تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۷: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۲۱: | خط ۲۲۱: | ||
==غرض و مفاد كلى سوره مباركه انبياء == | ==غرض و مفاد كلى سوره مباركه انبياء == | ||
غرض اين | غرض اين سوره، گفتگو پيرامون مسأله نبوت است كه مسأله توحيد و معاد را زيربناى آن قرار داده. نخست، داستان نزديك بودن روز حساب و غفلت مردم از آن، و نيز اعراضشان از دعوت حقى، كه متضمن وحى آسمانى است را، ذكر مى كند، كه ملاك حساب روز حساب، همين ها است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۲ </center> | ||
و سپس از | و سپس از آن جا به موضوع نبوت، و استهزاء مردم منتقل مى شود. نبوت خاتم انبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و نسبت ساحر به وى دادن و كلماتش را هذيان و خودش را مفترى و شاعر خواندن را ذكر مى كند. آنگاه گفتار آنان را با ذكر اوصاف كلى انبياى گذشته به طور اجمال رد نموده، مى فرمايد: پيغمبر اسلام نيز همان گرفتاری ها را بايد ببيند. چون آنچه اين مى گويد، همان است كه آن حضرات مى گفتند. | ||
پس از | پس از آن، داستان جماعتى از انبياء را براى تأييد گفتار اجمالى خود مى آورد و سخنى از موسى و هارون، سرگذشتى از ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط، و شرحى از نوح و داوود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل و ذوالنون و زكريا و يحيى و عيسى مى آورد. | ||
آنگاه با ذكر | آنگاه با ذكر «يوم الحساب» و آنچه كه مجرمان و متقين در آن روز كيفر و پاداش مى بينند، بحث را خلاصه گيرى مى كند و مى فرمايد: سرانجام نيك از آنِ متقين خواهد بود و زمين را بندگان صالحش ارث مى برند. | ||
و آنگاه مى فرمايد كه: اعراضشان از نبوت به خاطر اعراضشان از توحيد است و به همين جهت بر مسأله توحيد اقامه حجت مى كند، همان طور كه بر مسأله نبوت اقامه نموده و از آن جايى كه اين سوره به دليل سياقش و به اتفاق مفسران در مكه نازل شده، تهديد و وعيد در آن، از بشارت و وعده بيشتر است. | |||
<span id='link250'><span> | <span id='link250'><span> | ||
نسخهٔ ۱۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و اگر بپرسى: چطور ممكن است «أطراف نهار»، مفعولٌ مَعَه باشد با اين كه ظرف براى تسبيح است، به تقدير «فِى» در آن، همچنان كه كلمۀ «آنَاء اللَّيل» نيز، ظرف براى تسبيح است؟
در جواب مى گوييم: لفظ «آناء اللَّيل»، ظرف نيست، و چگونه ممكن است لفظ آن ظرف باشد، با اين كه «مِن» بر سر آن در آمده؟ و با بودن آن ديگر ممكن نيست «فِى» نيز در تقدير باشد، تا ظرف شود. و ناگزير معناى جمله بر لفظ «فى» دلالت كند، و معناى «وَ مِن آنَاءِ اللَّيلِ فَسَبِّح»، «وَ بَعضُ آنَاءِ اللَّيلِ فَسَبِّح فِيهِ» باشد. وقتى در اين جمله چنين بود، چرا در جملۀ «وَ أطرَافَ النَّهَار» چنين نباشد. يعنى كلمۀ «فى» در تقديرش نباشد، بلكه از معنايش استفاده شود، و خودش مفعولٌ معه باشد، و معنايش اين باشد كه قبل از طلوع و غروب آفتاب با اطراف نهارى كه در آن تسبيح مى كنى... و خلاصه ظرف در هر دو طرف از معنا فهميده شود، نه از لفظ «فِى» تقديرى. (توجه فرماييد).
بنابراين اگر بگوييم: مراد از تسبيح در آيه، غير نمازهاى واجب است، در اين صورت مراد از تسبيح در اجزاى اول روز و اجزاى آخر روز، و اجزايى از شب، به ضميمه اجزاى اول روز و آخر آن خواهد بود، و ديگر محذور تكرار، و نيز محذور اطلاق لفظ جمع بر كمتر از سه لازم نمى آيد.
و اگر بگوييم: مراد از تسبيح در آيه شريفه، همان نمازهاى يوميه است، در اين صورت آيه شريفه تنها متضمن امر به نماز صبح و عصر و دو نماز مغرب و عشا خواهد بود، نظير امرى كه در آيه «أقِمِ الصَّلَوة طَرَفَىِ النَّهَار وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيل» بود، كه آن نيز متعرض چهار نماز شده.
