تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



رواياتى درباره مراد از «خلق عظيم»، و «كُلّ حَلّافٍ مَهِين...»

و در معانى به سند خود، از ابى الجارود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «وَ إنّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيم» فرمود: خُلق عظيم، همين اسلام است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۱

و در تفسير قمى، از ابى الجارود، از حضرت امام باقر «عليه السلام» نقل شده است كه درباره جمله «إنّكَ لعَلى خُلُقٍ عَظِيم» فرمود: يعنى «عَلى دِينٍ عَظِيم».

مؤلف: منظور اين بوده كه دين اسلام مشتمل بر كمال هر خُلق پسنديده هست و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» داراى آن بوده. و در روايت معروف از آن جناب نقل شده كه فرمود: «بُعِثتَ لِأتَمّمَ مَكَارِمَ الأخلاق».

و در مجمع البيان، به سندى كه به حاكم رسانده، و او با سندى كه به ضحاك رسانده، روايت كرده كه گفت: وقتى قريش ديدند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» را بر سايرين مقدم داشت، و او را تعظيم كرد، شروع كردند به بدگويى از على «عليه السلام» و گفتند: محمد مفتون على شده. خداى تعالى، در پاسخ آنان اين آيه را نازل كرد: «ن وَ القَلَم وَ مَا يَسطُرُون»، و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اين كه «مَا أنتَ بِنِعمَة رَبّكَ بِمَجنُون - تو به خاطر اين كه خدا انعامت كرده، مجنون نيستى»، «وَ إنّ لَكَ لَأجراً غَيرَ مَمنُونٍ وَ إنّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ - و تو اجرى انقطاع ناپذير دارى، و تو داراى خُلقى عظيم هستى»، كه منظور، همان قرآن است - تا آن جا كه فرمود - «بِمَن ضَلّ عَن سَبِيلِه»، كه منظور از اين گمراه، عده اى بودند كه آن سخن را گفته بودند، «وَ هُوَ أعلَمُ بِالمُهتَدِين»، (و او، على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد).

مؤلف: اين روايت را صاحب تفسير برهان نيز، از محمد بن عباس نقل كرده، و او به سند خود، از ضحاك كه به همين منوال حديث را ادامه داده تا در آخر گفته است: و سبيل خدا، همان على بن ابى طالب است. و باز در همان كتاب، در تفسير آيه «وَ لا تُطِع كُلّ حَلّاف» آمده كه: بعضى - گفته اند منظور از حلّاف، وليد بن مغيره است، كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پيشنهاد كرد مال زيادى به آن جناب بدهد، و آن حضرت دست از دين خود بردارد. بعضى ديگر گفته اند: منظور «اخنس بن شريق» است، (نقل از عطاء). بعضى ديگر گفته اند: اسود بن عبد يغوث بوده، (نقل از مجاهد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۲

مؤلف: در اين باره، رواياتى ديگر در تفسير الدر المنثور و غير آن آمده، كه ما از نقل آن ها صرف نظر كرديم. خواننده محترم مى تواند به كتب حديث مراجعه نمايد.

و نيز، در همان كتاب از شداد بن اوس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: هيچ «جواظ» و «جعظرى»، و «عُتّل زَنِيم» داخل بهشت نمى شود. پرسيدم: جواظ يعنى چه؟ فرمود: كسى كه زياد جمع مى كند و هيچ انفاق نمى كند. پرسيدم: بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: كسى كه خشن و درشت خو باشد. پرسيدم: عُتّل زنيم كيست؟ فرمود: هر شكمباره بد اخلاق است كه بسيار مى خورد و مى نوشد، و بسيار خشم مى گيرد و ستم مى كند و زنيم است.

و در معناى زنيم بعضى گفته اند: كسى است كه اصل و نَسَب نداشته باشد.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «عُتّلٍ بَعدَ ذَلِكَ زَنِيم» آمده كه: «عُتّل» به معناى كسى است كه كفرش عظيم باشد، و «زَنِيم» آن كسى است كه پدرش معلوم نباشد، و او را فرزند غير پدرش بخوانند.

ماجراى صاحبان باغى كه به عذاب الهى نابود گشت

و باز در همان كتاب است كه ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «إنّا بَلَونَاهُم كَمَا بَلَونَا أصحَابَ الجَنّة» فرمود: اهل مكّه مبتلا شدند به گرسنگى، همان طور كه صاحبان آن باغ مبتلا شدند. و آن باغ در دنيا در ناحيه يمن بود، در نُه ميلى صنعا قرار داشت، و به آن «رضوان» مى گفتند.

و نيز، در همان كتاب است كه شخصى به ابن عباس گفت: جمعى از همين امت اند كه معتقدند اگر بنده خدا گناه كند، از رزق محروم مى شود. ابن عباس گفت: به آن خدايى كه غير او معبودى نيست، اين مطلب در كتاب خدا از آفتاب نيم روز روشن تر است، و خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ، در سوره «ن وَ القَلَم» آورده.

جريان چنين بوده كه: پيرمردى باغى داشت، و هيچ ميوه اى از آن باغ به خانه اش برده نمى شد، مگر آن كه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد. بعد از آن كه از دنيا رفت، فرزندانش آن باغ را به ارث بردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۳

و آنان پنج پسر بودند. در همان سالى كه پدرشان از دنيا رفت، آن باغ آن قدر حاصل آورد كه در هيچ سالى آن طور نياورده بود. جوانان بعد از نماز عصر، به طرف باغ روانه شدند. ميوه و رزقى بسيار زياد ديدند كه تا آن روز و در حيات پدرشان، چنان حاصلى به آن باغ نديده بودند.

وقتى حاصل بسيار را ديدند، طاغى و ياغى شده به يكديگر گفتند: پدر ما پير و خرفت شده و عقلش را از دست داده بود. بياييد با هم قرار بگذاريم امسال به احدى از فقراى مسلمين، چيزى از اين ميوه ها ندهيم، تا اموالمان زياد شود. آنگاه سال هاى بعد روش پدر را دنبال كنيم. چهار نفر از برادران قبول كردند و پنجمى ايشان، در خشم شد و او همان بود كه بعد از سوخته شدن باغ، گفت: «ألَم أقُل لَكُم لَولَا تُسَبّحُون - آيا به شما نگفتم چرا خداى را تسبيح نمى گوييد»؟

همين شخصى كه از ابن عباس سؤال كرده بود، پرسيد: آيا نفر پنجمى، اوسط از حيث سن و سال بود؟ ابن عباس گفت: نه، اتفاقا از حيث سن و سال از همه كوچكتر بود، بلكه منظور از كلمه «اوسط» اين كه از همه بهتر و عاقل تر بود، به دليل اين كه قرآن كريم درباره امت محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه از همه امت ها كوچكتر است، به خاطر همين كه از همه امت ها بهتر است، فرموده: «وَ كَذَلِكَ جَعَلنَاكُم أُمّةً وَسَطاً».

«قَالَ لَهُم أوسَطُهُم»: بهترين آن برادران، به سايرين گفت از خدا بترسيد، و طريقه پدر را پيش بگيريد تا سالم باشيد و سود ببريد. برادران بر او خشم كردند، و او را به كتك گرفته، سخت كوبيدند. وقتى آن برادر يقين كرد كه برادران قصد كشتن او را دارند، تسليم گفتارشان شد، و به اكراه و بدون رضايت درونى، رأى آنان را تصويب كرد.

از آن جا به خانه هاى خود برگشته، هم سوگند شدند كه هر وقت خواستند ميوه بچينند، صبح خيلى زود بچينند، و در اين سوگند خود، إن شاء اللّه هم نگفتند. خداى تعالى به خاطر اين جرمشان مبتلاشان نموده، بين آنان و آن رزق حائل شد. رزقى كه ايام چيدنش بسيار نزديك بود. مع ذلك حتى يكدانه هم عايدشان نشد. و اين داستان را در قرآن كريم آورده، فرمود: «إنّا بَلَونَاهُم كَمَا بَلَونَا أصحَابَ الجَنّة إذ أقسَمُوا لَيَصرِمُنّهَا مُصبِحِين وَ لا يَستَثنُون فَطَافَ عَلَيهَا طَائِفٌ مِن رَبّكَ وَ هُم نَائِمُون فَأصبَحَت كَالصَّرِيم». يعنى مثل باغى كه درختانش آتش گرفته باشد.

سائل پرسيد: اى ابن عباس! «صَريم» چيست؟ گفت : صريم به معناى شب بسيار تاريك است. آنگاه گفت: شبى كه هيچ نور و ضوئى در آن نباشد.

برادران وقتى صبح برخاستند، يكديگر را صدا زدند كه زودتر به باغتان برويد، اگر مى خواهيد بچينيد (تا كسى باخبر نشده) بچينيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۴

برادران به طرف باغ روانه شدند، «وَ هُم يَتَخَافَتُون». سائل پرسيد: اى ابن عباس! «تخافت» به چه معنا است؟ گفت: به معناى تشاور است، با يكديگر مشورت مى كردند و آهسته سخن مى گفتند كه كسى صدايشان را نشنود. و سخن آهسته شان اين بود كه: «لَا يَدخُلَنّهَا اليَومَ عَلَيكُم مِسكِين وَ غَدَوا عَلى حَردٍ قَادِرِين»، احدى از فقرا نبايد داخل باغتان شود. همه فكرشان در پياده كردن اين نقشه بود كه چگونه ميوه ها را بچينند كه هيچ يك از فقرا خبردار نشود، «قَادِرين» مسلّم و خاطر جمع بودند كه ميوه را خواهند چيد، و هيچ احتمال نمى دادند كه ميوه و باغى در كار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد.

«فَلَمّا رَأوهَا»: وقتى ديدند كه چه بلايى بر آنان نازل شده «قَالُوا إنّا لَضَالّونَ بَل نَحنُ مَحرُومُون». آرى، خداى تعالى از آن رزق محرومشان كرد، و اين به خاطر جرمى بود كه كردند و خدا به ايشان ظلم نكرد.

«قَالَ أوسَطُهُم ألَم أقُل لَكُم لَولا تُسَبّحُون قَالُوا سُبحَانَ رَبّنَا إنّا كُنّا ظَالِمِين فَأقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ يَتَلاوَمُون». ابن عباس گفت: يعنى خود را ملامت مى كردند كه اين چه تصميمى بود كه ما گرفتيم. «قَالُوا يَا وَيلَنَا إنّا كُنّا طَاغِين عَسى رَبُّنَا أن يُبدِلَنَا خَيراً مِنهَا إنِا إلى رَبّنَا رَاغِبُون»، و در آخر فرمود: «كَذَلِكَ العَذَابُ وَ لَعَذَابُ الآخِرَة أكبَرُ لَو كَانُوا يَعلَمُون».

مؤلف: قريب به اين مضمون و مضمون حديث قبل از آن، رواياتى ديگر رسيده، و در بعضى از آن ها آمده كه باغ مورد بحث، از مردى از بنى اسرائيل بوده، كه بعد از مُردنش، پسرانش آن را ارث بردند و بعد دچار اين سرنوشت شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۵

آيات ۳۴ - ۵۲ سوره قلم

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ(۳۴)

أَ فَنَجْعَلُ المُْسلِمِينَ كالمُْجْرِمِينَ(۳۵)

مَا لَكُمْ كَيْف تَحْكُمُونَ(۳۶)

أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسونَ(۳۷)

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لمََا تخَيّرُونَ(۳۸)

أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لمََا تَحْكُمُونَ(۳۹)

سلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِك زَعِيمٌ(۴۰)

أَمْ لهَُمْ شرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشرَكائهِمْ إِن كانُوا صَادِقِينَ(۴۱)

يَوْمَ يُكْشف عَن ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلى السُّجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ(۴۲)

خَاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ(۴۳)

فَذَرْنى وَ مَن يُكَذِّب بهَذَا الحَْدِيثِ سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ(۴۴)

وَ أُمْلى لهَُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ(۴۵)

أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ(۴۶)

أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ(۴۷)

فَاصبرْ لحُِكْمِ رَبِّك وَ لا تَكُن كَصاحِبِ الحُْوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظومٌ(۴۸)

لَّوْلا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ(۴۹)

فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصالِحِينَ(۵۰)

وَ إِن يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيزْلِقُونَك بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لمََجْنُونٌ(۵۱)

وَ مَا هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ(۵۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۶
«ترجمه آيات»

محققا براى مردم پرهيزكار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغ هاى پر از نعمت است (۳۴).

آيا ما با مسلمانان چون مجرمان رفتار مى كنيم؟ (۳۵)

شما را چه مى شود و اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (۳۶)

آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ (۳۷)

كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد، از آن شما است؟ (۳۸)

و يا ما سوگندهاى مؤكد به نفع شما و عليه خود خورده ايم كه تا روز قيامت مى توانيد هر حكمى برانيد؟ (۳۹)

اى پيامبر! از ايشان بپرس كه اين كتاب بر كدامشان نازل شده؟ (۴۰)

نكند شركايى دارند كه در قيامت با شفاعت آن ها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمين مى شوند، اگر چنين است، پس شركايشان را معرفى كنند، اگر راست مى گويند (۴۱).

روزى كه شدت به نهايت مى رسد و خلق به سجده دعوت مى شوند، ولى اينان نمى توانند سجده كنند (چون كبر و نخوت، ملكة ايشان شده است) (۴۲).

در حالى كه سيماى ذلت از چشم هايشان و از سراپايشان هويدا مى شود و اين بدان جهت است كه در دنيا كه سالم بودند، دعوت به سجده مى شدند و اجابت نمى كردند (۴۳).

پس كيفر كسانى كه به اين قرآن تكذيب مى كنند، به خود من واگذار، ما به زودى از راهى كه خودشان نفهمند، تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم (۴۴).

و من به ايشان مهلت مى دهم كه كيد من سخت ماهرانه است (۴۵).

نكند تو از ايشان مزدى خواسته اى و ايشان در بدهكارى گرانبار شده اند؟ (۴۶)

و يا از عالَم غيب اختيار دار و نويسنده قضا و قدر شده اند؟ (۴۷)

پس تو در برابر حكم پروردگارت صبر كن و چون يونس صاحب داستان ماهى مباش، كه دلگير و خشمين ندا كرد (۴۸). و اگر نعمتى از ناحيه پروردگارش او را در نمى يافت، هر آينه با حالتى نكوهيده، در بيابان بي سقف مى افتاد (۴۹).

ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحينش كرد (۵۰).

و محققا نزديك است كسانى كه كافر شده اند بعد از شنيدن قرآن، تو را با چشم زخم خود سرنگون كنند و مى گويند او مجنون است (۵۱).

در حالى كه قرآن نيست مگر تذكر براى عالميان (۵۲).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۷
«بیان آيات»

اين آيات دنباله تهديدهايى است كه درباره تكذيب گران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده بود، و عذاب آخرتى آنان را به اين بيان مسجّل مى سازد كه مردم با تقوا در بهشت هاى نعيم هستند، و اين كه تكذيب گران و متقين يكسان نيستند. پس نمى توانند اميد كرامتى از خدا داشته باشند، و چون مجرمند، آنچه هم از نعمت هاى دنيا در اختيار دارند، استدراج و املاء است، نه نعمت و كرامت. و نيز در اين آيات، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه در برابر حكم پروردگارش صبر كند و اين امر را تأكيد مى نمايد.

«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ»:

اين آيه شريفه، بشارت و بيان حال متقين در آخرت است، در مقابل بيانى كه از حال و روز آخرتى تكذيب گران كرده بود.

و اگر فرمود: «عِندَ رَبّهِم» و نفرمود: «عِندَ اللّه»، براى اين بود كه اشاره كند به رابطه اى كه تدبير و رحمت بين خدا و متقين دارد. و اين كه اگر متقين چنين نعمتى نزد خدا دارند، به خاطر اين است كه در دنيا ربوبيت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص براى او انجام مى دادند.

و اگر كلمه «جَنّات» را به كلمه «نَعيم» - كه به معناى نعمت است - اضافه كرد، براى اين بود كه آنچه از نعمت ها در بهشت است، خالص ‍ نعمت است، نه چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد. و إن شاء اللّه به زودى، در تفسير آيه «ثُمّ لَتُسئلُنّ يَومَئذٍ عَنِ النّعِيم» خواهد آمد كه مراد از كلمه «نعيم»، ولايت است.

«أَ فَنَجْعَلُ المُْسلِمِينَ كالمُْجْرِمِينَ»:

در بدو نظر، اين احتمال به نظر مى رسد كه آيه شريفه مى خواهد حجتى را بر مسأله معاد اقامه كند، همان طور كه آيه «أم نَجعَلُ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ كَالمُفسِدين فِى الأرض أم نَجعَلُ المُتّقِينَ كَالفُجّار» در اين مقام است، كه تفسيرش گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۸

و نيز اين احتمال هم به نظر مى رسد كه مى خواهد كلام تكذيب گران را رد كند، كه به مؤمنين مى گفتند: اگر مسأله بعث و معادى در بين باشد، در آن جا نيز مانند دنيا ما متنعم خواهيم بود، و خداى تعالى اين گفتارشان را در آيه زير حكايت فرموده كه: «وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قَائِمَة وَ لَئِن رجعتُ إلى رَبّى إنّ لِى عِندَهُ لَلحُسنَى».

و ظاهر سياق آيات بعدى كه حكم تساوى تكذيب گران و متقين را رد مى كند، احتمال دوم را تأييد مى نمايد، در روايت هم آمده كه مشركان وقتى داستان بعث و معاد را شنيدند، گفتند اگر آنچه محمّد و پيروانش مى گويند، صحيح باشد، باز هم حال ما بهتر از حال آنان خواهد بود. همان طور كه در دنيا بهتر است، و حداقل اين است كه برابر با حال آنان باشد.

ليكن اين اشكال متوجه احتمال دوم هست، كه اگر بخواهد سخن و ادعاى كفار را رد كند كه مى گفتند: در آخرت هم يا بهتر از آنان خواهيم داشت و يا مساوى آنان، جا داشت تطابق بين رد و مردود را رعايت كند، و در مقابل گفتار مردود آنان بفرمايد: «أفَنَجعَلُ المُجرِمِينَ كَالمُسلِمين»، نه بفرمايد: «أفَنَجعَلُ المُسلِمِينَ كَالمُجرِمين».

شرح مفاد آيه «أفَنجَعَلُ المُسلِمينَ كَالمُجرِمين»

دقت در سياق، اين معنا را دست مى دهد كه هرچند آيه شريفه مى خواهد تساوى را رد كند، وليكن نه تنها از اين جهت كه مجرمين با آن همه جرم مساوى با مسلمانان نيستند، بلكه نكته هاى اضافى ديگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن اين است كه: احترام مسلمين اجازه نمى دهد كه مجرمين با ايشان برابر باشند.

گويا فرموده: اين كه شما كفار مى گوييد در آخرت هم ما و مسلمانان يكسان هستيم، سخن باطلى است. براى اين كه خدا راضى نمى شود كه مسلمانان را با آن همه احترامى كه نزدش دارند، مانند مجرمين قرار دهد. و شما مجرميد، پس با آنان حال و روز يكسانى نخواهيد داشت.

بنابراين، آيه شريفه مى خواهد عليه مساوات دو طايفه اقامه حجت كند، و حجتش اين است كه: مساوات آن دو با احترامى كه مسلمانان نزد خدا دارند، منافات دارد، نه اين كه اين مساوات با عدالت خدا نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۳۹

و مراد از «مسلمين»، كسانى هستند كه تسليم فرمان خدايند، و جز آنچه او اراده كرده، پيروى نمى كنند. اگر انجام كارى را اراده كرده، انجام مى دهند، و اگر ترك كارى را خواسته، ترك مى كنند. در مقابل اين تسليم، همان كلمه «اجرام» است، و آن به اين معنا است كه كسى عمل زشت مرتكب بشود، و مطيع فرمان خدا نباشد.

اين آيه و آيه بعدش تا جمله «أم عِندَهُمُ الغَيب فَهُم يَكتُبُون»، در مقام رد مسأله تساوى مجرمين و مسلمين است، كه از طرف كفار ادعا شده بود. و چون اين ادعا محتملاتى داشت، يكى يكى، آن ها را ايراد نموده و به صورت استفهام انكارى، رد مى كند.

بيان حجت چنين است كه: يكسان بودن مجرمين و مسلمين - كه كفار چنين پنداشته اند - يا از طرف خداى تعالى و موهبت و رحمتى از اوست، و يا از ناحيه او نيست.

اگر از ناحيه او باشد، قطعا بايد يا عقل خود ما انسان ها هم بدان حكم كند، كه مى بينيم عقل چنين حكمى ندارد. قرآن كريم هم، به همين معنا اشاره نموده، مى فرمايد: «مَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُون».

و يا دليلى نقلى بر آن دلالت كند، كه چنين دليلى هم نيست. و قرآن كريم به نبود اين چنين دليل نقلى اشاره نموده، مى فرمايد: «دم لَكُم كِتَابٌ ... - نكند كتابى (و دليلى نقلى و آسمانى) در دست داريد...»، و يا اين است كه دليل بر اين حكم كه كفار كرده اند، نه عقل است و نه نقل، بلكه گفت و شنودى شفاهى است كه خدا با آنان كرده، و آن ها از خدا قول گرفته اند كه در قيامت، بين آنان و اهل تسليم و عبادت به مساوات رفتار كند. اين هم كه معقول نيست، زيرا مردم عادى مانند انبيا نيستند، تا خدا شفاهى با آنان سخن بگويد. خوب تا اين جا سه تا احتمال را آورديم و جوابش را هم گفتيم.

احتمال چهارم اين كه: اصلا آن حكم از ناحيه خدا نباشد. در اين جا نيز چند احتمال هست: يكى اين كه حكم تساوى بين مجرمين و مسلمين، حكمى جدى باشد. و ديگر اين كه صرف بهانه اى باشد براى فرار از مسؤوليت. در صورت جدى بودن، سه احتمال هست.

يكى اين كه حكمى كه مى كنند، مستند به خودشان باشد. به اين معنا كه خودشان كارگردان صحنه قيامت باشند و امور قيامت را به نفع خود بچرخانند. از آن جمله، خود را با مسلمانان يكسان سازند، هر چند كه خدا نخواهد. قرآن كريم، از اين احتمال جواب داده كه:

«سَلهُم أيّهُم بِذَلِكَ زَعِيم»: از ايشان بپرسيد كدامشان زعيم و متولى در تدبير امور قيامت هستند؟ و يا اين است كه حاكم در اين حكم، شركاء و خدايان ايشانند، از اين هم پاسخ داده كه «أم لَهُم شُرَكَاء فَليَأتُوا بِشُرَكَائِهِم - نكند حاكم بر اين حكم شركاء ايشانند، اگر چنين است، بگو تا شركاى خود را بياورند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۴۰

احتمال سوم اين است كه: نه خود را مستقل در اين حكم بدانند، و نه شركايشان را، بلكه زمام غيب به دست ايشان باشد. قضا و قدر همه امور مردم منوط به مشيت آن ها باشد. هرچه آن ها در غيب بنويسند، همان مى شود، و خودشان براى خود چنين نوشته اند، كه در عين اين كه مجرمند، با مسلمانان برابر باشند. در آيات مورد بحث، اين احتمال رد شده، مى فرمايد: «أم عِندَهُمُ الغَيب فَهُم يَكتُبُون»، اين هم سه احتمال ديگر.

و اما اگر حكمشان حكمى جدى نباشد، بلكه همان طور كه گفتيم بهانه اى باشد براى فرار از مسؤوليت براى نپذيرفتن دعوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، چون فكر مى كنند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فردا از ايشان مزد مطالبه مى كند كه از بيغوله ضلالت به راه حق هدايتشان كرده، آن وقت زير بار سنگين آن مزد، خُرد خواهند شد. از اين هم پاسخ داده، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خطاب مى كند كه «أم تَسئلُهُم أجراً فَهُم مِن مَغرَمٍ مُثقَلُون». اين هم هفتمين احتمال.

اين بود آنچه كه از تدبر در آيات مورد بحث درباره اين كه چرا مرتب در آن ها ترديد شده و يكى پس از ديگرى فرمود «يا اين كه، يا اين كه»، استفاده مى شود. ولى مفسران ديگر در ضبط ترديدها سخنانى ديگر دارند. اگر كسى بخواهد، مى تواند به تفسيرهاى مطول مراجعه كند.

«مَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُون » - اين جمله در مقام اين است كه تعجب هر كسى را از حكم آنان برانگيزد، كه چطور حكم كردند به اين كه مجرم و مسلم در قيامت يك وضع دارند! و اين اشاره است به اين كه عقل از چنين حكمى امتناع دارد، و چنين حكمى نمى كند. و در حقيقت معنايش اين است كه چه اختلالى در فكر شما رُخ داده، و رأى و نظريه شما را فاسد كرده كه اين طور حكم مى كنيد؟

«أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لمََا تخَيرُونَ»:

اين آيه اشاره است به اينكه براى حكمى كه كردند هيچ دليلى نقلى ندارند، همچنان كه آيه قبلى به نداشتن دليلى عقلى بر طبق حكمشان اشاره مى كرد، و منظور از كلمه «كتاب»، كتاب آسمانى است، كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده باشد، كه البته چنين كتابى حجت است، و معناى «تدرسون»، «تقرون» است. يعنى كتابى كه در آن اين حكم را خوانده باشيد.

و كلمه «تخير» و «اختيار»، كه يكى از باب تفعل و ديگرى از باب افتعال است، به يك معنا است. و جملۀ «إنّ لَكُم لَمَا تَخَيَّرُون» در مقام مفعول است براى جملۀ «تَخَيَّرُون» و استفهام در آيه انكارى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۴۱

و معنايش اين است كه: نه، آن طور نيست، شايد اين طور باشد كه كتابى آسمانى داشته باشيد، و در آن خوانده باشيد كه اى مشركين اختيار با شما است، هر چه دلتان خواست و درباره دنيا و آخرت و يا تنها آخرت خود اختيار كرديد بكنيد، و خلاصه هر نامربوطى خواستيد از دهانتان بيرون بريزيد، اختيار سعادت و آخرتتان با خودتان است ، هر چه شما بخواهيد و بگوييد همان مى شود.

«أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لمََا تَحْكُمُونَ»:

اين آيه اشاره است به اينكه: نه ، چنين اختيارى ندارند، و خدا با عهد و سوگندى شفاهى چنين پيمانى با ايشان نبسته.

كلمه «أيمان» جمع يمين است، كه به معناى سوگند است، و كلمۀ «بلوغ»، كه كلمه «بالغه» اسم فاعل آن است، به معناى رسيدن به انتهاى كمال است. پس «أيمان بالغه»، به معناى سوگندهايى است كه تأكيد را به نهايت رسانده باشد.

بنابراين، جملۀ «إلَى يَوم القِيَامَة» ظرفى است (به اصطلاح) مستقر و متعلق به مقدر، و تقدير كلام «أم لَكُم عَلَينَا أيمَانٌ كَائِنَة إلَى يَومِ القِيَامَة، مُؤكدة نَهَايَة التَوكِيد» است. يعنى نه، آن هم نيست ، بلكه شايد اين باشد كه شما قسمتى به گردن ما داشته باشيد، و خلاصه ما سوگند بسيار مؤكد خورده باشيم سوگندى كه تا روز قيامت اعتبار داشته باشد كه اختيار قيامت را به شما واگذار مى كنيم، هر حكمى خواستيد بكنيد.

بعضى از مفسران، كلمۀ «أيمان» را به عهد و پيمان معنا كرده اند، در نتيجه از باب اطلاق لازم و اراده ملزوم و تعبيرى به كنايه مى باشد.

بعضى هم احتمال داده اند از باب اطلاق جزء، و اراده كل باشد.

و جملۀ «إنَّ لَكُم لَمَا تَحكُمُون»، جواب قسم است، و همان چيزى است كه معاهده فرضى بر آن واقع شده، و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه نه، آن هم نيست، شايد اين باشد كه شما ما را قسم مإكد داده باشيد، و از ما پيمان گرفته باشيد پيمانى كه تا قيامت دوام داشته باشد، كه ما تسليم شما باشيم، و هر حكمى كه خواستيد برانيد.

«سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِك زَعِيمٌ»:

در اين جمله ديگر روى سخن با ايشان نيست. گويا از آنان روى گردانيده، خطاب را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرد، تا بفهماند اين گونه افراد از اين كه لايق خطاب باشند، ساقط اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۴۲

و به همين جهت در بقيه سؤال ها كه چهار سؤال است، ايشان را غايب فرض كرد، و فرمود: از «ايشان بپرس كدامشان مسؤول اين تسويه شده؟». كلمۀ «زعيم»، به معناى كسى است كه قائم به امرى و متصدى انجام آن باشد. و استفهام در جمله انكارى است.

معنى آيه اين است كه: از ايشان بپرس وقتى ثابت شد كه خدا بين دو طايفه را تسويه نمى كند، چون چنين دليلى در كار نيست، آن كداميك از شما است كه بر حسب ادعايى كه مى كنيد متصدى امر تسويه شده باشد؟ آيا اگر چنين كسى باشد از ميان اين مشركان است؟ اگر هست، كيست و كداميك است؟ و بطلان اين ادعا آن قدر واضح است كه كسى بجز ديوانگان، چنين سخنى نمى گويد.

«أَمْ لهَُمْ شرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشرَكائهِمْ إِن كانُوا صادِقِينَ»:

اين جمله، ردّ بر مشركان است، بنابر آن فرضى كه حكمشان به تساوى مجرمان و مسلمين بر اساس اين ادعايشان باشد كه معبودهايشان معبودند، ثانيا با خدا در ربوبيت شريكند، و ثالثا در قيامت نزد خدا شفاعتشان مى كنند، و در نتيجه ايشان را با مسلمين برابر خواهد كرد.

و استفهام در آيه، انكارى است و مى فهماند اولا معبودهاى ايشان معبود نيستند، و با خدا در ربوبيت شریک نيستند، و ثالثا چنان شفاعتى نمى توانند بكنند.

و جملۀ «فَليَأتُوا بِشُرَكَائِهِم...»، كنايه است از نبود شركاء، و نفى در جملۀ «أم لَهُم شُرَكَاء» را تأكيد مى كند.

مراد از شركاى مشركان، در آيه «يَومَ يُكشَفُ عَن سَاق»

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از شركاء، خدايان دروغين ايشان نيست، بلكه مراد هر كسى است كه در اين اعتقاد باطل شريك ايشان باشد، و اين ها اگر راست مى گويند آن شريك هاى خود را بياورند. ولى خواننده متوجه است كه معنا مناسب مقام محاجه نيست.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از شركاء، شهدا و گواهان هستند، و معنا اين است كه نه ، بلكه شايد بر اين قول گواهانى دارند خوب، اگر دارند و راست مى گويند، بياورند.

ليكن اين تفسيرى كه از جهت الفاظ آيه دليلى بر آن ندارند. علاوه بر اين، جمله مورد بحث به خاطر كلمه «أم»، استدراك و اعراض از ماقبل است، و بايد مطلبى غير مطلب ماقبل را افاده كند، و مسأله شهادت اگر در بين باشد، لابد شاهدانى خواهند بود كه از ناحيه خدا كتابى و يا وعده و يا پيمانى دارند، و اين دو احتمال يعنى داشتن كتاب و داشتن پيمان قبلا رد شده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۴۳

بعضى ديگر گفته اند مراد از شركاء، شركاى در الوهيتى است كه خود آنان معتقد بودند، ليكن منظور از آوردن آن شركاء اين است كه اين مشركان، آن شركاء را در قيامت بياورند، تا بر صدق اعتقاد آنان شهادت دهند، و يا نزد خداى تعالى شفاعتشان كنند. ولى خواننده محترم مى داند كه اين بيان قانع كننده خصم نيست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←