تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۰: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۱۷: | خط ۲۱۷: | ||
<span id='link442'><span> | <span id='link442'><span> | ||
== اشاره به هلاكت اقوامى كه | == اشاره به هلاكت اقوامى كه «قیامت» را تكذيب كردند == | ||
«'''كَذَّبَت ثَمُودُ وَ | «'''كَذَّبَت ثَمُودُ وَ عَادٌ بِالْقَارِعَةِ'''»: | ||
كلمه | كلمه «قَارِعَه» نيز، يكى از اسامى قيامت است، و بدين جهت آن را «قَارِعه - كوبنده» ناميده كه آسمان ها و زمين را به هم مى كوبد، و به آسمان و زمينى ديگر تبديل مى كند. كوه ها را به راه مى اندازد، خورشيد را تيره و ماه را منخسف مى كند، ستارگان را مى ريزد و تمامى اشيا به قهر خداى تعالى، دگرگون مى شوند، كه قرآن به همه اين ها ناطق است. چيزى كه هست مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: «كَذّبَت ثَمُودُ وَ عَاٌد بِهَا - عاد و ثمود، به آن تكذيب كردند»، ولى به جاى ضمير، كلمۀ «قَارِعه» را آورد، تا باز هم امر قيامت را بزرگ جلوه دهد. | ||
اين آيه و آيات بعدش تا نه | اين آيه و آيات بعدش تا نه آيه، هرچند در صدد بيان اجمالى از داستان نوح، عاد، ثمود و فرعون و طاغوت هاى قبل از او و مؤتفكات و هلاكت آنان است، وليكن در حقيقت مى خواهد به پاره اى از اوصاف «الحَاقّه - قيامت» اشاره كند، و بفرمايد: خداى تعالى، امت هاى بسيارى را به خاطر تكذيب قيامت هلاك كرد. پس در حقيقت، اين آيات جواب «مَا» ى استفهاميه است، همچنان كه جملۀ «فَإذَا نُفِخَ فِى الصُّور...»، جواب ديگرى است. | ||
و حاصل معنا اين است كه | و حاصل معنا اين است كه: قيامت، همان كوبنده اى است كه ثمود و عاد و فرعون و طاغوت هاى قبل از او و مؤتفكات و قوم نوح تكذيبش كردند، و خدا به اخذى شديد، ايشان را بگرفت و به عذاب انقراض، هلاكشان كرد. | ||
«'''فَأَمَّا ثَمُودُ | «'''فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ'''»: | ||
اين جمله اثر تكذيب ثمود را به طور مفصل بيان مى كند، و در | اين جمله اثر تكذيب ثمود را به طور مفصل بيان مى كند، و در اين كه مراد از «طاغيه» چيست، آيا صيحه آسمانى است و يا زلزله است و يا صاعقه؟ آيات قرآن مختلف است. در سوره هود، سبب هلاكتشان را صيحه دانسته، فرموده: «وَ أخَذَ الّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَة»؛ و در سوره اعراف، زلزله دانسته فرموده: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۵ </center> | ||
«فَأخَذَتهُمُ الرّجفَة»؛ و در حم سجده، صاعقه دانسته فرموده: «فَأخَذَتهُم صَاعِقَة العَذَابِ الهُون». | |||
بعضى گفته اند: كلمه | بعضى گفته اند: كلمه «طَاغيه» مانند كلمه «طغيان» و كلمه «طغوى»، مصدر است، نه اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه: اما ثمود به سبب طغيانشان هلاك شدند. آيه شريفه «كَذّبَت ثَمُودُ بِطَغويهَا» نيز مؤيد اين سخن است. وليكن وجه اول با سياق آيات بعدى مناسب است. چون آيات بعد، در مقام بيان كيفيت هلاكت آنان است، كه از ميان چند طريقه اهلاك زير، يعنى اهلاك به وسيله باد، و يا اخذ رابيه و شديد، و يا طغيان آب، با كدام طريق هلاك شدند. پس آيه مورد بحث هم، بايد در مقام بيان اهلاك ثمود به وسيلۀ عذاب طاغيه باشد، و بخواهد كيفيت اهلاك آنان را بيان كند. در نتيجه، كلمۀ «طَاغِيه»، صفت عذاب است، نه صفت مردم ثمود. | ||
<span id='link443'><span> | <span id='link443'><span> | ||
نسخهٔ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معناى اينكه درباره قيامت فرمود: «يوم يكشف عن ساق »
«يَوْمَ يُكْشف عَن ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ ... وَ هُمْ سالِمُونَ»:
كلمه «يوم » ظرفى است متعلق به فعلى تقديرى ، از قبيل «اذكر - بياد آر» و امثال آن ، و تعبير «كشف از ساق » مثلى است براى افاده نهايت درجه شدت ، چون وقتى انسان به سختى دچار زلزله يا سيل يا گرفتارى ديگر مى شود، شلوار را بالا كشيده كمر را مى بندد، تا بهتر و سريع تر به تلاش بپردازد، و وسيله فرار از گرفتارى را فراهم سازد، زمخشرى در كشاف گفته معناى «يوم يكشف عن ساق»، «روزى كه شدت امر به نهايت مى رسد است»، و گرنه در آن روز نه ساق پايى در بين است ، و نه شلوارى كه از آن بالا بكشند، همچنان كه درباره يك فرد شديد البخل فرومايه مى گويى: «او دستش در غل و زنجير بسته است »، با اينكه نه دستى مطرح است ، و نه بسته شدن با غل و زنجير، و آن عبارت تنها مثلى است كه در مورد بخيل مى زنند.