و شايد تعبير از دو هنگام صبح و عصر در آيه مورد بحث به اطراف روز، براى اشاره به وسعت آن دو وقت باشد.
و اما اين كه چرا تنها متضمن چهار نماز از نمازهاى پنجگانه يوميه شده، عيبى ندارد. براى اين كه اين سوره به طورى كه به زودى هم به آن اشاره خواهيم كرد، از سوره هاى اولى است كه در مكه نازل شده، و اخبار مستفيضه از طرق عامه و خاصه نيز دلالت دارد بر اين كه واجبات روزانه در معراج پنج نماز تشريع شده، همچنان كه مى بينيم در سوره «إسراء» كه بعد از معراج نازل شده، پنج نماز ذكر شده، و فرموده: «أقِمِ الصَّلَوة لِدُلُوكِ الشَّمسِ إلَى غَسَقِ اللَّيلِ وَ قُرآنَ الفَجر».
پس شايد آنچه از نمازهاى يوميه در هنگام نزول سوره «طه» و نيز سوره «هود» كه قبل از «إسراء» نازل شده اند، واجب شده بوده، چهار نماز بوده، و تا نزول سوره «إسراء» نماز ظهر واجب نشده بوده، بلكه ظاهر دو آيه سوره «طه» و سوره «هود» هم همين است.
و معلوم است كه بنابراين وجه ديگر آن اشكالى كه وارد مى شود بر قولى كه مى گفت مراد از «تسبيح»، نمازهاى پنجگانه است بر اين قول وارد نمى شود. چون در آن وجه در انطباق اطراف نهار بر نماز ظهر، با اين كه وسط روز است، دچار اشكال مى شديم.
چگونه تسبيح و تحميد خدا، انسان را به مقام رضا مى رساند
«لَعَلَّكَ تَرضَى» - سياق سابق كه اعراض كفار از ياد خدا و نسيان ايشان آيات او و اسرافشان در امر او و ايمان نياوردنشان را ذكر مى كرد، و نيز تأخير انتقام از ايشان و دستور صبر و تسبيح و تحميد به رسول خدا را ذكر مى نمود، اقتضاء دارد كه مراد از رضا، رضاى به قضاى خدا و قدر او باشد، که در این
صورت، معنا اين طور مى شود: صبر كن و پروردگارت را حمد و تسبيح گوى، آن قدر كه حالت رضا برايت حاصل شود، رضاى به قضاى خدا. بنابراين، جمله مزبور نظير آيه «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوة» مى شود.
و اما اين كه چطور تسبيح و تحميد خدا رضا مى آورد؟
وجهش اين است كه تنزيه فعل خدا را نقص و عيب، و او را به ثناى جميل ياد كردن و مداومت در اين كار، باعث مى شود انسان انس قلبى به خدا پيدا كند و علاقمند به بيشتر كردن آن شود. وقتى انس به زيبايى و جمال فعل خدا و نزاهت او زياد شد، رفته رفته، اين انس در قلب رسوخ پيدا مى كند و آنگاه آثارش در نظر نفس هويدا گشته، خطورهايى كه مايه تشويش در درك و فكر است، از نفس زايل مى گردد و چون جبلّى نفس اين است كه به آنچه دوست دارد، راضى و خوشنود باشد و آنچه غير جميل و داراى نقص و عيب است، دوست ندارد. لذا ادامه ياد خدا با تسبيح و تحميد باعث مى شود كه به قضاى خدا راضى گردد.
بعضى گفته اند: مراد از جملۀ «لَعَلَّكَ تَرضَى»، اين است كه به شفاعت و درجه رفيع در درگاه خدا راضى شوى. بعضى ديگر گفته اند: به همه آنچه خدا وعده داده، ياريت كند و دينت را در دنيا عزيز گردانده و در آخرت، شفاعت و بهشت ارزانى بدارد، راضى شوى.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنهُمْ زَهْرَةَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنهُمْ فِيهِ...»:
«مدّ عين»، به معناى مدّ ديد آن است. يعنى نگاه را طولانى كردن، و در اين تعبير، مجاز عقلى به كار رفته و نگاه طولانى به هر چيز كنايه است از شدت علاقه و محبت به آن. و مراد از كلمۀ «أزواج» - به طورى كه گفته شده - اصناف كفار و يا جفت هاى زن و شوهرى از كفار است، (كه همان معناى خانواده مى باشد)، و اگر «ازواج» را نكره آورد، براى اندك نشان دادن آنان است و اظهار اين كه اينان آن قدر ناچيزند كه قابل اعتناء نيستند.
