تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۱۹

و از همين جا، ضعف روايت روضه كافى هم روشن مى شود. زيرا روضه كافى، به سند خود، از ابوحمزه، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى تعالى، به آدم عهد كرد كه نزديك اين درخت مشو، ولى همين كه وقت آن شد كه خدا مى دانست آدم از آن خواهد خورد، آدم عهد خود را فراموش كرد و از آن درخت خورد، و اين، همان معنايى است كه آيه «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً» بيان مى كند.

اين قول، منسوب به ابن عباس است و اصل آن، روايتى است كه الدر المنثور، از زبير بن بكار، در كتاب موفقيات، از ابن عباس آورده كه گفت: من از عُمَر بن خطّاب، معناى آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ إن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم» را سؤ ال كردم.

عمر گفت: عده اى از مهاجران بودند كه در انسابشان، ننگ هايى بود. روزى گفتند: به خدا سوگند، دوست مى داريم خداوند آيه اى نازل كند و انساب ما را معرفى نمايد (تا مردم اين قدر درباره ما حرف نزنند). در پاسخ آنان، اين آيه نازل شد.

آنگاه عُمَر به من گفت: رفيق شما، يعنى على بن ابی طالب، اگر سرپرست مسلمين شود، زهد مى ورزد، ولى مى ترسم دچار عجب گردد، آن وقت هلاك شود.

گفتم: اى امير المؤمنين! اين چه حرفى است درباره رفيق ما مى زنى؟ تو خود آنچه را ما درباره او مى گوييم، خوب مى دانى. او مردى است كه هيچ حكمى را تغيير نداد و از حق عدول نكرد و در تمامى ايام صحبتش با رسول خدا، يك لحظه منحرف نشد و آن جناب را به خشم نياورد؟

گفت: و نه در خصوص دختر ابوجهل كه على «عليه السلام» خواست با اين كه فاطمه در نكاح او بود، از او خواستگارى كند؟

گفتم: خداى تعالى، درباره نافرمانى آدم گفت: «وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً»، و صاحب ما عازم بر به خشم آوردن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نبود، وليكن خاطره هايى بود كه هيچ كس نمى تواند آن ها را از خود دور سازد و چه بسا مى شود كه فقيه در دين خدا و عالم به امر خدا وقتى تذكرى به او مى دهند، بر مى گردد و توبه مى كند.

عُمَر گفت: اى ابن عباس! هر كس بپندارد كه مى تواند با شما در درياى شما، شناورى كند تا به قعر آن برسد، خيلى نفهمى كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۰

پس به طورى كه ملاحظه مى كنيد، ابن عباس دليل خود را بر اين اساس پايه گذارى كرده كه مراد از «عزم» در آيه شريفه، عزم بر معصيت است و لازمه اش اين است كه نسيان به معناى حقيقی اش باشد. و بنابراين، آدم در حين خوردن از درخت، به ياد عهد نبوده و عزم بر معصيت نداشته. پس پروردگار خود را نافرمانى نكرد.

و ما در سابق گفتيم كه اين قول با جملۀ «مَا نَهَيكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةِ إلّا أن تَكُونَا مَلَكَينِ أو تَكُونَا مِنَ الخَالِدِين» نمى سازد. چون از اين آيه بر مى آيد: آدم با توجه به نهى، از درخت خورد تا مَلَك و خالد شود. علاوه بر اين، آيه با اين معنايى كه ابن عباس برايش كرد، با سياق آيات سابق بر آن و نيز آيات بعدى نمى سازد و سزاوار اين است كه كسى مثل ابن عباس را كه آن همه فضل و علم دارد، اجلّ از آن بدانيم، كه چنين قولى را به او نسبت دهيم.

روايت خواستگارى اميرمؤمنان«ع» از دختر ابوجهل، قطعا جعلى است

و اما آنچه در روايت بود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى شنيد كه على «عليه السلام» مى خواهد دختر ابوجهل را خواستگارى كند، بر او خشم گرفت، اشاره است به مطلبى كه در «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم»، به چند طريق، از مسور بن مخرمه آمده و عبارت بعضى از آن طرق چنين است:

على بن ابی طالب با آن كه فاطمه در نكاح او بود، دختر ابوجهل را خواستگارى كرد. همين كه فاطمه شنيد، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد و گفت: قومت مى نشينند و به يكديگر مى گويند كه تو براى خاطر دخترانت، هيچ وقت غضب نمى كنى و حالا على قصد ازدواج دختر ابوجهل را نموده.

مسور مى گويد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و بعد از اداى شهادتين فرمود: من دخترم (زينب) را به ابى العاص بن ربيع دادم، او (به شكرانه اين عمل، برايم رام شد و) با من آشتى كرد و از آن به بعد، هيچ دروغى به من نگفت، و فاطمه، پاره تن من است و من دوست ندارم (با زن گرفتن بر سر او) دچار دردسرش كنند. به خدا سوگند، هرگز دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با دختر دشمن خدا، در يك شوهر جمع نمى شود.

مسور مى گويد: على كه اين را شنيد، دست از خواستگارى خود برداشت.

و اگر در مضمون اين حديث دقت كنيم، قطعا سوء ظن به آن پيدا مى كنيم. براى اين كه در اين حديث رسما لكه اى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چسبانده اند براى اين كه اگر راستى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از اين عمل على «عليه السلام» عصبانى شده باشد، معلوم مى شود خود او هم گرفتار تعصبات جاهليت بوده، و بدون هيچ مجوزى عصبانى شده.

(از تراشنده اين حديث مى پرسيم): رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به چه دليل بر على خشم گرفت؟ آيا به دليل آيه قرآن كه مى فرمايد: «فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاء مَثنَى وَ ثُلَاثَ وَ رُبَاعَ: هر زنى را كه دوست مى داريد، بگيريد، دو تا سه تا چهار تا...»؟ با اين كه حكمى است عمومى و دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن استثنا نشده و به آيه ديگرى تخصيص نخورده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۱

نسخ هم نشده؟ و يا دليلى از سنت، فاطمه «عليها السلام» را به حكمى جداگانه اختصاص داده و تا آن روز اين حكم ثابت ابلاغ نشده بوده و يا خود حديث متكفل بيان آن تخصيص است؟ و حال آن كه در نقلى ديگر، از همين مسور آمده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:

من نمى خواهم و نمى توانم حلالى را حرام و يا حرامى را حلال كنم، وليكن به خدا سوگند، دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با دختر دشمنش يكجا جمع نمى شود.

و اگر كسى بگويد: همين حديث، بيان كننده تخصيص است. چيزى كه هست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تا آن روز ابلاغش نكرده بود؟

مى گوييم: در اين صورت، على «عليه السلام» قبل از رسيدن حكم، رفتارى مخالف آن كرده بود و با اين حال، ديگر چه جا داشت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عصبانى شود، با اين كه مخالفت حكم قبل از رسيدنش معصيت نيست؟ و ساحت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» منزه است از چنين تعصب جاهليتى.

و گويا بعضى از راويان حديث، به خاطر كينه اى كه با على «عليه السلام» داشته، اين حديث را براى لكه دار كردن او درست كرده و غفلت كرده از اين كه اين طعن، مستقيما به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد.

علاوه بر اين، حديث مزبور با روايات قطعى مناقض است. رواياتى كه بر نزاهت على «عليه السلام» از گناه دلالت دارد. مانند خبر «ثقلين» و خبر «منزلت» و خبر «على با حق و حق با على است»، و اخبارى ديگر.

در كافى و در كتاب علل، روايتى با سند آورده اند كه سندش به جابر بن يزيد منتهى مى شود و او، از امام باقر نقل كرده كه در ذيل آيه: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً» فرموده: خداى تعالى، درباره محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و امامان از فرزندانش «عليهم السلام» با او عهد كرد و او عهد وى را ترك گفت و عزمى درباره آنان از خود نشان نداد.

آرى، او چنين بود و اصولا اگر انبياى اولوالعزم را اولوالعزم ناميد، براى اين بود كه خدا با آنان درباره محمّد و اوصياى بعد از او و مهدى و سيرت او با ايشان عهد بست و همه عزمشان جمع شد كه ايشان چنين اند و بدان اقرار نمودند.

مؤلف: اين روايت خلاصه اى است از حديثى مفصّل، كه كافى آن را از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از داوود عجلى، از زراره، از حمران، از ابوجعفر «عليه السلام» روايت كرده و در آن، آغاز خلقت انسان و گواه گرفتن انسان ها را عليه خود در عالَم ذر و ميثاق گرفتن از آدم «علیه السلام» و سایر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۲

اولى العزم از رسولان، به ربوبيت و نبوت و ولايت و اقرار اولى العزم را بر اين معارف و توقف آدم را از اين اقرار (البته توقف نه انكار) را بر شمرده، آنگاه آيه «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ» را بر آن تطبيق كرده است. و معناى مذكور در روايت، راجع به بطن قرآن است، كه احكام را به حقيقت آن ها و عهدها را به تأويل آن ها ارجاع داده، و اين، همان ولايت الهى است، نه تفسير لفظ آيه.

دليل بر اين كه اين گونه مطالب تفسير نيست، اين است كه اين آيات، كه دوازده آيه است، يك قصه را بيان مى كند و اگر حمل آيه اول بر اين معنا تفسير باشد، ديگر در آيات چيزى كه دلالت كند بر نهى از خوردن درخت، كه ركن و اساس داستان است و تكيه ساير آيات بر آن است، باقى نمى ماند.

جملۀ «فَلَا يُخرِجَنَّكُمَا مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقَى» هم، اين نهى را افاده نمى كند و اين روشن است، و نهى مذكور در سوره اى كه قبل از اين سوره نازل شده باشد، نيامده تا بگوييم جملۀ «فَلا يُخرِجَنَّكُمَا...» اشاره به آن نهى است. چون دو سوره «اعراف» و «بقره»، كه نهى مزبور در آن آمده، بعد از سوره «طه» نازل شده اند، كه به زودى دليلش خواهد آمد، إن شاء اللّه تعالى.

و كوتاه سخن اين كه: مطلب مزبور، جزو روايات تفسير نيست و نمى خواهد آيه را تفسير كند، بلكه از باب بيان باطن قرآن است. هرچند كه در بعضى از روايات، مانند روايت جابر كه گذشت، به صورت تفسير آمده، و چه بسا همان را هم بعضى از مفسران كه فرق ميان بطن و تفسير را نفهميده اند، به صورت تفسير روايتش كرده اند.

و در بعضى از روايات كار به جايى رسيده كه راوى آنچه را كه امام فرموده، تتمه آيه قرآن قرار داده و گفته است: اصلا آيه اين ضميمه را هم داشته. در نتيجه، روايتش جزو روايات تحريف در آمده است.


مانند روايت مناقب، از امام باقر «عليه السلام»، كه آيه قرآن را اين طور نقل كرده: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فَاطِمَة وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ الأئِمّة مِن ذُرِّيَّتِهِم»، و فرموده: اين طور بر محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شد.

و نظير اين روايت، روايات ديگرى است كه در آن ها، جملۀ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ»، و نيز جملۀ «عَن ذِكرِى» بر ولايت اهل بيت «عليهم السلام» تطبيق شده، و تمامى اين ها روايات جرى و ذكر مصداق اند، نه روايات تفسير كه بعضى توهم كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۳

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و طبرانى، و ابونعيم در كتاب حليه، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: هر كه پيروى كند كتاب خداى را، خدا او را از ضلالت و گمراهى در دنيا هدايت نموده و از سوء حساب در قيامت نگاه مى دارد، و اين همان است كه خدا در قرآن فرموده: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى».

مؤلف: اين حديث، جملۀ «فَلَا يَضِلُّ» را حمل بر ضلالت در دنيا، و جملۀ «وَ لَا يَشقَى» را، حمل بر شقاوت آخرت كرده، و اين خود مؤيد مطلبى است كه ما در تفسير همين آيه گفتيم.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً» آمده كه بعضى گفته اند: مقصود از آن، عذاب قبر است. و اين قول را از ابن مسعود و ابوسعيد خدرى و سدى نقل كرده اند، و ابوهريره نيز، آن را به طور مرفوعه روايت كرده.

و در كافى، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: هر كه با تن سالم و داشتن استطاعت حج نكند تا بميرد، او از جمله كسانى خواهد بود كه خدا درباره شان فرموده: «وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةِ أعمَى».

مى گويد: گفتم: سبحان اللّه! كور محشور مى شود؟ فرمود: بله، خداوند او را از راه حقّش، كور مى كند.

مؤلف: نظير اين روايت را، قمى در تفسير خود، مسنداً، از معاوية بن عمّار، و صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه»، بدون سند، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده اند. و اين روايت، در اين كه كورى روز قيامت را مختص به طريق حق كه طريق نجات و سعادت است، كرده، مؤيد بيانى است كه ما، در تفسير آيه گذرانديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۴

آيات ۱۲۷ - ۱۳۵ سوره طه

وَ كَذَلِك نجْزِى مَنْ أَسرَف وَ لَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشدُّ وَ أَبْقَى (۱۲۷)

أَفَلَمْ يَهْدِ لهَُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فى مَساكِنهِمْ إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لاُولى النُّهَى (۱۲۸)

وَ لَوْلا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَكانَ لِزَاماً وَ أَجَلٌ مُّسمًّى (۱۲۹)

فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طلُوع الشمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبهَا وَ مِنْ آنَاى الَّيْلِ فَسبِّحْ وَ أَطرَاف النهَارِ لَعَلَّك تَرْضى (۱۳۰)

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنهُمْ زَهْرَةَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّك خَيرٌ وَ أَبْقَى (۱۳۱)

وَ أْمُرْ أَهْلَك بِالصلَوةِ وَ اصطَبرْ عَلَيهَا لا نَسئَلُك رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُك وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى (۱۳۲)

وَ قَالُوا لَوْلا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِّن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتهِم بَيِّنَةُ مَا فى الصُّحُفِ الاُولى (۱۳۳)

وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسلْت إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِك مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَ نخْزَى (۱۳۴)

قُلْ كُلُّ مُّترَبِّصٌ فَترَبَّصُوا فَستَعْلَمُونَ مَنْ أَصحَابُ الصرَاطِ السَّوِىِّ وَ مَنِ اهْتَدَى (۱۳۵)

«ترجمه آیات»

و هر كه زياده روى كرده و آيه هاى پروردگارش را باور نكرده، چنين سزايش مى دهيم و عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است. (۱۲۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۵

آيا براى آن ها روشن نشد كه پيش از ايشان چه نسل هايى را كه در مساكن خود راه مى رفتند، هلاك كرديم، در همين عبرت، براى صاحبان خرد اندرزها است. (۱۲۸)

اگر گفتار پروردگارت بر اين نرفته بود و مدتى معين نبود، عذاب قرينشان بود. (۱۲۹)

بر آنچه مى گويند، صبر كن و پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن به ستايش، پروردگارت را تسبيح گوى و كناره هاى شب و اواخر روز نيز، تسبيح بگوى شايد كه خوشنود شوى. (۱۳۰)

ديدگان خويش را به آن چيزهايى كه رونق زندگى دنيا است و بعضى از دسته هاى آدميان را از آن بهره داده ايم تا درباره آن عذابشان كنيم، نگران و خيره مساز، كه روزى پروردگارت، بهتر و پايدارتر است. (۱۳۱)

كسان خويش را به نماز خواندن وادار كن و به كار نماز شكيبايى به خرج ده، ما روزى دادن كسى را به عهده تو نمى گذاريم، كه تو خود نيز، روزى خور مایى و سرانجام نيك مخصوص پرهيزكارى است. (۱۳۲)

گويند: چرا معجزه اى از جانب پروردگارش سوى ما نياورد، مگر توضيح آن چيزها كه در كتاب هاى گذشته هست، سوى ايشان نيامد. (۱۳۳)

اگر پيش از نزول قرآن به عذابى هلاكشان كرده بوديم، مى گفتند: پروردگارا! چرا پيغمبرى به ما نفرستى تا پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم، آيه هاى تو را پيروى كنيم؟ (۱۳۴)

بگو همه منتظرند، شما نيز انتظار بريد كه به زودى خواهيد فهميد كه رهروان طريقه راست، كيانند و هدايت يافته كيست؟! (۱۳۵)

«ترجمه آیات»

اين آيات، متفرقاتى است از وعد و وعيد، حجت و حكمت، و تسليت خاطر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه همه آن ها مربوط به آيات گذشته در اين سوره و نتيجه آن ها است.

«وَ كَذَلِك نَجْزِى مَنْ أَسرَف وَ لَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذَاب الآخِرَةِ أَشدُّ وَ أَبْقَى»:

كلمۀ «اسراف»، به معناى تجاوز از حد است، و ظاهرا «واو» در «وَ كَذَلِكَ» براى استيناف و از سر گرفتن سخن است، نه عطف به ماقبل، و اشاره (كَذَلِكَ) به گذشته است كه كسانى را كه از ذكر خدا اعراض نموده، آيات او را فراموش كردند، مؤاخذه مى كرد. چون عمل آنان نيز يكى از مصادق تجاوز از حد، يعنى تجاوز از حد عبوديت و كفر به آيات پروردگار است، كه كيفرش، كيفر همان كسى است كه آيات پروردگار خود را فراموش كند، با اين كه خدا با وى عهد آن را بسته بود و عمدا از ياد او اعراض نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۶

«وَ لَعَذَابُ الآخِرَةِ أشَدُّ وَ أبقَى» - يعنى: عذاب آخرت از عذاب دنيا، شديدتر و دائمى تر است. براى اين كه عذاب آخرت، محيط به باطن آدمى است، آن طور كه محيط به ظاهر اوست، و نيز به خاطر اين كه براى آن آخرى نيست و دائمى است.

«أَفَلَمْ يهْدِ لهَُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فى مَساكِنهِمْ...»:

از ظاهر آيه چنين فهميده مى شود كه كلمۀ «يَهدِ»، معناى «يُبَيِّنُ» را متضمن باشد، و معنايش اين باشد كه: «آيا طريق عبرت گرفتن و ايمان به آيات خداى را كثرت هلاكت ما برايشان بيان نكرد و اين همه قرون گذشته كه در آبادى هاى خود آمد و شد مى كردند، و اهل مكه در سفرهاى خود به مساكن عاد كه در «احقاف» يمن است، و مساكن ثمود، و اصحاب «أيكه»، كه در شام است، و مساكن قوم لوط كه در فلسطين است، عبور كرده، همه را ديده اند، كه چگونه هلاك كرديم. اين همه صحنه ها، طريق عبرت گيرى را براى آنان بيان ننمود؟ با اين كه «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِى النُّهَى»، در اين صحنه ها آيت هايى است براى صاحبان عقل».

توضيح مراد از آيه: «و لولا كلمة سبقت من ربك...»

«وَ لَوْلا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَكانَ لِزَاماً وَ أَجَلٌ مُّسمًّى»:

مقتضاى سياق سابق، اين است كه كلمۀ «لِزَاماً» به معناى ملازمه باشد. چون هر دو، مصدر باب مفاعله، يعنى «لازم - يُلَازِمُ» است و مراد از مصدر معناى اسم فاعل باشد، كه در اين صورت، اسم «كَانَ»، ضميرى خواهد بود كه به كلمه «هلاك» بر مى گردد، كه در آيه قبلى قرار داشت.

و جملۀ «وَ أجَلٌ مُسَمّى»، عطف بر كلمه «سَبَقَت» خواهد بود، و تقدير كلام «وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ وَ أجَلٌ مُسَمّى لَكَانَ الهِلَاكُ مُلَازِماً لَهُم إذَا سَرَفُوا وَ لَم يُؤمِنُوا بِآيَاتِ رَبِّهم» مى شود. يعنى اگر قضايى از پروردگارت رانده نشده بود و اجلى معين نگشته بود، هلاك ملازم ايشان بود. چون اسراف ورزيدند و به آيات پروردگار خود ايمان نياوردند.

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه كلمۀ «لِزَام»، اسم آلت باشد، مانند حزام و ركاب. بعضى ديگر احتمال داده اند جمع «لازم» باشد. مانند «قيام» كه جمع قائم است. ولى نه اسم آلت با سياق خيلى سازگار است و نه جمع.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۷

«وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ» - اين جمله از خداى سبحان، در حق بنى اسرائيل و ديگران در چند جاى قرآن مكرر آمده. مانند: «وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَينَهُم». و نيز مانند: «وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ إلَى أجَلٍ مُسَمّى لَقُضِىَ بَينَهُم»، كه در اين سوره به قيد «أجل مُسَمّى» مقيد شده، و ما در تفسير دو سوره «يونس» و «هود» گفتيم كه مراد از اين «كلمه»، همان قضايى است كه هنگام هبوط دادن آدم از بهشت به زمين راند و فرمود: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِين».

مردم به حكم اين قضاء در برابر اسراف، و كفرشان در بين و فاصله استقرارشان در زمين و اجل مسمّايشان ايمن از عذاب استيصال اند، مگر آن كه رسولى به سويشان بيايد، و قضاى الهى را در بينشان اجراء نمايد. همچنان كه فرمود: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُون».

عذاب استيصالى هم كه دنبال معجزه پيشنهادى مردم در صورت ايمان نياوردن مى آيد، به همين قضايى كه گفتيم، بر مى گردد. حال اين امت هم، حال ساير امت ها است كه به خاطر وعده اى كه در سابق از خداى تعالى گذشته است، از عذاب استيصال ايمن اند. باقى مى ماند قضاى ميان آنان و پيغمبرشان، كه در خصوص اين امت اين قضاء تا مدتى تأخير افتاده، همچنان كه استفاده آن در ذيل آيه «وَ لِكُلّ أُمَّةٍ رَسُولٌ»، كه از آيات سوره «يونس» است، گذشت.

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد از «كلمه»، وعده خاصى به اين امت باشد، و آن، اين باشد كه در خصوص اين امت، عذاب تا روز قيامت تأخير افتاده باشد، ولى در همان جا كه آيات سوره «يونس» را تفسير مى كرديم، گذشت، كه اين احتمال خلاف ظاهر آيات است. بله كلام خداوند متعال دلالت مى كند بر تأخير عذاب تا مدتى، چنانچه گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۸

نظير اين احتمال در فساد، نظريه جمعى ديگر است كه گفته اند: مراد از «كلمه»، قضاء عذاب از كفار اهل بدر است، به وسيله شمشير مسلمين و اجل مسمّى مربوط به بقيه كفار مكه است، ولى فساد اين قول روشن است.

«وَ أجَلٍ مُسَمّى» - در تفسير اول سوره «انعام» گذشت، كه «اجل مسمّى» عبارت است از اجلى كه با نامگذاری اش، آن چنان معين شده كه به هيچ وجه تخلف نمى كند. همچنان كه فرمود: «مَا تَسبِقُ مِن أُمَّةٍ أجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُون». ولى بعضى از مفسرن گفته اند: كه مراد از «اجل مسمّى»، روز قيامت است.

جمعى ديگر گفته اند: «اجل مسمّى»، آن كلمه اى است كه از خدا رانده شده باشد. و بنابراين قول، عطف «اجل» بر «كلمه»، عطف تفسيرى مى شود. اما به هيچ يك از اين دو قول نمى شود اعتماد كرد. چون دليلى بر آن ها نيست.

پس ماحصل معناى آيه اين مى شود: «اگر كلمه اى كه از پروردگارت پيشى گرفته - اضافه ربّ به «كاف» خطاب، احترام و تأييدى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است - نبود كه عذابشان را تأخير انداخت، و اجل مسمّى وقت آن را معين كرده، هر آينه هلاكت ملازم آنان بود، و به مجرد كفر و اسراف هلاك مى شدند».

از اين جا روشن مى شود كه مجموع كلمه اى كه پيشى گرفته، و اجل مسمّى، يك علت تام، براى تأخير عذاب از ايشان است، نه دو علت، كه هر يك سبب مستقلى باشد، كما اين كه بسيارى از مفسران پنداشته اند.

«فَاصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك قَبْلَ طلُوع الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبهَا...»:

در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا در برابر گفته هاى كفار صبر كند، و اين دستور خود را متفرع بر مطالب قبل كرده. گويا فرموده است: وقتى يكى از قضاهاى رانده شده خدايى باشد كه عذاب كفار را تأخير بيندازد، و از آنان در برابر سخنان كفرآميزى كه مى گويند انتقام نگيرد، ديگر جز صبر راهى براى تو نمى ماند. بايد به قضاى خدا راضى شوى، و او را از آنچه درباره اش از كلمات شرك مى گويند، منزه بدارى، و در برابر عكس العمل هاى بدى كه نشان مى دهند، صبر كنى و در ازاى آثار قضاى او، حمد خدا گويى. چون آثار قضاى او، جز اثر جميل نخواهد بود. پس بر آنچه مى گويند، صبر كن، و به حمد پروردگارت تسبيح گوى، باشد كه خوشنود گردى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۹

اقوال مفسران، در باره مراد از جمله «أطراف النهار»، در آيه شریفه

«وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك» - يعنى: او را در حالى منزه بدار كه مشغول به حمد و نيايش باشى. چون اين حوادث كه تحملش مشكل و صبر بر آن دشوار است، نسبتى با عوامل خود دارد، كه البته از اين نظر حوادثى است بد و زشت، كه بايد خداى را از آن منزه بدارى، و نسبت ديگرى به خداى تعالى دارد كه همان اذن خدا است، كه به اين نسبت همه حوادثى است جميل، و جز مصالحى عمومى كه باعث اصلاح نظام هستى است، بر آن مترتب نمى شود، و از اين نظر بايد خداى را حمد و ثنا گويى.

«قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ قَبلَ غُرُوبِهَا» - دو كلمه «قبل»، دو ظرف اند، براى تسبيح و حمد پروردگار.

«وَ مِن آنَاءِ اللَّيلِ فَسَبِّح» - اين جمله، نظير جملۀ «وَ إيَّاىَ فَارهَبُون» است، كه «فاى» تفريع بر سر فعل آمده و مفعول مقدم ذكر شده است. و كلمۀ «آنَاء»، بر وزن «افعال»، جمع «اِنى»، و يا «اِنو» - به كسر همزه است - كه به معناى وقت است.

و كلمۀ «مِن»، براى تبعيض است و جار و مجرور، متعلق به فعل «سَبِّح» است و تقدير آن «وَ بَعضَ آنَاءِ الَّليلِ سَبِّح فِيهَا: و در بعضى اوقات شب، تسبيح بگوى» مى باشد. و كلمۀ «اطراف»، در جملۀ «أطراف النَّهَار»، به طورى كه گفته اند، منصوب به حذف حرف جرّ است و به جملۀ «مِن آنَاء» عطف شده و تقدير آن «وَ سَبِّح فِى أطرَافِ النَّهَار» است.

و اما اين كه مقصود از «أطراف النهار» چيست، آيا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن است، يا وقتى ديگر است؟ كلمات مفسران مختلف شده، كه به زودى بدان اشاره خواهيم كرد.

تسبيحى كه در آيه ذكر شده، مطلق است و از جهت لفظ دلالتى ندارد كه مقصود از آن، نمازهاى واجب يوميه باشد، كه بعضى از مفسران گفته اند، و يا مطلق نماز باشد، كه بعضى به تبعيت از روايتى كه از بعضى از قدما مانند قتاده و غيره نقل شده، بر آن اصرار ورزيده اند.

دسته اول گفته اند: مجموع آيه دلالت دارد بر امر به نمازهاى پنجگانه يوميه. پس جملۀ «قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ»، به نماز صبح، و جملۀ «وَ قَبلَ غُرُوبِهَا»، به نماز عصر، و جملۀ «وَ مِن آنَاءِ اللَّيل»، به نماز مغرب و عشاء، و جملۀ «أطرافَ النَّهار»، به نماز ظهر دلالت دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۳۰

و اگر وقت نماز ظهر را «اطراف روز» خوانده، با اين كه وقت آن نيمه روز است، بدين جهت بوده كه اگر روز را دو نيم كنيم، ظهر در طرف آخر نيمه اول قرار دارد. چون ظهر، همان آخر نيمه اول است. و نيز در طرف اول نيمه دوم قرار دارد، چون درست است كه ظهر يك وقت است، ولى در آن، دو اعتبار هست: يكى اعتبار اين كه آخر نيمه اول روز است و ديگر، اعتبار اين كه اول نيمه دوم است. پس خلاصه اين شد كه اين يك وقت دو طرفه است.

و اما اين كه چرا دو طرف را «اطراف» خوانده، با اين كه اطراف جمع است و به كمتر از سه عدد اطلاق نمى شود؟

جواب مى گوييم: هر چند معروف همين است كه كلمه جمع در لغت عرب به عدد سه و بالاتر اطلاق مى شود، ولى گاهى هم، به دو اطلاق شده است. در آيه مورد بحث هم، به همان اعتبار بوده.

بعضى گفته اند: مراد از «نهار»، جنس نهار است. پس در حقيقت «اطراف نهار»، يعنى اول و آخر روزها، و اول و آخر روزها، جمع و بيش از دو طرف است. و از اين قبيل سخنان و اعتراض ها و جواب ها در ميان مفسران بسيار شده.

وليكن انصاف اين است كه: توجيه مذكور، از فهم بسيار دور است. پس بعد از اين همه حرف، ذوق سليم نمى تواند وسط روز را چند طرف روز بداند، و آن فرض ها و اعتبارات را كه در توجيه اطراف گذشت، فروض و اعتبارات وهميه اى مى داند كه هيچ گوينده اى را مجبور نمى داند كه در مقام تخاطب به اعتبار آن فروض، لفظ جمع بياورد. نكته ادبى هم كه ذوق سليم را قانع سازد، در بين نيست.

و اما آنان كه گفته اند: مراد از «تسبيح» و «تحميد»، غير فرائض و مطلق تسبيح و حمد است، كه يا با يادآورى، نزاهت و ثناء و تحميد قلبى باشد و يا با زبان، گفتن سبحان اللّه و الحمد اللّه صورت گيرد، و يا اعم از ذكر قلبى و زبانى باشد. چنين كسانى درباره فقرات آيه، اين طور گفته اند كه: مراد از قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن و آناء شب، صبح و عصر و اوقات شب است، و مراد از اطراف روز، باز همان صبح و عصر است.

و وقتى از ايشان سؤال شود كه: اشكال اطلاق اطراف را كه صيغه جمع است، بر صبح و عصر كه دو وقت است، چه مى كنيد؟ نظير آن جوابى را مى دهند كه در نظريه سابق گذشت، كه كمترين عدد در صيغه جمع دو است، نه سه.

و اما اشكال اين كه بنا به گفته شما، تسبيح صبح و عصر، دو بار تكرار مى شود؟ در پاسخ، بعضى از آنان مى گويند: هيچ عيبى ندارد تكرار شده باشد. براى اين كه هم صبح و عصر اول را تأكيد مى كند و هم مى رساند كه نسبت به تسبيح در آن دو وقت، عنايت بيشترى هست. از بعضى ديگرشان چنين بر مى آيد كه در پاسخ مى گويند: مراد از اطراف، صبح و عصر و ظهر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۳۱

و شما خواننده خوب مى دانيد كه همان اشكالى كه به وجه سابق وارد مى شد، با مختصر تفاوتى، بر اين وجه نيز وارد مى شود و اشكال، همه اش از ناحيه جملۀ «وَ أطرافَ النَّهار» شده، كه چگونه با وسط روز و يا صبح و عصر منطبق شود؟

و پاسخى كه بتواند اشكال را حل كند، اين است كه گفته شود: كلمۀ «أطرافَ النَّهار»، مفعولٌ معه است، نه ظرف، تا كلمه «فِى» در تقدير گرفته شود. (و اين پاسخ را كه من آورده ام، كسى از مفسران، به اين نحو نگفته).

و مراد از «اطراف نهار»، ماقبل از طلوع آفتاب و ماقبل از غروب آن است، كه چون دو وقت وسيع هستند و براى هر يك اجزايى است كه هر جزء آن نسبت به ظهر يك طرف روز حساب مى شود و صحيح است كه اين دو هنگام را چندين طرف براى روز به حساب آورد، همچنان كه صحيح است دو طرف روز حسابش كرد، چون در عرف هم مى بينيم همان طور كه قبل از آفتاب را اول روز مى نامند، اوائل روز هم مى نامند و اين، به همان اعتبارى است كه گفتيم يك هنگام را به چند جزء تجزيه مى كنند، كه كلمه قبل از آفتاب، بر همه اش صادق است و همچنين قبل از غروب را. هم آخر روز مى نامند و هم اواخر روز.

و بنابراين وجه، برگشت معناى آيه به مثل اين مى شود كه بگوييم: «وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ قَبلَ غُرُوبِهَا وَ هِىَ أطرَافُ النَّهَارِ وَ بَعضُ أوقَاتِ اللَّيلِ سَبِّح فِيهَا مَعَ أطرَافِ النَّهار». يعنى: قبل از طلوع آفتاب و غروب آن، كه اطراف روز هستند و در پاره اى اوقات شب، در آن تسبيح كن، با اطراف نهار، كه مأمور به تسبيح در آن شدى.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←