روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۷: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۹۱۷ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۷ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن ابي عبد الله و علي بن محمد عن اسحاق بن محمد النخعي عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري قال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۱۶ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۱۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۰۱
ابى هاشم داود بن قاسم جعفرى گويد: من نزد ابى محمد (امام حسن عسكرى ع) بودم، براى مردى يمنى اجازه ورود خواستند و مردى درشت و بلند و تنومند وارد شد و بر آن حضرت به امامت سلام داد و امام با پذيرائى به او جواب داد و دستور داد بنشيند و او پهلوى من نشست، و من با خود گفتم: كاش مىدانستم اين مرد كيست؟ امام (ع) فرمود: اين از فرزندان آن زن اعرابيه صاحب سنگريزهاى است كه پدرانم با خاتم خود بر آن نهادهاند و نقش بسته است و آن را با خود آورده است تا من هم آن را مهر كنم، سپس فرمود: آن را بياور يك سنگ كوچكى در آورد كه در يك طرفش محل صافى بود، امام عسكرى (ع) آن را گرفت و مهرش را بيرون آورد و بر آن زد و نقش برداشت، گويا هم اكنون نقش مُهر او را در آن سنگ مىنگرم (الحسن بن على) به آن يمنى گفتم: آن حضرت را هرگز پيش از اين ديده بودى؟ گفت: نه به خدا من روزگارى است كمال شوق را داشتم كه او را ببينم و گويا همين اكنون جوانى كه او را در اين جا نمىبينم نزد من آمد و گفت: برخيز و داخل شو و من داخل شدم، سپس آن يمنى برخاست و مى گفت: رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان و ذريهاى كه همه از يك ديگريد، من به خدا گواهم كه حق تو واجب است چون وجوب حق امير المؤمنين (ع) و امامان بعد از او (ع) و رفت و ديگر من او را نديدم، ابو اسحق جعفرى گويد: من از او نامش را پرسيدم، گفت: نامم (مهجع) پسر صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم پسرام غانم و آن، زن عرب بيابانى از يمن بود و صاحب سنگريزهاى است كه امير المؤمنين و اولادش تا امام رضا (ع) بر آن مُهر زدند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۵۳
ابو هاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام) بودم كه براى مردى يمنى اجازه تشرف خواستند، سپس وارد شد. مردى بود فربه، بلند، تنومند، بعنوان ولايت بامام عليه السلام سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى اللَّه) و حضرت با پذيرش جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست، من با خود گفتم: كاش ميدانستم اين كيست، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزهئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كردهاند، و اكنون آن را آورده و ميخواهد من مهر كنم سپس فرمود: آن را بده، او سنگريزهئى را بيرون كرد كه در يك طرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت. سپس خاتمش را درآورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش برداشته شد، گويا الآن نقش خاتم آن حضرت كه «الحسن بن على» بود پيش چشم منست. ابو هاشم گويد: من بيمانى گفتم: هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى؟ گفت: نه بخدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت: برخيز و داخل شو، من هم درآمدم، سپس مرد يمانى برخاست و ميگفت: رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريهئى هستيد كه بعضى پاره تن بعضى ديگريد، بخدا سوگند كه رعايت حق شما واجبست مانند حق امير المؤمنين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات اللَّه عليهم اجمعين، سپس او رفت و من ديگر نديدمش. اسحاق گويد: ابو هاشم جعفرى گفت: من اسم يمانى را پرسيدم، گفت اسم من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن ام غانم است، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه امير المؤمنين و نوادهگانش تا حضرت رضا سنگريزه او را مهر كرده بودند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۰۵
محمد بن ابى عبداللَّه و على بن محمد، از اسحاق بن محمد نخعى، از ابو هاشم (يعنى: داود بن قاسم جعفرى) روايت كرده است كه گفت: در نزد امام حسن عسكرى عليه السلام بودم كه از آن حضرت طلب رخصت شد براى مردى از اهل يمن، چون رخصت داد، مرد ستبر بلند تنومندى درآمد و بر آن حضرت سلام كرد و به ولايت كه گفت: السلام عليك يا ولى اللَّه (يا گفت: السلام عليك يا مولاى)، يعنى: درود خدا (يا درود من يا همه درودها) بر تو اى صاحب اختيارى كه خدا تو را در امور خود (كه تعلق به خلائق دارد) صاحب اختيار نموده، يا درود بر تو اى آقاى من. حضرت جواب سلام او را باز داد به قبول كردن از وى، و او را امر فرمود كه بنشيند. داود مىگويد كه: آن مرد در كنار من نشست، به وضعى كه به من چسبيده بود. من با خود گفتم كه: كاش مىدانستم كه اينك كيست؟ حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: «اين، از فرزند آن زن اعرابيه صاحب سنگريزه است كه پدران من عليهم السلام در آن مهر زدند به مهرهاى خود و نقش گرفت، و آن را با خود آورده، مىخواهد كه من در آن مهر زنم». پس فرمود كه: «آن سنگريزه را بياور». آن مرد سنگريزه را بيرون آورد و در يك جانب آن، موضع نرم هموارى بود. امام حسن عليه السلام آن را گرفت و مهر خود را بيرون آورد و در آن مهر زد كه نقش گرفت. و گويا من در اين ساعت نقش مهر آن حضرت را مىبينم، و آن نقش اين بود كه: حسن بن على. من به آن يمنى گفتم كه: پيش از آن، هرگز امام حسن عليه السلام را ديده بودى؟ گفت: نه، به خدا سوگند، و من مدتى است كه بر ديدن آن حضرت حريص بودم، تا آنكه در اين ساعت، جوانى به نزد من آمد، كه او را نديده بودم، و به من گفت كه: بر خيز و داخل شو، پس من داخل شدم. بعد از آن، يمنى برخاست و مىگفت: رحمت خدا و بركتهاى او بر شما اهل بيت پيغمبر، «ذرّيهاى كه بعضى از آن، از بعضى به هم رسيده» «۱». گواهى مىدهم به خدا كه تو، حقى، و حق تو واجب است، مانند وجوب حقّ امير المؤمنين و امامان بعد از او- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-. پس آن، يمنى رفت و بعد از آن، او را نديدم. اسحاق مىگويد كه: ابوهاشم جعفرى گفت كه: او را از نامش سؤال كردم، گفت: نامم __________________________________________________
(۱). آل عمران، ۳۴.
مِهْجع بن صلت بن عُقبة بن سِمعان بن غانم بن امّ غانم است. و امّ غانم، همان زن اعرابيه يمنيه است كه صاحب سنگريزه بود كه امير المؤمنين عليه السلام و فرزندزادههاى آن حضرت، در آن مهر زدند، تا زمان امام رضا عليه السلام (و بعضى گفتهاند كه احتمال بعيدى دارد كه مراد، تا زمان امام على نقى عليه السلام باشد).