جملۀ «زَهرَة الحَيَوة الدُّنيَا»، به منزله تفسير است بر جملۀ «مَا مَتَّعنَا بِهِ» و كلمۀ «زَهرَة»، منصوب به فعلى است در مقدر و تقدير آن «نَعنِى بِهِ» و يا «جَعَلنَا لَهُم زَهرَةَ الحَيَوة الدُّنيَا» است. و مقصود از «زَهره حيات دنيا»، زينت و بهجت آن است، و كلمۀ «نَفتِنَهُم» از «فتنه» است كه به معناى آزمايش و سنجيدن است.
بعضى گفته اند، مراد از آن «فتنه»، عذاب است. چون زيادى مال و اولاد، نوعى عذاب است از ناحيه خداى تعالى، همچنان كه فرمود: «وَ لَا تُعجِبُكَ أموَالُهُم وَ أولَادُهُم إنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الدُّنيَا وَ تَزهَقَ أنفُسُهُم وَ هُم كَافِرُون».
و مراد از جملۀ «رِزقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَ أبقَى» به قرينه مقابله با «زهره حيات دنيا» عبارت است از: رزق حيات آخرت، كه معلوم است هم بهتر است و هم ماندنى تر.
و معناى آيه اين است كه: چشم خود را به زينت حيات دنيا و بهجت آن، كه ما اصنافى از مردم و يا عده معدودى از ايشان را به آن اختصاص داده ايم، تا امتحانشان كنيم و ببينيم در آنچه روزيشان كرده ايم، چه مى كنند، مدوز. زيرا آنچه پروردگارت به زودى در آخرت روزيت مى كند، بهتر و ماندنى تر است.
مراد از اهل پيامبر«ص» در آيه: «وَ أمُر أهلَكَ بِالصَّلوة»
«وَ أْمُرْ أَهْلَك بِالصَّلَوةِ وَ اصطبرْ عَلَيهَا لا نَسئَلُك رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُك وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى ...»:
اين آيه، سياقى سازگار با سياق ساير آيات سوره دارد و پيدا است كه مانند بقيه آيات مكى است. علاوه بر اين، ما تاكنون به كسى بر نخورده ايم كه بگويد در ميان همه آيات سوره، اين يكى مدنى است. پس بنابراين جملۀ «أهلَكَ» بر حسب انطباقش با هنگام نزول، خديجه همسر آن جناب و على «عليه السلام» هستند. چون على «عليه السلام» هم اهل آن جناب و در خانه آن جناب بود، و يا آن دو بزرگوار به ضميمه بعضى از دختران رسول خدايند.
پس اين كه بعضى گفته اند: مراد از «اهل»، همسران و دختران و دامادش على است، و اين كه بعضى ديگر گفته اند: مراد همه پيروان از امت او هستند، و نيز قول ديگران كه گفته اند: مراد از آن همسران و دختران و خويشاوندان از بنى هشام و بنى مطلب است، صحيح نيست. هرچند قول اول از نظر انطباق آيه، (نه از حيث مورد نزول)، حرف بدى نيست، و اين كه گفتيم نه از حيث مورد نزول، براى اين بود كه گفتيم آيه در مكه نازل شده و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در مكه، همسرى به غير خديجه «عليها السلام» نداشت.
«لَا نَسئَلُكَ رِزقاً نَحنُ نَرزُقُك» - ظاهر مقابله اى كه ميان اين دو جمله واقع شده، اين است كه مراد از سؤال رزق، درخواست براى خودش باشد، و اين كنايه است از اين كه ما (خداى تعالى) از تو بى نيازيم و تو محتاج مايى. پس آيه در معناى آيه «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون مَا أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزقٍ وَ مَا أُرِيدُ أن يُطعِمُون إنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو القُوَّهِ المَتِين» است.
و نيز از نظر آن ذيلى كه دارد، يعنى جملۀ «وَ العَاقِبَةُ لِلتَّقوَى»، در معناى آيه «لَن يَنَالَ اللّهَ لُحُومُهَا وَ لَا دِمَائُهَا وَلَكِن يَنَالُهُ التَّقوَى مِنكُم» مى باشد. پس اين كه بعضى از مفسران، درخواست رزق را در اين آيه به درخواست رزق براى خلق، يا براى شخص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تفسير كرده اند، صحيح نيست.
