تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳

«سوره معارج »

آيات ۱ - ۱۸ سوره معارج

  • سوره «معارج»، مكّى است و چهل و چهار آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

سَأَلَ سائلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ(۱)

لِّلْكَافِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ(۲)

مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِج (۳)

تَعْرُجُ الْمَلَائكةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْف سنَةٍ(۴)

فَاصبرْ صَبراً جَمِيلاً(۵)

إِنّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً(۶)

وَ نَرَاهُ قَرِيباً(۷)

يَوْمَ تَكُونُ السمَاءُ كالمُْهْلِ(۸)

وَ تَكُونُ الجِْبَالُ كالْعِهْنِ(۹)

وَ لا يَسئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً(۱۰)

يُبَصّرُونهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمِئذِ بِبَنِيهِ(۱۱)

وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ(۱۲)

وَ فَصِيلَتِهِ الَّتى تُئْوِيهِ(۱۳)

وَ مَن فى الاَرْضِ جَمِيعاً ثمَّ يُنجِيهِ(۱۴)

كَلا إِنّهَا لَظى (۱۵)

نَزَّاعَةً لِّلشوَى (۱۶)

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلى (۱۷)

وَ جَمَعَ فَأَوْعَى (۱۸)

«ترجمه آيات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

سائلى از كفار درخواست عذابى كرد، كه لا محاله واقع مى شد (۱).

و كافران، دافعى براى آن نداشتند (۲).

عذابى از ناحيه خدايى كه در درگاهش براى فرشتگان، درجاتى دارد (۳).

ملائكه و روح، در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است (يعنى در روز قيامت)، به سوى او عروج مى كنند (۴).

پس تو كه مورد چنين درخواستى از آنان قرار گرفته اى، به خوبى صبر كن (۵).

كفّار، آن روز را دور مى پندارند (۶).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴

ولى ما نزديكش مى بينيم (۷).

روزى است كه آسمان، چون مس ذوب شده مى شود (۸).

و كوه ها، چون پشم حلاجى شده مى گردند (۹).

و هيچ حامى و دوستى، سراغ دوستش را نمى گيرد (۱۰).

با اين كه دوستان را به دوستان نشان مى دهند، مجرم آرزو مى كند اى كاش مى شد فرزندان را در برابر عذاب آن روز، فدا كرد (۱۱).

و دوستان و برادر را (۱۲).

و خويشاوندانى كه او را از خود مى دانستند (۱۳).

و بلكه همه مردم روى زمين را، تا خودش از عذاب نجات پيدا كند (۱۴).

اما هيهات! چه آرزوى خامى كه آتش دوزخ، شعله ور است (۱۵).

و در هم شكنندۀ اعضاى بدن است (۱۶).

او، هر روگردان از حق و مستكبرى را به سوى خود مى خواند (۱۷).

و همه آن هايى را كه اموال را جمع و ذخيره كردند، در خود جاى مى دهد (۱۸).

«بیان آيات»

مضامين سوره معارج

آنچه سياق اين سوره دست مى دهد، اين است كه مى خواهد روز قيامت را توصيف كند به آن عذاب هايى كه در آن، براى كفار آماده شده، از همان آغاز، سخن از عذاب دارد. و سؤال سائلى را حكايت مى كند كه از عذاب الهى كفار پرسيده، و اشاره مى كند به اين كه اين عذاب، آمدنى است، و هيچ مانعى نمى تواند از آمدنش جلوگير شود. و نيز عذابى است نزديك، نه دور، كه كفار مى پندارند. آنگاه به صفات آن روز و عذابى كه براى آنان تهيه شده، پرداخته، مؤمنان را كه به انجام وظائف اعتقادى و عملى خود مى پردازند، استثنا مى كند.

