آدَم: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(Added word proximity by QBot)
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
__TOC__
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/آدَم | آیات شامل این کلمه ]]'''
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/آدَم | آیات شامل این کلمه ]]'''


خط ۷: خط ۸:
كلمه‏اى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفته‏اند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانسته‏اند. ما ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مى‏داريم. عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟ گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مى‏دانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مى‏دانند. 1 - به بينيم آيا قول دوّم را مى‏شود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33]. در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست. آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدااست؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مى‏آيد كه پيش از نسل بشر:نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مى‏باشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مى‏كنند بكنيد) ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفته‏اند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد. مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفته‏ايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مى‏گفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموخته‏اى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شده‏اند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند. اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مى‏شود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر. از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مى‏آيد كه ملائكه مى‏گفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مى‏دهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند). 2 - [اعراف:‏11]، در اين آيه اول خلقت و تصوير آنهم اضافه به «كم» ذكر شده سپس موضوع سجده به ميان آمده در اين صورت لفظ آدم يا لااقل فرزندانش نيز در خلقت او در نظرند و گرنه اضافه بضمير «كُم» معنى نداشت. آيا اولاد آدم همه بصورت مصوّر در وجود وى حاضر بودند؟!! ولى ظاهر آيات كثيرة دلالت بعلم شخص دارند و اينكه آدمى كه قرآن از آن ياد مى‏كند يك فرد بيشتر نبوده است. از جمله قصّه زوج اوست كه [بقره:35]، [اعراف:19] و ساير آيات، اگر مراد آدم نوعى بود احتياج بذكر زوج نبود كه آدم نوعى به مرد و زن شامل است. ديگر ضمائر تثنيه است درباره وى و زوجش مثل [بقره:35-36] نظير اين الفاط در قران كريم بسيار است ايضاً ظهور (بنى آدم) در آيه [اعراف:27]. اين كلمه در قرآن 7 بار تكرار شده است. ايضاً لفظ «ابويكم» بصورت تثنيه دال بر دو فرد است. ولى در سوره طه ضميرها هم مفرد آمده و هم تثنيه مثل [طه:117-121] گفته‏اند: زوجه تابع مرد است لذا ضمير مفرد آمده وگرنه در «فتشقى» مثلاً هر دو تيره بخت شدند ولى نبايد مطلب به اين سادگى باشد. با همه اينها قرآن، در عَلَم شخص بودن آدم، طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد واللّه العالم. كيفيت خلقت در اينكه انسان اولّى از خاك آفريده شده شكّى نيست. و اين هم يقين است كه پس از خلقت اوّلى ازدياد نسل وى بوسيله زناشوئى شده است. [سجده:‏7-9] مراد از تسويه و نفخ روح ظاهراً همان است كه در رحم مادر انجام مى‏شود. ايضاً [صافات:11]، [ص:71]، [اسراء:61]. اين آيات مطابق آياتى است كه در آنها صلصال ذكر شده كه صلصال بمعنى گل خشكيده طين هم گفته مى‏شود،آن آيات بقرار ذيل‏اند [حجر:26-29] نظير اين آيات است آيه [ص:72]، همچنين آياتى كه مى‏گويند: بشر از تراب آفريده شده مثل [حج:5] ايضاً 37 كهف، 20روم،11 فاطر،67 غافر و در بعضى از آنهاست،«خَلَقَ‏كُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةِ». كه اشاره بخلقت مرحله اول و دوم مى‏باشد. اكنون مى‏رسيم باينكه كيفيت خلقت چگونه بوده است؟ آيا مثل مار شدن عصاى موسى بوده يعنى خداوند جسدى از گل آفريده و پس از خشكيدن آنرا دفعه مبدّل به يك بشر كرده است چنانكه عصاى موسى را به مار و اژدها مبدّل كرد يا طور ديگر بوده است؟ سه وجه در اينجا متصور است: اول اينكه مثل عصاى موسى جسد گلى آدم يا اراده خداوندى مبدّل به انسان شده است اين مطلب را مى‏شود از آيه [آل عمران:59] بدست آورد. جمله (خلقه من تراب) مفيد خلقت جسد اوست و جمله «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ» مى‏فهماند كه خدا اراده فرمود و همان جسد بانسان مبدّل شد گرچه بغير اين هم مى‏شود حمل مطلب صريح و غير قابل تأويل است در آن فرموده:«ثُمَّ جَمَعَ اللّهُ سبحانه من حَزْن الارضِ وَ سَهْلِها وَعذْبها و سَبَخِها تُرْبَةَ سَنَّها بالماءِ حَتّى خَلَصَتْ ولاطَها بالبَّلةِ حَتّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءِ و وُصولٍ وأَعْضاءِ و فُصوُلٍ اَجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ وَاَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتِ لِوَقْتٍ مَعْدودِ وَاَمَدٍ مَعْلومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتِ اِنساناً ذا اَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكَرِ يَتَصَرَّفُ بِها» اين كلمات صريح است كه ابتدا جسد گلى تشكيل يافته سپس در آن روح دميده شده و بانسان كامل مبدّل گشته است. على هذا مراد از صلصال در آيات 26 و 28 سوره حجر همان جسد گلى است كه از لَجَن بد بو و متغيّر تشكيل يافته و مراد از «سَوَّيْتُهُ» در آيه 29 سوره فوق و در آيه 72 سوره ص، خلقت جسد و مراد از «نفخت فيه من روحى» دميدن روح و مبدّل شدن به انسان است واللّه العالم. دوم اينكه نطفه بشر و سلّول اولى در ميان لجن‏هاى سياه بد بو متكّون شده و چون در گذشته حرارت زمين بيش از امروز بوده لجن‏ها مثل رحم مادر حرارت ثابت داشته‏اند در نتيجه سلّول شروع به رشد كرده و بتدريج مبدّل به جنين شده و هكذا اين مطلب چندان بعيد نيست زيرا در قيامت نيز حرارت زمين تغيير يافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهاى خشكيده اموات را تغذيه و رشد دهد ولى فعلا آن قابليت را ندارد. و اين نظير رشد نطفه مريم با اذن خدا در رحم اوست. رفيق دانشمندم آقاى محمد امين سلدوزى احتمال داده كه: خداوند نطفه انسان را در هوا آفريده و آن بميان لِجَن‏هاى كرانه دريا ريخته و شروع برشد كرده است چنانكه در حال حاضر تخم كرمها در هوااند و بر روى پنيرها و گوشتها و غيره باريده و مبدّل بكرمها ميشوند و تخم قورباغه مى‏شوند. در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسير برهان ذيل آيه 36 سوره (يس) از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده‏ايم كه فرموده‏اند: نطفه از آسمان به زمين مى‏آيد و بر روى علف و ميوه و درخت مى‏نشيند مردم و چهار پايان از آن ميخورند و در وجود آنها گردش ميكند. بنابراين «مِن» «مِن صَلصالِ» بمعنى بعضيّت است نه بيان. يعنى بشر را از بعض صلصال كه قسمت زيرين و نرم آن باشد آفريديم. آنانكه لجن‏هاى كرانه دريا را ديده‏اند مى‏دانند كه روى لجن‏ها خشكيده و شيار شيار مى‏شوند ولى زير آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است. در آياتى نظير آيه [نحل:4] نيز «مِن» براى بعضيت است كه نطفه بمعنى آب كم است و سلولى كه جنين از آن تشكيل مى‏شود. بعض نطفه مى‏باشد. على عذا مراد از [سجده:7-9] ذكر شده پيداست كه اين تسويه و نفخ در رحم مادر است ولى جمله «فَقَعُوالَهُ ساجِدينَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» مانع از اين تطبيق است كه از پس اين نفخ و تسويه سجود ذكر شده به خلاف آيه فوق كه بعدش «جعل لكم السمع...» آمده است و حكايت از تحولات رحم مادر دارد. سوم: اينكه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند بتدريج و با مرور زمان بانسان اولى مبدل شده باشند اين فرضيه فعلا بسيار ضعيف شده و موقعيّت خويش را از دست داده است بلكه مى‏شد يقين كرد كه خداوند انواع را مستقل آفريده است ولى اگر روزى علمى شود و يقين گردد، آيات قرآن به آن قابل تأويل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه ديگر بهتر مى‏سازد. يك آدم يا چند آدم؟ ظهور آيات در آن است كه ابتدا يك انسان با زنش آفريده شده و تكثير از آن دو شروع گرديده است [حجرات:13 ] لفظ «ناس» و «كم» نشان مى‏دهد كه خطاب به همه بشر است و ظهور ذَكَر وانثى در پدر و مادر اوليّه است. ايضاً آيه [نساء:1]، [انعام:98]. [زمر:6]. على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت: 1- در اين صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آيا خواهر را به برادر داده‏اند؟! 2- بشر چطور در همه قاره‏ها پيدا شده با آنكه فقط در يك قاره بوجود آمده است؟! 3- اين همه اختلاف از حيث اشكال و قيافه و رنگ و قامتها چگونه بوجود آمده است؟ 1- در زمينه سئوال اول بايد گفت: هيچ مانعى نيست كه در ازدواج اوليه برادر خواهر خويش را تزويج كند، ضرورت آنرا اقتضا مى‏كرد و چاره‏اى جز آن نبود بعدها كه جمعيت زياد شدند روى مصالحى تحريم گرديد و ظهور: «بَثَّ مِنْهُما رِجالا كَثيراًوَ نِساءً...» آنست كه در بثّ و انشار نسل انسان جز آن دو نفر موجود سوّمى دخيل نبوده است و در روايت احتجاج از امام سجاد «عليه السلام» منقول است كه: ابتدا جايز بوده سپس تحريم شد. در الميزان پس از اختيار نظريه فوق فرموده: امّا حكم به حرمت آن در اسلام و ساير شريعتها چنانچه حكايت شده، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است، حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد وقت آن در دست خداست و او فاعل ما يشاء و حاكم ما يريد است جايز است كه روزى براى داعى ضرورت مباح و سپس براى بر طرف شدن ضرورت مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت و اينكه موجب انتشار فحش است تحريم كند. و اينكه گفته‏اند آن بر خلاف فطرت است درست نيست كه فطرت آنرا از لحاظ تنفّر نفى نمى‏كند بلكه از اين جهت كه موجب شيوع فحشاء و بظلان غريزه عفت است. اما در روزى كه جز برادر و خواهر كسى نبود و خدا كثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر آنرا نفى نمى‏كند رسمى بودن آن در ميان مجوس است بنا بر نقل تاريخ ايضاً قانونى بودن آن در روسيه است چنانچه حكايت مى‏كنند و نيز شيوع آن بطرز زنا در ملل اروپاست، كه از عادات امروز در ملل اروپا و آمريكا آنست: دختران پيش از ازدواج بكارت خويش را از بين مى‏برند، آمار نشان مى‏دهد كه بعضى از آنها را پدران و برادران ازاله بكارت مى‏كنند (الميزان باختصار) 2- در زمينه سئوال دوّم بايد دانست قارّه‏هاى فعلى در اصل يك قارّه بيش نبوده در اثر مرور زمان و تحوّلات زمين و پيش و پس رفتن آبهااز هم جدا شده و چند قسمت گرديده‏اند، تاريخ نقل مى‏كند: پادشاهان گذشته ايران از قصر شوش سوار كشتى ميشدند ولى فعلا خليج فارس از شوش بسيار دور شده است، و نيز مسلّم است كه جزاير بريتانيا از اروپا منفصل شده و درياى مانش بوجود آمده است و همچنين جزاير ژاپن از قسمت شرقى آسيا جدا شده‏اند. على هذا مانعى ندارد كه بگوئيم: بشر در يك محل بوجود آمده سپس در اثر انفصال قاره‏ها از هم جدا شده‏اند. 3 - درباره سئوال سوّم مى‏گوئيم دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسيار كشيده‏اند و شايد بتوانند در اين زمينه توفيق بيشتر حاصل كرده و اين معما را حل كنند. با همه اينها قرآن مجيد درباره اينكه همه از آدم و زوجه او بوجود آمده‏اند صراحت غير قابل تأويل ندارد و در آيه [نساء:1]، نمى‏شود بطور قطع گفت مراد آدم و يك فرد است درباره «نفس» بسيار چيزها مى‏شود گفت گر چه ظهورش در يك فرد است: زيرا ممكن است: مراد جنس باشد هكذا «نزفْسٍ واحِدَةٍ» در آيه 98 سوره انعام و 6 سوره زمر كه در اول اين فصل نقل شده. ايضاً در آيه [حجرات:13] شايد ذكر و انثاى مجهول مراد باشد كه حتى بسلّول نر و ماده شامل است. در روضه كافى باب (حديث يأجوج و مأجوج) حديث 274 از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده (... بنى آدم 70 جنس اند، مردم همه اولاد آدم‏اند مگر يأجوج و مأجوج) مراد از يأجوج و مأجوج در قرآن مجيد به احتمال قوى مردم چين و مغولان‏اند. وانگهى در كنگوى آفريقا قبائلى 0پيكمه) در جنگل زندگى مى‏كنند، قدّ آنها 67 سانت تجاوز نمى‏كند و بلندى قامت تيكى تيكى‏هاى آفريقا را 130 سانت نوشته‏اند و در همسايگى آنها قبيله مانگ بيو زندگى مى‏كنند كه قدّ آنها خيلى بلند و تفاوتشان با تيكى تيكى‏ها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف ديگر: بلند قدّترين مردم روى زمين در سودان در امتداد رود نيل قبيله (دنيكا) است كه حدّاقّل قدّشان دو متر است. قبيله (واتوسى) در بخش خاورى جنگل ايتورى در كنگواند كه طول قامتشان از دو متر بالاتر است. بسيار مشكل است بتوان اين مردم را با اين اختلاف (با آنكه در يك قاره و يك محيطاند) بيك تبار و يك اصل برگرداند. (واللّه العالم) گفته‏اند: عمده الوان انسانها چهر رنگ است: سفيد پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسيا و اروپا. سياه پوستان مانند مردم جنوب آفريقا. زرد پوستان چون اهل چين و ژاپن. سرخ پوستان مثل بومى‏هاى آمريكا. بايد مردم هر رنگ باصلى غير از مردم رنگ ديگر منتهى شوند چون اختلاف رنگ دليل اختلاف مادّه خونهاست على هذا اصل بشر لابد بايد به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتياجى به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود. آيا آدم پيغمبر بود؟ [بقره:213]. ظهور اين آيه در آن است كه ابتدا در ميان مردم پيغمبرى وجود نداشته است زيرا لفظ فاء در «فبعث اللّه النبيّين» دلالت بر بعديّت دارد يعنى مردم يك امّت بودند و پيامبرانى در ميان آنها نبود سپس چون داراى رشد شدند و اختلاف كردند خداوند براى رفع اختلاف زندگى و ايجاد نظم پيامبران و كتابها فرستاد. على هذا مراد از امّت واحده آنست كه مردم در فطرت اوليّه و كم رشد بودند مثل دنياى اطفال كه با فكر سازج خود زندگى مى‏كنند و بقانون احتياج ندارند و از سر در نمى‏آورند، (و امّت واحده در عدم اختلاف‏اند)، ولى بعدها كه عقول پيش رفت، اختلاف پيدا شده و بعثت پيامبران را ايجاب كرده بدين تقدير مى‏شود گفت كه آدم ابوالبشر پيغمبر نبوده است و مردم اوليه احتياج به پيامبر نداشته‏اند كه در مراحل بسيار ساده زندگى مى‏كرده‏اند. جمهور مفسّران چنانكه در (المنار) است لفظ امّه را در آيه ملت و دين گفته‏اند. ولى اين بسيار بعيد است بلكه ظاهراً ملّت واحده در سطح پائين و فطرت اوّلى و عدم اختلاف و نظير آن مراد است. بعضى گفته‏اند: «كان» در اين آيه و آيه [يونس:19] بمعنى ماضى نيست بلكه بمعنى ثبوت (هست) مى‏باشد يعنى مردم يك امّت بيش نيستند ولى اختلاف كردند. در آيه ما نحن فيه معنى چنين ميشود: مردم يك امت اند پس خداوند براى رفع اختلاف و ايجاد نظم پيامبران را برانگيخت تا يگانگى و وحدت آنها حفظ شود. ولى بنظر من در آيه ما نحن فيه «كان» دلالت بماضى و گذشته دارد و از حال بشر اوّلى حكايت مى‏كند. در مجمع از امام باقر «عليه السلام» نقل فرموده: «قالَ كانُوا قَبْلَ نوحٍ اُمَّةً واحِدَةً عَلى فَطْرَةِ اللّهِ لا مُهْتَدينَ وَ لا ضُلالاً فَبَعَثَاللّهُ النَّبيّينَ» از اين روايت نيز مى‏شود عدم نبوّت آدم اوّلى را بدست آورد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ ولدهِ اَنْبِياءَ...» مى‏شود گفت: خودش پيغمبر نبود و پيامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولى كلام امام «عليه السلام» از اين هم آبى نيست كه خودش پيغمبر بود انبيائى هم از فرزندانش مبعوث گرديدند گر چه ظهور اوّلى قوى است. بعضى‏ها از آيه [آل عمران:33] استفاده كرده و گفته‏اند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد بخصوصى است و ابوالبشر نيست و ازميان انسانها مبعوث شده زيرا خداوند براى بعثت آدم و نوح يك «اصطفى» فرموده چنانچه نوح از ميان مردمان برخاسته آدم هم از ميان جمعيّتى مبعوث شده است. نتيجه اين مى‏شود كه او اوّلين پيغمبر است ولى اوّلين بشر نيست و از اين مى‏شود بدست آورد كه بشر اوّيه پيغمبر نبوده و پيامبران بعداً مبعوث شده‏اند. اينكه گفته‏اند: آدم ابوالبشر نيست ظاهراً مخالف آيه: [آل عمران:59] است كه آدم را بشر معرّفى مى‏كند. از طرف ديگر: اصطفاء لازم نگرفته حتماً از ميان مردم باشد بلكه خداوند او را اوّلين خليفه در روى زمين قرار داد و اولين بار در توبه را بر روى او گشود و اولين بار باو شريعت و دين ارسال فرمود [طه:123] و كلمه «عَلَى العالَمينَ» مؤيد اين معنى است كه يا «عَلى» آمده نه با (من). ولى آياتى كه در زمينه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبيل «فَاِمايَأتِينَّكُمْ مِنّى هُدىً...» كه گذشت همچنين آيه [بقره:37-39] و آيه [طه:122] و هكذا «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً» همه حكايت از نبوّت او دارند و در اين زمينه اخبار بيشتر نيز وارد شده است مگر آنكه آيات را به واقعيّت انسان و ارتباط او با شيطان و نفس و غيره حمل كنيم كه در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذكر شده است در (شيطان) راجع باين مطلب بحث شده است و نيز بگوئيم: مراد از آدم در «اِصطَفى آدم» آدم اوّلى نيست بلكه پيامبرى بوده كه آدم نام داشته و پيش از نوح مى‏زيسته است و اللّه العالم. آيه [شورى:13] روشن مى‏كند كه شريعت آدم بسيار ساده بوده بطوريكه اولين شريعت شريعت نوح شمرده شده و گرنه مى‏بايست شريعت او، اول شمرده شود. انسان كنونى از كى پيدا شده؟ تاريخ يهود مدّعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است و بيشتر از آن نيست. مى‏توان تا حدّى اين مطلب را با اعتبار عقلى مطابق دانست در صورتى كه نسل فعلى به يك زن و مرد منتهى شود. اگر زن و مردى رادر نظر بگيريم و تولد و تناسل آن دو را در يك قرن حساب كنيم و آنگاه كسانى را كه در يك قرن در اثر مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و غيره از بين رفته‏اند از تعداد فوق كسر كنيم و حساب قرنها را پيش ببريم خواهيم ديد در عرض هفتاد قرن در حدود دو ميليارد و نيم يا 3 ميليارد بيشتر نخواهد بود و آمار جهانى جمعيت فعلى كره زمين را در حدود 3 ميليارد معين مى‏كند. يكى از دانشمندان غربى در كتابى بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظريه مالتوس كشيش انگليسى كه عقيده داشت بشر در روى زمين در هر 25 سال دو برابر مى‏شود مى‏گويد: خانواده كنفوسيوس معروف در چين باقى است و با احترام خاص زندگى مى‏كنند و وسائل زندگيشان از هر جهت فراهم است ولى با گذشت دو هزار و چهارصد سال شماره افراد آن خاندان از از بيست و دو هزار تن تجاوز نكرده است. ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيّت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون تخمين مى‏زند و ارقام مذكوره در ذيل را بدست ميدهد: جمعيت زمين در 5000 سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر. در 400 ميلادى 200 ميليون نفر. در 1650 ميلادى 540 ميليون نفر. در 950 ميلادى 2200 ميليون نفر. هكسلى روزگارى كه مدير كل يونسكو بود به ايران سفر كرده است و اين آمار را در مجله جهان زير عنوان جمعيّت و سرنوشت بشر در 1950 ميلادى ماه ژانويه منتشر كرده است. در الميزان ج 4 ص 148 در زمينه فوق محاسبه‏اى نقل و تأييد شده است. آنگاه در جواب اين سئوال كه: دانشمندان علم طبقات الارض ميگويند: عمر بشر كنونى زايد بر ميليونها سال است و بعضى از فسيل‏هاى انسان يافته شده كه زمان آنرا پانصد هزار سال پيش گفته‏اند، فرموده: اين را گفته‏اند اما دليل قانع كننده براى اتصال اين نسل با عقاب گذشته ندارد جايز است بگوئيم. آن نوعها در زمين پيدا و منقرض شده‏اند تا نوبت به نسل آخر كه ما باشيم رسيده است (يعنى فسيل‏ها مال انواع ديگر انسانهاست نه نسل ما). نگارنده گويد: اين نظر كه فرموده‏اند بعيد نيست كه در روايت مؤيّد و بلكه دليل بر آن مى‏توان يافت صدوق «عليه الرحمه» در كتاب توحيد باب 38 ضمن خبر دوّم از امام باقر «عليه السلام» نقل كرد كه فرمود،«... بلى واللّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ اَلْفَ اَلْفَ عالم و اَلْفَ اَلْفَ آدَمٍ اَنْتَ فى آخَرِ تِلْكَ العوالِمِ و اولئِكَ الآدميين». اين روايت در خصال نيز نقل شده و آن آخرين حديث از آن كتاب است. نظير اين روايت در بحار و غيره نيز بافته است. و هزار هزار در حديث ظاهراً براى بيان كثرت است نه تعيين عدد واقعى لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوييم اين فسيل‏ها با اين زمانهاى طولانى كه معيّن مى‏كنند از نسلهاى قبلى است نه انسان كنونى. آخرين پديده روى زمين‏ پيدا شدن و بوجود آمدن موجودات روى زمين واقعاً اعجاب آور و يكپارچه معجزه است و آنچه در اين زمينه تصور و خيال كرده‏اند كاملا بى اساس است پيش بردن تاريخ پيدايش و جلو كشيدن جابجا شدن تدريجى، مشكل را حل نمى‏كند در پيدايش اين همه موجودات عجيب و غريب و منظّم و ايجاد اين موتزنه حيرت‏انگيز جز با اراده خالق توانا عزّاسمه محال و خارج از امكان است. آخرين پديده قدرت لا يزال نسل كنونى بشر است. [انسان:1] درباره پيدايش انسان گفته‏اند. اگر تمام دوره عمر زمين يكسال فرض كنيم هشت ماه از عمر زمين بدون اينكه موجود زنده‏اى بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستين موجودات جاندار بوجود آمده‏اند. در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت سى و يكم ماه يعنى در ربه آخر سال انسان پا به عرصه حيات گذاشته است دوره اخير سال است. در اين باره به «ارض» بند 2 كه درباره خلقت زمين و تقسيم دورانهاى ششگانه بحث شده رجوع شود. ماجراى شجره منهيه‏ ماجراى درخت نهى شده و وسوسه شيطان و خوردن آدم و زوجه‏اش از آن و رانده شدن از جنّت در سوره بقره، اعراف، طه و غيره نقل شده و در شيطان مطلبى در بيان آن گفته شده است. اين است آنچه ذيل كلمه آدم بنظر ما آمده، علم واقعى پيش خداوند است. پاورقی: 1) به «آزر» رجوع شود. آيا آزر پدر اصلى آن حضرت بود، آيا استغفار آن حضرت براى او چه صورت داشت؟ توضيح داده شده است.
كلمه‏اى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفته‏اند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانسته‏اند. ما ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مى‏داريم. عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟ گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مى‏دانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مى‏دانند. 1 - به بينيم آيا قول دوّم را مى‏شود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33]. در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست. آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدااست؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مى‏آيد كه پيش از نسل بشر:نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مى‏باشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مى‏كنند بكنيد) ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفته‏اند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد. مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفته‏ايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مى‏گفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموخته‏اى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شده‏اند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند. اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مى‏شود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر. از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مى‏آيد كه ملائكه مى‏گفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مى‏دهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند). 2 - [اعراف:‏11]، در اين آيه اول خلقت و تصوير آنهم اضافه به «كم» ذكر شده سپس موضوع سجده به ميان آمده در اين صورت لفظ آدم يا لااقل فرزندانش نيز در خلقت او در نظرند و گرنه اضافه بضمير «كُم» معنى نداشت. آيا اولاد آدم همه بصورت مصوّر در وجود وى حاضر بودند؟!! ولى ظاهر آيات كثيرة دلالت بعلم شخص دارند و اينكه آدمى كه قرآن از آن ياد مى‏كند يك فرد بيشتر نبوده است. از جمله قصّه زوج اوست كه [بقره:35]، [اعراف:19] و ساير آيات، اگر مراد آدم نوعى بود احتياج بذكر زوج نبود كه آدم نوعى به مرد و زن شامل است. ديگر ضمائر تثنيه است درباره وى و زوجش مثل [بقره:35-36] نظير اين الفاط در قران كريم بسيار است ايضاً ظهور (بنى آدم) در آيه [اعراف:27]. اين كلمه در قرآن 7 بار تكرار شده است. ايضاً لفظ «ابويكم» بصورت تثنيه دال بر دو فرد است. ولى در سوره طه ضميرها هم مفرد آمده و هم تثنيه مثل [طه:117-121] گفته‏اند: زوجه تابع مرد است لذا ضمير مفرد آمده وگرنه در «فتشقى» مثلاً هر دو تيره بخت شدند ولى نبايد مطلب به اين سادگى باشد. با همه اينها قرآن، در عَلَم شخص بودن آدم، طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد واللّه العالم. كيفيت خلقت در اينكه انسان اولّى از خاك آفريده شده شكّى نيست. و اين هم يقين است كه پس از خلقت اوّلى ازدياد نسل وى بوسيله زناشوئى شده است. [سجده:‏7-9] مراد از تسويه و نفخ روح ظاهراً همان است كه در رحم مادر انجام مى‏شود. ايضاً [صافات:11]، [ص:71]، [اسراء:61]. اين آيات مطابق آياتى است كه در آنها صلصال ذكر شده كه صلصال بمعنى گل خشكيده طين هم گفته مى‏شود،آن آيات بقرار ذيل‏اند [حجر:26-29] نظير اين آيات است آيه [ص:72]، همچنين آياتى كه مى‏گويند: بشر از تراب آفريده شده مثل [حج:5] ايضاً 37 كهف، 20روم،11 فاطر،67 غافر و در بعضى از آنهاست،«خَلَقَ‏كُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةِ». كه اشاره بخلقت مرحله اول و دوم مى‏باشد. اكنون مى‏رسيم باينكه كيفيت خلقت چگونه بوده است؟ آيا مثل مار شدن عصاى موسى بوده يعنى خداوند جسدى از گل آفريده و پس از خشكيدن آنرا دفعه مبدّل به يك بشر كرده است چنانكه عصاى موسى را به مار و اژدها مبدّل كرد يا طور ديگر بوده است؟ سه وجه در اينجا متصور است: اول اينكه مثل عصاى موسى جسد گلى آدم يا اراده خداوندى مبدّل به انسان شده است اين مطلب را مى‏شود از آيه [آل عمران:59] بدست آورد. جمله (خلقه من تراب) مفيد خلقت جسد اوست و جمله «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ» مى‏فهماند كه خدا اراده فرمود و همان جسد بانسان مبدّل شد گرچه بغير اين هم مى‏شود حمل مطلب صريح و غير قابل تأويل است در آن فرموده:«ثُمَّ جَمَعَ اللّهُ سبحانه من حَزْن الارضِ وَ سَهْلِها وَعذْبها و سَبَخِها تُرْبَةَ سَنَّها بالماءِ حَتّى خَلَصَتْ ولاطَها بالبَّلةِ حَتّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءِ و وُصولٍ وأَعْضاءِ و فُصوُلٍ اَجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ وَاَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتِ لِوَقْتٍ مَعْدودِ وَاَمَدٍ مَعْلومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتِ اِنساناً ذا اَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكَرِ يَتَصَرَّفُ بِها» اين كلمات صريح است كه ابتدا جسد گلى تشكيل يافته سپس در آن روح دميده شده و بانسان كامل مبدّل گشته است. على هذا مراد از صلصال در آيات 26 و 28 سوره حجر همان جسد گلى است كه از لَجَن بد بو و متغيّر تشكيل يافته و مراد از «سَوَّيْتُهُ» در آيه 29 سوره فوق و در آيه 72 سوره ص، خلقت جسد و مراد از «نفخت فيه من روحى» دميدن روح و مبدّل شدن به انسان است واللّه العالم. دوم اينكه نطفه بشر و سلّول اولى در ميان لجن‏هاى سياه بد بو متكّون شده و چون در گذشته حرارت زمين بيش از امروز بوده لجن‏ها مثل رحم مادر حرارت ثابت داشته‏اند در نتيجه سلّول شروع به رشد كرده و بتدريج مبدّل به جنين شده و هكذا اين مطلب چندان بعيد نيست زيرا در قيامت نيز حرارت زمين تغيير يافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهاى خشكيده اموات را تغذيه و رشد دهد ولى فعلا آن قابليت را ندارد. و اين نظير رشد نطفه مريم با اذن خدا در رحم اوست. رفيق دانشمندم آقاى محمد امين سلدوزى احتمال داده كه: خداوند نطفه انسان را در هوا آفريده و آن بميان لِجَن‏هاى كرانه دريا ريخته و شروع برشد كرده است چنانكه در حال حاضر تخم كرمها در هوااند و بر روى پنيرها و گوشتها و غيره باريده و مبدّل بكرمها ميشوند و تخم قورباغه مى‏شوند. در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسير برهان ذيل آيه 36 سوره (يس) از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده‏ايم كه فرموده‏اند: نطفه از آسمان به زمين مى‏آيد و بر روى علف و ميوه و درخت مى‏نشيند مردم و چهار پايان از آن ميخورند و در وجود آنها گردش ميكند. بنابراين «مِن» «مِن صَلصالِ» بمعنى بعضيّت است نه بيان. يعنى بشر را از بعض صلصال كه قسمت زيرين و نرم آن باشد آفريديم. آنانكه لجن‏هاى كرانه دريا را ديده‏اند مى‏دانند كه روى لجن‏ها خشكيده و شيار شيار مى‏شوند ولى زير آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است. در آياتى نظير آيه [نحل:4] نيز «مِن» براى بعضيت است كه نطفه بمعنى آب كم است و سلولى كه جنين از آن تشكيل مى‏شود. بعض نطفه مى‏باشد. على عذا مراد از [سجده:7-9] ذكر شده پيداست كه اين تسويه و نفخ در رحم مادر است ولى جمله «فَقَعُوالَهُ ساجِدينَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» مانع از اين تطبيق است كه از پس اين نفخ و تسويه سجود ذكر شده به خلاف آيه فوق كه بعدش «جعل لكم السمع...» آمده است و حكايت از تحولات رحم مادر دارد. سوم: اينكه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند بتدريج و با مرور زمان بانسان اولى مبدل شده باشند اين فرضيه فعلا بسيار ضعيف شده و موقعيّت خويش را از دست داده است بلكه مى‏شد يقين كرد كه خداوند انواع را مستقل آفريده است ولى اگر روزى علمى شود و يقين گردد، آيات قرآن به آن قابل تأويل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه ديگر بهتر مى‏سازد. يك آدم يا چند آدم؟ ظهور آيات در آن است كه ابتدا يك انسان با زنش آفريده شده و تكثير از آن دو شروع گرديده است [حجرات:13 ] لفظ «ناس» و «كم» نشان مى‏دهد كه خطاب به همه بشر است و ظهور ذَكَر وانثى در پدر و مادر اوليّه است. ايضاً آيه [نساء:1]، [انعام:98]. [زمر:6]. على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت: 1- در اين صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آيا خواهر را به برادر داده‏اند؟! 2- بشر چطور در همه قاره‏ها پيدا شده با آنكه فقط در يك قاره بوجود آمده است؟! 3- اين همه اختلاف از حيث اشكال و قيافه و رنگ و قامتها چگونه بوجود آمده است؟ 1- در زمينه سئوال اول بايد گفت: هيچ مانعى نيست كه در ازدواج اوليه برادر خواهر خويش را تزويج كند، ضرورت آنرا اقتضا مى‏كرد و چاره‏اى جز آن نبود بعدها كه جمعيت زياد شدند روى مصالحى تحريم گرديد و ظهور: «بَثَّ مِنْهُما رِجالا كَثيراًوَ نِساءً...» آنست كه در بثّ و انشار نسل انسان جز آن دو نفر موجود سوّمى دخيل نبوده است و در روايت احتجاج از امام سجاد «عليه السلام» منقول است كه: ابتدا جايز بوده سپس تحريم شد. در الميزان پس از اختيار نظريه فوق فرموده: امّا حكم به حرمت آن در اسلام و ساير شريعتها چنانچه حكايت شده، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است، حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد وقت آن در دست خداست و او فاعل ما يشاء و حاكم ما يريد است جايز است كه روزى براى داعى ضرورت مباح و سپس براى بر طرف شدن ضرورت مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت و اينكه موجب انتشار فحش است تحريم كند. و اينكه گفته‏اند آن بر خلاف فطرت است درست نيست كه فطرت آنرا از لحاظ تنفّر نفى نمى‏كند بلكه از اين جهت كه موجب شيوع فحشاء و بظلان غريزه عفت است. اما در روزى كه جز برادر و خواهر كسى نبود و خدا كثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر آنرا نفى نمى‏كند رسمى بودن آن در ميان مجوس است بنا بر نقل تاريخ ايضاً قانونى بودن آن در روسيه است چنانچه حكايت مى‏كنند و نيز شيوع آن بطرز زنا در ملل اروپاست، كه از عادات امروز در ملل اروپا و آمريكا آنست: دختران پيش از ازدواج بكارت خويش را از بين مى‏برند، آمار نشان مى‏دهد كه بعضى از آنها را پدران و برادران ازاله بكارت مى‏كنند (الميزان باختصار) 2- در زمينه سئوال دوّم بايد دانست قارّه‏هاى فعلى در اصل يك قارّه بيش نبوده در اثر مرور زمان و تحوّلات زمين و پيش و پس رفتن آبهااز هم جدا شده و چند قسمت گرديده‏اند، تاريخ نقل مى‏كند: پادشاهان گذشته ايران از قصر شوش سوار كشتى ميشدند ولى فعلا خليج فارس از شوش بسيار دور شده است، و نيز مسلّم است كه جزاير بريتانيا از اروپا منفصل شده و درياى مانش بوجود آمده است و همچنين جزاير ژاپن از قسمت شرقى آسيا جدا شده‏اند. على هذا مانعى ندارد كه بگوئيم: بشر در يك محل بوجود آمده سپس در اثر انفصال قاره‏ها از هم جدا شده‏اند. 3 - درباره سئوال سوّم مى‏گوئيم دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسيار كشيده‏اند و شايد بتوانند در اين زمينه توفيق بيشتر حاصل كرده و اين معما را حل كنند. با همه اينها قرآن مجيد درباره اينكه همه از آدم و زوجه او بوجود آمده‏اند صراحت غير قابل تأويل ندارد و در آيه [نساء:1]، نمى‏شود بطور قطع گفت مراد آدم و يك فرد است درباره «نفس» بسيار چيزها مى‏شود گفت گر چه ظهورش در يك فرد است: زيرا ممكن است: مراد جنس باشد هكذا «نزفْسٍ واحِدَةٍ» در آيه 98 سوره انعام و 6 سوره زمر كه در اول اين فصل نقل شده. ايضاً در آيه [حجرات:13] شايد ذكر و انثاى مجهول مراد باشد كه حتى بسلّول نر و ماده شامل است. در روضه كافى باب (حديث يأجوج و مأجوج) حديث 274 از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده (... بنى آدم 70 جنس اند، مردم همه اولاد آدم‏اند مگر يأجوج و مأجوج) مراد از يأجوج و مأجوج در قرآن مجيد به احتمال قوى مردم چين و مغولان‏اند. وانگهى در كنگوى آفريقا قبائلى 0پيكمه) در جنگل زندگى مى‏كنند، قدّ آنها 67 سانت تجاوز نمى‏كند و بلندى قامت تيكى تيكى‏هاى آفريقا را 130 سانت نوشته‏اند و در همسايگى آنها قبيله مانگ بيو زندگى مى‏كنند كه قدّ آنها خيلى بلند و تفاوتشان با تيكى تيكى‏ها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف ديگر: بلند قدّترين مردم روى زمين در سودان در امتداد رود نيل قبيله (دنيكا) است كه حدّاقّل قدّشان دو متر است. قبيله (واتوسى) در بخش خاورى جنگل ايتورى در كنگواند كه طول قامتشان از دو متر بالاتر است. بسيار مشكل است بتوان اين مردم را با اين اختلاف (با آنكه در يك قاره و يك محيطاند) بيك تبار و يك اصل برگرداند. (واللّه العالم) گفته‏اند: عمده الوان انسانها چهر رنگ است: سفيد پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسيا و اروپا. سياه پوستان مانند مردم جنوب آفريقا. زرد پوستان چون اهل چين و ژاپن. سرخ پوستان مثل بومى‏هاى آمريكا. بايد مردم هر رنگ باصلى غير از مردم رنگ ديگر منتهى شوند چون اختلاف رنگ دليل اختلاف مادّه خونهاست على هذا اصل بشر لابد بايد به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتياجى به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود. آيا آدم پيغمبر بود؟ [بقره:213]. ظهور اين آيه در آن است كه ابتدا در ميان مردم پيغمبرى وجود نداشته است زيرا لفظ فاء در «فبعث اللّه النبيّين» دلالت بر بعديّت دارد يعنى مردم يك امّت بودند و پيامبرانى در ميان آنها نبود سپس چون داراى رشد شدند و اختلاف كردند خداوند براى رفع اختلاف زندگى و ايجاد نظم پيامبران و كتابها فرستاد. على هذا مراد از امّت واحده آنست كه مردم در فطرت اوليّه و كم رشد بودند مثل دنياى اطفال كه با فكر سازج خود زندگى مى‏كنند و بقانون احتياج ندارند و از سر در نمى‏آورند، (و امّت واحده در عدم اختلاف‏اند)، ولى بعدها كه عقول پيش رفت، اختلاف پيدا شده و بعثت پيامبران را ايجاب كرده بدين تقدير مى‏شود گفت كه آدم ابوالبشر پيغمبر نبوده است و مردم اوليه احتياج به پيامبر نداشته‏اند كه در مراحل بسيار ساده زندگى مى‏كرده‏اند. جمهور مفسّران چنانكه در (المنار) است لفظ امّه را در آيه ملت و دين گفته‏اند. ولى اين بسيار بعيد است بلكه ظاهراً ملّت واحده در سطح پائين و فطرت اوّلى و عدم اختلاف و نظير آن مراد است. بعضى گفته‏اند: «كان» در اين آيه و آيه [يونس:19] بمعنى ماضى نيست بلكه بمعنى ثبوت (هست) مى‏باشد يعنى مردم يك امّت بيش نيستند ولى اختلاف كردند. در آيه ما نحن فيه معنى چنين ميشود: مردم يك امت اند پس خداوند براى رفع اختلاف و ايجاد نظم پيامبران را برانگيخت تا يگانگى و وحدت آنها حفظ شود. ولى بنظر من در آيه ما نحن فيه «كان» دلالت بماضى و گذشته دارد و از حال بشر اوّلى حكايت مى‏كند. در مجمع از امام باقر «عليه السلام» نقل فرموده: «قالَ كانُوا قَبْلَ نوحٍ اُمَّةً واحِدَةً عَلى فَطْرَةِ اللّهِ لا مُهْتَدينَ وَ لا ضُلالاً فَبَعَثَاللّهُ النَّبيّينَ» از اين روايت نيز مى‏شود عدم نبوّت آدم اوّلى را بدست آورد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ ولدهِ اَنْبِياءَ...» مى‏شود گفت: خودش پيغمبر نبود و پيامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولى كلام امام «عليه السلام» از اين هم آبى نيست كه خودش پيغمبر بود انبيائى هم از فرزندانش مبعوث گرديدند گر چه ظهور اوّلى قوى است. بعضى‏ها از آيه [آل عمران:33] استفاده كرده و گفته‏اند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد بخصوصى است و ابوالبشر نيست و ازميان انسانها مبعوث شده زيرا خداوند براى بعثت آدم و نوح يك «اصطفى» فرموده چنانچه نوح از ميان مردمان برخاسته آدم هم از ميان جمعيّتى مبعوث شده است. نتيجه اين مى‏شود كه او اوّلين پيغمبر است ولى اوّلين بشر نيست و از اين مى‏شود بدست آورد كه بشر اوّيه پيغمبر نبوده و پيامبران بعداً مبعوث شده‏اند. اينكه گفته‏اند: آدم ابوالبشر نيست ظاهراً مخالف آيه: [آل عمران:59] است كه آدم را بشر معرّفى مى‏كند. از طرف ديگر: اصطفاء لازم نگرفته حتماً از ميان مردم باشد بلكه خداوند او را اوّلين خليفه در روى زمين قرار داد و اولين بار در توبه را بر روى او گشود و اولين بار باو شريعت و دين ارسال فرمود [طه:123] و كلمه «عَلَى العالَمينَ» مؤيد اين معنى است كه يا «عَلى» آمده نه با (من). ولى آياتى كه در زمينه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبيل «فَاِمايَأتِينَّكُمْ مِنّى هُدىً...» كه گذشت همچنين آيه [بقره:37-39] و آيه [طه:122] و هكذا «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً» همه حكايت از نبوّت او دارند و در اين زمينه اخبار بيشتر نيز وارد شده است مگر آنكه آيات را به واقعيّت انسان و ارتباط او با شيطان و نفس و غيره حمل كنيم كه در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذكر شده است در (شيطان) راجع باين مطلب بحث شده است و نيز بگوئيم: مراد از آدم در «اِصطَفى آدم» آدم اوّلى نيست بلكه پيامبرى بوده كه آدم نام داشته و پيش از نوح مى‏زيسته است و اللّه العالم. آيه [شورى:13] روشن مى‏كند كه شريعت آدم بسيار ساده بوده بطوريكه اولين شريعت شريعت نوح شمرده شده و گرنه مى‏بايست شريعت او، اول شمرده شود. انسان كنونى از كى پيدا شده؟ تاريخ يهود مدّعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است و بيشتر از آن نيست. مى‏توان تا حدّى اين مطلب را با اعتبار عقلى مطابق دانست در صورتى كه نسل فعلى به يك زن و مرد منتهى شود. اگر زن و مردى رادر نظر بگيريم و تولد و تناسل آن دو را در يك قرن حساب كنيم و آنگاه كسانى را كه در يك قرن در اثر مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و غيره از بين رفته‏اند از تعداد فوق كسر كنيم و حساب قرنها را پيش ببريم خواهيم ديد در عرض هفتاد قرن در حدود دو ميليارد و نيم يا 3 ميليارد بيشتر نخواهد بود و آمار جهانى جمعيت فعلى كره زمين را در حدود 3 ميليارد معين مى‏كند. يكى از دانشمندان غربى در كتابى بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظريه مالتوس كشيش انگليسى كه عقيده داشت بشر در روى زمين در هر 25 سال دو برابر مى‏شود مى‏گويد: خانواده كنفوسيوس معروف در چين باقى است و با احترام خاص زندگى مى‏كنند و وسائل زندگيشان از هر جهت فراهم است ولى با گذشت دو هزار و چهارصد سال شماره افراد آن خاندان از از بيست و دو هزار تن تجاوز نكرده است. ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيّت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون تخمين مى‏زند و ارقام مذكوره در ذيل را بدست ميدهد: جمعيت زمين در 5000 سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر. در 400 ميلادى 200 ميليون نفر. در 1650 ميلادى 540 ميليون نفر. در 950 ميلادى 2200 ميليون نفر. هكسلى روزگارى كه مدير كل يونسكو بود به ايران سفر كرده است و اين آمار را در مجله جهان زير عنوان جمعيّت و سرنوشت بشر در 1950 ميلادى ماه ژانويه منتشر كرده است. در الميزان ج 4 ص 148 در زمينه فوق محاسبه‏اى نقل و تأييد شده است. آنگاه در جواب اين سئوال كه: دانشمندان علم طبقات الارض ميگويند: عمر بشر كنونى زايد بر ميليونها سال است و بعضى از فسيل‏هاى انسان يافته شده كه زمان آنرا پانصد هزار سال پيش گفته‏اند، فرموده: اين را گفته‏اند اما دليل قانع كننده براى اتصال اين نسل با عقاب گذشته ندارد جايز است بگوئيم. آن نوعها در زمين پيدا و منقرض شده‏اند تا نوبت به نسل آخر كه ما باشيم رسيده است (يعنى فسيل‏ها مال انواع ديگر انسانهاست نه نسل ما). نگارنده گويد: اين نظر كه فرموده‏اند بعيد نيست كه در روايت مؤيّد و بلكه دليل بر آن مى‏توان يافت صدوق «عليه الرحمه» در كتاب توحيد باب 38 ضمن خبر دوّم از امام باقر «عليه السلام» نقل كرد كه فرمود،«... بلى واللّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ اَلْفَ اَلْفَ عالم و اَلْفَ اَلْفَ آدَمٍ اَنْتَ فى آخَرِ تِلْكَ العوالِمِ و اولئِكَ الآدميين». اين روايت در خصال نيز نقل شده و آن آخرين حديث از آن كتاب است. نظير اين روايت در بحار و غيره نيز بافته است. و هزار هزار در حديث ظاهراً براى بيان كثرت است نه تعيين عدد واقعى لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوييم اين فسيل‏ها با اين زمانهاى طولانى كه معيّن مى‏كنند از نسلهاى قبلى است نه انسان كنونى. آخرين پديده روى زمين‏ پيدا شدن و بوجود آمدن موجودات روى زمين واقعاً اعجاب آور و يكپارچه معجزه است و آنچه در اين زمينه تصور و خيال كرده‏اند كاملا بى اساس است پيش بردن تاريخ پيدايش و جلو كشيدن جابجا شدن تدريجى، مشكل را حل نمى‏كند در پيدايش اين همه موجودات عجيب و غريب و منظّم و ايجاد اين موتزنه حيرت‏انگيز جز با اراده خالق توانا عزّاسمه محال و خارج از امكان است. آخرين پديده قدرت لا يزال نسل كنونى بشر است. [انسان:1] درباره پيدايش انسان گفته‏اند. اگر تمام دوره عمر زمين يكسال فرض كنيم هشت ماه از عمر زمين بدون اينكه موجود زنده‏اى بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستين موجودات جاندار بوجود آمده‏اند. در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت سى و يكم ماه يعنى در ربه آخر سال انسان پا به عرصه حيات گذاشته است دوره اخير سال است. در اين باره به «ارض» بند 2 كه درباره خلقت زمين و تقسيم دورانهاى ششگانه بحث شده رجوع شود. ماجراى شجره منهيه‏ ماجراى درخت نهى شده و وسوسه شيطان و خوردن آدم و زوجه‏اش از آن و رانده شدن از جنّت در سوره بقره، اعراف، طه و غيره نقل شده و در شيطان مطلبى در بيان آن گفته شده است. اين است آنچه ذيل كلمه آدم بنظر ما آمده، علم واقعى پيش خداوند است. پاورقی: 1) به «آزر» رجوع شود. آيا آزر پدر اصلى آن حضرت بود، آيا استغفار آن حضرت براى او چه صورت داشت؟ توضيح داده شده است.


===کلمات [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud>
وَ:100, مِن:51, يَا:50, بَنِي:40, لا:31, اللّه:26, قَال:23, رَبّه:20, أَنْت:20, ثُم:20, عَلَى:19, الشّيْطَان:19, إِن:19, الْجَنّة:19, اسْکُن:18, إِلَى:18, لَقَد:16, عِنْد:16, الْکَافِرِين:16, إِذ:16, لَم:16, بِأَسْمَائِهِم:16, مِنْکُم:16, الْحَکِيم:15, عَلَيْهِم:15, زَوْجُک:15, عَلَيْکُم:15, ذُرّيّة:15, فَتَاب:15, فِي:14, عَدُوّ:14, خُذُوا:14, عَلّم:14, آل:14, خَلَقَه:14, ابْنَي:14, بِالْحَق:14, کَمَثَل:14, إِمّا:14, قَد:14, اصْطَفَى:14, إِنّه:14, عَلَيْه:14, أَ:14, مَا:14, أَنْبِئْهُم:14, عَصَى:14, الْأَسْمَاء:14, حِين:14, هَل:14, أَن:14, مِنْهَا:14, فَتَلَقّى:14, فَقُلْنَا:13, فَغَوَى:13, يَذّکّرُون:13, مِمّن:13, أَبَى:13, نَبَأ:13, تَعْلَمُون:13, کُلّهَا:13, يَأْتِيَنّکُم:13, عَهِدْنَا:13, قَبْل:13, أَجْمَعِين:13, کَرّمْنَا:13, يَسْتَقْدِمُون:13, أَدُلّک:13, مُهْتَدُون:13, قُلْنَا:13, تُخْرَجُون:13, نُوحا:13, يَفْتِنَنّکُم:13, ظُهُورِهِم:13, زِينَتَکُم:13, أَنْزَلْنَا:13, حَمَلْنَاهُم:13, هٰذَا:13, لَعَلّهُم:13, حَمَلْنَا:13, النّبِيّين:13, تَعْبُدُوا:13, لَکُم:13, لَه:13, فَلَمّا:13, ذُرّيّتَهُم:13, قَرّبَا:13, أَنّهُم:13, رَبّک:13, مَتَاع:13, کَلِمَات:13, الْعَلِيم:13, إِبْلِيس:13, تُرَاب:13, إِلَيْکُم:13, اجْتَبَاه:13, رُسُل:13, فَنَسِي:13, کُل:12, کَمَا:12, تَبِيعا:12, أَخَذ:12, يَحْسَبُون:12, إِلاّ:12, إِلَيْه:12, لَک:12, يُحِب:12, لِبَاسا:12, شَجَرَة:12, أَنْبَأَهُم:12, عَرَضَهُم:12, أَعْهَد:12, وَرَق:12, عِيسَى:12, إِبْرَاهِيم:12, مَع:12, جَهَنّم:12, عِلْما:12, قُرْبَانا:12, اتْل:12, الْبَرّ:12, بِه:12, يَقُصّون:12, نُوح:12, تَضْحَى:12, فَسَجَدُوا:12, زِدْنِي:12, فَوَسْوَس:12, أَشْهَدَهُم:12, الْخُلْد:12, يُوَارِي:12, فَتُقُبّل:12, لَأَمْلَأَن:12, تَمُوتُون:12, آيَات:12, مَثَل:12, مُسْتَقَرّ:12, أَعْلَم:12, إِنّک:12, کَان:12, أَخْرَج:12, الْفَاسِقِين:12, سَاعَة:12, مَسْجِد:12, يَسْتَأْخِرُون:11, عَلّمْتَنَا:11, عَلَيْهِمَا:11, لِزَوْجِک:11, نَجِد:11, رَب:11, الْأَرْض:11, مِنْهُم:11, الْبَحْر:11, فَکُلا:11, تَتّقُون:11, الْمَلاَئِکَة:11, الْمُجْرِمُون:11, لِآدَم:11, الْقَوْم:11, عَلَيْنَا:11, فِيهَا:11, سَوْآتِکُم:11, أَبَوَيْکُم:11, إِنّي:11, اسْجُدُوا:11, هُو:11, مُلْک:11, يَخْصِفَان:11, فَقَال:11, أَيّهَا:11, فَإِن:11, آيَاتِي:11, کُلا:11, اسْتَکْبَر:11, فَلا:11, الذّکْر:11, قُل:11, أَنْعَم:11, کُلُوا:11, تَبِعَک:11, أَحَدِهِمَا:11, لَعَلّکُم:11, ذٰلِک:11, أَنْفُسِهِم:11, کُن:11, دُون:11, حَيْث:10, رَزَقْنَاهُم:10, رِيشا:10, مُبِين:10, أَنْبِئُونِي:10, طَفِقَا:10, الّذِين:10, التّوّاب:10, فَمَن:10, فَيَکُون:10, يُخْرِجَنّکُمَا:10, عَزْما:10, عِمْرَان:10, يَنْزِع:10, لَسْت:10, الرّحِيم:10, بِأَسْمَاء:10, يَبْلَى:10, اتّقَى:10, أُولٰئِک:10, اشْرَبُوا:10, رَغَدا:10, شِئْتُمَا:10, أَقُل:10
</qcloud>
===تکرار در هر سال نزول===
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[کلمه غیر ربط::آدَم]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}
[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۱۶

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

كلمه‏اى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفته‏اند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانسته‏اند. ما ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مى‏داريم. عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟ گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مى‏دانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مى‏دانند. 1 - به بينيم آيا قول دوّم را مى‏شود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33]. در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست. آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدااست؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مى‏آيد كه پيش از نسل بشر:نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مى‏باشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مى‏كنند بكنيد) ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفته‏اند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد. مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفته‏ايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مى‏گفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموخته‏اى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شده‏اند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند. اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مى‏شود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر. از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مى‏آيد كه ملائكه مى‏گفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مى‏دهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند). 2 - [اعراف:‏11]، در اين آيه اول خلقت و تصوير آنهم اضافه به «كم» ذكر شده سپس موضوع سجده به ميان آمده در اين صورت لفظ آدم يا لااقل فرزندانش نيز در خلقت او در نظرند و گرنه اضافه بضمير «كُم» معنى نداشت. آيا اولاد آدم همه بصورت مصوّر در وجود وى حاضر بودند؟!! ولى ظاهر آيات كثيرة دلالت بعلم شخص دارند و اينكه آدمى كه قرآن از آن ياد مى‏كند يك فرد بيشتر نبوده است. از جمله قصّه زوج اوست كه [بقره:35]، [اعراف:19] و ساير آيات، اگر مراد آدم نوعى بود احتياج بذكر زوج نبود كه آدم نوعى به مرد و زن شامل است. ديگر ضمائر تثنيه است درباره وى و زوجش مثل [بقره:35-36] نظير اين الفاط در قران كريم بسيار است ايضاً ظهور (بنى آدم) در آيه [اعراف:27]. اين كلمه در قرآن 7 بار تكرار شده است. ايضاً لفظ «ابويكم» بصورت تثنيه دال بر دو فرد است. ولى در سوره طه ضميرها هم مفرد آمده و هم تثنيه مثل [طه:117-121] گفته‏اند: زوجه تابع مرد است لذا ضمير مفرد آمده وگرنه در «فتشقى» مثلاً هر دو تيره بخت شدند ولى نبايد مطلب به اين سادگى باشد. با همه اينها قرآن، در عَلَم شخص بودن آدم، طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد واللّه العالم. كيفيت خلقت در اينكه انسان اولّى از خاك آفريده شده شكّى نيست. و اين هم يقين است كه پس از خلقت اوّلى ازدياد نسل وى بوسيله زناشوئى شده است. [سجده:‏7-9] مراد از تسويه و نفخ روح ظاهراً همان است كه در رحم مادر انجام مى‏شود. ايضاً [صافات:11]، [ص:71]، [اسراء:61]. اين آيات مطابق آياتى است كه در آنها صلصال ذكر شده كه صلصال بمعنى گل خشكيده طين هم گفته مى‏شود،آن آيات بقرار ذيل‏اند [حجر:26-29] نظير اين آيات است آيه [ص:72]، همچنين آياتى كه مى‏گويند: بشر از تراب آفريده شده مثل [حج:5] ايضاً 37 كهف، 20روم،11 فاطر،67 غافر و در بعضى از آنهاست،«خَلَقَ‏كُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةِ». كه اشاره بخلقت مرحله اول و دوم مى‏باشد. اكنون مى‏رسيم باينكه كيفيت خلقت چگونه بوده است؟ آيا مثل مار شدن عصاى موسى بوده يعنى خداوند جسدى از گل آفريده و پس از خشكيدن آنرا دفعه مبدّل به يك بشر كرده است چنانكه عصاى موسى را به مار و اژدها مبدّل كرد يا طور ديگر بوده است؟ سه وجه در اينجا متصور است: اول اينكه مثل عصاى موسى جسد گلى آدم يا اراده خداوندى مبدّل به انسان شده است اين مطلب را مى‏شود از آيه [آل عمران:59] بدست آورد. جمله (خلقه من تراب) مفيد خلقت جسد اوست و جمله «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ» مى‏فهماند كه خدا اراده فرمود و همان جسد بانسان مبدّل شد گرچه بغير اين هم مى‏شود حمل مطلب صريح و غير قابل تأويل است در آن فرموده:«ثُمَّ جَمَعَ اللّهُ سبحانه من حَزْن الارضِ وَ سَهْلِها وَعذْبها و سَبَخِها تُرْبَةَ سَنَّها بالماءِ حَتّى خَلَصَتْ ولاطَها بالبَّلةِ حَتّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءِ و وُصولٍ وأَعْضاءِ و فُصوُلٍ اَجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ وَاَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتِ لِوَقْتٍ مَعْدودِ وَاَمَدٍ مَعْلومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتِ اِنساناً ذا اَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكَرِ يَتَصَرَّفُ بِها» اين كلمات صريح است كه ابتدا جسد گلى تشكيل يافته سپس در آن روح دميده شده و بانسان كامل مبدّل گشته است. على هذا مراد از صلصال در آيات 26 و 28 سوره حجر همان جسد گلى است كه از لَجَن بد بو و متغيّر تشكيل يافته و مراد از «سَوَّيْتُهُ» در آيه 29 سوره فوق و در آيه 72 سوره ص، خلقت جسد و مراد از «نفخت فيه من روحى» دميدن روح و مبدّل شدن به انسان است واللّه العالم. دوم اينكه نطفه بشر و سلّول اولى در ميان لجن‏هاى سياه بد بو متكّون شده و چون در گذشته حرارت زمين بيش از امروز بوده لجن‏ها مثل رحم مادر حرارت ثابت داشته‏اند در نتيجه سلّول شروع به رشد كرده و بتدريج مبدّل به جنين شده و هكذا اين مطلب چندان بعيد نيست زيرا در قيامت نيز حرارت زمين تغيير يافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهاى خشكيده اموات را تغذيه و رشد دهد ولى فعلا آن قابليت را ندارد. و اين نظير رشد نطفه مريم با اذن خدا در رحم اوست. رفيق دانشمندم آقاى محمد امين سلدوزى احتمال داده كه: خداوند نطفه انسان را در هوا آفريده و آن بميان لِجَن‏هاى كرانه دريا ريخته و شروع برشد كرده است چنانكه در حال حاضر تخم كرمها در هوااند و بر روى پنيرها و گوشتها و غيره باريده و مبدّل بكرمها ميشوند و تخم قورباغه مى‏شوند. در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسير برهان ذيل آيه 36 سوره (يس) از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده‏ايم كه فرموده‏اند: نطفه از آسمان به زمين مى‏آيد و بر روى علف و ميوه و درخت مى‏نشيند مردم و چهار پايان از آن ميخورند و در وجود آنها گردش ميكند. بنابراين «مِن» «مِن صَلصالِ» بمعنى بعضيّت است نه بيان. يعنى بشر را از بعض صلصال كه قسمت زيرين و نرم آن باشد آفريديم. آنانكه لجن‏هاى كرانه دريا را ديده‏اند مى‏دانند كه روى لجن‏ها خشكيده و شيار شيار مى‏شوند ولى زير آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است. در آياتى نظير آيه [نحل:4] نيز «مِن» براى بعضيت است كه نطفه بمعنى آب كم است و سلولى كه جنين از آن تشكيل مى‏شود. بعض نطفه مى‏باشد. على عذا مراد از [سجده:7-9] ذكر شده پيداست كه اين تسويه و نفخ در رحم مادر است ولى جمله «فَقَعُوالَهُ ساجِدينَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» مانع از اين تطبيق است كه از پس اين نفخ و تسويه سجود ذكر شده به خلاف آيه فوق كه بعدش «جعل لكم السمع...» آمده است و حكايت از تحولات رحم مادر دارد. سوم: اينكه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند بتدريج و با مرور زمان بانسان اولى مبدل شده باشند اين فرضيه فعلا بسيار ضعيف شده و موقعيّت خويش را از دست داده است بلكه مى‏شد يقين كرد كه خداوند انواع را مستقل آفريده است ولى اگر روزى علمى شود و يقين گردد، آيات قرآن به آن قابل تأويل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه ديگر بهتر مى‏سازد. يك آدم يا چند آدم؟ ظهور آيات در آن است كه ابتدا يك انسان با زنش آفريده شده و تكثير از آن دو شروع گرديده است [حجرات:13 ] لفظ «ناس» و «كم» نشان مى‏دهد كه خطاب به همه بشر است و ظهور ذَكَر وانثى در پدر و مادر اوليّه است. ايضاً آيه [نساء:1]، [انعام:98]. [زمر:6]. على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت: 1- در اين صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آيا خواهر را به برادر داده‏اند؟! 2- بشر چطور در همه قاره‏ها پيدا شده با آنكه فقط در يك قاره بوجود آمده است؟! 3- اين همه اختلاف از حيث اشكال و قيافه و رنگ و قامتها چگونه بوجود آمده است؟ 1- در زمينه سئوال اول بايد گفت: هيچ مانعى نيست كه در ازدواج اوليه برادر خواهر خويش را تزويج كند، ضرورت آنرا اقتضا مى‏كرد و چاره‏اى جز آن نبود بعدها كه جمعيت زياد شدند روى مصالحى تحريم گرديد و ظهور: «بَثَّ مِنْهُما رِجالا كَثيراًوَ نِساءً...» آنست كه در بثّ و انشار نسل انسان جز آن دو نفر موجود سوّمى دخيل نبوده است و در روايت احتجاج از امام سجاد «عليه السلام» منقول است كه: ابتدا جايز بوده سپس تحريم شد. در الميزان پس از اختيار نظريه فوق فرموده: امّا حكم به حرمت آن در اسلام و ساير شريعتها چنانچه حكايت شده، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است، حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد وقت آن در دست خداست و او فاعل ما يشاء و حاكم ما يريد است جايز است كه روزى براى داعى ضرورت مباح و سپس براى بر طرف شدن ضرورت مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت و اينكه موجب انتشار فحش است تحريم كند. و اينكه گفته‏اند آن بر خلاف فطرت است درست نيست كه فطرت آنرا از لحاظ تنفّر نفى نمى‏كند بلكه از اين جهت كه موجب شيوع فحشاء و بظلان غريزه عفت است. اما در روزى كه جز برادر و خواهر كسى نبود و خدا كثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر آنرا نفى نمى‏كند رسمى بودن آن در ميان مجوس است بنا بر نقل تاريخ ايضاً قانونى بودن آن در روسيه است چنانچه حكايت مى‏كنند و نيز شيوع آن بطرز زنا در ملل اروپاست، كه از عادات امروز در ملل اروپا و آمريكا آنست: دختران پيش از ازدواج بكارت خويش را از بين مى‏برند، آمار نشان مى‏دهد كه بعضى از آنها را پدران و برادران ازاله بكارت مى‏كنند (الميزان باختصار) 2- در زمينه سئوال دوّم بايد دانست قارّه‏هاى فعلى در اصل يك قارّه بيش نبوده در اثر مرور زمان و تحوّلات زمين و پيش و پس رفتن آبهااز هم جدا شده و چند قسمت گرديده‏اند، تاريخ نقل مى‏كند: پادشاهان گذشته ايران از قصر شوش سوار كشتى ميشدند ولى فعلا خليج فارس از شوش بسيار دور شده است، و نيز مسلّم است كه جزاير بريتانيا از اروپا منفصل شده و درياى مانش بوجود آمده است و همچنين جزاير ژاپن از قسمت شرقى آسيا جدا شده‏اند. على هذا مانعى ندارد كه بگوئيم: بشر در يك محل بوجود آمده سپس در اثر انفصال قاره‏ها از هم جدا شده‏اند. 3 - درباره سئوال سوّم مى‏گوئيم دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسيار كشيده‏اند و شايد بتوانند در اين زمينه توفيق بيشتر حاصل كرده و اين معما را حل كنند. با همه اينها قرآن مجيد درباره اينكه همه از آدم و زوجه او بوجود آمده‏اند صراحت غير قابل تأويل ندارد و در آيه [نساء:1]، نمى‏شود بطور قطع گفت مراد آدم و يك فرد است درباره «نفس» بسيار چيزها مى‏شود گفت گر چه ظهورش در يك فرد است: زيرا ممكن است: مراد جنس باشد هكذا «نزفْسٍ واحِدَةٍ» در آيه 98 سوره انعام و 6 سوره زمر كه در اول اين فصل نقل شده. ايضاً در آيه [حجرات:13] شايد ذكر و انثاى مجهول مراد باشد كه حتى بسلّول نر و ماده شامل است. در روضه كافى باب (حديث يأجوج و مأجوج) حديث 274 از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده (... بنى آدم 70 جنس اند، مردم همه اولاد آدم‏اند مگر يأجوج و مأجوج) مراد از يأجوج و مأجوج در قرآن مجيد به احتمال قوى مردم چين و مغولان‏اند. وانگهى در كنگوى آفريقا قبائلى 0پيكمه) در جنگل زندگى مى‏كنند، قدّ آنها 67 سانت تجاوز نمى‏كند و بلندى قامت تيكى تيكى‏هاى آفريقا را 130 سانت نوشته‏اند و در همسايگى آنها قبيله مانگ بيو زندگى مى‏كنند كه قدّ آنها خيلى بلند و تفاوتشان با تيكى تيكى‏ها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف ديگر: بلند قدّترين مردم روى زمين در سودان در امتداد رود نيل قبيله (دنيكا) است كه حدّاقّل قدّشان دو متر است. قبيله (واتوسى) در بخش خاورى جنگل ايتورى در كنگواند كه طول قامتشان از دو متر بالاتر است. بسيار مشكل است بتوان اين مردم را با اين اختلاف (با آنكه در يك قاره و يك محيطاند) بيك تبار و يك اصل برگرداند. (واللّه العالم) گفته‏اند: عمده الوان انسانها چهر رنگ است: سفيد پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسيا و اروپا. سياه پوستان مانند مردم جنوب آفريقا. زرد پوستان چون اهل چين و ژاپن. سرخ پوستان مثل بومى‏هاى آمريكا. بايد مردم هر رنگ باصلى غير از مردم رنگ ديگر منتهى شوند چون اختلاف رنگ دليل اختلاف مادّه خونهاست على هذا اصل بشر لابد بايد به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتياجى به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود. آيا آدم پيغمبر بود؟ [بقره:213]. ظهور اين آيه در آن است كه ابتدا در ميان مردم پيغمبرى وجود نداشته است زيرا لفظ فاء در «فبعث اللّه النبيّين» دلالت بر بعديّت دارد يعنى مردم يك امّت بودند و پيامبرانى در ميان آنها نبود سپس چون داراى رشد شدند و اختلاف كردند خداوند براى رفع اختلاف زندگى و ايجاد نظم پيامبران و كتابها فرستاد. على هذا مراد از امّت واحده آنست كه مردم در فطرت اوليّه و كم رشد بودند مثل دنياى اطفال كه با فكر سازج خود زندگى مى‏كنند و بقانون احتياج ندارند و از سر در نمى‏آورند، (و امّت واحده در عدم اختلاف‏اند)، ولى بعدها كه عقول پيش رفت، اختلاف پيدا شده و بعثت پيامبران را ايجاب كرده بدين تقدير مى‏شود گفت كه آدم ابوالبشر پيغمبر نبوده است و مردم اوليه احتياج به پيامبر نداشته‏اند كه در مراحل بسيار ساده زندگى مى‏كرده‏اند. جمهور مفسّران چنانكه در (المنار) است لفظ امّه را در آيه ملت و دين گفته‏اند. ولى اين بسيار بعيد است بلكه ظاهراً ملّت واحده در سطح پائين و فطرت اوّلى و عدم اختلاف و نظير آن مراد است. بعضى گفته‏اند: «كان» در اين آيه و آيه [يونس:19] بمعنى ماضى نيست بلكه بمعنى ثبوت (هست) مى‏باشد يعنى مردم يك امّت بيش نيستند ولى اختلاف كردند. در آيه ما نحن فيه معنى چنين ميشود: مردم يك امت اند پس خداوند براى رفع اختلاف و ايجاد نظم پيامبران را برانگيخت تا يگانگى و وحدت آنها حفظ شود. ولى بنظر من در آيه ما نحن فيه «كان» دلالت بماضى و گذشته دارد و از حال بشر اوّلى حكايت مى‏كند. در مجمع از امام باقر «عليه السلام» نقل فرموده: «قالَ كانُوا قَبْلَ نوحٍ اُمَّةً واحِدَةً عَلى فَطْرَةِ اللّهِ لا مُهْتَدينَ وَ لا ضُلالاً فَبَعَثَاللّهُ النَّبيّينَ» از اين روايت نيز مى‏شود عدم نبوّت آدم اوّلى را بدست آورد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ ولدهِ اَنْبِياءَ...» مى‏شود گفت: خودش پيغمبر نبود و پيامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولى كلام امام «عليه السلام» از اين هم آبى نيست كه خودش پيغمبر بود انبيائى هم از فرزندانش مبعوث گرديدند گر چه ظهور اوّلى قوى است. بعضى‏ها از آيه [آل عمران:33] استفاده كرده و گفته‏اند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد بخصوصى است و ابوالبشر نيست و ازميان انسانها مبعوث شده زيرا خداوند براى بعثت آدم و نوح يك «اصطفى» فرموده چنانچه نوح از ميان مردمان برخاسته آدم هم از ميان جمعيّتى مبعوث شده است. نتيجه اين مى‏شود كه او اوّلين پيغمبر است ولى اوّلين بشر نيست و از اين مى‏شود بدست آورد كه بشر اوّيه پيغمبر نبوده و پيامبران بعداً مبعوث شده‏اند. اينكه گفته‏اند: آدم ابوالبشر نيست ظاهراً مخالف آيه: [آل عمران:59] است كه آدم را بشر معرّفى مى‏كند. از طرف ديگر: اصطفاء لازم نگرفته حتماً از ميان مردم باشد بلكه خداوند او را اوّلين خليفه در روى زمين قرار داد و اولين بار در توبه را بر روى او گشود و اولين بار باو شريعت و دين ارسال فرمود [طه:123] و كلمه «عَلَى العالَمينَ» مؤيد اين معنى است كه يا «عَلى» آمده نه با (من). ولى آياتى كه در زمينه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبيل «فَاِمايَأتِينَّكُمْ مِنّى هُدىً...» كه گذشت همچنين آيه [بقره:37-39] و آيه [طه:122] و هكذا «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً» همه حكايت از نبوّت او دارند و در اين زمينه اخبار بيشتر نيز وارد شده است مگر آنكه آيات را به واقعيّت انسان و ارتباط او با شيطان و نفس و غيره حمل كنيم كه در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذكر شده است در (شيطان) راجع باين مطلب بحث شده است و نيز بگوئيم: مراد از آدم در «اِصطَفى آدم» آدم اوّلى نيست بلكه پيامبرى بوده كه آدم نام داشته و پيش از نوح مى‏زيسته است و اللّه العالم. آيه [شورى:13] روشن مى‏كند كه شريعت آدم بسيار ساده بوده بطوريكه اولين شريعت شريعت نوح شمرده شده و گرنه مى‏بايست شريعت او، اول شمرده شود. انسان كنونى از كى پيدا شده؟ تاريخ يهود مدّعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است و بيشتر از آن نيست. مى‏توان تا حدّى اين مطلب را با اعتبار عقلى مطابق دانست در صورتى كه نسل فعلى به يك زن و مرد منتهى شود. اگر زن و مردى رادر نظر بگيريم و تولد و تناسل آن دو را در يك قرن حساب كنيم و آنگاه كسانى را كه در يك قرن در اثر مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و غيره از بين رفته‏اند از تعداد فوق كسر كنيم و حساب قرنها را پيش ببريم خواهيم ديد در عرض هفتاد قرن در حدود دو ميليارد و نيم يا 3 ميليارد بيشتر نخواهد بود و آمار جهانى جمعيت فعلى كره زمين را در حدود 3 ميليارد معين مى‏كند. يكى از دانشمندان غربى در كتابى بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظريه مالتوس كشيش انگليسى كه عقيده داشت بشر در روى زمين در هر 25 سال دو برابر مى‏شود مى‏گويد: خانواده كنفوسيوس معروف در چين باقى است و با احترام خاص زندگى مى‏كنند و وسائل زندگيشان از هر جهت فراهم است ولى با گذشت دو هزار و چهارصد سال شماره افراد آن خاندان از از بيست و دو هزار تن تجاوز نكرده است. ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيّت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون تخمين مى‏زند و ارقام مذكوره در ذيل را بدست ميدهد: جمعيت زمين در 5000 سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر. در 400 ميلادى 200 ميليون نفر. در 1650 ميلادى 540 ميليون نفر. در 950 ميلادى 2200 ميليون نفر. هكسلى روزگارى كه مدير كل يونسكو بود به ايران سفر كرده است و اين آمار را در مجله جهان زير عنوان جمعيّت و سرنوشت بشر در 1950 ميلادى ماه ژانويه منتشر كرده است. در الميزان ج 4 ص 148 در زمينه فوق محاسبه‏اى نقل و تأييد شده است. آنگاه در جواب اين سئوال كه: دانشمندان علم طبقات الارض ميگويند: عمر بشر كنونى زايد بر ميليونها سال است و بعضى از فسيل‏هاى انسان يافته شده كه زمان آنرا پانصد هزار سال پيش گفته‏اند، فرموده: اين را گفته‏اند اما دليل قانع كننده براى اتصال اين نسل با عقاب گذشته ندارد جايز است بگوئيم. آن نوعها در زمين پيدا و منقرض شده‏اند تا نوبت به نسل آخر كه ما باشيم رسيده است (يعنى فسيل‏ها مال انواع ديگر انسانهاست نه نسل ما). نگارنده گويد: اين نظر كه فرموده‏اند بعيد نيست كه در روايت مؤيّد و بلكه دليل بر آن مى‏توان يافت صدوق «عليه الرحمه» در كتاب توحيد باب 38 ضمن خبر دوّم از امام باقر «عليه السلام» نقل كرد كه فرمود،«... بلى واللّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ اَلْفَ اَلْفَ عالم و اَلْفَ اَلْفَ آدَمٍ اَنْتَ فى آخَرِ تِلْكَ العوالِمِ و اولئِكَ الآدميين». اين روايت در خصال نيز نقل شده و آن آخرين حديث از آن كتاب است. نظير اين روايت در بحار و غيره نيز بافته است. و هزار هزار در حديث ظاهراً براى بيان كثرت است نه تعيين عدد واقعى لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوييم اين فسيل‏ها با اين زمانهاى طولانى كه معيّن مى‏كنند از نسلهاى قبلى است نه انسان كنونى. آخرين پديده روى زمين‏ پيدا شدن و بوجود آمدن موجودات روى زمين واقعاً اعجاب آور و يكپارچه معجزه است و آنچه در اين زمينه تصور و خيال كرده‏اند كاملا بى اساس است پيش بردن تاريخ پيدايش و جلو كشيدن جابجا شدن تدريجى، مشكل را حل نمى‏كند در پيدايش اين همه موجودات عجيب و غريب و منظّم و ايجاد اين موتزنه حيرت‏انگيز جز با اراده خالق توانا عزّاسمه محال و خارج از امكان است. آخرين پديده قدرت لا يزال نسل كنونى بشر است. [انسان:1] درباره پيدايش انسان گفته‏اند. اگر تمام دوره عمر زمين يكسال فرض كنيم هشت ماه از عمر زمين بدون اينكه موجود زنده‏اى بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستين موجودات جاندار بوجود آمده‏اند. در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت سى و يكم ماه يعنى در ربه آخر سال انسان پا به عرصه حيات گذاشته است دوره اخير سال است. در اين باره به «ارض» بند 2 كه درباره خلقت زمين و تقسيم دورانهاى ششگانه بحث شده رجوع شود. ماجراى شجره منهيه‏ ماجراى درخت نهى شده و وسوسه شيطان و خوردن آدم و زوجه‏اش از آن و رانده شدن از جنّت در سوره بقره، اعراف، طه و غيره نقل شده و در شيطان مطلبى در بيان آن گفته شده است. اين است آنچه ذيل كلمه آدم بنظر ما آمده، علم واقعى پيش خداوند است. پاورقی: 1) به «آزر» رجوع شود. آيا آزر پدر اصلى آن حضرت بود، آيا استغفار آن حضرت براى او چه صورت داشت؟ توضيح داده شده است.


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...