و تفسير و بحث در پيرامون جملۀ «وَ العَاقِبَةٌ لِلتَّقوَى»، مكرر گذشته است.
و بعيد نيست كه از آيه شريفه به خاطر اين كه امر به نماز را منحصر در اهل رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده، با اين كه در دو آيه قبل، آن را منحصر در خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده بود و مى فرمود: در چهار هنگام نماز بخوان و صبر بكن، و نيز با در نظر گرفتن اين كه آن جناب را نهى مى كرد از اين كه چشم به زر و زيور دنيايى كفار بدوزد، بر مى آيد كه اين سوره در اوائل بعثت، يا خصوص اين آيه در آن موقع نازل شده است. و از ابن مسعود هم روايت شده كه سوره «طه» از عتاق اول، يعنى سوره هاى قديمى است.
«وَ قَالُوا لَوْلا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتهِم بَيِّنَةُ مَا فى الصُّحُفِ الاُولى»:
اين آيه، حكايت گفتار مشركان مكه است كه به عنوان تعريض به قرآن گفته اند: اين قرآن، آيتى نيست كه بر نبوت دلالت كند. بايد آيتى بياورد نظير آياتى كه پيغمبران نخست آوردند. كلمۀ «بيّنه» به معناى شاهد بيان كننده، و يا شاهد روشن است. و بعضى گفته اند: به معناى بيان است.
هرچه باشد، اين كه گفته اند: «اگر آيتى از ناحيه پروردگارش نياورد»، منظورشان اهانت به قرآن كريم و عاجز ساختن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در آوردن آيت پيشنهادى است و جمله «أوَ لَم تَأتِهِم بَيِّنَة...» پاسخ از آن اعتراض است، و معنايش بنابر وجه اول از دو معنايى كه براى كلمه «بيّنه» كرديم، اين مى شود كه:
«مگر نيامد براى ايشان شاهدى، كه شهادت دهد بر آنچه در كتاب هاى نخستين - تورات و انجيل و سائر كتب آسمانى - از شرايع و حقايق معارف است، و بيان كننده آن ها باشد. بله آمد، و آن قرآن است كه به وسيله مردى درس نخوانده آمده است. مردى كه هيچ سابقه مراجعه به معلمى كه تعليمش دهد، و تلقينش كند، نداشته است».
و اما بنابر وجه دوم معنا چنين مى شود:
«مگر نيامد براى ايشان بيان آنچه در كتب نخستين از اخبار امت هاى گذشته بود، آن هايى كه بر انبياى خود معجزاتى پيشنهاد كردند، و آن انبيا هم آن معجزات را آوردند، و آوردن آن ها باعث هلاكت و استيصال آنان شد. چون بعد از آمدن آن معجزات باز هم ايمان نياوردند. با اين حال، مردم امروز چرا متنبه نمى شوند، و ايشان هم مانند آن اقوام گذشته پيشنهاد معجزه مى كنند، با اين كه معجزه قرآن برايشان آمد»؟
هر يك از اين دو معنا را كه قبول كنيم، نظيرش در كلام خداى تعالى آمده است.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِك مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَ نخْزَى»:
ظاهرا ضمير در «مِن قَبلِهِ» به كلمه «بيّنة» - كه در آيه قبلى بود - بر مى گردد. چون مقصود از آن قرآن است، و معناى آيه اين است كه:
اگر ما كفار را به خاطر اسرافى كه در كفر ورزيدند، به عذابى هلاك كنيم قبل از آن كه بر آنان بينه نازل سازيم و حجت را بر آنان تمام كنيم، آن وقت حجت به نفع آنان و به ضرر ما، و خلاصه حق به جانب ايشان مى شد. چون مى گفتند: پروردگارا! چرا رسولى به سوى ما گسيل نكردى، تا قبل از آن كه به عذاب استيصال هلاك و بيچاره شويم، آيات تو را پيروى كنيم؟
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير مذكور به رسول بر مى گردد، هرچند چنين لفظى قبلا نيامده، ولى از مضمون آيه قبلى استفاده مى شود. به شهادت اين كه گفتند: «چرا رسولى به سوى ما نفرستادى»، و اين وجه از نظر لفظ، وجهى قريب و نزديك به ذهن است، ولى معناى اول از نظر معنا، قريب به ذهن است، و جملۀ «فَنَتَّبِعَ آيَاتِك» آن را تأييد مى كند. چون نفرمود: «فَنَتَّبِعَ رَسُولَكَ».
«قُلْ كُلُّ مُّترَبِّصٌ فَترَبَّصُوا فَستَعْلَمُونَ مَنْ أَصحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِىّ وَ مَنِ اهْتَدَى»:
كلمۀ «تَرَبُّص» به معناى انتظار است، و «صراط سوىّ»، به معناى راه مستقيم است، و جملۀ «كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ»، معنايش اين است كه:
«بگو هر يك از ما و شما منتظريم. ما منتظريم تا وعده اى كه درباره شما خدا به ما داده، كه دين خود را بر كفر شما جلو مى اندازد و نور خود را تمام مى كند، فرا رسد. شما هم منتظريد تا بلاها بر سر ما هجوم آورد، و شما بتوانيد دعوت حق ما را باطل كنيد، و هر يك از ما و شما راه خود را به سوى آرزو و هدف خود گرفته، پيش مى رود، پس شما منتظر باشيد».
و اين جمله، تهديد است. مى فرمايد: به زودى خواهيد فهميد كه كدام يك از ما و شما راه درست را پيموده، و آن صراط مستقيمى كه آدمى را به هدفش مى رساند، طى كرده، و كدام يك به مطلوب خود راه يافته است، كه اين جمله از اخبار غيبى است كه فتح و پيروزى مسلمان را پيشگويى مى كند.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «لَكَانَ لِزَاماً وَ أجَلٌ مُسَمّى» گفته است: عذاب بر آنان نازل مى شد، وليكن خداى تعالى، آن را تا مدتى معين تأخير انداخت.
و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه و ابن عساكر، از جرير، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در ذيل جملۀ «وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ قَبلَ غُرُوبِهَا» فرمود: يعنى قبل از طلوع آفتاب، نماز صبح را و قبل از غروب آن، نماز عصر را بخوان.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ مِن آنَاءِ اللَّيلِ فَسَبِّح وَ أطرَافَ النَّهَار» گفته: يعنى صبح و شام.
مؤلف: اين روايت، گفتار گذشته ما را تأييد مى كند.
و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضرتش عرضه داشتم: «وَ أطرَافَ النَّهَار لَعَلَّكَ تَرضَى» يعنى چه؟ فرمود: يعنى در روز، نافله بخوان.
مؤلف: اين روايت، «تسبيح» را به معناى مطلق نماز، و يا مطلق تسبيح گرفته.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَينَيك...» مى گويد: امام صادق «عليه السلام» فرمود:
وقتى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا برخاست و نشست. آنگاه فرمود: كسى كه در ناكامی ها، به آنچه نزد خدا است، دلگرم نباشد، دلش از حسرت بر دنيا پاره پاره مى شود و كسى كه چشم به آنچه مردم دارند، بدوزد، اندوهش بسيار گشته و هرگز از غيظ تهى نمى شود. و كسى كه نفهمد كه خداى تعالى، غير از خوردن و آشاميدن، نعمت هايى دارد، اجلش كوتاه و عذابش نزديك مى گردد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن راهويه و بزار و ابويعلى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و خرائطى، در كتاب مكارم الاخلاق خود، و ابونعيم در كتاب معرفت، همگى از ابى رافع روايت كرده اند كه:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى شخصى را ميهمان كرد، در حالى كه طعامى كه شايسته ميهمان باشد، نداشت. مرا نزد مردى يهودى فرستاد كه مقدارى آرد به ما نسيه بدهد، تا روز اول رجب، پول آن را مى آورم. يهودى در پاسخ گفت: نسيه نمى دهم، مگر با گرو.
من به خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده و جريان را بازگو كردم.
فرمود: هان! به خدا سوگند، كه من در آسمان امين و در زمين امين هستم. اگر به ما سلف دهد و يا بفروشد، پولش را به او مى رسانيم. اينك زره مرا به عنوان رهن برايش ببر.
مى گويد من بيرون نشدم، تا آن كه آيه «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إلَى مَا مَتَّعنَا بِهِ أزوَاجاً مِنهُم» نازل گرديد، و گويا او را درباره ناكامی هاى دنيايى، دلدارى مى دهد.
مؤلف: مضمون آيه مذكور، مخصوصا ذيل آن، با قصه اى كه در روايت آمده نمى سازد.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن عساكر و ابن نجار، از ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه گفت:
وقتى آيه «وَ امُر أهلَكَ بِالصَّلَوة» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» همواره تا هشت ماه به در خانه على مى آمد و مى فرمود: «الصَلَوةٌ رَحِمَكُمُ اللّهُ إنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تُطهِيراً: نماز، خدا رحمتتان كند، همانا خدا مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور نموده، آن طور كه خود مى داند، تطهيرتان كند».
مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان نيز، از خدرى نقل كرده، ولى در نقل او، به جاى هشت ماه، نُه ماه آمده. و همين معنا، در كتاب عيون، در ضمن بحثى كه ميان حضرت رضا «عليه السلام» و مأمون شده، از آن جناب نقل شده.
و قمى نيز، آن را در تفسير خود، به طور رفع آورده. و تقييد نُه ماه، مبنى بر رفتارى است كه راوى از عمل رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مشاهده كرده، نه اين كه راوى خواسته باشد تاريخ و تحديد آن را معين كرده باشد.
به دليل روايتى كه شيخ در امالى، به سند خود، از ابى الحميراء روايت كرده كه گفت: من چهل صبح، شاهد رفتار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بودم كه مى آمد درب خانه على و فاطمه و دو طرف چهار چوبۀ درب را مى گرفت و مى فرمود: «سلام بر شما اهل بيت و رحمت و بركات خدا بر شما! نماز، خدا رحمت تان كند. خدا مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت برداشته، آن طور كه خود مى داند، تطهيرتان كند».
و ظاهر روايت اين است كه آيه شريفه در مدينه نازل شده است و حال آن كه تا آن جا كه من ياد دارم، احدى اين را نگفته، و شايد مراد بيان اين معنا باشد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در مدينه اين كار را مى كرد، تا به آيه شريفه كه در مكه نازل شده، عمل كرده باشد، هرچند كه اين احتمال هم از لفظ آيه، بعيد است.
ولى روايت قمى كه قبلا بدان اشاره كرديم، اين احتمال را تأييد مى كند. چون در آن آمده: «پس همواره اين عمل را همه روزه انجام مى داد، حتى زمانى هم كه به مدينه آمد، تا از دنيا رفت». و داستان امر فرمودنش اهل بيت را به نماز، به طرق ديگرى غير آنچه آورديم، نيز روايت شده.
و در الدر المنثور است كه ابوعبيد و سعيد بن منصور و ابن منذر و طبرانى، در كتاب اوسط، و ابونعيم در حليه، و بيهقى در كتاب شعب الايمان، به سند صحيح، از عبداللّه بن سلام روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى خاندانش دچار شدت تنگى مى شدند، دستورشان مى داد به نماز و اين آيه را تلاوت مى كرد: «وَ امُر أهلَكَ بِالصَّلَوة...».
مؤلف: اين معنا، از احمد در كتاب زهد، ابن ابى حاتم، و بيهقى در شعب الايمان، نيز از ثابت، از آن جناب روايت شده، و بنابراين روايت، مراد از «تسبيح»، معنايى وسيع تر از معناى لغوى آن است.
آيات ۱ - ۱۵ سوره انبياء
- سوره «انبياء»، مكى است، و ۱۱۲ آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
اقْترَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ مُّعْرِضونَ(۱)
مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكرٍ مِن رَبِّهِم مُحْدَثٍ إِلّا استَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ(۲)
لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظلَمُوا هَلْ هَذَا إِلّا بَشرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(۳)
قَالَ رَبّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فى السَّمَاءِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(۴)
بَلْ قَالُوا أَضغَاثُ أَحْلَامِ بَلِ افْترَاهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كمَا أُرْسِلَ الاَوَّلُونَ(۵)
مَا آمَنَت قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ(۶)
وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۷)
وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطعَامَ وَ مَا كانُوا خَالِدِينَ(۸)
ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَ مَن نَّشاءُ وَ أَهْلَكنَا الْمُسرِفِينَ(۹)
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ(۱۰)
وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كانَت ظالِمَةً وَ أَنشأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ(۱۱)
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِنهَا يَرْكُضُونَ(۱۲)
لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسئَلُونَ(۱۳)
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ(۱۴)
فَمَا زَالَت تِلْك دَعْوَاهُمْ حَتىّ جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ(۱۵)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
زمان حساب دادن اين مردم نزديك شده و آن ها در بى خبرى، همچنان روى گردانند. (۱)
هيچ پند تازه اى از پروردگارشان به سويشان نيايد، مگر آن كه به عنوان استهزاء به آن گوش فرا دهند. (۲)
دل هايشان مشغول و سرگرم ماديات است و آنان كه ستمگرند، اين راز خود را نهانى گويند، كه آيا اين جز بشرى مثل شما است؟ چرا شما با دو چشم بينا به جادو رو مى كنيد!(۳)
بگو: پروردگار من، در آسمان و زمين، همه گفتارها را مى داند و او شنوا و دانا است. (۴)
نه تنها آن را جادو مى خوانند، بلكه پندارهاى مشوش و بلكه از اين هم بدتر، آن را تزوير و افتراء مى نامند، و بلكه او را شاعر خيال پرداز معرفى مى كنند و مى گويند: اگر شاعر نيست، پس معجزه اى نظير معجزه گذشتگان براى ما بياورد. (۵)
پيش از ايشان، هيچ فرقه اى كه هلاكش كرديم، به معجزه ها ايمان نياورده بود، اينان چگونه ايمان مى آورند؟(۶)
ما پيش از تو مردانى نفرستاده ايم، مگر اين كه به آن ها وحى مى كرده ايم، اگر خودتان نمى دانيد، از اهل كتاب بپرسيد.(۷)
ما پيغمبران را پيكرهايى كه غذا نخورند و جاودان بمانند، قرار نداديم. (۸)
آنگاه وعده خويش را با آنان وفا كرديم، آن ها و هر كه را خواستيم، نجاتشان داديم و افراط كاران را هلاك كرديم. (۹)
به شما كتابى نازل كرده ايم، كه يادبود شما در آن استف چرا نمى فهميد.(۱۰)
چه بسيار مناطق آباد ستمگرى را در هم شكستيم و از پس، آن گروهى ديگر پديد آورديم. (۱۱)
و چون صلابت ما را احساس كردند، از آن گريزان شدند.(۱۲)
(به ايشان گفتيم) نگريزيد، به سوى لذت ها و مسكن هاى خويش باز گرديد، شايد سراغ شما را بگيرند. (۱۳)
گفتند: اى واى بر ما كه ستمگر بوده ايم. (۱۴)
ادعايشان همواره همين بود، تا آن كه ريشه آن ها را قطع كرديم و خاموششان ساختيم. (۱۵)
غرض و مفاد كلى سوره مباركه انبياء
غرض اين سوره، گفتگو پيرامون مسأله نبوت است كه مسأله توحيد و معاد را زيربناى آن قرار داده. نخست، داستان نزديك بودن روز حساب و غفلت مردم از آن، و نيز اعراضشان از دعوت حقى، كه متضمن وحى آسمانى است را، ذكر مى كند، كه ملاك حساب روز حساب، همين ها است.
و سپس از آن جا به موضوع نبوت، و استهزاء مردم منتقل مى شود. نبوت خاتم انبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و نسبت ساحر به وى دادن و كلماتش را هذيان و خودش را مفترى و شاعر خواندن را ذكر مى كند. آنگاه گفتار آنان را با ذكر اوصاف كلى انبياى گذشته به طور اجمال رد نموده، مى فرمايد: پيغمبر اسلام نيز همان گرفتاری ها را بايد ببيند. چون آنچه اين مى گويد، همان است كه آن حضرات مى گفتند.
پس از آن، داستان جماعتى از انبياء را براى تأييد گفتار اجمالى خود مى آورد و سخنى از موسى و هارون، سرگذشتى از ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط، و شرحى از نوح و داوود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل و ذوالنون و زكريا و يحيى و عيسى مى آورد.
آنگاه با ذكر «يوم الحساب» و آنچه كه مجرمان و متقين در آن روز كيفر و پاداش مى بينند، بحث را خلاصه گيرى مى كند و مى فرمايد: سرانجام نيك از آنِ متقين خواهد بود و زمين را بندگان صالحش ارث مى برند.
و آنگاه مى فرمايد كه: اعراضشان از نبوت به خاطر اعراضشان از توحيد است و به همين جهت بر مسأله توحيد اقامه حجت مى كند، همان طور كه بر مسأله نبوت اقامه نموده و از آن جايى كه اين سوره به دليل سياقش و به اتفاق مفسران در مكه نازل شده، تهديد و وعيد در آن، از بشارت و وعده بيشتر است.
معناى نزديك شدن حساب - قيامت - به مردم
«اقْترَب لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ مُّعْرِضونَ»:
كلمه ((اقتراب (( از باب افتعال و از ماده ((قرب (( است كه هر دو به يك معناى است چيزى كه هست اقتراب بليغ تر از قرب است چون به خاطر زيادى حروفى كه از آن تشكيل يافته عنايت بيشترى به نزديكى و قرب را افاده مى كند و هر دو باب با حرف ((من (( و ((الى (( متعدى مى شود مثلا مى گويند: ((اقترب و قرب زيد من عمرو(( و يا ((اقترب و قرب زيد الى عمرو(( يعنى زيد به عمرو نزديك شد، ولى اگر با حرف ((من (( متعدى شود نسبت نزديكى از عمرو گرفته شده و اگر با ((الى (( متعدى شود اين نسبت از زيد گرفته مى شود چون اصل در معناى ((من (( ابتداى هدف است ، همچنانكه اصل در معناى ((الى (( انتهاى آن است .
از همينجا روشن مى شود كه ((لام (( در كلمه ((للناس (( به معناى ((الى (( است نه به معناى ((من (( براى اينكه مناسب با مقام اين است كه نسبت نزديكى از ناحيه حساب گرفته و گفته شود: ((مردم به حساب نزديك شدند(( چون حساب است كه طالب است و مى خواهد مردم به آن نزديك شوند نه مردم ، زيرا مردم از آن به كلى غافلند.
و مراد از حساب - كه به معناى محاسبه خداى سبحان اعمال مردم را در روز قيامت است - خود حساب است نه زمان آن ، تا بگوييم ((گفتن اينكه حساب نزديك شد نوعى مجاز گويى است و كلمه زمان در تقدير است (( هر چند كه بعضى از مفسرين بر آن اصرار ورزيده اند. و بعضى ديگر چنين توجيهش كرده كه : اصل در نزديكى و دورى زمان است و اگر اين دو كلمه را به حوادث هم نسبت مى دهيم باز به وساطت زمان است.
ولى غرض در مقام آيه متعلق به يادآورى خود حساب است نه روز حساب براى اينكه آنچه مربوط به اعمال بندگان مى شود حساب اعمال است و مردم مسؤ ول پس دادن حساب اعمال خويشند و بدين جهت حكمت اقتضا مى كند كه از ناحيه پروردگارشان ذكرى بر آنان نازل شود و در آن ذكر (و كتاب )، مسووليت آنان را برايشان شرح دهد و بر مردم هم واجب است كه با جديت هر چه بيشتر به آنچه ذكر مى گويد گوش دهند و دلهاى خود را از آن غافل نسازند. بله اگر سياق كلام سياق بيان هولها و موقف هاى دشوار قيامت بود كه چه شكنجه ها و عذابها براى مجرمين آماده مى شود، مناسب تر آن بود كه از قيامت ، به يوم الحساب تعبير كند و يا زمان را تقدير بگيرد و يا طورى ديگر كه زمان را بفهماند.
در جمله ((اقترب للناس (( مراد از ((ناس (( جنس مردم است يعنى مجتمع بشرى كه اكثرا آنان را در آن روز مشركين تشكيل داده بودند نه خصوص مشركين ، هر چند اوصافى كه براى مردم آن روز از غفلت و اعراض و استهزا و غير آن آورده اوصاف مشركين است ولى مقصود خصوص آنان نيست پس نسبت به ((ناس (( از قبيل نسبت بعض به كل دادن به طور مجاز نيست بلكه از باب نسبت حكم جامعه به خود جامعه دادن است به طور حقيقت و سپس استثنا بعضى كه آن حكم را ندارد و اين طور نسبت دادن يعنى نخست حكم را به جامعه نسبت دادن و سپس افرادى را كه آن حكم شاملشان نيست استثنا كردن آداب و روش قرآن كريم است همچنانكه در امثال آيه ((و اسروا النجوى الذين ظلموا - سخنان بيخ گوشى خود را پنهان دارند(( و آيه ((فانجيناهم و من نشاء - ايشان و هر كه را خواستيم نجات داديم (( اين روش به كار رفته است .
و كوتاه سخن اينكه : فرق است ميان اينكه نخست جامعه را موضوع حكمى قرار دهند و سپس افرادى را كه متصف به وصف جامعه نيستند اخراج كنند و ميان اينكه نخست اكثريت افراد را موضوع قرار دهند و سپس حكم را مجازا به همه نسبت دهند و آيه مورد بحث از قبيل اول است نه دوم .
بعضى از مفسرين نزديك شدن حساب به مردم را چنين توجيه كرده اند كه هر روزى كه از عمر دنيا مى گذرد دنيا نسبت به ديروزش به حساب نزديك تر مى شود. بعضى ديگر گفته اند: نزديك شدن حساب به اين اعتبار است كه بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آخر الزمان اتفاق افتاده همچنانكه خود آن جناب فرموده : ((بعثت انا و الساعه كهاتين - من و قيامت مانند اين دو انگشت با هم مبعوث شديم (( و ليكن اگر منظور اين بود جا داشت بفرمايد:
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |