۱۶٬۹۹۳
ویرایش
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
مؤلف: در سابق، در تفسير آيه مباهله گذشت كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، بر مسيحيان نجران جزيه مقرر فرمود، و اين مطلب، به طورى كه از روايات معتبرتر استفاده مى شود، در سال ششم از هجرت اتفاق افتاد كه جنگ تبوك سال ها بعد از آن رُخ داد، و همچنين نامه هایى كه آن جناب به امپراطور روم و پادشاه مصر و ايران، كه همه اهل كتاب بودند، نوشت، در همين سال بود. (پس روايت بالا به نظر درست نمى رسد). | مؤلف: در سابق، در تفسير آيه مباهله گذشت كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، بر مسيحيان نجران جزيه مقرر فرمود، و اين مطلب، به طورى كه از روايات معتبرتر استفاده مى شود، در سال ششم از هجرت اتفاق افتاد كه جنگ تبوك سال ها بعد از آن رُخ داد، و همچنين نامه هایى كه آن جناب به امپراطور روم و پادشاه مصر و ايران، كه همه اهل كتاب بودند، نوشت، در همين سال بود. (پس روايت بالا به نظر درست نمى رسد). | ||
و نيز، از ابن ابى | و نيز، از ابن ابى شيبه، از زهرى آورده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از مجوسيان هجر و يهوديان و نصاراى يمن جزيه گرفت، و جزيه آنان از هر بالغى يك دينار بود. | ||
و نيز، در همان كتاب آمده كه مالك و شافعى و ابوعبيد، در كتاب اموال و ابن ابى شيبه، از جعفر، از پدرش روايت كرده اند كه گفت: عُمَر با مردم در باره جزيه گرفتن از مجوس مشورت كرد. عبدالرحمن بن عوف گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيدم كه مى فرمود: با مجوسيان معامله اهل كتاب كنيد. | و نيز، در همان كتاب آمده كه مالك و شافعى و ابوعبيد، در كتاب اموال و ابن ابى شيبه، از جعفر، از پدرش روايت كرده اند كه گفت: عُمَر با مردم در باره جزيه گرفتن از مجوس مشورت كرد. عبدالرحمن بن عوف گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيدم كه مى فرمود: با مجوسيان معامله اهل كتاب كنيد. | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
وقتى صبح شد، خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و چنان كردى، و عده اى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند، اين عمل را ديدند، و آنان به طور مسلّم، مطلب را فاش خواهند كرد. امير مشتى مردمان طمعكار را كه در نظر داشت، احضار نمود و گفت: شما همه مى دانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد. (گفتند: آرى. گفت: پس در اين جا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرد، او را بكشيد). | وقتى صبح شد، خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و چنان كردى، و عده اى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند، اين عمل را ديدند، و آنان به طور مسلّم، مطلب را فاش خواهند كرد. امير مشتى مردمان طمعكار را كه در نظر داشت، احضار نمود و گفت: شما همه مى دانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد. (گفتند: آرى. گفت: پس در اين جا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرد، او را بكشيد). | ||
اتفاقا ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده | اتفاقا ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده بودند، وارد شدند و از درِ نكوهش گفتند: واى بر دورترين مردم (از خدا و راه راست)، حدّى خدایى به گردنت آمد كه بايد در باره ات اجراء شود. طمعكارانى كه حق و حساب گرفته بودند، از جاى جسته و همه را كشتند. آنگاه زنى وارد شد و گفت: من نيز ديدم كه با خواهرت جمع شده بودى. گفت: برو فاحشه فلان قبيله! | ||
زن در پاسخش گفت: آرى به خدا سوگند، من همان طور كه تو مى گویى فاحشه بودم، ليكن توبه كرده ام. امير او را نيز به قتل رسانيد، و از آن به بعد، به جان مجوسيان افتاد و كتاب دينى شان را هر جا كه ديد، از بين برد و حتى يك نسخه هم باقى نگذاشت. | زن در پاسخش گفت: آرى به خدا سوگند، من همان طور كه تو مى گویى فاحشه بودم، ليكن توبه كرده ام. امير او را نيز به قتل رسانيد، و از آن به بعد، به جان مجوسيان افتاد و كتاب دينى شان را هر جا كه ديد، از بين برد و حتى يك نسخه هم باقى نگذاشت. |
ویرایش