و اين سياق، شبيه به سياق سوره هاى مكى است. چيزى كه هست از برخى از مفسران حكايت شده كه گفته اند: آيه «وَ الّذِينَ فِى أموَالِهِم حَقٌّ مَعلُوم» در مدينه نازل شده، و اعتبار عقلى هم اين نظريه را تأييد مى كند، براى اين كه ظاهر عبارت «حَقّ معلوم»، زكات است كه در مدينه و بعد از هجرت تشريع شد. و اگر ما اين آيه را مدنى بدانيم، ناگزير مى شويم كه آيات بعدى آن را هم، كه تحت استثنا قرار دارند و چهارده آيه اند، كه از جملۀ «إلّا المُصلّين» شروع و به جملۀ «فِى جَنّاتٍ مُكرَمُون» ختم مى شوند، مدنى بدانيم. براى اين كه همه سياقى متحد دارند، و مستلزم يكديگرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵

و مدنى بودن آيات بعد از استثنا، اقتضا دارد مستثنى منه را هم كه حداقل سه آيه است و از جملۀ «إنّ الإنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» شروع و به جملۀ «مَنُوعاً» ختم مى شود، مدنى بدانيم. علاوه بر اين، آيه «فَمَا لِلّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهطِعِين»، نيز به روشنى متفرع بر ماقبل خودش است. و از سوى ديگر، آيه مذكور تا آخر سوره، سياقى واحد دارند. پس بايد بگوييم اين ها هم، مدنى هستند.

اين از جهت سياق. و اما از جهت مضامين، همين آيات آخر سوره خيلى با وضع منافقان - كه اطراف پيامبر را گرفته بودند، و از چپ و راست احاطه اش كرده بودند - مناسبت دارد. چون سخن از كسانى مى راند كه «عَنِ اليَمِين وَ عَنِ الشّمَالِ عِزِين: از راست و چپ متفرق مى شوند» بودند. و اين، مناسب حال كسانى است كه بعضى از احكام خدا را رد مى كردند. و مخصوصا آيه «أيَطمَعُ كَلُّ امرِءٍ مِنهُم...»، و آيه «عَلى أن نُبَدّلَ خَيراً مِنهُم...» كه بيانش خواهد آمد، و خواهيم گفت: به منافقان بيشتر مى چسبد، تا به كفار مكه. و اين را هم مى دانيم كه پيدايش نفاق منافقان در مدينه بوده، نه در مكه. خواهى پرسيد: پس ‍ چرا از منافقين به «الّذِينَ كَفَرُوا» تعبير كرده؟ مى گوييم: نظير اين تعبير، در سوره «توبه» و غير آن آمده. (چون واقعيت منافقان، كفر است).

از اين هم كه بگذريم، مفسران روايت كرده اند كه اين سوره درباره كسى نازل شد كه گفته بود: «اللّهُمّ إن كَانَ هذَا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِك فَأمطِر عَلَينَا حِجَارَةً مِنَ السّمَاء أوِ ائتِنَا بِعَذابٍ أليم» كه در آن سوره تفسيرش ‍ گذشت. و گفتيم سياق آن و سياق آيات بعد از آن، سياقى مدنى است، نه مكى. وليكن از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: مراد از «حقّ معلوم» در آيه شريفه، حقى است كه صاحبِ مال به عنوان صدقه از مال خودش جدا مى كند، نه زكات واجب.

و بالاخره نمى توان اتفاق مفسران را بر اين كه اين سوره در مكه نازل شده، ملاك قرار داد. علاوه بر اين، چنين اتفاقى هم در كار نيست، بلكه بين آنان اختلافى روشن است. و نيز نبايد به گفته ابن عباس اعتنا كرد كه گفته: اين سوره بعد از سوره «الحاقّه» نازل شده.

مراد از درخواست سائل، از عذاب واقع شونده

«سأَلَ سائلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»:

كلمه «سؤال»، هم به معناى طلب و هم به معناى دعا است، و به همین جهت با حرف «باء» متعدّی

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶

شده. نظير آيه «يَدعُونَ فِيهَا بَكُلّ فَاكِهَةٍ آمِنين». و بعضى گفته اند: فعل «سَئَلَ» در خصوص اين آيه، متضمن معناى اهتمام و اعتنا بوده، و بدين جهت با حرف «باء» متعدّى شده، و معنايش: «درخواست و اعتنا كرد به عذاب واقع» مى باشد.

بعضى ديگر گفته اند: اصلا حرف «باء» در اين جا زيادى است، و تنها به منظور تأكيد آورده شده، ولى برگشت همه اين وجوه به يك معناست، و آن عبارت است از: درخواست عذاب از خدا از در كفر و طغيان.

بعضى ديگر گفته اند: حرف باء در اين جا به معناى «عَن: از» است، همچنان كه در جمله «فَسأل بِهِ خَبيراً»، به اين معنا آمده. ولى اين وجه درست نيست، چون در آيه سوره فرقان هم، به معناى «عَن» نيست. علاوه بر اين، سياق آيات بعدى و مخصوصا آيه: «فَاصبِر صَبراً جَمِيلاً» با سؤال به معناى استفسار و خبرگيرى نمى سازد.

پس آيه شريفه، درخواست عذاب را از بعضى از كفّار حكايت مى كند، نه خبرگيرى از آن را، و عذاب درخواست شده را به اوصافى وصف كرده كه به نوعى تهكّم و تحقير بر اجابت دعا دلالت دارد، و آن وصف «واقع» و وصف «لَيسَ لَهُ دَافِع» است.

و معنايش اين است كه: سائلى از كفار، عذابى را از خدا درخواست كرد كه مخصوص كافران است، و به زودى به آنان مى رسد، و قطعا بر آنان واقع مى شود، و دافعى برايش ندارند. خلاصه چه درخواست بكنند و چه نكنند، واقع شدنى است. پس همين كلمه «واقع» در آيه، جوابى است تحقيرآميز، و اجابتى است نسبت به درخواست سائل.

«لِلْكَافِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ»:

جار و مجرور «لِلكَافِرِين» و همچنين جملۀ «لَيسَ لَهُ دَاِفع»، متعلق است به «عذاب واقع»، و صفت آن است. و ما قبلا به معناى آيه اشاره كرديم و گفتيم كه جمله مذكور، هم اجابت درخواست آن سائل است و هم تحقير اوست.

«مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِج»:

جار و مجرور «مِنَ الله» متعلق است به كلمۀ «دافع»، مى فرمايد:

سائل، هيچ برگرداننده و دافعى از جانب خدا ندارد. چون اين معنا مسلّم است كه اگر سائل نامبرده، دافعى براى آن عذاب داشته باشد، از ناحيه غير خدا نيست. البته احتمال هم دارد كه متعلق به كلمۀ عذاب باشد، و فرموده باشد: «عذابى از ناحيه خداى ذى المعارج».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۷

مقصود از توصيف خداى تعالى به «ذِى المَعَارج»

و كلمۀ «مَعارِج»، جمع «مَعرَج» است كه مفسران، آن را به آلت صعود يعنى نردبان معنا و به مقامات ملكوت كه فرشتگان هنگام مراجعه به خداى سبحان به آن عروج مى كنند، تفسير كرده اند. جمله بعد هم كه مى فرمايد: «تَعرُجُ المَلائكَةُ وَ الرّوحُ إلَيه فِى يَومٍ...» معارج را به همين معنا تفسير كرده.

پس خداى سبحان، معارجى از ملكوت و مقاماتى از پايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر، از مقام پايين تر خود، شريف تر است، و ملائكه و روح، هر يك بر حسب قربى كه به خدا دارند، در آن مقامات بالا مى روند، و اين مقامات حقايقى ملكوتى هستند، نه چون مقامات دنيا وهمى و اعتبارى.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از معارج، درجاتى است كه اعتقادات حقّه و اعمال صالحه به حسب اختلاف ارزش هايش بدان مقامات بالا مى روند. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطّيِّب وَ العَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ»، و نيز فرموده: «وَلكِن يَنَالُهُ التّقوى مِنكُم».

بعضى ديگر گفته اند: مراد از معارج ، مقامات قربى است كه مؤمنان، با ايمان و عمل صالح خود، به آن مقامات ارتقا مى يابند. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «هُم دَرَجَاتٌ عِندَ اللّه وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعمَلُون»، و نيز فرموده: «لَهُم دَرَجَاتٌ عِندَ رَبّهِم وَ مَغفِرَة وَ رِزقٌ كَرِيم»، و نيز فرموده: «رَفِيعُ الدّرَجَات ذُو العَرش».

