گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۶۷: خط ۶۷:
<span id='link184'><span>
<span id='link184'><span>


==توضيح و تحقيق در زمينه قضا و قدر و جبر و تفويض ==
==توضيح و تحقيق در زمينه قضا و قَدَر و جبر و تفويض ==
توضيح اينكه : بايد دانست كه يكى از قديمى ترين مباحثى كه در اسلام مورد نقض و ابرام قرار گرفت ، و منشاء نظريه هاى گوناگونى گرديد، مباحثى بود كه ، پيرامون كلام و نيز مسئله قضا و قدر پيش آمد، علماى كلام اين مسئله را طورى طرح كردند، كه ناگهان نتيجه اش از اينجا سر در آورد كه : اراده الهيه بتمامى اجزاء و آثار عالم تعلق گرفته ، هيچ چيز در عالم با وصف امكان موجود نميشود، بلكه اگر موجودى موجود شود، با وصف ضرورت و وجوب موجود ميشود، چون اراده الهيه به آن تعلق گرفته ، و محال است اراده او از مرادش تخلف بپذيرد و نيز هر چيزيكه موجود نميشود، و همچنان در عدم ميماند، بامتناع مانده است ، چون اراده الهيه بهست شدن آن تعلق نگرفته ، و گر نه موجود ميشد، پس ‍ آنچه هست واجب الوجود است ، و آنچه نيست ممتنع الوجود است ، و هيچيك از آندو دسته ممكن الوجود نيستند، بلكه اگر موجودند، بضرورت و وجوب موجودند، چون اراده بآن ها تعلق گرفته ، و اگر معدومند، بامتناع معدومند، چون اراده به آنها تعلق نگرفته .
توضيح اين كه: بايد دانست كه يكى از قديمى ترين مباحثى كه در اسلام مورد نقض و ابرام قرار گرفت، و منشأ نظريه هاى گوناگونى گرديد، مباحثى بود كه پيرامون كلام و نيز مسأله «قضا و قَدَر» پيش آمد. علماى كلام، اين مسأله را طورى طرح كردند كه ناگهان نتيجه اش از اين جا سر در آورد كه:  
و ما اگر اين قاعده را كليت داده ، همه موجودات را مشمول آن بدانيم ، آنوقت در خصوص افعال اختيارى ، كه از ما انسانها سر مى زند، اشكال وارد ميشود، (چون افعال ما نيز موجوداتى هستند، اگر موجود شوند، بطور وجوب و ضرورت موجود ميشوند، و اگر نشوند بطور امتناع نميشوند، در نتيجه ما بآنچه مى كنيم و يا نمى كنيم مجبور هستيم ).
 
در حاليكه ما در نظر بدوى و قبل از شروع بهر كار در مى يابيم ، كه نسبت انجام آن كار و تركش بما نسبت تساوى است ، يعنى همان قدر كه در خود قدرت و اختيار نسبت بانجام آن حس مى كنيم ، همان مقدار هم نسبت به تركش احساس ‍ مى كنيم ، و اگر از ميان آندو، يعنى فعل و ترك ، يكى از ما سر مى زند، باختيار، و سپس به اراده ما متعين ميشود، و اين مائيم كه اول آنرا اختيار، و سپس اراده مى كنيم ، و در نتيجه كفه آن كه تاكنون با كفه ديگر مساوى بود، مى چربد.
اراده الهيّه، به تمامى اجزا و آثار عالَم تعلّق گرفته، هيچ چيز در عالَم با وصف امكان موجود نمی شود، بلكه اگر موجودى موجود شود، با وصف ضرورت و وجوب موجود می شود. چون ارادۀ الهيّه به آن تعلق گرفته، و محال است ارادۀ او از مرادش تخلّف بپذيرد؛ و نيز هر چيزی كه موجود نمی شود و همچنان در عدم می ماند، به امتناع مانده است. چون ارادۀ الهيّه به هست شدن آن تعلّق نگرفته، و گرنه موجود می شد. پس ‍ آنچه هست، واجب الوجود است، و آنچه نيست، ممتنع الوجود است، و هيچ يك از آن دو دسته، ممكن الوجود نيستند، بلكه اگر موجودند، به ضرورت و وجوب موجودند. چون اراده به آن ها تعلّق گرفته، و اگر معدومند، به امتناع معدومند. چون اراده به آن ها تعلق نگرفته.
 
و ما اگر اين قاعده را كليّت داده، همه موجودات را مشمول آن بدانيم ، آن وقت در خصوص افعال اختيارى - كه از ما انسان ها سر مى زند - اشكال وارد می شود. (چون افعال ما نيز، موجوداتى هستند. اگر موجود شوند، به طور وجوب و ضرورت موجود می شوند و اگر نشوند، به طور امتناع نمی شوند. در نتيجه، ما به آنچه مى كنيم و يا نمى كنيم، مجبور هستيم).
 
در حالی كه ما، در نظر بدوى و قبل از شروع به هر كار در مى يابيم كه: نسبت انجام آن كار و تركش به ما، نسبت تساوى است. يعنى همان قدر كه در خود قدرت و اختيار نسبت به انجام آن حس مى كنيم، همان مقدار هم نسبت به تركش احساس ‍ مى كنيم، و اگر از ميان آن دو، يعنى فعل و ترك، يكى از ما سر مى زند، به اختيار، و سپس به اراده ما متعيّن می شود، و اين مایيم كه اول آن را اختيار، و سپس اراده مى كنيم، و در نتيجه، كفّۀ آن كه تاكنون با كفّه ديگر مساوى بود، مى چربد.
<span id='link185'><span>
<span id='link185'><span>
==اشكالاتى كه از قائل شدن به جبر و عدم اختيار لازم مى آيد ==
==اشكالاتى كه از قائل شدن به جبر و عدم اختيار لازم مى آيد ==
پس بحكم اين وجدان ، كارهاى ما اختيارى است ، و اراده ما در تحقق آنها موثر است ، و سبب ايجاد آنها است ، ولى اگر كليت قاعده بالا را قبول كنيم ، و بگوئيم اراده ازليه و تخلف ناپذير خدا بافعال ما تعلق گرفته ، در درجه اول اين اختيار كه در خود مى بينيم باطل ميشود، و در درجه دوم بايد بر خلاف وجدانمان بگوئيم : كه اراده ما در فعل و تركهاى ما موثر نيست ، و اشكال ديگر اينكه در اينصورت ديگر قدرت قبل از فعل معنا ندارد، و در نتيجه تكليف معنا نخواهد داشت ، چون تكليف فرع آنست كه مكلف قبل از فعل قدرت بر فعل داشته باشد، و مخصوصا در آنصورت كه مكلف بناى نافرمانى دارد، تكليف باو تكليف (بما لايطاق ) خواهد بود.
پس بحكم اين وجدان ، كارهاى ما اختيارى است ، و اراده ما در تحقق آنها موثر است ، و سبب ايجاد آنها است ، ولى اگر كليت قاعده بالا را قبول كنيم ، و بگوئيم اراده ازليه و تخلف ناپذير خدا بافعال ما تعلق گرفته ، در درجه اول اين اختيار كه در خود مى بينيم باطل ميشود، و در درجه دوم بايد بر خلاف وجدانمان بگوئيم : كه اراده ما در فعل و تركهاى ما موثر نيست ، و اشكال ديگر اينكه در اينصورت ديگر قدرت قبل از فعل معنا ندارد، و در نتيجه تكليف معنا نخواهد داشت ، چون تكليف فرع آنست كه مكلف قبل از فعل قدرت بر فعل داشته باشد، و مخصوصا در آنصورت كه مكلف بناى نافرمانى دارد، تكليف باو تكليف (بما لايطاق ) خواهد بود.
۱۴٬۴۴۷

ویرایش