ریشه جلد: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(Added root proximity by QBot)
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:


__TOC__
__TOC__
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[ریشه غیر ربط::جلد]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}


=== قاموس قرآن ===
=== قاموس قرآن ===
(به كسر اوّل) پوست بدن. اعمّ از آنكه پوست انسان باشد مثل [فصّلت:21] يا پوست حيوان مثل [نحل:80] جلد: به فتح اوّل مصدر است به معنى تازيانه زدن به عقيده طبرسى و راغب تازيانه زدن را به جهت رسيدن تازيانه به پوست بدن، جلد گويند. و شايد علّت اين تسميه آن باشد كه تازيانه از پوست درست ميشده است و فعل «جلده» به معنى او را با پوست زد است در مفردات گويد: «جلده، بطنه، ظهره» (هرسه فعل ماضى است) يعنى به پوستش زد، به شكمش زد، به پشتش زد. «وَضَرَبَهُ بِالْجِلْدِ نَحْوَ عَصاهُ» او را با پوست زد مثل او را با عصا زد. در اينجا به چند مطلب اشاره مى‏كنيم الف: حدّ زنا صد ضربه شلاق و حدّ قذف (به ديگرى نسبت زنادادن) هشتاد ضربه است [نور:2] زن زانيه و مرد زانى به هر يك صد تازيانه بزنيد. اين حكم در صورتى است كه محصنه نباشند و اگر هر دو يا يكى از آنها محصنه (شوهر دار، زن دار) باشد حدّ آنها سنگسار كردن است تفصيل حكم را بايد در كتب فقهيّه ملاحظه كرد. [نور:4] مراد از محصنات در آيه زنان عفيف و پاكدامن اند زيرا محصنه هم به معناى پاكدامن كه خود را از حرام حفظ مى‏كند آمده و هم به معنى زن شوهر دار رجوع شود به «حصن» يعنى آنانكه به زنان پاكدامن نسبت زنا مى‏دهند. سپس به سخن خود چهار نفر شاهد نياورد به آنها هشتاد ضربه شلاق بزنيد. ب: روز قيامت پوست بدن به اعمال آدمى شهادت خواهد داد [فصّلت:20و21]. چون به نزد آتش ميايند گ.شها و چشمها و پوستهايشان بر آنها گواهى ميدهند... به پوستهايشان بر آنها گواهى داديد؟ گويند: خدا ما را به نطق آورد خدائيكه همه چيز را گويا كرده است. ممكن است بگوئيم شهادت طبيعى است همچنانكه سفت و آبله گون بودن دست كارگر و آهنگر گواهى ميدهد كه اين دست و اين شخص كار كرده است و بر عكس شاهد آنست كه اين دست كار نكرده است. ولى آيه دوّم كه حاكى از گفتگوى گناهكاران با پوستهاى خود است اين احتمال را ضعيف مى‏كند و ظاهر آن گفتگوئى است مثل گفتگوى ظاهرى . و از اين عجب مدار. آخرت همه چيزش حتى آتش و جهنّم اش زنده و گوياست و نمى‏شود از اين زندگى دنيا قياس گرفت. رجوع شود به «ناروجهنّم». ج: [نساء:56] نضج به ضمّ اوّل و فتح آن به معنى رسيدن ميوه و پختن گوشت است (صحاح) ضمير بدّلناهم براى كفّار است نه جلود، يعنى: آنها را به آتش مى‏كشيم هر وقت پوستهايشان پخت و سوخت و بى حسّ شد عوض مى‏گيريم براى آنهاپوستهاى ديگرى را تا عذاب را بچشند (اعاذناللّه منه). ممكن است منظور سوختن و بى حسّ شدن پوست باشد و شايد اشاره به دوام عذاب است. نظير اين آيه ،آيه [حج:20] صهر به فتح اوّل به نقل مجمع به معنى ذوب كردن است، راغب ذوب كردن پيه گفته آيه درباره كفّارى است كه درباره خدا مخاصمه مى‏كنند يعنى از بالايشان آب داغ و جوشان ريخته شود كه محتويات شكمها و پوستها با آن گداخته مى‏شود (اللّهم اعوذ بك من النار). د: [زمر:23] درباره اين آيه به «قشعر» رجوع شود.
(به كسر اوّل) پوست بدن. اعمّ از آنكه پوست انسان باشد مثل [فصّلت:21] يا پوست حيوان مثل [نحل:80] جلد: به فتح اوّل مصدر است به معنى تازيانه زدن به عقيده طبرسى و راغب تازيانه زدن را به جهت رسيدن تازيانه به پوست بدن، جلد گويند. و شايد علّت اين تسميه آن باشد كه تازيانه از پوست درست ميشده است و فعل «جلده» به معنى او را با پوست زد است در مفردات گويد: «جلده، بطنه، ظهره» (هرسه فعل ماضى است) يعنى به پوستش زد، به شكمش زد، به پشتش زد. «وَضَرَبَهُ بِالْجِلْدِ نَحْوَ عَصاهُ» او را با پوست زد مثل او را با عصا زد. در اينجا به چند مطلب اشاره مى‏كنيم الف: حدّ زنا صد ضربه شلاق و حدّ قذف (به ديگرى نسبت زنادادن) هشتاد ضربه است [نور:2] زن زانيه و مرد زانى به هر يك صد تازيانه بزنيد. اين حكم در صورتى است كه محصنه نباشند و اگر هر دو يا يكى از آنها محصنه (شوهر دار، زن دار) باشد حدّ آنها سنگسار كردن است تفصيل حكم را بايد در كتب فقهيّه ملاحظه كرد. [نور:4] مراد از محصنات در آيه زنان عفيف و پاكدامن اند زيرا محصنه هم به معناى پاكدامن كه خود را از حرام حفظ مى‏كند آمده و هم به معنى زن شوهر دار رجوع شود به «حصن» يعنى آنانكه به زنان پاكدامن نسبت زنا مى‏دهند. سپس به سخن خود چهار نفر شاهد نياورد به آنها هشتاد ضربه شلاق بزنيد. ب: روز قيامت پوست بدن به اعمال آدمى شهادت خواهد داد [فصّلت:20و21]. چون به نزد آتش ميايند گ.شها و چشمها و پوستهايشان بر آنها گواهى ميدهند... به پوستهايشان بر آنها گواهى داديد؟ گويند: خدا ما را به نطق آورد خدائيكه همه چيز را گويا كرده است. ممكن است بگوئيم شهادت طبيعى است همچنانكه سفت و آبله گون بودن دست كارگر و آهنگر گواهى ميدهد كه اين دست و اين شخص كار كرده است و بر عكس شاهد آنست كه اين دست كار نكرده است. ولى آيه دوّم كه حاكى از گفتگوى گناهكاران با پوستهاى خود است اين احتمال را ضعيف مى‏كند و ظاهر آن گفتگوئى است مثل گفتگوى ظاهرى . و از اين عجب مدار. آخرت همه چيزش حتى آتش و جهنّم اش زنده و گوياست و نمى‏شود از اين زندگى دنيا قياس گرفت. رجوع شود به «ناروجهنّم». ج: [نساء:56] نضج به ضمّ اوّل و فتح آن به معنى رسيدن ميوه و پختن گوشت است (صحاح) ضمير بدّلناهم براى كفّار است نه جلود، يعنى: آنها را به آتش مى‏كشيم هر وقت پوستهايشان پخت و سوخت و بى حسّ شد عوض مى‏گيريم براى آنهاپوستهاى ديگرى را تا عذاب را بچشند (اعاذناللّه منه). ممكن است منظور سوختن و بى حسّ شدن پوست باشد و شايد اشاره به دوام عذاب است. نظير اين آيه ،آيه [حج:20] صهر به فتح اوّل به نقل مجمع به معنى ذوب كردن است، راغب ذوب كردن پيه گفته آيه درباره كفّارى است كه درباره خدا مخاصمه مى‏كنند يعنى از بالايشان آب داغ و جوشان ريخته شود كه محتويات شكمها و پوستها با آن گداخته مى‏شود (اللّهم اعوذ بك من النار). د: [زمر:23] درباره اين آيه به «قشعر» رجوع شود.
===ریشه‌های [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud htmlpre='ریشه_'>
هم:100, ل:41, کم:39, جلد:34, ما:34, لا:33, من:32, ب:29, شهد:26, ف:26, کلل:26, ها:21, زنى:21, هما:20, ثم:19, ه:19, ثمن:19, قول:19, بدل:19, بصر:18, نضج:17, الذين:17, کون:17, غير:17, عمل:17, ذکر:17, وحد:17, مئى:17, ربب:17, الله:17, لين:17, خشى:17, قبل:16, ربع:16, بيت:16, انن:15, على:15, فى:15, ذوق:15, سمع:15, قلب:15, اخذ:15, اله:15, نعم:15, قمع:14, بطن:14, لکن:14, نور:14, اتى:14, ظنن:13, خفف:13, يوم:13, قشعر:13, لعل:13, عذب:13, حدد:13, جعل:13, وله:13, الى:13, نا:13, ثنى:13, لم:13, سکن:12, بين:12, شبه:12, ابد:12, صلى:12, ايى:12, کتب:12, ظعن:12, رئف:12, حصن:11, حمم:11, صهر:11, اول:11, ائى:11, سوف:11, حدث:11, حسن:11, رمى:11, دين:11, قوم:10, علم:10, فسق:10, جىء:10, نزل:10, ذلک:10
</qcloud>


== کلمات مشتق شده در قرآن ==
== کلمات مشتق شده در قرآن ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۱

تکرار در قرآن: ۱۳(بار)

لیست کلمات مشتق شده


در حال بارگیری...


قاموس قرآن

(به كسر اوّل) پوست بدن. اعمّ از آنكه پوست انسان باشد مثل [فصّلت:21] يا پوست حيوان مثل [نحل:80] جلد: به فتح اوّل مصدر است به معنى تازيانه زدن به عقيده طبرسى و راغب تازيانه زدن را به جهت رسيدن تازيانه به پوست بدن، جلد گويند. و شايد علّت اين تسميه آن باشد كه تازيانه از پوست درست ميشده است و فعل «جلده» به معنى او را با پوست زد است در مفردات گويد: «جلده، بطنه، ظهره» (هرسه فعل ماضى است) يعنى به پوستش زد، به شكمش زد، به پشتش زد. «وَضَرَبَهُ بِالْجِلْدِ نَحْوَ عَصاهُ» او را با پوست زد مثل او را با عصا زد. در اينجا به چند مطلب اشاره مى‏كنيم الف: حدّ زنا صد ضربه شلاق و حدّ قذف (به ديگرى نسبت زنادادن) هشتاد ضربه است [نور:2] زن زانيه و مرد زانى به هر يك صد تازيانه بزنيد. اين حكم در صورتى است كه محصنه نباشند و اگر هر دو يا يكى از آنها محصنه (شوهر دار، زن دار) باشد حدّ آنها سنگسار كردن است تفصيل حكم را بايد در كتب فقهيّه ملاحظه كرد. [نور:4] مراد از محصنات در آيه زنان عفيف و پاكدامن اند زيرا محصنه هم به معناى پاكدامن كه خود را از حرام حفظ مى‏كند آمده و هم به معنى زن شوهر دار رجوع شود به «حصن» يعنى آنانكه به زنان پاكدامن نسبت زنا مى‏دهند. سپس به سخن خود چهار نفر شاهد نياورد به آنها هشتاد ضربه شلاق بزنيد. ب: روز قيامت پوست بدن به اعمال آدمى شهادت خواهد داد [فصّلت:20و21]. چون به نزد آتش ميايند گ.شها و چشمها و پوستهايشان بر آنها گواهى ميدهند... به پوستهايشان بر آنها گواهى داديد؟ گويند: خدا ما را به نطق آورد خدائيكه همه چيز را گويا كرده است. ممكن است بگوئيم شهادت طبيعى است همچنانكه سفت و آبله گون بودن دست كارگر و آهنگر گواهى ميدهد كه اين دست و اين شخص كار كرده است و بر عكس شاهد آنست كه اين دست كار نكرده است. ولى آيه دوّم كه حاكى از گفتگوى گناهكاران با پوستهاى خود است اين احتمال را ضعيف مى‏كند و ظاهر آن گفتگوئى است مثل گفتگوى ظاهرى . و از اين عجب مدار. آخرت همه چيزش حتى آتش و جهنّم اش زنده و گوياست و نمى‏شود از اين زندگى دنيا قياس گرفت. رجوع شود به «ناروجهنّم». ج: [نساء:56] نضج به ضمّ اوّل و فتح آن به معنى رسيدن ميوه و پختن گوشت است (صحاح) ضمير بدّلناهم براى كفّار است نه جلود، يعنى: آنها را به آتش مى‏كشيم هر وقت پوستهايشان پخت و سوخت و بى حسّ شد عوض مى‏گيريم براى آنهاپوستهاى ديگرى را تا عذاب را بچشند (اعاذناللّه منه). ممكن است منظور سوختن و بى حسّ شدن پوست باشد و شايد اشاره به دوام عذاب است. نظير اين آيه ،آيه [حج:20] صهر به فتح اوّل به نقل مجمع به معنى ذوب كردن است، راغب ذوب كردن پيه گفته آيه درباره كفّارى است كه درباره خدا مخاصمه مى‏كنند يعنى از بالايشان آب داغ و جوشان ريخته شود كه محتويات شكمها و پوستها با آن گداخته مى‏شود (اللّهم اعوذ بك من النار). د: [زمر:23] درباره اين آيه به «قشعر» رجوع شود.

ریشه‌های نزدیک مکانی

کلمات مشتق شده در قرآن

کلمه تعداد تکرار در قرآن
جُلُودُهُمْ‌ ۳
جُلُوداً ۱
جُلُودِ ۱
الْجُلُودُ ۱
فَاجْلِدُوا ۱
جَلْدَةٍ ۱
فَاجْلِدُوهُمْ‌ ۱
جَلْدَةً ۱
جُلُودُ ۱
لِجُلُودِهِمْ‌ ۱
جُلُودُکُمْ‌ ۱

ریشه‌های مرتبط