وليكن حق مطلب آن است كه برگشت دو وجه اخير، به همان وجه اول است، و درجات ياد شده، همان طور كه گفتيم، واقعيت هاى خارجى هستند، نه چون مقامات دنيايى كه صرف وهم و اعتبار است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۸

«تَعْرُجُ الْمَلَائكةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْف سنَةٍ»:

منظور از روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است، به طورى كه از سياق آيات بعدى بر مى آيد، روز قيامت است، و مراد از اين مقدار - به طورى كه گفته اند - اين است كه: اگر آن روز با روزهاى دنيا و زمان جارى در آن تطبيق شود، معادل پنجاه هزار سال دنيا مى شود. (نه اين كه در آن جا هم، از گردش خورشيد و ماه، سال هايى شمسى و قمرى پديد مى آيد).

منظور از عروج «ملائكه» و «روح» در روز قيامت به سوى خدا

منظور از عروج «ملائكه» و «روح» به سوى خدا در آن روز، رجوع آن ها است به سوى خداى تعالى، در هنگامى كه همه عالَم به سوى او بر مى گردند. چون روز قيامت، روزى است كه اسباب و وسائط از بين مى رود و روابط بين آن ها و بين مسبباتشان مرتفع مى گردد و ملائكه، كه وسائط موكل بر امور عالَم و حوادث هستى اند، هنگامى كه سببيّت بين اسباب و مسببات قطع گردد و آن را خداوند زايل گرداند و همه به سوى او برگردند، آن ها نيز بر مى گردند و به معارج خود عروج مى كنند. و همۀ ملائكه، پيرامون عرش پروردگارشان را فرا مى گيرند و صف مى كشند، همچنان كه فرمود: «وَ تَرَى المَلائِكَةَ حَافّينَ مِن حَولِ العَرشَ»، و نيز فرموده: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلائِكَةُ صَفّاً».

و از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه: مراد از «روح»، آن روحى است كه در آيه شريفه: «قُل الرَّوحُ مِن أمرِ رَبّى»، آن را از امر خودش خوانده، و اين روح غير ملائكه است. همچنان كه از ظاهر آيه: «يُنَزِّلُ المَلائِكَةَ بِالرّوحِ مِن أمرِهِ»، اين تفاوت به روشنى استفاده مى شود. پس نبايد به گفتار بعضى از مفسران اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از روح، جبرئيل است، هرچند كه در آيه «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين عَلى قَلبِكَ»، و آيه: «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِن رَبّكَ»، به جبرئيل اطلاق شده، وليكن در اولى مقيد شده به قيد «أمين»، و در دومى به قيد «قُدُس»، و مطلق، غير مقيّد است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۹

«فَاصبرْ صَبراً جَمِيلاً»:

از آن جا كه درخواست «عذاب واقع» از ناحيه سائلِ مورد نظر، از روى استكبار و زورآزمايى بوده و تحمل شنيدن اين قسم سخنان بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گران بود، در اين جمله، آن جناب را امر به صبر كرد، و صبر را به صفت «جميل» توصيف فرمود. و «صبر جميل»، صبرى است خالص كه در آن شائبه اى از بیتابى و شكايت نباشد، و در آيه بعدى، اين دستور را تعليل كرده به اين كه: آن روزى كه عذاب مورد سؤال در آن قرار دارد، نزديك است.

كافران، عذاب قيامت را دور مى بينند و خداوند، نزديك مى بيند

«إِنّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَرِيباً»:

دو ضمير در «يَرَونَهُ» و در «نَريهُ» به عذاب، و يا به يوم القيامة و عذابى كه در آن است، بر مى گردد. مؤيد احتمال اول، آيه بعدى است كه مى فرمايد: «يَومَ تَكُونُ السّمَاءُ كَالمُهل».

و مراد از «رُؤيت»، نزديك بودن آن عذاب و يا آن روز و اعتقاد به آن است، كه به نوعى عنايت مجازى، رؤيتش خوانده. و اگر كفّار عذاب قيامت را دور مى بينند و به دورى آن معتقدند، اين اعتقادشان ظنّى است، و امكان آن را بعيد مى پندارند. نه اين كه معتقد به معاد باشند، ولى آن را دور بپندارند. چون كسى كه معتقد به معاد است، هرگز درخواست عذاب آن را نمى كند، و اگر هم بكند، صِرف لقلقۀ زبان است. و اما رؤيت خداى تعالى، به معناى علم آن حضرت است به اين كه قيامت، محقّق است و آنچه آمدنى است، نزديك هم هست.

در اين دو آيه، امر خدا به صبر جميل تعليل شده. چون تحمل اذيت و صبر در مقابل ناگواری ها، وقتى ناگواری ها را آسان مى سازد، كه يقين داشته باشد به اين كه فَرَج نزديك است، و همواره به ياد آن باشد. در نتيجه، كلام در اين آيه در معناى اين است كه فرموده باشد: در برابر استكبار آنان كه به آنان جرأت داد درخواست عذاب كنند، صبرى جميل كن. صبرى كه آميخته با جزع و شكوه نباشد. براى اين كه ما مى دانيم كه عذاب نزديك است، بر خلاف آنان، كه آن را دور مى پندارند. و ما مى دانيم كه آن عذاب تخلّف پذير نيست. نه تنها واقع مى شود، بلكه نفسِ واقع است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰

«يَوْمَ تَكُونُ السمَاءُ كالمُْهْلِ»:

كلمه «مُهل»، به معناى فلزات ذوب شده است. مس ذوب شده و يا طلا و يا غير آن. بعضى گفته اند: به معناى ته مانده روغن زيتون است. بعضى ديگر گفته اند: به معناى قير نامرغوب است. و كلمۀ «يَوم» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - ظرفى است متعلق به كلمه «واقع».

«وَ تَكُونُ الجِْبَالُ كالْعِهْنِ»:

كلمه «عِهن»، به معناى مطلق پشم است، و شايد مراد از آن، پشم حلاجى شده باشد. همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده: «وَ تَكُونُ الجِبالُ كَالعِهنِ المَنفُوش».

بعضى گفته اند: «عِهن»، به معناى پشم قرمز است. و بعضى ديگر گفته اند: پشم الوان است، چون كوه ها هم داراى رنگ هاى مختلف اند. بعضى سفيد و بعضى قرمز و بعضى به فرموده خداى تعالى، در سوره فاطر، «غَرَابِيبُ سُود» (سياه) است.

بيان سختى روز قيامت بر گنهكاران

«وَ لا يَسئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً»:

كلمه «حَمِيم»، به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته و برايش دلسوزى بكند. و اين جمله، اشاره است به سختى روز قيامت، به طورى كه هر انسانى در آن روز، آن قدر مشغول به خويشتن است كه به كلّى نزديكان خود را از ياد مى برد، به طورى كه هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد.

«يُبَصّرُونَهُمْ»:

ضمير جمع در «يُبَصّرُون» و ضمير جمع «هُم»، هر دو به «حميم» ها بر مى گردد. خواهى گفت: جمع «حميم» - كه أحماء باشد - قبلا در كلام نيامده بود تا ضمير جمع به آن برگردد؟ مى گوييم: آرى، ليكن سياق آن را مى فهماند، و مصدر «تَبصير» كه فعل «يُبَصّرُ» از آن مشتق است، به معناى نشان دادن و روشنگرى است، و معناى جمله مورد بحث اين است كه: خويشاوند هر كسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطر گرفتاری هاى خودش، احوالى از آنان نمى پرسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۱

و جمله مورد بحث، جمله اى است مستأنفه و در معناى جواب است از سؤالى مقدّر. گويى وقتى گفته شد: «هيچ حميمى، از حال حميم خود نمى پرسد»، شخصى پرسيده: مگر انسان آن روز، خويشاوند خود را مى بيند؟ جواب مى دهد: «يُبَصّرُونَهُم». ممكن هم هست اين جمله، صفت «حَمِيماً» باشد. آن وقت معنا چنين مى شود: «هيچ حميمى، از حال حميمى كه نشانش مى دهند، نمى پرسد».

و يكى از تفسيرهاى بسيار ناچسب، كلام بعضى از مفسران است كه گفته اند: معناى جمله «يُبَصّرُونَهُم»، اين است كه ملائكه، كفّار را نشان مى دهند. و نيز كلام بعضى ديگر كه گفته اند: مؤمنان، دشمنان كافر خود را نشان مى دهند كه چگونه در عذاب شكنجه مى شوند و آن وقت به ايشان زخم زبان مى زنند. و همچنين، كلام بعضى ديگر كه گفته اند: پيروان ضلالت، پيشوايان ضلالت را نشان مى دهند كه اين ها، رؤساى ما بودند. همه اين وجوه باطل است، چون دليلى بر آن ها نيست.

«يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمِئذِ بِبَنِيهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ * وَ فَصِيلَتِهِ الَّتى تُئْوِيهِ * وَ مَن فى الاَرْضِ جَمِيعاً ثمَّ يُنجِيهِ»:

در مجمع البيان گفته: مصدر «مودّت» كه فعل «يَوَدُّ» از آن مشتق است، هم به معناى آرزو مى آيد و هم به معناى محبت. هم گفته مى شود: «وَدَدتُ الشَئَ: من آرزومند فلان چيزم»؛ و هم گفته مى شود: «وَدَدتُ الشَئَ: من فلان چيز را دوست مى دارم». و گاهى در يك مورد، هر دو معنا را مى دهد. و ممكن است استعمالش در معناى آرزو از باب تضمين باشد، يعنى به طور ضمنى بر آن دلالت كند.

و در معناى «يَفتَدِى» گفته: «افتداء» - كه مصدر آن است - به معناى اين است كه مثلا اگر ضررى متوجه جان خودت و يا شخصى ديگر شده، چيزى را فداى او كنى، و آن ضرر را با آن بَدَل و عوض، برگردانى. و در معناى كلمۀ «فَصِيله» گفته است: وقتى از يك قبيله كه همه در جدّ بزرگ مشترك اند، يك تيره جدا شود، و جدّى اختصاصى و جداگانه براى خود قائل شود، آن تيره را «فصيلۀ» از آن قبيله مى گويند. و بعضى ديگر گفته اند: «فَصِيله»، به معناى عشيره نزديكى است كه از يك قبيله جدا شده باشد. نظير پدران نزديك و عموهاى نزديك.

و سياق اين آيات سياق اعراض و ترقى نسبت به جمله: «وَ لا يَسئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۲

در نتيجه، چنين معنا مى دهد كه: مجرم به خاطر جرمش، آن قدر عذابش شديد مى شود كه آرزو مى كند: اى كاش مى توانست نزديكترين اقارب و گرامى ترين عزيزان خود، مثلا فرزندان و برادران و فصيلۀ خود را قربان خود مى كرد، و بلكه تمامى انسان هاى روى زمين را - اگر اختيارشان به دست او بود - مى داد و عذاب را از خود دور مى كرد. و معلوم است كسى كه از شدّت عذاب حاضر است عزيزان خود را فداى خود كند، ديگر كى احوال آنان را مى پرسد.

و معناى آيه اين است كه: «يَوَدُّ المُجرِمُ» گنهكار آرزو مى كند - حال چه مسلمان گنهكار و چه كافر - كه اى كاش مى توانست قربانى خود مى كرد، و در مقابل برداشتن عذاب از خودش - اين جمله قائم مقام مفعول «يَوَدُّ» است - «بَنِيه» فرزندان خود را كه محبوب ترين مردم نزد اوست، و «صَاحِبَتِهِ» و رفيق خود را كه همواره با او انس مى ورزيد و دوستش مى داشت، و چه بسا بر پدر و مادر خود مقدّمش مى داشت، و «أخِيه» و برادر خود را كه پشت و پناهش بود، و «فَصِيلَتِهِ» كه عشيره نزديك او بودند، «الّتِى تُؤوِيه»، و او را از خود و متصل به خود مى دانستند، «وَ مَن فِى الأرضِ جَمِيعاً»، و همۀ انسان هاى روى زمين را فداى خود مى كرد، «ثُمّ يُنجِيه»، در نتيجۀ اين عوض دادن، او را از عذاب نجات مى داد. َ

ويژگى آتش جهنم و بيان كسانى را كه به سوى خود مى طلبد

«کَلّا إِنّهَا لَظى * نَزَّاعَةً لِّلشوَى * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلى * وَ جَمَعَ فَأَوْعَى»:

كلمه «كَلّا» به معناى ردع و زير بار نرفتن است. و ضمير «إنّها» به جهنم و يا به آتش بر مى گردد. و اگر آتش را «لَظى» خوانده، براى اين است كه اندرون را كباب مى كند و شعله ور مى سازد. و كلمۀ «نَزّاعَة»، اسم مبالغه از نزع - كندن - است، و كلمۀ «شَوى» به معناى اطراف بدن از قبيل دست و پا و امثال آن است. وقتى گفته مى شود: «رَمَاهُ فَأشوَاهُ»، معنايش اين است كه او را پرت كرد و دست و پايش را خُرد ساخت. اين گفتار راغب بود. و كلمه «إيعَاء» - كه مصدر «أوعى» است - وقتى در مورد مال استعمال مى شود، به معناى نگهدارى آن در وعاء - ظرف - است.

پس اين كه فرمود: «كَلّا»، خواست آرزوى نجات از عذاب به وسيله دادن فداء را رد كند، و در بيان علت اين رد فرموده: «إنّهَا لَظى». و حاصل اين تعليل اين است كه: جهنم آتشى است شعله ور، كه اعضاء و جوارح واردين خود را مى سوزاند. كار آن، اين است كه مجرمان را مى طلبد تا عذابشان كند، پس با فديه دادن از مجرمان بر نمى گردد. حال آن فديه هرچه مى خواهد، باشد.

بنابراين، معناى جملۀ «إنّها لَظى» اين است كه: دوزخ، آتشى است كه صفتش اشتعال است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۳

و ممكن نيست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد. و معناى «نَزّاعَةً لِلشَّوى» اين است كه صفت ديگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخيان است، و هرگز اثرش در مورد هيچ كسى كه در آن معذّب است، باطل نمى شود.

«تَدعُوا مَن أدبَرَ وَ تَوَلّى وَ جَمَعَ فَأوعى» - يعنى آتش دوزخ، كسانى را مى طلبد كه به دعوت الهى كه آنان را به ايمان به خدا و عبادت او دعوت مى كرد، پشت كردند و به جاى آن، اموال را جمع نموده، در گنجينه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا به سائل و محروم نمى دادند. و اين معنا، آن معنايى است كه با سياق استثناى بعدى كه مى فرمايد «إلّا المُصَلّين... وَ الّذِينَ فِى أموَالِهِم حَقٌّ مَعلُومٌ * لِلسّائِلِ وَ المَحرُوم» تناسب دارد.

بحث روایی: (روايتى درباره نزول آيات اول سوره معارج)

در مجمع البيان مى گويد: سيد ابواحمد براى ما حديث كرد كه حاكم ابوالقاسم حسكانى، برايم حديثى با ذكر سند از جعفر بن محمد الصادق از پدران بزرگوارش «عليهم السلام» نقل كرد كه فرمودند: بعد از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» را به خلافت نصب كرد و فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ: هر كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست»؛ خبر به شهرهاى عرب رسيد.

از آن جمله، خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد. از ديار خود حركت نموده، به نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مشرّف شد و عرضه داشت: به ما دستور دادى كه به «لا إله إلّا الله» اعتراف كنيم، و نيز به اين كه تو رسول خدايى شهادت دهيم، و دستور دادى جهاد كنيم، حج به جاى آوريم، روزه بگيريم، نماز بخوانيم؛ و ما هم قبول كرديم. آيا به اين مقدار راضى نشدى، تا اين كه اين پسر را به خلافت نصب نموده، گفتى: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ»؟ حال بگو بدانم اين از ناحيه خودت بود و يا از ناحيه خداى تعالى؟ فرمود: به آن خدايى سوگند كه به جز او معبودى نيست، اين دستور از ناحيه خدا بود.

نعمان بن حارث برگشت، در حالى كه مى گفت: «بار الها! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار». همين كه سخنش تمام شد، خداى تعالى، با سنگى آسمانى بر سرش كوبيد و او را در جا كشت، و اين آيه را نازل فرمود: «سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴

مولّف: اين معنا به چند طريق، از طرق شيعه نيز نقل شده. و بعضى از علما آن را رد كرده اند كه حديثى جعلى است. چون سوره «معارج» در مكه نازل شده. ولى خواننده عزيز توجه نمود كه گفتيم در مكّى بودن اين سوره، اشكال است.

و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، نسائى، ابن ابى حاتم، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير جمله: «سَألَ سَائِلٌ» گفته است:

سائل، نضر بن حارث بود كه گفت: «بار الها! اگر خلافت على حق و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر سر ما ببار». و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم، از سدى روايت كرده كه در تفسير «سَألَ سَائِلٌ» گفته: اين آيه در مكّه درباره نضر بن حارث نازل شده، كه گفته بود: «بارالها! اگر اين همان حقى است كه از ناحيه تو نازل شده ...»؛ و عذاب وى، در روز جنگ بدر واقع شد.

مؤلف: اين معنا از غير سدى نيز روايت شده. و در بعضى از روايتشان آمده كه: گويندۀ «بارالها! اگر اين حق و از ناحيه تو است ...»، حارث بن علقمه بوده، كه مردى از عبدالدار بود. و در بعضى ديگر آمده كه سائل عذاب، ابوجهل بن هشام بوده كه در روز جنگ بدر درخواست آن را كرد. و لازمه اين حديث آن است كه سوره معارج، در مدينه نازل شده باشد و اين، با آنچه كه در اين احاديث آمده كه در مكه نازل شده، مغايرت دارد. و به هرحال، سوره بعد از سخن آن گوينده كه گفت: «بارالها! اگر اين همانا حق و از ناحيه تو است ...» نازل شده، و ما در سابق در باره سياق آيه سخن گفتيم.

چند روايت ديگر درباره طول روز قيامت و احوال آن روز

و در امالى شيخ، به سندى كه به امام صادق «عليه السلام» رسانده از آن جناب نقل كرده كه فرمود: آگاه باشيد و به حساب كشى از نفس خود بپردازيد، قبل از اين كه خداى تعالى، از شما حساب بكشد. براى اين كه در قيامت پنجاه موقف است. هر موقفى، مثل هزار سال از سال هاى دنيا است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «فِى يَومٍ كَانَ مِقدَارُهُ خَمسِينَ ألف سَنَة».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۵

مؤلف: اين معنا، در روضه كافى هم، از حفص بن غياث، از آن جناب نقل شده.

و در مجمع البيان است كه ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: بلندى روز قيامت چقدر است؟ فرمود: به آن خدايى كه جان محمّد به دست اوست، براى مرد آن قدر سبك است، كه به قدر يك نماز واجبى كه در دنيا بخواند، بيشتر طول نمى كشد.

مؤلف: اين روايت را، الدر المنثور هم، از عده اى از كتب حديث، از ابوسعيد، از آن جناب نقل كرده.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «يَومَ تَكُونُ السّمَاءُ كَالمُهل» مى گويد: «مُهل»، به معناى قلع و مس آب شده است. آن روز، آسمان نيز اين طور ذوب مى شود.

و در همان كتاب، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در معانى جمله «يُبَصّرُونَهُم» مى فرمود: يعنى با اين كه دوستان ايشان را معرفى مى كنند (كه اين فلان رفيق تو است)، با اين حال احوال يكديگر را نمى پرسند.

و در همان كتاب، در تفسير جمله: «نَزّاعَة لِلشّوَى» فرمود: چشم او را مى كَنَد و رويش را سياه مى كند.

و باز همان كتاب، در تفسير «تَدعُوا مَن أدبَرَ وَ تَوَلّى» فرمود: يعنى تو او را به سوى ايمان مى كشانى و او مى گريزد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←