اين آيه تا پنج آيه بعد، مطلب معترضه اى است كه در بين واقع شده چون سخن از شرك مشركين به ميان آمده بود، و اينكه آنها معتقد بودند شركا در روز قيامت اگر قيامت و حسابى باشد ايشان را به سعادت مى رسانند، لذا در اين چند آيه معترضه فرمود نه خداى تعالى شريكى دارد، و نه در آن روز اين شركاى خيالى شفاعتى دارند، و تنها راه احراز سعادت در آخرت سجود است ، يعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و يگانگى او در ربوبيت ، در دنيا را پذيرفتن ، آنهم آنچنان پذيرفتنى كه آدمى را داراى صفت خضوع سازد، و روز قيامت سعادتمند كند.
و اما اين تكذيب گران مجرم كه در دنيا براى خدا سجده نكردند،در آخرت هم نمى توانند براى او سجده كنند، در نتيجه سعادتمند نمى شوند پس حال آ نان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداى سبحان به خاطر استكبارى كه كردند در دنيا معامله استدراج و مماشات با ايشان مى كند، تا شقاوتشان به حد نهايت برسد، و مستحق عذاب اليم آخرت گردند.
پس معناى اينكه فرمود: «يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون » اين شد كه اى پيامبر به ياد آر روزى را كه بر اين كفار بسيار سخت خواهد شد، و چون دعوت مى شوند براى خدا سجده كنند نمى توانند بكنند، چون حالت خضوع براى خدا در دل ندارند، و در دنيا به خاطر تكبرى كه داشتند چنين ملكه اى كسب نكردند، روز قيامت هم روز كشف باطن آدمى است ، وقتى باطن در دنيا باطنى بوده كه نگذاشته ايشان خاضع شوند، در آخرت هم گذاشت.
«خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله » - اين دو جمله براى نائب فاعل در جمله «يدعون » كه همان كفار مجرم باشند دو حال هستند كه مى فرمايد: در حالى كه چشمهايشان از شرم به زير افتاده است ، و در حالى كه ذلت قهرى سراپاى آنان را فرا گرفته . و اگر خشوع را به چشم ها نسبت داده براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند چشم است .
«و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون » - مراد از «سالم بودن »، سالم بودنشان از آفات و امراضى است كه در آن روز به خاطر استكبار، گريبانشان را گرفت و نگذاشت حق را بپذيرند، و يا منظور مطلق استطاعت و قدرت بر سجود در دنيا است ، مى فرمايد: آن روز كه دعوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده كنند با اينكه سالم بودند و مى توانستند سجده كنند و بهترين تمكن را داشتند سجده نكردند و به دعوت انبيا اعتنا ننمودند.
بعضى گفته اند: منظور از سجود نماز است . ولى درست نيست، (چون دليلى بر آن نيست).
«فَذَرْنى وَ مَن يُكَذِّب بهَذَا الحَْدِيثِ»:
منظور از كلمه «هذا الحديث » قرآن كريم است ، و جمله «فذرنى و من يكذب ...»، كنايه است از اينكه خداى تعالى به تنهايى براى عذاب آنان كافى است ، و دست از ايشان بر نخواهد داشت ، و اين تعبير خود نوعى تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم)، و تهديدى براى كفار نيز هست.
معناى استدراج كافران و تکذیب گران
«سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْث لا يَعْلَمُونَ»:
اين جمله ، جمله اى استينافى و مستقل ، و در آن كيفيت اخذ خدا و عذاب كردنشان را بيان مى كند، عذاب كردنى كه اجمالش از آيه «فذرنى ...» استفاده مى شد، و كلمه «استدراج » كه مصدر فعل «نستدرجهم » است ، به اين معناست كه درجه كسى را به تدريج و خرده خرده پايين بياورند، تا جايى كه شقاوت و بدبختيش به نهايت برسد و در ورطه هلاكت بيفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با كسى چنين معامله اى بكند، نعمت پشت سر نعمت به او مى دهد،
هر نعمتى كه مى دهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل مى شود، و در شكر آن كوتاهى نموده ، كم كم خداى صاحب نعمت را فراموش مى كند، و از ياد مى برد.
پس استدراج ، دادن نعمت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد، و به ورطه هلاكت نزديك شود، «و قيد من حيث لا يعلمون » براى اين است كه اين هلاكت از راه نعمت فراهم مى شود، كه كفار آن را خير و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت .
«وَ أُمْلى لهَُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ»:
كلمه «املاء» كه فعل «املى » از آن مشتق شده به معناى مهلت دادن است ، و كلمه «كيد» به معناى نوعى حيله گرى است ، و كلمه «متين » به معناى قوى و محكم است . و معناى آيه اين است كه : من به كفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هر جور دلشان خواست گناه كنند، كه كيد من قوى است.
و اگر در اين آيه سياق را از «ما» كه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمت ملكى موكل است به «من » برگردانيده ، در آيه قبلى مى فرمود: ما چنين و چنان مى كنيم ، و در اين آيه مى فرمايد: من چنين و چنان مى كنم ، براى اين است كه املا و مهلت دادن همان تاخير اجل است ، و در قرآن كريم هر جا سخن از اجل به ميان آمده ، به غير خداى سبحان نسبتش نداده ، مثلا فرموده : «ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ».
«أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ»:
كلمه «مغرم » به معناى غرامت است ، و كلمه «اثقال » - به كسر همزه - به معناى تحميل ثقل است ، و اين جمله عطف است بر جمله «ام لهم شركاء...»، و معنايش اين است كه شايد تو از مجرمين كه حكم كرده اند به اينكه در قيامت بامسلمين يكسانند، مطالبه اجر كرده اى ، و ايشان فكر كرده اند در برابر دعوت تو بايد مزد سنگينى بپردازند، و بدين براى خلاصى از آن غرامت اين حرفها را مى زنند، نه اينكه راستى سخنى جدى بوده باشد.
«أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ»:
از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از غيب ، غيب عالم است كه همه امور با اندازه گيرى محدود نازل مى شود و در منصه ظهور مستقر مى گردد، و بنابر اين ، مراد از نوشتن ، همان اندازه گيرى و قضا، و مراد از «نزد ايشان بودن غيب » اين است كه مسلط بر غيب باشند، و عالم غيب ملكشان باشد.
در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه مگر امر قضا و قدر به دست ايشان است و ايشانند كه هر جور بخواهند قضا مى رانند، و براى خود چنين خواسته اند كه در قيامت با مسلمين وضعى برابر داشته باشند؟
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اينكه غيب نزد ايشان باشد، تنها اين است كه علم به غيب داشته باشند، آن هم نه همه غيب ، بلكه همين كه حكمى كه درباره خود كرده اند صحيح و مطابق غيب باشد، و مراد از كتابت هم همان معناى ظاهرى كلمه است ، و معناى آيه اين است كه : مگر علم غيب دارند به اينكه حكمى كه كرده اند صحيح است ، و اين علم را تنها آنان دارند، و هيچ كس ديگر ندارد؟ و يا علمى است كه به صورت نوشته اى نزد ايشان است ، و به ارث به ايشان رسيده ، و بايد امروز آن را در مقابل دعوت تو اظهار بدارند؟ ليكن اين معنا بعيد است ، بلكه اصلا نبايد دنبالش را گرفت ، احتمالات ديگرى كه در اين آيات ذكر شده جايى براى اين احتمال باقى نگذاشته.
و اگر قرآن كريم اين احتمال را بعد از ديگر احتمالها ذكر كرد، و حتى از احتمال «ام تسئلهم اجرا» هم موخر ذكر نمود، با اينكه ظاهر اقتضا مى كرد از اين يكى جلوتر ذكر شود، براى اين بود كه احتمال مورد بحث از همه آنها ضعيف تر و بعيدتر بود.
دستور به صبر در انجام رسالت و پرهیز از ناشکیبایی همچون يونس«ع»
«فَاصبرْ لحُِكْمِ رَبِّك وَ لا تَكُن كَصاحِبِ الحُْوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظومٌ»:
منظور از صاحب حوت - ماهى - حضرت يونس پيغمبر (عليه السلام) است ، و كلمه «مكظوم » از مصدر كظم غيظ است كه به معناى فرو بردن خشم است ، و به همين جهت مكظوم را تفسير كرده اند به كسى كه خشم گلويش را گرفته باشد، و او نتواند به هيچ وسيله اى آن را خالى كند، در اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نهى مى كند از اينكه مانند يونس (عليه السلام ) باشد، كه در هنگام مناجات با خدا مالامال از خشم بوده ، مى فرمايد تو اينطور مباش ، و اين در حقيقت نهى از سبب خشم است ، و سبب خشم اين است كه آدمى كم حوصله باشد، و در آمدن عذاب براى دشمنانش عجله كند.
و معناى آيه اين است كه : اى پيامبر! تو در برابر قضايى كه پروردگارت رانده ، كه از راه استدراج هلاكشان كند صابر باش ، و مانند صاحب حوت مباش ، تا مثل او مالامال از اندوه و غيظ نشوى ، و در آخر خداى را به تسبيح و اعتراف به ظلم ندا نكنى ، و خلاصه صبر كن و از اين معنا كه مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت يونس و ندايى چون نداى او در شكم ماهى بشوى برحذر باش ، او به طورى كه در سوره انبياء آمده در شكم حوت گفت : «لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ».
و بعضى گفته اند: لام در جمله «لحكم ربك» به معناى «الى - تا» است ، مى خواهد در عين اينكه با رسول گراميش سخن مى گويد، قوم او راتهديد كند به اينكه به زودى خدا بين او و ايشان حكم خواهد كرد، مى فرمايد: تا زمانى كه خدا حكم كند صبر كن . ولى وجه قبلى با سياق آيات قبلى مناسب تر است.
«لَّوْلا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»:
اين آيه شريفه نهى سابق (كه مى فرمود چون صاحب حوت مباش) را تعليل مى كند، و كلمه «تدارك » به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى است ، و در اين آيه كلمه نعمت به قبول توبه تفسير شده ، و واژه «نبذ» به معناى پرت كردن و دور انداختن است ، و كلمه «عراء» به معناى زمين لخت و بدون سقف و يا گياه است ، و مذموم از ذم است كه مقابل مدح را معنا مى دهد.
و معناى آيه اين است كه : اگر يونس (عليه السلام ) نعمت توبه اى را از پروردگارش در نمى يافت ، و مافاتش را جبران نمى كرد، در بيابانى بدون سقف و گياه افكنده مى شد، در حالى كه به خاطر عملى كه كرده بود مذمت هم مى شد.
بيان عدم منافات بين آيه: «لو لا ان تداركه نعمة من ربه» با آيه: «فلولا انهكان من المسبحين...»
در اينجا ممكن است بگويى : اين آيه شريفه با آيه «فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون » منافات دارد، براى مقتضاى عمل يونس به حكم اين آيه آن بود كه تا قيامت در شكم ماهى بماند، و به حكم آيه مورد بحث ، مقتضاى عملش اين بوده كه جسدش در بيابانى بى سقف و گياه ، و در حالى كه مذموم هم باشد بيفتد، و اين دو مقتضا با هم جمع نمى شوند.
در پاسخ مى گوييم دو آيه مذكور هر يك از يك مقتضاى خاصى حكايت مى كند، كه هر يك از آن دو اثرى جداگانه دارد، آيه سوره صافات اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه : اگر مداومت يونس در تسبيح خداى عزوجل در طول زندگيش و قبل از ابتلايش نبود چنين و چنان مى شد، چون كلمه «مسبحين » مداومت در تسبيح را مى رساند، و آيه مورد بحث از اين معنا خبر مى دهد كه خدا در شكم ماهى او را دريافت و توبه اش را قبول كرد، و به همين جهت ماهى او را در بيابان نينداخت .
در نتيجه مجموع دو آيه دلالت مى كند بر اينكه بيرون رفتن يونس با خشم اقتضاى اين را داشته كه تا روز قيامت در شكم ماهى بماند، و ليكن تسبيح دائميش قبل از افتادن در شكم ماهى و بعد از آن از اين اقتضا منع كرده ، و باعث شده كه مقدرش طورى ديگر شود، و آن اين است كه ماهى او را در بيابان بيندازد، و نيز مقتضاى عملش اين بود كه او را به صورتى زشت و مذموم بيندازد، و ليكن مانعى ديگر از آن جلوگيرى نمود، و آن نعمتى از پروردگارش بود، كه او را دريافت ، و نه تنها مذموم نشد، بلكه پروردگارش او را اجتبا كرد و از صالحانش قرار داد، پس بين دو آيه منافاتى نيست.
و ما در بحث گذشته مكرر گفتيم كه: حقيقت نعمت ، همانا ولايت و سرپرستى خداست ، و بنابراين به طور متعين جمله «لولا ان تداركه نعمه من ربه » معنايى ديگر خواهد داشت.
«فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصالِحِينَ»:
توضيح اين جمله معناى «اجتبا» و «صلاح » در مباحث گذشته گذشت .
اشاره به اين كه دليلى بر نفى چشم زخم و خرافى بودن آن نيست
«وَ إِن يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيزْلِقُونَك بِأَبْصرِهِمْ لَمَّا سمِعُوا الذِّكْرَ»:
كلمه «ان » بدون تشديد، مخفف «ان » است ، و كلمه «زلق » به معناى زلل و لغزش است ، و «ازلاق » به معناى ازلال ، يعنى صرع است ، و كنايه است از كشتن و هلاك كردن . و معناى آيه اين است كه : محققا آنها كه كافر شدند وقتى قرآن را شنيدند نزديك بود با چشم هاى خود تو را به زمين بيندازند، يعنى با چشم زخم خود تو را بكشند.
و مراد از اين «ازلاق به ابصار» - به طورى كه همه مفسرين گفته اند - چشم زدن است ، كه خود نوعى از تاثيرات نفسانى است و دليلى عقلى بر نفى آن نداريم ، بلكه حوادثى ديده شده كه با چشم زدن منطبق هست ، و رواياتى هم بر طبق آن وارد شده ، و با اين حال علت ندارد كه ما آن را انكار نموده بگوييم يك عقيده خرافى است.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه وقتى ذكر را يعنى قرآن را از تو مى شنوند با نظرى سرشار از كينه و خشم به تو نظر مى كنند، به طورى كه مى خواهند با همان نگاه تيزشان تو را بكشند.
«وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لمََجْنُونٌ وَ مَا هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ»:
نسبت ديوانگى به آن جناب دادن در هنگامى كه قرآن را از او مى شنوند، خود دليل بر اين است كه مى خواسته اند بگويند قرآن از القاآت شيطانها و جن است ، و به همين جهت خداى تعالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرمايد: قرآن به جز ذكر براى عالميان نيست .
و در آغاز سوره نسبت جنون به خود آن جناب را رد كرد، و فرمود: «ما انت بنعمه ربك بمجنون» در آخر سوره هم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبق باشد.
«بحث روايتى»
رواياتى در ذيل آيه : «يوم يكشف عن ساق ...»
مؤلف : كتاب معانى الاخبار به سند خود از حسين بن سعيد، از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود» فرموده : در قيامت حجابى از نور هست كه وقتى كنار زده مى شود مؤ منين همه به سجده مى افتند، اما منافقين با اينكه مى خواهند سجده كنند ليكن پشتشان خم نمى شود.
و در همان كتاب به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب معناى كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: «يوم يكشف عن ساق » فرمود: آيا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى.
مؤلف : صدوق (رحمه اللّه عليه) بعد از نقل اين حديث مى گويد: منظور از جمله «سبحان ربى الاعلى » تنزيه خداى سبحان است از اينكه ساق پا و جامه اى داشته باشد. و در اين معنا روايتى ديگر نيز از حلبى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده .
باز در همان كتاب به سند خود از معلى بن خنيس نقل كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : منظور خداى تعالى از اينكه فرمود: «و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون » چيست؟ فرمود: يعنى در دنيا مى توانستند سجده كنند، و نكردند.
و در الدر المنثور است كه بخارى ، ابن منذر و ابن مردويه ، از ابى سعيد روايت آورده اند كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) شنيدم مى فرمود: پروردگارمان ساق پاى خود را بالا مى زند، در همان هنگام تمامى زن و مرد با ايمان به سجده مى افتند، باقى مى ماند كسانى كه در دنيا به ريا و خودنمايى سجده كرده بودند، آن روز مى خواهند سجده كنند ولى پشتشان (مانند يك تخته) يك پارچه مى شود.
رواياتى در برهنه كردن خداوند ساق پايش را در قيامت كه به جهت مبتنى بودن بر تشبيه مردوداند
و در همان كتاب است كه ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) آيه : «يوم يكشف عن ساق » را تلاوت كرد، و فرمود خدا ساق پايش را برهنه مى كند.
و نيز در همان كتاب است كه اسحاق بن راهويه (در مسند خود)، عبد بن حميد، ابن ابى الدنيا، طبرانى ، و آجرى ، در كتاب «الشريعه »، و دارقطنى در كتاب «الرويه »، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب «البعث »، همگى از عبداللّه بن مسعود از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) روايت كرده اند كه فرمود:
خداى تعالى روز قيامت همه مردم را يكجا جمع مى كند، و خود خدا در چند تكه ابر پايين مى آيد، آنگاه يك منادى ندا در مى دهد كه ايها الناس؟ آيا از پروردگارتان راضى نشده ايد، با اينكه شما را بيافريد، و صورت گرى كرد و رزق داد و چنين مقرر كرد كه امروز هر انسانى در تحت سرپرستى وليى باشد كه در دنيا او را ولى خود مى دانست ، و عبادتش مى كرد؟ آيا اين قرار از پروردگارتان عادلانه نيست؟ همه مى گويند: بله هست.
آنگاه فرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود كه در دنيا مى پرستيد، و همان معبود در آن روز برايشان ممثل و مجسم مى شود، (مثلا) براى كسانى كه عيسى را مى پرستيدند شيطان عيسى ممثل مى شود، و براى كسانى كه عزير را مى پرستيدند شيطان عزير ممثل مى شود، تا آنجا كه براى دسته اى درخت، و براى جمعى چوب خشك ، و براى عده اى سنگ ممثل مى شود.
تنها اهل اسلام بدون معبود، ايستاده باقى مى مانند، در اين هنگام خداى تعالى برايشان ممثل مى شود، و به ايشان مى گويد: چرا مثل بقيه مردم به راه نمى افتيد؟ مى گويند: ما پروردگارى داريم كه هنوز او را نديده ايم تا به طرفش راه بيفتيم ، مى فرمايد: پروردگار خود را اگر ببينيد به چه علامتى مى شناسيد؟ مى گويند: ما ربى داريم كه بين ما و او علامتى است ، اگر او را ببينيم به آن علامت مى شناسيم ، مى پرسد آن چه علامتى است ؟ مى گويند: او ساق خود را بالا مى زند! در اين هنگام خدا پاى خود را برهنه مى كند، همه آنهايى كه در دنيا برايش سجده مى كردند، به خاك مى افتند، مگر جمعيتى كه پشت هايشان براى سجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو يكپارچه مى شود، نمى توانند سجده كنند (تا آخر حديث).
مؤلف : اين سه روايت اساسش تشبيه است، كه براهين عقلى و همچنين قرآن عزيز آن را رد مى كند و به همين جهت يا بايد آنها را دور انداخت ، و يا تاويل كرد.
رواياتى درباره املاء و استدراج گنهكاران، چشم زخم ، و...
و در كافى به سند خود از سفيان بن سمط روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى وقتى خير بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود، به دنبالش به يك گرفتارى مبتلايش مى كند، و به اين وسيله استغفار را به يادش مى اندازد، و وقتى شر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود دنبالش نعمتى به او مى دهد تا استغفار را از يادش ببرد، و در نتيجه گنهكارى را ادامه بدهد، اين همان است كه خداى عزوجل درباره اش مى فرمايد: «سنستدرجهم من حيث لا يعلمون » و منظور اين است كه به وسيله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى كند.
مؤلف : در سابق يعنى در تفسير آيه «سنستدرجهم من حيث لا يعلمون »، هم پاره اى از روايات استدراج را آورديم .
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «اذ نادى و هو مكظوم » در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه مى فرمود: مكظوم به معناى مغموم است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه «لو لا ان تداركه نعمه من ربه » فرمود: منظور از نعمت ، رحمت است .
و در معناى كلمه «عراء» فرموده جايى است كه سقف نداشته باشد.
و در الدر المنثور است كه بخارى از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) در تفسير آيه «و ان يكاد الذين كفروا» فرمود: مساءله چشم زخم حق است .
و در همان كتاب است كه ابونعيم در كتاب «الحليه » از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم) فرمود چشم زخم ، مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در ديگ قرار مى دهد. مؤ لف : در اين ميان رواياتى هست كه آيات سابق را با مساءله ولايت تطبيق مى كند، كه البته جنبه جرى و تطبيق مصداق بر كلى دارد، نه اينكه تفسير آن آيات باشد، و به همين جهت از ايراد آن خوددارى كرديم.
آيات ۱ - ۱۲ سوره الحاقه
- سوره «الحاقّة»، مكى است و پنجاه و دو آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * الحَْاقَّةُ(۱) مَا الحَْاقَّةُ(۲) وَ مَا أَدْرَاك مَا الحَْاقَّةُ(۳) كَذَّبَت ثَمُودُ وَ عَادُ بِالْقَارِعَةِ(۴) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطاغِيَةِ(۵) وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صرْصرٍ عَاتِيَةٍ(۶) سخَّرَهَا عَلَيهِمْ سبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسوماً فَترَى الْقَوْمَ فِيهَا صرْعَى كَأَنّهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ خَاوِيَةٍ(۷) فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ(۸) وَ جَاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَن قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكَات بِالخَْاطِئَةِ(۹) فَعَصوْا رَسولَ رَبّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً(۱۰) إِنَّا لَمَّا طغَا الْمَاءُ حَمَلْنَاكمْ فى الجَْارِيَةِ(۱۱) لِنَجْعَلَهَا لَكمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ(۱۲)
به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم.
آن روزى كه مسلما واقع مى شود (۱).
چه روز واقع شدنى است؟ (۲)
تو خبر ندارى كه آن روز تحقق يابنده چيست (۳).
قوم ثمود و عاد، قيامت كبرا و عذاب كوبنده را تكذيب كردند (۴).
اما قوم ثمود، به وسيله صيحه (و يا زلزله) يا صاعقه هلاك شدند (۵).
و اما قوم عاد، به و سيله بادى بسيار سرد و تند و طغيانگر و ويران ساز، به هلاكت رسيدند (۶).
خداوند آن را هفت شب و هشت روز بر آنان مسلط كرد، تو (اگر آن جا بودى)، آن مردم را مى ديدى كه مانند كُنده هاى درخت خرما، سرنگون شده اند (۷).
آن وقت مى پرسيدى: آيا احدى از اين قوم باقى ماند؟ (۸)
فرعون و ياغيان قبل از او و قراء قوم لوط هم از راه عبوديت خطا رفتند (۹).
در نتيجه، فرستادۀ پروردگارشان را نا فرمانى نمودند، پس خداى تعالى، ايشان را به عقوبتى بس شديد بگرفت (۱۰).
(در داستان نوح اين ما بوديم كه) شما را در هنگامى كه آب طغيان كرد، بر كشتى نشانديم (۱۱).
تا آن را براى شما مايه تذكر و براى آيندگانِ عبرت گير، مايه عبرت قرار دهيم (۱۲).
اين سوره، مسأله «حاقّه»، يعنى قيامت را به ياد مى آورد. در اين جا، قيامت را «حاقّه» ناميده، در جاى ديگر «قارعه» و «واقعه» خوانده است. و در اين آيات، سخن را در سه فراز سوق داده، در فصلى به طور اجمال، سرانجام امّت هايى را ذكر مى كند كه منكر قيامت بودند، و خداى تعالى آنان را به «أخذى رابيه» (عقوبتى شديد) بگرفت. و در فصلى، اوصاف «حاقّه» را بيان مى كند، و اين كه در آن روز، مردم دو گروهند: يكى اصحاب يمين، و يكى اصحاب شمال. يكى اهل سعادت و ديگرى اهل شقاوت. و در فصل سوم، در راستى و درستى خبرها و سخنان قرآن تأكيد نموده، آن ها را «حقّ اليقين» معرفى مى كند. و اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده.
نامگذاری قيامت به «حاقّه» و «قارعه»
«الحَْاقَّةُ مَا الحَْاقَّةُ * وَ مَا أَدْرَاك مَا الحَْاقَّةُ»:
گفتيم: مراد از كلمۀ «الحاقّه»، روز قيامت كبرا است و اگر به اين نامش ناميد، براى اين بود كه روزى است حق و ثابت، و غيرقابل تخلف و ترديد ناپذير. و كلمۀ «الحاقّه»، از مصدر «حق» است، كه به معناى ثابت و مقرر واقعى است. و كلمه «ما» در جمله «مَا الحَاقّه»، استفهامى است كه به منظور بزرگ شمردن قيامت آمده. (در فارسى هم مى گوييم: فلانى دانشمند است و چه دانشمندى)، و درست به همين جهت بود كه با آوردن ضمير اكتفا نكرد، و نفرمود: «الحَاقّة وَ مَا هِىَ»، بلكه دو بار كلمۀ «الحاقّه» را تكرار كرد. و اين جمله استفهاميه، خبر است براى كلمه «الحاقّه».
بنابراين، جمله «الحاقّةُ * مَا الحَاقّةُ»، به غير از بزرگداشت قيامت، چيز ديگرى نمى خواهد بفهماند، و با تكرار نام آن، اين تفخيم و بزرگداشت را افاده مى كند.
«وَ مَا أدريكَ مَا الحَاقّةُ » - خطاب در اين جمله به هر كسى است كه قابل خطاب باشد،
و در آن، علم به حقيقت روز قيامت را از همۀ مخاطبان نفى مى كند، مى فرمايد: تو نمى دانى قيامت چيست؟ و این تعبير، كنايه است از كمال اهميت آن روز و نهايت درجه عظمتش. و شايد منظور از روايتى هم كه از ابن عباس نقل شده، همين باشد. او گفته: هر جا در قرآن جملۀ «مَا أدراك - تو نمى دانستى» آمده، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آن را درك كرده؛ و هر جا جملۀ «مَا يُدرِيكَ - تو نمى دانى» آمده، آن جناب آن مطلب را واقعا نمى داند. خلاصه كلام اين كه: اولى كنايه است از عظمت مطلب، و دومى تصريح است.
اشاره به هلاكت اقوامى كه «قیامت» را تكذيب كردند
«كَذَّبَت ثَمُودُ وَ عَادٌ بِالْقَارِعَةِ»:
كلمه «قَارِعَه» نيز، يكى از اسامى قيامت است، و بدين جهت آن را «قَارِعه - كوبنده» ناميده كه آسمان ها و زمين را به هم مى كوبد، و به آسمان و زمينى ديگر تبديل مى كند. كوه ها را به راه مى اندازد، خورشيد را تيره و ماه را منخسف مى كند، ستارگان را مى ريزد و تمامى اشيا به قهر خداى تعالى، دگرگون مى شوند، كه قرآن به همه اين ها ناطق است. چيزى كه هست مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: «كَذّبَت ثَمُودُ وَ عَاٌد بِهَا - عاد و ثمود، به آن تكذيب كردند»، ولى به جاى ضمير، كلمۀ «قَارِعه» را آورد، تا باز هم امر قيامت را بزرگ جلوه دهد.
اين آيه و آيات بعدش تا نه آيه، هرچند در صدد بيان اجمالى از داستان نوح، عاد، ثمود و فرعون و طاغوت هاى قبل از او و مؤتفكات و هلاكت آنان است، وليكن در حقيقت مى خواهد به پاره اى از اوصاف «الحَاقّه - قيامت» اشاره كند، و بفرمايد: خداى تعالى، امت هاى بسيارى را به خاطر تكذيب قيامت هلاك كرد. پس در حقيقت، اين آيات جواب «مَا» ى استفهاميه است، همچنان كه جملۀ «فَإذَا نُفِخَ فِى الصُّور...»، جواب ديگرى است.
و حاصل معنا اين است كه: قيامت، همان كوبنده اى است كه ثمود و عاد و فرعون و طاغوت هاى قبل از او و مؤتفكات و قوم نوح تكذيبش كردند، و خدا به اخذى شديد، ايشان را بگرفت و به عذاب انقراض، هلاكشان كرد.
«فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ»:
اين جمله اثر تكذيب ثمود را به طور مفصل بيان مى كند، و در اين كه مراد از «طاغيه» چيست، آيا صيحه آسمانى است و يا زلزله است و يا صاعقه؟ آيات قرآن مختلف است. در سوره هود، سبب هلاكتشان را صيحه دانسته، فرموده: «وَ أخَذَ الّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَة»؛ و در سوره اعراف، زلزله دانسته فرموده:
«فَأخَذَتهُمُ الرّجفَة»؛ و در حم سجده، صاعقه دانسته فرموده: «فَأخَذَتهُم صَاعِقَة العَذَابِ الهُون».
بعضى گفته اند: كلمه «طَاغيه» مانند كلمه «طغيان» و كلمه «طغوى»، مصدر است، نه اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه: اما ثمود به سبب طغيانشان هلاك شدند. آيه شريفه «كَذّبَت ثَمُودُ بِطَغويهَا» نيز مؤيد اين سخن است. وليكن وجه اول با سياق آيات بعدى مناسب است. چون آيات بعد، در مقام بيان كيفيت هلاكت آنان است، كه از ميان چند طريقه اهلاك زير، يعنى اهلاك به وسيله باد، و يا اخذ رابيه و شديد، و يا طغيان آب، با كدام طريق هلاك شدند. پس آيه مورد بحث هم، بايد در مقام بيان اهلاك ثمود به وسيلۀ عذاب طاغيه باشد، و بخواهد كيفيت اهلاك آنان را بيان كند. در نتيجه، كلمۀ «طَاغِيه»، صفت عذاب است، نه صفت مردم ثمود.
كيفيت عذاب قوم عاد، كه زنده اى باقى نگذارد
«وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صرْصرٍ عَاتِيَةٍ»:
كلمه «صرصر» به معناى بادى سخت سرد و بسيار تند است ، و كلمه «عاتيه » از مصدر «عتو» به معناى طغيان و سرپيچى از اطاعت و ناسازگارى است .
«سخَّرَهَا عَلَيهِمْ سبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَنِيَةَ أَيَّامٍ حُسوماً فَترَى الْقَوْمَ فِيهَا صرْعَى كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ خَاوِيَةٍ»: تسخير باد صرصر بر قوم عاد به معناى مسلط كردن آن بر آنان است ، و كلمه «حسوم » جمع حاسم است ، همچنان كه كلمه «شهود» جمع شاهد است ، و حاسم از ماده «حسم » است ، كه به معناى داغ كردن مكرر چند بار پشت سر هم است ، و اين كلمه صفت است براى كلمه «سبع »، و جمله را چنين معنا مى دهد: باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پشت سر هم بر آنان مسلط كرد و كلمه «صرعى » جمع صريع (به خاك افتاده ) است ، و كلمه «اعجاز» - با فتحه همره - جمع «عجز» - با فتحه عين و ضمه جيم - (آخر و دنباله هر چيز) است ، و كلمه «خاويه » به معناى چيز تو خالى است كه آن را دور انداخته باشند، و معناى آيه اين است كه خدا باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان مسلط كرد، و تو (اگر بودى ) آن مردم را مى ديدى كه مانند ريشه هاى تو خالى درخت خرما به زمين افتاده اند.
«فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ»:
يعنى «من نفس باقيه »، اين جمله كنايه است از اينكه عذاب تمامى آنان را فرا گرفت ، مى فرمايد: «آيا هيچ نفسى از آنان را باقى مانده مى بينى ؟» يعنى حتى يك نفر را نمى بينى كه زنده مانده باشد.
بعضى گفته اند: كلمه «باقيه » هر چند به شكل اسم فاعل است ، ليكن به معناى مصدر است ، و گاهى به معناى «بقيه » استعمال مى شود، ليكن معنايى كه ما كرديم به ذهن نزديك تر است.
«وَ جَاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَن قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكَات بِالخَْاطِئَةِ»:
منظور از كلمه «فرعون » خصوص فرعون زمان موسى است ، و منظور از «من قبله » امت هاى قبل از وى هستند، كه چون او خدا را تكذيب مى كردند، و مراد از كلمه «موتفكات » دهات قوم لوط و اهالى آن قريه ها است ، و كلمه «خاطئه » باز مصدر در قيافه اسم فاعل است ، و مراد از اينكه فرمود: فرعون و امت هاى قبل از او و قريه نشينان قوم لوط خاطئه آوردند، اين است كه طريق عبوديت را به خطا پيمودند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«فَعَصوْا رَسولَ رَبهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً»:
ضمير در (عصوا) به فرعون و آن دو طايفه ديگر برمى گردد، و مراد از رسول جنس رسول است ، و كلمه «رابيه » از مصدر «رباء» به معنى زياده است ، و منظور «از گرفتن آنان به گرفتنى رابيه » عقوبت شديد است.
بعضى گفته اند عقوبتى زيادتر از ساير عقوبت ها است.
بعضى گفته اند: منظور از آن عقوبتى خارق العاده است.
«إِنَّا لَمَّا طغَا الْمَاءُ حَمَلْنَاكمْ فى الجَْارِيَةِ»:
اين آيه اشاره است به طوفان نوح ، و كلمه «جاريه » به معناى كشتى است ، در اين جمله خطاب را متوجه افرادى كرده كه در كشتى نوح سوار بودند، كه در حقيقت خطاب به عموم بشر است ، كه نياكانشان همانها بودند كه به وسيله كشتى نوح از غرق نجات يافتند، چون اين اخلاف و آن اسلاف يك نوعند، و مى توان حال بعضى از آنان را به همه نسبت داد، و بقيه الفاظ آيه روشن است . (مى فرمايد: اين ما بوديم كه آن زمان كه آب طغيان كرد شما را سوار كشتى كرديم ، و از غرق نجات داديم).
«لِنَجْعَلَهَا لَكمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»:
اين آيه بيان مى كند كه چرا ايشان را در كشتى هاى نجات سوار كرد، پس ضمير در «نجعلها» به كلمه «حمل » كه از جمله «حملناكم » استفاده مى شود برمى گردد، به اعتبار اينكه حمل مذكور رفتارى است از خدا با بشر، پس در حقيقت معناى جمله اين است كه اگر ما اين رفتار را با شما كرديم براى اين بود كه اين رفتار خود را تذكره اى - مايه تذكرى - براى شما قرار دهيم ، تا از آن عبرت بگيريد، و اندرز شويد.
و كلمه «تعيها» از مصدر «وعى » است ، و «وعى » به معناى ريختن چيزى در ظرف است ، و مراد از «وعى اذن براى آن حمل » اين است كه : مردم داستان حمل كشتى نوح را در گوش و هوش خود جاى دهند و از يادش نبرند، تا اثر و فايده اش كه همان تذكر و اندرز گرفتن است مترتب شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |