكن سوگند شامل ذات متعاليه خداى تعالى نمى شود. زيرا از ادب قرآن به دور است كه خداى تعالى و خلایق او را در يك صف قرار دهد، و هر دو را به يك نحو و در عرض واحد تعظيم كند.
به طور كلى در سوگند خوردن به هر چيزى، نوعى تعظيم مورد آن سوگند است، و خلق خدا كه در اين آيات مورد سوگند قرار گرفته، بدان جهت كه دست پرورده خدا است، جليل و جميل است. چون خود او جميل است و به جز جميل نمى آفريند، و چگونه چنين نباشد با اين كه خود او، خلقت و فعل خود را ستوده و خويشتن را بدان ثنا گفته و فرموده: «الّذِى أحسَنَ كُلّ شَئٍ خَلَقَهُ». و نيز فرموده: «فَتَبَارَكَ اللّهُ أحسَنُ الخَالِقين». پس موجودات از ناحيه خداى تعالى جز خوبى ندارند، و هر بدى كه در آن ها باشد، از ناحيه خودشان است، و يا از ناحيه مقايسه يكى با ديگرى است.
در اين كه براى اثبات قرآن در ميان همه سوگندها، سوگند به «مَا تُبصِرُون وَ مَا لا تُبصِرُون» را انتخاب فرموده، مناسبتى با مقام هست، كه بر كسى پوشيده نيست. براى اين كه نظام واحد حاكم بر عالَم، نظامى كه اجزاى جارى آن همه به هم مربوط اند، حكم مى كند بر اين كه صانع همه يكى است، و همه به سوى او در حركت اند. و نيز حكم مى كند به صحت همه آثار و احكام توحيد، از مسأله بعث رُسُل و انزال كُتُب گرفته، تا اين كه قرآن بهترين كتاب آسمانى است. چون تمامى دعوت هايش به سوى حق و به سوى طريق مستقيم است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه آنچه بعضى از مفسران در تفسير جملۀ «مَا تُبصِرُون وَ مَا لا تُبصِرُون» گفته اند، و ذيلا از نظر خواننده مى گذرد، درست نيست.
بعضى گفته اند: منظور از جملۀ اول، خلایق و از جملۀ دوم، خالق است. ولى سياق با اين تفسير سازگارى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اوّلى، نعمت ظاهرى و از دوّمى، نعمت هاى باطنى است.
و بعضى ديگر گفته اند: مراد از اوّلى، جنّ و انس و از دوّمى، ملائكه. و يا مراد از اوّلى، اجسام و از دوّمى، ارواح است. و يا از اوّلى، دنيا و از دوّمى، آخرت. و يا از اوّلى، آثار ديدنى قدرت خدا و از دوّمى، آثار نديدنى قدرت او و اسرار خلقت است. وجه نادرستى اين اقوال، اين است كه لفظ آيه از همه اين ها، عمومى تر است.
وجه اين كه «قرآن» را، قول رسول كريم خواند
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»:
ضمير «إنّهُ» به قرآن بر مى گردد، و آنچه از سياق بر مى آيد، اين است كه منظور از «رسول كريم»، پيامبر اسلام «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. و اين آيه مى خواهد در مقابل سخنان كفار - كه او را شاعر و يا كاهن مى خواندند - رسالت آن جناب را تصديق كند.
و اگر قرآن را قول رسولى كريم خوانده، باعث هيچ اشكالى نمى شود. چون اين نسبت به شخص آن جناب نيست، بلكه به عنوان رسالت اوست. و معلوم است كه رسول بدان جهت كه رسول است، سخنى از خود ندارد. آنچه مى گويد، از ناحيه فرستندۀ خود مى گويد، و معنا را با بيانى بيشتر در جمله: «تَنزِيلٌ مِن رَبّ العَالَمِين» توضيح داده.
بعضى گفته اند: مراد از رسول كريم، جبرئيل است. ليكن سياق آن را تأييد نمى كند. براى اين كه اگر مراد «جبرئيل» بود، جا داشت بفرمايد: اين قرآن را شيطان ها نازل نكرده اند،
همان طور كه در سوره «شعرا» اين طور فرمود. علاوه بر اين، آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ لَو تَقَوّلَ عَلَينَا بَعضَ الأقَاوِيل»، و همچنين آيات بعدش - كه سخن از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دارد - با اين احتمال مناسبت دارد، كه منظور از «رسول كريم»، پيامبر عظيم الشأن باشد.
«وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ»:
در اين آيه، شعر بودن قرآن را نفى مى كند، چون آورنده آن، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است تا به آخر عمر، حتى يك شعر نسرود، تا چه رسد به اين كه شاعر باشد. و جملۀ «قَلِيلاً مَا تُؤمِنُون»، توبيخ مجتمع ايشان است، كه اكثريت آنان ايمان نداشته، و به جز اندكى از ايشان ايمان نياوردند.
«وَ لا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ»:
در اين جمله، كهانت بودن قرآن و كاهن بودن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» انكار شده است. و «كهانت» به عقيده كاهنان عبارت است از اين كه: كاهن، پيام ها و اطلاعاتى را از جن دريافت كند. و جمله «قَلِيلاً مَا تَذَكّرُون» نيز، توبيخ مجتمع مشركان است.
«تَنزِيلٌ مِن رَبّ الْعَالَمِينَ»:
يعنى قرآن از ناحيه ربّ العالَمين نازل شده است، نه اين كه خود رسول، آن را پرداخته و به دروغ به خدا نسبت داده باشد، كه در سابق هم به اين معنا اشاره فرمود.
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ ... حَاجِزِينَ»:
وقتى كسى مى گويد: فلانى بر من «تَقَوُّل» كرد، معنايش اين است كه سخن و قولى از ناحيه خود تراشيد و به من نسبت داد. و كلمه «وَتِين» - به طورى كه راغب گفته - به معناى رگى است كه به جگر، خون وارد مى كند، و اگر قطع شود صاحبش مى ميرد.
بعضى ديگر گفته اند: به معناى رگ قلب است.
معنای تهديد پيامبر«ص» به اين كه: «وَ لَو تَقَوّلَ عَلَينَا بَعضَ الأقَاوِيل...»
و معناى اين آيات اين است كه: اگر اين پيامبر كريم - كه ما رسالت خود را به دوش او نهاديم، و با قرآن كريم به سوى شما فرستاديم - پاره اى اقوال را از پيش خود بتراشد و به ما نسبتش دهد، «لَأخذنَا مِنهُ اليَمين»: ما او را مانند مجرمان دست بسته مى كنيم؛ و يا ما دست راست او را قطع مى كنيم؛ و يا با دست خود - كه همان قدرت ما است - او را گرفته، از او انتقام مى ستانيم.
كه اين احتمال اخير در روايت قمى هم آمده. «ثُمّ لَقَطَعنَا مِنهُ الوَتِين»: و سپس او را به جرم اين كه دروغ به ما بسته، مى كشيم. «فَمَا مِنكُم مِن أحَدٍ عَنهُ حَاجِزِين». آن وقت هيچ كس از شما نيست كه بتواند او را از ما پنهان كند، و ما را از انتقام گيرى از وى مانع شود، و در نتيجه از عقوبت و إهلاك ما برهاند.
اين آيات، تهديدى است به پيامبر بر فرضى كه آن جناب سخنى را كه از خدا نيست، به خدا نسبت دهد. و چگونه ممكن است اين فرض تحقق يابد، با اين كه او فرستاده اى است از ناحيه خدا، و خداى تعالى او را به نبوت گرامى داشته و به رسالت خود برگزيده؟!
پس آيات مورد بحث، در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ لَولا أن ثَبّتنَاكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ إلَيهِم شَيئاً قَلِيلاً إذاً لَأذَقنَاكَ ضِعفَ الحَيوةِ وَ ضِعفَ المَمَاتِ ثُمِ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيراً»، و نيز در معناى آيه زير كه بعد از ذكر نعمت هاى بزرگى كه به انبيائش داده، مى فرمايد: «وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُون».
پس ديگر ايراد نشود كه مقتضاى آيات اين است كه هر كس به دروغ ادعاى نبوت كند و سخنانى به خدا نسبت دهد، خدا او را هلاك مى كند، و در دنيا به شديدترين عقاب گرفتار مى سازد، و اين با آنچه در خارج مى بينيم منافات دارد. زيرا چه بسيار كسانى كه به دروغ ادعاى نبوت كردند، و به چنين عقابى هم مبتلا نشدند. نادرستى اين ايراد، بدين جهت است كه تهديد در آيه مورد بحث، متوجه شخص رسول صادق است. چنين رسولى كه در ادعاى رسالتش صادق است، اگر چيزى به دروغ به خدا نسبت دهد، خدا با او چنين معامله اى مى كند. نه تهديد به مطلق مدّعيان نبوت، و مفتريان بر خدا در ادّعاى نبوت و در خبر دادن از ناحيه خداى تعالى.
«وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ»:
در اين جمله كرامت تقواى آنان، و كرامت معارف الهى و معاد و حقایق آن را خاطر نشان ساخته، درجاتى را كه متقين نزد خدا و در آخرت در بهشت دارند، يادآورى مى كند. و قرآنى كه سخنش اين است تَقَوُّل و افترا نيست. بنابراين آيه شريفه، در مقام بيان حجتى است بر اين كه: «قرآن منزّه از تقوّل و افترا است».
«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ وَ إِنَّهُ لَحَسرَةٌ عَلى الْكَافِرِينَ»:
يعنى ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب گرند، و همين تكذيبشان حسرتى خواهد بود براى آنان، كه اين حسرت را در روزى كه محشور مى شوند، احساس خواهند كرد.
«وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ»:
در آخر سوره واقعه، نظیر این دو آیه گذشت، و در باره اش سخن گفته شد. و این دو سوره، یعنی «واقعه» و «حاقه»، هر دو یک غرض را دنبال می کنند و آن، بیان اوصاف روز قیامت است. سیاق هر دو و آخر آن ها نیز یکی است. و آیه مورد بحث سوگندی است بر حقانیت قرآن، که از روز قیامت خبر می دهد، و این دو سوره هر دو با این نکته ختم می شوند که: قرآن و آنچه خبر داده که در قیامت واقع می شود، حقّ الیقین است. و آنگاه رسول گرامی خود را دستور می دهد به این که: اسم پروردگار خود را تسبیح گوید. یعنی منزّه بدارد از این که عالَم را به باطل بیافریند، و برای آن هدفی به نام «معاد» قرار ندهد، و از این که معارف حقی را که قرآن در امر مبدأ و معاد بیان می کند، باطل سازد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |