روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن علي بن رياب عن ابي عبيده و زراره جميعا عن ابي جعفر ع قال :

لَمَّا قُتِلَ‏ اَلْحُسَيْنُ ع‏ أَرْسَلَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ إِلَى‏ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ع‏ فَخَلاَ بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا اِبْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ دَفَعَ اَلْوَصِيَّةَ وَ اَلْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى‏ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ ثُمَّ إِلَى‏ اَلْحَسَنِ ع‏ ثُمَّ إِلَى‏ اَلْحُسَيْنِ ع‏ وَ قَدْ قُتِلَ‏ أَبُوكَ‏ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ‏ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ‏ وَ وِلاَدَتِي مِنْ‏ عَلِيٍّ ع‏ فِي سِنِّي‏ وَ قَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلاَ تُنَازِعْنِي فِي اَلْوَصِيَّةِ وَ اَلْإِمَامَةِ وَ لاَ تُحَاجَّنِي فَقَالَ لَهُ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ يَا عَمِّ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍ‏ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْجََاهِلِينَ‏ إِنَ‏ أَبِي‏ يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصَى إِلَيَ‏ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى‏ اَلْعِرَاقِ‏ وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلاَحُ‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ عِنْدِي فَلاَ تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ اَلْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ اَلْحَالِ‏ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اَلْوَصِيَّةَ وَ اَلْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ‏ اَلْحُسَيْنِ ع‏ فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى‏ اَلْحَجَرِ اَلْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ وَ كَانَ اَلْكَلاَمُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا اَلْحَجَرَ اَلْأَسْوَدَ فَقَالَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ‏ لِمُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَنَفِيَّةِ اِبْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ‏ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ يُنْطِقَ لَكَ‏ اَلْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ‏ مُحَمَّدٌ فِي اَلدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اَللَّهَ ثُمَّ دَعَا اَلْحَجَرَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَقَالَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ‏ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اَللَّهَ أَنْتَ يَا اِبْنَ أَخِي وَ سَلْهُ فَدَعَا اَللَّهَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ مِيثَاقَ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ مِيثَاقَ اَلنَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ اَلْوَصِيُّ وَ اَلْإِمَامُ بَعْدَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏ قَالَ فَتَحَرَّكَ‏ اَلْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنَّ اَلْوَصِيَّةَ وَ اَلْإِمَامَةَ بَعْدَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏ إِلَى‏ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏ وَ اِبْنِ‏ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ قَالَ فَانْصَرَفَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ هُوَ يَتَوَلَّى‏ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ ع‏


الکافی جلد ۱ ش ۹۱۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۹۱۹
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَة
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۰۳

ابى جعفر امام باقر (ع) فرمود: چون حسين (ع) شهيد شد. محمد بن حنيفه تقاضا كرد از على بن الحسين (ع) و با او خلوت نمود و گفت: برادرزاده عزيزم مى‏دانى كه رسول خدا (ص) وصيّت و امامت را بعد از خود به امير المؤمنين (ع) داد و سپس به حسن و سپس به حسين (ع) و پدر تو را (عليه السلام) كشتند و وصيّتى نكرد، من عمّ تو و برادر پدر توام و از پشت على (ع) هستم و با سابقه سنّ و پيشينه‏اى كه دارم از تو به امامت سزاوارترم در اين جوانى تو، با من در وصيت و امامت نزاع مكن و محاكمه نداشته باش. على بن الحسين (ع) به او فرمود: عمو جان، از خدا بپرهيز و چيزى كه حق تو نيست ادّعا مكن، من به تو پند مى‏دهم كه مبادا از نادان‏ها باشى، به راستى پدرم پيش از آنكه به عراق برود به من وصيت كرد و ساعتى پيش از شهادتش امامت را به من سپرد و اين سلاح رسول اللَّه (ص) است كه نزد من است متعرض اين مقام مشو كه مى‏ترسم عمرت كوتاه شود و حالت پريش گردد، خدا عز و جل وصيت و امامت را در نسل حسين (ع) مقرر داشته و اگر مى‏خواهى اين حقيقت را بدانى بيا برويم نزد حجر الاسود و محاكمه كنيم و از او بپرسيم. امام باقر (ع) فرمود: اين صحبت ميان آنها در مكه بود، رفتند نزد حجر الاسود و على بن الحسين به محمد بن حنيفه گفت: تو اول برو به درگاه خدا عز و جل زارى كن و از او بخواه كه حجر الاسود به سود تو سخن گويد و سپس از او بپرس، محمد در دعا زارى سرداد و از خدا درخواست كرد و حجر الاسود را براى سخن دعوت كرد و به او پاسخى نداد، على بن الحسين (ع) فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام بودى هر آينه حجر الاسود به تو پاسخ مى داد، محمد به آن حضرت گفت: اى برادر زاده، پس تو دعا كن و از او بخواه. على بن الحسين (ع) دعائى را كه خواست خواند و سپس فرمود: از تو مى‏خواهم به حقِ آنكه ميثاق انبياء را در تو نهاده است و هم ميثاق اوصياء و همه مردم را كه هر آينه به من خبر دهى از وصى و امام بعد از حسين بن على (ع). گويد: حجر الاسود چنان جنبيد كه نزديك بود از جا كنده‏ شود و سپس خدا آن را به سخن آورد با زبان عربى روشن و شيوا، و گفت: بار خدايا به راستى وصيت و امامت بعد از حسين بن على (ع) با على بن الحسين بن على بن ابى طالب است پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص). گويد: پس از آن محمد بن على برگشت و پيرو على بن الحسين (ع) گرديد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۵۴

امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه، شخصى را نزد على‏ ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت) بآن حضرت چنين گفت: پسر برادرم! ميدانى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود بامير المؤمنين عليه السلام و بعد از او بامام حسن عليه السلام و بعد از او بامام حسين عليه السلام واگذاشت. و پدر شما- رضى اللَّه عنه و صلّى على روحه- كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه‏ام و زاده على عليه السلام هستم. من با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانيد بامامت سزاوارترم، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن. على بن الحسين عليه السلام باو فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كه حق ندارى ادعا مكن. من ترا موعظه ميكنم كه مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود بمن وصيت فرمود و ساعتى پيش از شهادتش نسبت بآن با من عهد كرد. و اين سلاح رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است نزد من، متعرض اين امر مشو كه ميترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود. همانا خداى عز و جل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است، اگر ميخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجر الاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا بحجر الاسود رسيدند، على بن الحسين بمحمد بن حنفيه فرمود: تو اول بدرگاه خداى عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو بسخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست‏

(كه بامامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت. على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام ميبودى جوابت ميداد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه، على بن الحسين عليه السلام بآنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو ميخواهم بآن خدائى كه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و بپيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را بما خبر ده. حجر جنبشى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عز و جل او را بسخن آورد و بزبان عربى فصيح گفت: بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليه السلام بعلى بن حسين بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيده است.

پس محمد بن على (محمد حنفيه) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۰۷

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عُبيده و زراره هر دو، روايت كرده است از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود: «چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، محمد بن حنفيه به نزد على بن الحسين عليهما السلام فرستاد و چون آن حضرت تشريف آورد، محمد با او خلوت كرد، و به آن حضرت عرض كرد كه: اى پسر برادر من، تو مى‏دانى (يا من مى‏دانم)، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، وصيت و امامت را بعد از خود، به امير المؤمنين عليه السلام تسليم فرمود. بعد از آن، به امام حسن، پس به امام حسين عليهما السلام تسليم شد، و پدر تو-/ كه خدا از او راضى باشد، و بر روح او صلوات فرستد-/ شهيد شد و وصيت نكرد، و تو مى‏دانى كه من، عموى توام و اصل من، با اصل پدر تو يكى است؛ چنانچه دو درخت خرما از يك ريشه بر آيند، و من به سبب آن‏كه از على عليه السلام بلاواسطه متولد شده‏ام، با سنى كه دارم و پيش از تو بوده‏ام، به امامت از تو سزاوارترم، با وجود آن‏كه تو تازه سن و جوانى. پس در باب وصيت و امامت، با من منازعه و گفت‏وگو مكن. حضرت على بن الحسين عليهما السلام فرمود كه: اى عمو، از خدا بترس و ادعا مكن آنچه را كه براى تو درست نيست. «به درستى كه من، تو را پند مى‏دهم تا آن‏كه از جمله جاهلان نباشى». «۱» اى عمو، به درستى كه پدرم- صلوات اللَّه عليه- مرا وصىّ گردانيد، پيش از آن‏كه به جانب كربلا توجه فرمايد، و در اين امر، با من عهد كرد و وصيت فرمود، يك ساعت پيش از آن‏كه شهيد شود. و اينك سلاح رسول خداست صلى الله عليه و آله كه در نزد من است، پس متعرض اين امر مشو كه من بر تو مى‏ترسم از نقصان عمر و پراكندگى حال. به درستى كه خداى عزّوجلّ وصيت و امامت را در فرزند امام حسين عليه السلام قرار داده. پس اگر خواهى كه اين را بدانى، بيا با ما به نزد حجر الاسود تا به سوى آن محاكمه كنيم، و اين مرافعه را به نزد آن بريم، و آن را ازين امر سؤال كنيم». __________________________________________________

(۱). هود، ۴۶.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اين سخن در ميانه ايشان در مكه اتفاق افتاد، پس رفتند تا به نزد حجر الاسود آمدند. على بن الحسين عليه السلام به محمد بن حنفيه فرمود كه: تو ابتدا كن و به سوى خداى عزّوجلّ زارى نما و از او سؤال كن كه اين سنگ براى تو سخن گويد. پس محمد دست به دعا برداشت و تضرّع و زارى نمود و از خدا سؤال كرد، بعد از آن، حجر الاسود را خواند و حَجر او را جواب نداد. على بن الحسين عليه السلام فرمود كه: اى عمو، اگر وصىّ و امام مى‏بودى، هر آينه تو را جواب مى‏داد. محمد به على عليه السلام عرض كرد كه: اى پسر برادر من، تو خدا را بخوان و از او سؤال كن. على بن الحسين عليه السلام خدا را خواند به آنچه خواست. بعد از آن، به حجر الاسود فرمود كه: سؤال مى‏كنم تو را به حق آن خدايى كه پيمان پيغمبران و پيمان اوصياى ايشان و پيمان همه مردمان را در تو قرار داده، مگر آن‏كه ما را خبر دهى كه وصىّ و امام بعد از حسين بن على عليهما السلام كيست؟» حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «حجر الاسود به جنبش آمد تا آن‏كه نزديك بود كه از جاى خود برود، و خداى عزّوجلّ آن را به سخن در آورد، به زبان عربى روشن و فصيح و گفت: بار خدايا، به درستى كه وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليهما السلام، با على بن حسين، پسر فاطمه دختر رسول خدا است». حضرت فرمود كه: «پس محمد بن حنفيه برگرديد، و با على بن الحسين عليهما السلام دوستى مى‏ورزيد». على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)