تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
هدايت تشريعى، سنت اختصاصى الهى در رساندن انسان به سوى كمال
در اين آيه با هر دو جمله اش، به هدايت ربوبى به هر دو نوعش: «ارائه طريق» و «رساندن به مطلوب» اشاره شده است.
توضيح اين كه: يكى از سنت هاى عامّه ربوبى - كه در سراسر عالَم جارى است - اين است كه هر نوع از انواع موجودات را به كمال لايقش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، و به همين منظور، آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدف كمك كند. همچنان كه قرآن كريم فرمود: «الّذِى أعطى كُلّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدى». و نيز فرموده: «الّذِى خَلَقَ فَسَوّى وَ الّذِى قَدَّرَ فَهَدى»، كه توضيح آن، در تفسير دو سوره «طه» و «اعلى» و غير آن دو گذشت.
انسان هم در اين كه استكمالى تكوينى و راهى به سوى كمال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است، كه همه به هدايت ربوبى به سوى كمال وجودی شان سوق داده مى شوند. چيزى كه هست، انسان به هدايت ديگرى اختصاص يافته، و آن «هدايت تشريعى» است. آرى، نفس انسانى استكمالى از طريق افعال اختيارى خود دارد. چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى در او پديد مى آورد، و در زندگى دنيایی اش، داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات، غايت و نتيجۀ زندگى او است ، و با اين ملكات، سرنوشت زندگى ابدی اش معين مى شود.
و همين معنا باعث شده كه در بين تمامى موجودات، خصوص او، مورد عنايت بيشترى قرار بگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى، برايش سنت دينى مقرر كنند،
و به سوى آن سنت راهنمايی اش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان، ديگر مردم عليه خداى تعالى حجتى نداشته باشند: «لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّه حُجّةٌ بَعدَ الرُّسُل»، كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مسأله نبوت (در جلد دوم اين كتاب، و در جاهاى ديگر) داشتيم، گذشت.
و همه اين ها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است، كه خود انسان بدون راهنمايى خداى تعالى نمى تواند آن را پيدا كند. همچنان كه فرمود: «إنّا هَدَينَاهُ السّبِيلَ إمّا شَاكِراً وَ إمّا كَفُوراً». حال اگر اين راه را دنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيّب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستش بدهد و از آن اعراض كند، به شقاوتى دائمى مى رسد، و حجت خدايى به هرحال عليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيَّنَةٍ وَ يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيّنَةٍ».
حال كه اين معنا روشن شد، معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را از راه «ارائۀ طريق» به سوى سعادت حياتش هدايت كند. جمله «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَة» به همين معنا اشاره مى كند. چون «تذكره» به معناى این است كه راه سعادت او را به يادش بياورند، و اين مستلزم آن نيست كه آدمى، تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد. ممكن است تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.
يكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، و به سوى آن نقطه به حركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند. جملۀ «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَة» به همين معنا اشاره دارد. چون «وَعى» - فرا گرفتن - يكى از مصاديق هدايت شدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى، اين «وعى» را به خودش نسبت نداد، همان طور كه «تذكره» را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از «تذكره»، اتمام حجت است كه كار خداست. و اما «وعى» و فرا گرفتن، كار مستقيم او نيست، هرچند كه هم ممكن است به او نسبت داده شود و هم به خود انسان. وليكن سياق آيه، سياق دعوت و بيان اجر و ثواب است. اجرى كه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار «وعى» است، البته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست،
نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است.
از آيه شريفه بر مى آيد كه حوادث خارجى، در اعمال انسان اثر مى گذارد. همچنان كه از آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ»، عكس این مطلب استفاده مى شود. يعنى از آن بر مى آيد كه اعمال انسان در حوادث خارجى اثر دارد، كه در تفسير همين آيه، در سوره اعراف، مقدارى در اين باره سخن رفت.
در الدر المنثور است كه: ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه: «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَةً» گفته است: اين تذكره براى امت محمّد «صلوات اللّه عليه» است، و چه بسيار كشتى ها كه در گذشته، در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، و بعد از قرن ها، امّت محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن آثار را يافتند. مثلا آثار كشتى نوح را در كوه جودى يافتند.
مؤلف: در تفسير سوره هود، در خلال داستان نوح «عليه السلام»، مطالبى رفت كه مؤيد اين روايت است.
رواياتى بیانگر اين كه اميرالمؤمنين«ع»، «أُذُن وَاعِيه» است
و در همان كتاب است كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از مكحول روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من از پروردگارم خواستم اين «اذن واعيه» را على بن ابى طالب قرار دهد. مكحول مى گويد: بعد از اين دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» بارها مى گفت: هيچ نشد چيزى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بشنوم و فراموش كنم.
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، واحدى، ابن مردويه، ابن عساكر، و ابن النجارى همگى از «برده» روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو را نزديك كنم و دورت ندارم، و به تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى، و اين حق برايت ثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم، فرا بگيرى.
به دنبال اين فرمايش، آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد.
و در همان كتاب است كه ابونعيم، در كتاب حليه، از على «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: يا على! خدا مرا دستور داده كه تو را نزديك كنم، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى. پس از آن، اين آيه نازل شد: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه». پس اى على! تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرندۀ) علم من.
مؤلف: اين معنا در تفسير برهان هم، از سعد بن عبدالله آمده كه او، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» آن را روايت كرده. و نيز از كلينى است كه او، به سند خود، از آن جناب نقل كرده. و نيز از ابن بابويه است كه او هم، به سند خود، از جابر، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده است.
و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب، از حلية الاولياء، از عمر بن على آورده، و از واحدى، در كتاب اسباب النزول، از «بريده» آورده، و از ابى القاسم بن حبيب، در تفسير خود، از زربن حبيش، از على «عليه السلام» نقل كرده است.
و كوتاه سخن اين كه: صاحب غاية المرام، اين مطلب را از طرق شيعه و سنى، در شانزده حديث آورده. و صاحب تفسير برهان گفته: محمد بن عباس، در اين باره سى حديث از طرق شيعه و سنى آورده است.
آيات ۱۳ - ۳۷ سوره الحاقه
فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ(۱۳) وَ حُمِلَتِ الاَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً(۱۴) فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱۵) وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ(۱۶) وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ(۱۷) يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ(۱۸) فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ(۱۹) إِنّى ظنَنتُ أَنى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ(۲۰) فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ(۲۱) فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ(۲۲) قُطوفُهَا دَانِيَةٌ(۲۳) كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الاَيَّامِ الخَْالِيَةِ(۲۴) وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ(۲۵) وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ(۲۶) يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ(۲۷) مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ(۲۸) هَلَك عَنى سلْطانِيَهْ(۲۹) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(۳۰) ثُمَّ الجَْحِيمَ صَلُّوهُ(۳۱) ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ(۳۲) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ(۳۳) وَ لا يَحُضُّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۳۴) فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ(۳۵) وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِينٍ(۳۶) لا يَأْكلُهُ إِلا الخَْاطِئُونَ(۳۷)
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(۱۳).
و قدرت الهى بر زمين و كوه ها احاطه يافته، آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند (۱۴).
آن وقت است كه واقعه قيامت رُخ مى دهد! (۱۵)
و آسمان مى شكافد كه در چنين روزى، صولت و رفعتش، مبدّل به ضعف مى گردد (۱۶).
و فرشتگان در پيرامون آن ايستاده، عرش پروردگارت را آن روز، هشت نفر حمل مى كند (۱۷).
آن روز همگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما، هيچ سرّ پنهانى بر خدا مخفى نمى مانَد (۱۸).
اما كسى كه نامۀ عملش را به دست راستش داده باشند، از خوشحالى فرياد مى زند: بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (۱۹).
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (۲۰).
پس او در عيشى است كه از آن خشنود است (۲۱).
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (۲۲).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (۲۳).
بخوريد و بنوشيد كه گوارايتان باد، به خاطر آن اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (۲۴).
و اما كسى كه نامۀ عملش را به دست چپش داده باشند، مى گويد: اى كاش نامه ام را به من نداده بودند (۲۵).
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (۲۶).
اى كاش همان مرگ اوّلى، نابودم كرده بود (۲۷).
نه مالم امروز به دردم خورد (۲۸).
نه قدرتم بجاى ماند (۲۹).
(پس خطاب مى رسد) بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد (۳۰).
و سپس در آتشش افكنيد (۳۱).
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است، ببنديد (۳۲).
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (۳۳).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(۳۴).
در نتيجه امروز در اين جا، هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (۳۵).
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (۳۶).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (۳۷).
اين آيات، فصل دومى است كه «حاقه» را با پاره اى از نشانی ها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رُخ مى دهد، معرفى مى كند.
پاره اى از نشانه ها، مقدمات و وقايع قيامت
«فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ»:
در سابق گفتيم كه تعبير «دميدن در صور»، كنايه است از مسأله قيامت. (همچنان كه رسم براى اعلان مردم به اين كه مثلا فلان مال التجاره آمده، و يا فلان سفر در پيش است، همه حاضر شويد، شيپور مى زنند). دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى رسيدگى به حساب هايشان. و اگر آن را به صفت «وَاحِده» توصيف كرده، براى اشاره به اين معنا بوده كه مسأله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احتياج به تكرار نفخه داشته باشد. و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد، اين است كه منظور از اين نفخۀ واحده، نفخۀ دوم است كه در آن مُردگان زنده مى شوند.
«وَ حُمِلَتِ الاَرْضُ وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً»:
كلمه «دَكّ» - با تشديد كاف - مصدر فعل مجهول «دُكّتَا» است، و معنايش كوبيدن سخت است، به طورى كه آنچه كوبيده مى شود، خُرد گشته، به صورت اجزايى ريز در آيد. و منظور از حمل شدن زمين و جبال، اين است كه قدرت الهى بر آن ها احاطه مى يابد. و اگر مصدر «دَكّ» را (با تاى وحدت «دَكّة» آورد، و علاوه بر آن) با كلمۀ «وَاحِده» توصيف كرد، براى اين بود كه به سرعت خُرد شدن آن ها اشاره كند، و بفهماند خُرد شدن كوه ها و زمين، احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.
«فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ»:
يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.
«وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ«»:
كلمه «انشقاق» در هر چيز استعمال شود، معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد. و كلمه «وَاهِيه» از ماده «وهى» است، كه به معناى ضعف، و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است.
ممكن هم هست آيه شريفه «وَ انشَقّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَومَئذٍ وَاهِيَة وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا» در معناى آيه زير باشد كه مى فرمايد: «وَ يَومَ تَشَقَّقُ السّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلَائِكَةُ تَنزِيلاً».
«وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجَائهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ»:
راغب مى گويد: «رجاى چاه» و «رجاى آسمان» و رجاى هر چيز ديگر، به معناى كنارۀ آن است، و جمع آن «ارجاء» مى آيد، يعنى اطراف. همچنان كه در قرآن آمده: «وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا»، و كلمه «مَلَك»، به طورى كه گفته شده، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود، و هم در مورد جمع. و مراد از آن، در اين آيه جمع است.
حاملان عرش خدا و تعداد آن ها، در قيامت
و ضمير «هُم» در جمله «وَ يَحمِلَ عَرشَ رَبّكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَة»، به طورى كه از مقتضاى سياق ظاهر مى شود، به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند: به همه خلائق بر مى گردد.
و از ظاهر كلام خداى تعالى بر مى آيد كه: «عرش»، در آن روز حاملانى از ملائكه دارد، همچنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود. مى فرمايد: «الّذِينَ يَحمِلُونَ العَرشَ وَ مَن حَولَهُ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم وَ يُؤمِنَونَ بِهِ وَ يَستَغفِرُونَ لِلّذِينَ آمَنُوا». و در روايات آمده كه اين حاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث، بر مى آيد: حاملان عرش در آن روز هشت نفرند. و اما اين كه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير ايشان؟ آيه شريفه ساكت است، هرچند كه سياق آن، از إشعار به اين كه از جنس مَلَك مى باشند، خالى نيست.
ممكن هم هست - همان طور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اين كه حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد: در آن روز، ملائكه و آسمان و عرش براى انسان ها ظاهر مى شوند. همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: «وَ تَرَى المَلَائِكَةَ حَافّينَ مِن حَولِ العَرشِ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم».
بروز و افشاى حقايق، در روز قیامت
«يَوْمَئذٍ تُعْرَضونََ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ»:
از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از جمله «تُعرَضُونَ - عرضه مى شويد»، عرضه شدن بر خداى تعالى باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ عُرِضُوا عَلى رَبّكَ صَفّاً»، و كلمۀ «عَرض» در لغت، به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد. در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت، كه روز جدايى حق از باطل، و روز داورى است، اين است كه:
آنچه نزد هر انسان از عقيده و عمل هست، براى خداى تعالى فاش و سفرۀ دلِ آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هيچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند، و همه غيب ها، شهادت و همه سرها، علن و آشكار گردد. و اين، از خصائص قيامت است. آرى، قيامت «يَومَ تُبلَى السّرَائِر» است، و «يَومَ هُم بَارِزُونَ لا يَخفَى عَلَى اللّه مِنهُم شَئ» است. روزى است كه سريره ها آشكار و همۀ مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
و ما در بحث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده، اختصاص به قيامت ندارد. مثلا اگر فرموده روز قيامت، مِلك مخصوص خداست، معنايش اين نيست كه در دنيا، غير خدا كسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده: آن روز امر به دست خداست، و يا از عذاب او براى كسى پناهگاهى نيست، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا چيزى از خلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر؛ معنايش اين نيست كه خدا تنها در روز قيامت چنين است. زيرا اين صفات دائما براى خدا هست، بلكه مراد اين است كه: مردم آن روز فاش و هويدا مى بينند كه خداى تعالى، چنين خدايى است. پس معناى آيه اين مى شود كه: در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم، در معرض علم خدا بوديد، و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آن ها پنهان نمى ماند.
توصیف حال دریافت کنندگان نامۀ اعمال در روز قیامت
«فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ»:
در مجمع البيان گفته: كلمه «هَاؤُم» امر به چند نفر است و به منزلۀ «هَاكُم» است. و اگر طرف مرد باشد، مى گويى: «هاء يَا رَجُل». و به دو مرد مى گويى: «هَاؤُمَا يَا رَجُلان». و به جمعيتى مى گويى: «هَاؤُمُ يَا رِجَال». و به يك زن مى گويى: «هَاءِ يَا إمرَأه» - و همزه را كسره مى دهى و بعد از همزه، حرف «يَاء» نمى آورى. و به دو زن مى گويى: «هَاؤمَا»، و به چند زن مى گويى: «هَاؤُنّ»، و این لغت اهل حجاز است.
و اهل نميم و قيس، در مفرد مذكّر، مثل اهل حجاز مى گويند: «هَاء»، و به دو نفر مى گويند: «هَاءَا»، و به جماعت مردان مى گويند: «هَاؤُا»، و به يك زن «هَاءى»، و به چند زن «هَاؤُن».
و بعضى از قبايل عرب به جاى همزه، كاف مى آورند. مى گويند: «هَاكَ، هَاكُمَا، هَاكُم، هَاكِ، هَاكُمَا، هَاكُنَّ»، و در همه اين زبان ها، اين كلمه به معناى «بگير» است، و اين امرى است كه نهى ندارد.
اين آيه شريفه و مابعدش تا كلمه «خَاطِؤُن»، بيان تفصيلى اختلاف حال مردم در روز قيامت است. اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند. و ما در سابق، در تفسير «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، گفتارى در معناى دادن كتاب به دست راست اصحاب يمين داشتيم. و ظاهرا خطاب در جمله «هَاؤُمُ اقرَؤُا كِتَابِيَه» به ملائكه باشد، و هاء در كلمه «كِتَابِيَه» و همچنين در آخر همه آيات بعدى، وقف است، كه اصطلاحا آن را «هاى» استراحت مى نامند.
و معناى آيه اين است كه: اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده، رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامۀ عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.
«إِنّى ظنَنتُ أَنّى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ»:
كلمه «ظنّ» در اين جا به معناى يقين است، و آيه مورد بحث آنچه را از آيه قبل فهميده مى شد، تعليل مى كند، و حاصل اين تعليل اين است كه: اگر گفتم كتاب من كتاب يمين است، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم. و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم، و به پروردگارم ايمان آوردم، و عمل خود را اصلاح کردم.
«فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ»:
يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه. به عيشى كه خودش آن را بپسندد. پس اگر رضايت را به عيش نسبت داده، از باب مجاز عقلى است.
«فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ... الخَْالِيَةِ»:
يعنى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
«قُطُوفُهَا دَانِيَة » - كلمه «قُطُوف» جمع قِطف - به كسره قاف و سكون طاء - است، كه به معناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد. و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت، به وى نزديك است، به طورى كه هر جور بخواهد، مى تواند بچيند.
«كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِمَا أسلَفتُم فِى الأيّامِ الخَالِيَة » - يعنى به ايشان گفته مى شود: بخوريد و بنوشيد، از همۀ آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است، در حالى كه گوارايتان باشد، و اين پاداش آن ايمان و عمل صالحى است كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
«وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ»:
صاحبان اين سخن طايفه دومند. يعنى اشقياى مجرم كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند. و معناى اين كه چرا نامۀ اعمال مجرمان را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گذشت. اين طايفه در قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش نامۀ اعمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست، و اين آرزويشان از اين جهت است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده.
«يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ»:
مفسران گفته اند: ضمير در «لَيتَهَا» به «مَوتَةَ الأُولى» ى تقديرى بر مى گردد. آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
و معناى آيه اين است كه: اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم، كار ما را يكسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم، و در اين ورطۀ عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم، نمى ديديم.
«مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ»:
اين دو جمله، دو كلمۀ حسرت است كه در آن روز، بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خود مى گويد. چون او تا در دنيا بود، مى پنداشت كليد سعادتش در زندگى مال و قدرت است، و اين دو تمامى ناملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر محبوب و لذتى مسلطش مى سازند. و به همين خيال خام بود كه تمامى سعى و توان خود را صرف به دست آوردن مال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت مى شد، اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد. همين كه سر از قبر برداشت، و ديد كه تمامى سبب ها از كار افتاده اند، و امروز ديگر مال و فرزندان به كار نمى آيند، مى فهمد كه مالش فايده اى نداشت، و قدرتش هم باطل شد. لذا از درِ حسرت و درد، اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن؟!
«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ... فَاسلُكُوهُ»:
اين جملات، دستور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد. پس تقدير كلام: «يُقالُ لِلمَلائِكَة خُذُوهُ...» است. يعنى «به ملائكه گفته مى شود: بگيريد او را...». و كلمه «غُلُّوهُ»، امر از مصدر «غل» است، كه به معناى بستن با غُل و زنجير است، كه دست و پاى اسير را به گردنش مى بندد.
«ثُمّ الجَحِيمَ صَلّوهُ » - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد. چون «جحيم» به معناى آتش عظيم است، و «صَلُّوا» امر از ماده «صلو» است، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش.
«ثُمّ فِى سِلسِلَة ذَرعُهَا سَبعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ » - كلمۀ «سلسله» به معناى زنجير و قيد است. و كلمه «ذَرع» به معناى طول است، و كلمه «ذِراع»، به معناى فاصله بين آرنج و نوك انگشتان است، كه خود يك واحد طولى است، و سلوك مجرم در سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع باشد، به معناى آن است كه وى را در چنين زنجيرى بپيچند. و حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.
«إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ * وَ لا يَحُضّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ»:
مصدر «حَضّ» كه فعل «يَحُضُّ» مضارع از آن است، به معناى تحريك و تشويق كردن است. و دو آيه مورد بحث، در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در آتش بيفكنيد) است. مى فرمايد: بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و مردم را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.
«فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ ... الخَْاطِئُونَ»:
كلمه «حَمِيم» به معناى دوست است، و آيه شريفه به خاطر حرف «فَاء» - كه در آغاز آن آمده - نتيجه گيرى از جمله «إنّهُ كَانَ لا يُؤمِنُ...» است. و حاصل كلام اين است كه: او از آن جا كه به خدا ايمان نمى آورد، در نتيجه امروز در این عرصه، دوستى كه سودش ببخشد، يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد. چون آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.
«وَ لَا طَعَامٌ إلّا مِن غِسلِين » - كلمه «غِسلِين» به معناى چركاب است، و گويا مراد از آن چرك و كثافاتى است كه از تن اهل دوزخ مى ريزد. و آيه شريفه، عطف است به كلمه «حَمِيم» در آيه قبلى، و نتيجه گيرى از جمله «وَ لَا يَحُضُّ...» است، و حاصل معنايش اين است كه: او از آن جا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد. و جمله «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن» كلمه «غِسلِين» را تعريف مى كند. و «خَاطِؤُن» عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى، عادتشان شده باشد.
بحث روایی: (رواياتى درباره آیات گذشته سوره الحاقه)
در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابن زيد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه «وَ يَحمِلَ عَرشَ َرّبكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَه» فرمود: امروز عرش خدا را چهار نفر حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
مؤلف: در اين كه خداى تعالى، حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به «يومئذ - امروز»، إشعار و بلكه ظهور روشنى است در اين كه هشت نفر بودن حاملان، مخصوص آن روز است.
و در تفسير قمى آمده كه امام «عليه السلام» در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين. اما چهار نفر اولين، عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى «عليهم السلام»، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از: محمّد و على و حسن و حسين «عليهم السلام».
مؤلف: در روايات بسيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است. و در بعضى آمده كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اين كه عرش خدا، همان علم اوست - چهار نفر از ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: چون روز قيامت بشود، هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند. امامى كه در عصر آن امام مرده اند. اگر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند، نامۀ عملشان به دست راستشان داده مى شود. براى اين كه خداى تعالى فرموده: «يَومَ نَدعُوا كُلّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئكَ يَقرَؤُنَ كِتَابَهُم»، و كلمه «يمين»، به معناى معرفت و اثبات امام است. چون كتاب او، همان امام اوست، كه مى خواند - تا آن جا كه امام فرمود - و كسى كه امام خود را نشناسد، از اصحاب شمال است. همان كسانى كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «وَ أصحَابُ الشّمَالِ مَا أصحَابُ الشّمَالِ * فِى سَمُومٍ وَ حَمِيم * وَ ظِلّ مِن يَحمُوم...».
مؤلف: و در برخى از روايات، آيه «فَأمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ...» بر على «عليه السلام» تطبيق شده؛ و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش. و همچنين آيه «وَ أمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِه...» بر دشمنان آن جناب تطبيق شده، كه همه اين روايات، از باب تطبيق كلّى بر مصداق است، نه از باب تفسير.
و در الدر المنثور است كه: حاكم (وى، حديث را صحيح دانسته)، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
و در همان كتاب است كه بيهقى، در كتاب شعب ايمان، از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه گفت مردى باديه نشين، به حضور على بن ابى طالب رسيد و پرسيد: اين آيه چه معنا دارد كه مى فرمايد: «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، با اين كه تمامى مردم، خطوه و قدم زدن دارند. على «عليه السلام» تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : «لا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، نه «إلّا الخاطؤن». مرد عرب عرضه داشت: بله، به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤمنين، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
آنگاه رو كرد به جانب ابى الاسود و فرمود: عجم ها همه داخل دين شدند، تو براى مردم قاعده اى وضع كن تا به وسيلۀ آن، سخن گفتن خود را اصلاح كنند، و غلط حرف نزنند. ابوالاسود هم، برايشان حركت ضمه و نصب و جر را ترسيم كرد، و معين كرد در كجا كلمه، با ضمّه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با كسره.
و در تفسير برهان، از ابن بابويه نقل كرده كه در كتاب «الدروع الواقعيه»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده، بر روى همه كوه هاى دنيا بگذارند، از شدت حرارت آن، آب مى شوند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |