تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۰ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۴ </center>
در مجمع البيان گفته: كلمه «ذلل» جمع ذلول (رام) است گفته مى شود: «انه ذلول - يعنى حيوانى كه ذلتش آشكار است ، و رجل ذلول يعنى مردى كه ذلت و خضوعش آشكار است».
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «ذُلُل»، جمع ذَلُول (رام) است. گفته مى شود: «إنَّهُ ذَلُولٌ». يعنى: «حيوانى كه ذلتش آشكار است»، و «رَجُلٌ ذَلُولٌ»، يعنى: «مردى كه ذلت و خضوعش آشكار است».
<span id='link289'><span>
<span id='link289'><span>
==وحی ها والهام های خداى سبحان به زنبور عسل ==
==وحی ها و الهام های خداى سبحان، به زنبور عسل ==
پس معناى اينكه فرمود: «و اوحى ربك الى النحل» اين است كه خداوند به زنبور عسل از راه غريزه اى كه در بنيه او قرار داده الهام كرده، و داستان زنبور عسل و نظامى كه در حيات اجتماعى خود و سيره و طبيعتش دارد امرى است عجيب و حيرت آور، و شايد همين نظام عجيبش باعث شده كه خطاب از مشركين را به خطاب مخصوص ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگرداند و بفرمايد «و اوحى ربك: و وحى كرد پروردگار تو».
پس معناى اين كه فرمود: «وَ أوحَى رَبُّكَ إلَى النَّحلِ»، اين است كه:  


و اين كه فرمود: «ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون» اين همان مضمونى است كه خدا به زنبور عسل وحى كرد، و ظاهرا مراد از «مما يعرشون» همان محلى است كه كندوهاى عسل را در آنجا مى گذارند.
خداوند به زنبور عسل از راه غريزه اى كه در بنيه او قرار داده، الهام كرده، و داستان زنبور عسل و نظامى كه در حيات اجتماعى خود و سيره و طبيعتش دارد، امرى است عجيب و حيرت آور. و شايد همين نظام عجيبش، باعث شده كه خطاب از مشركان را به خطاب مخصوص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» برگرداند و بفرمايد: «وَ أوحَى رَبُّكَ: و وحى كرد پروردگار تو».


و اينكه فرمود: «ثم كلى من كل الثمرات» امر به اينكه از همه ميوه ها بخورد، با اينكه زنبور عسل از ميوه ها نمى خورد و غالبا روى گلها مى نشيند بدان جهت است كه غذاى زنبور عسل از همان مواد اوليه ميوه ها است ، كه در شكوفه ها جاى دارد، و هنوز بزرگ نشده و پخته نگشته است.  
و اين كه فرمود: «أنِ اتَّخِذِى مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعرِشُونَ»، اين همان مضمونى است كه خدا به زنبور عسل وحى كرد، و ظاهرا مراد از «مِمَّا يَعرِشُونَ»، همان محلى است كه كندوهاى عسل را در آن جا مى گذارند.


خداى تعالى جمله : «فاسلكى سبل ربك ذللا» را با فاء تفريع متفرع بر امر به خوردن نموده ، و اين تفريع مؤيد اين است كه مراد از خوردن، برداشتن و به منزل بردن است ، تا عسلى را كه از ثمرات گرفته به خانه ها برده ذخيره نمايند، و اضافه «سبل» به كلمه «رب» در جمله «ربك» براى اين است كه دلالت كند بر اينكه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.
و اين كه فرمود: «ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَات»، امر به اين كه از همه ميوه ها بخورد، با اين كه زنبور عسل از ميوه ها نمى خورد و غالبا روى گُل ها مى نشيند، بدان جهت است كه غذاى زنبور عسل، از همان مواد اوليه ميوه ها است، كه در شكوفه ها جاى دارد، و هنوز بزرگ نشده و پخته نگشته است.  


و جمله «يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه...»، جمله اى است مستانفه كه بعد از جمله امر مزبور، نتيجه عمل و مجاهدت وى را در امتثال امر خداى سبحان و رام بودن در امتثالش را بيان مى كند، و آن نتيجه عبارت است از اينكه: از شكم او بيرون مى آيد شرابى به نام «عسل» كه داراى رنگهاى مختلف است بعضى سفيد و بعضى زرد و بعضى قرمز سير و بعضى مايل به سياهى «فيه شفاء للناس» كه براى بيشتر امراض ‍ شفا است.
خداى تعالى، جملۀ: «فَاسلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً» را، با «فاء» تفريع، متفرع بر امر به خوردن نموده، و اين تفريع مؤيد اين است كه مراد از خوردن، برداشتن و به منزل بردن است، تا عسلى را كه از «ثمرات» گرفته، به خانه ها برده ذخيره نمايند، و اضافه «سُبُل» به كلمۀ «رَبّ»، در جملۀ «رَبِّكَ»، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.


بحث مفصل در زنبور عسل ، اين حشره زيرك كه حياتش مبنى بر اساس مدنى عجيب و فاضله است بطورى كه نمى توان غرائب و حقايق آن را شمرد و سپس بحث در پيرامون عسل كه آن را با مجاهدتهاى پيگيرش تهيه مى كند،
و جملۀ «يَخرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُختَلِفٌ ألوَانُهُ...»، جمله اى است مستأنفه كه بعد از جمله امر مزبور، نتيجه عمل و مجاهدت وى را در امتثال امر خداى سبحان و رام بودن در امتثالش را بيان مى كند، و آن نتيجه، عبارت است از اين كه: از شكم او بيرون مى آيد شرابى به نام «عسل»، كه داراى رنگ هاى مختلف است. بعضى سفيد و بعضى زرد و بعضى قرمز سير، و بعضى مايل به سياهى، «فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاس»، كه براى بيشتر امراض شفا است.
 
بحث مفصل در زنبور عسل، اين حشره زيرك كه حياتش مبنى بر اساس مدنى عجيب و فاضله است، به طورى كه نمى توان غرائب و حقايق آن را شمرد، و سپس بحث در پيرامون عسل كه آن را با مجاهدت هاى پيگيرش تهيه مى كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۵ </center>
و خواص عسل ، بحثهايى است كه از طاقت اين كتاب خارج است ، و خواننده بايد به كتابهايى كه در خصوص اين مباحث نوشته شده مراجعه نمايد.
و خواص عسل، بحث هايى است كه از طاقت اين كتاب خارج است، و خواننده بايد به كتاب هايى كه در خصوص اين مباحث نوشته شده، مراجعه نمايد.


وجه اينكه آيه زنبور عسل به «لقوم يسمعون»
==وجه اين كه: آيه زنبور عسل، به جملۀ «لِقوَمٍ يَسمَعُون» ختم شده==


خداى تعالى آيه مورد بحث را با جمله «ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون» ختم فرموده ، و در آيات مورد بحث اين تعبير به صورتهاى مختلفى تكرار شده . آيه اى كه مربوط به زنده كردن زمين بعد از موتش ‍ بود با جمله «لقوم يسمعون» ختم گرديده و آيه مربوط به ثمرات نخيل و اعناب با جمله «لقوم يعقلون»، و آيه مورد بحث كه مربوط به امر نحل است با جمله «لقوم يتفكرون» و شايد علتش اين باشد كه:  
خداى تعالى، آيه مورد بحث را با جملۀ «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون» ختم فرموده، و در آيات مورد بحث، اين تعبير به صورت هاى مختلفى تكرار شده. آيه اى كه مربوط به زنده كردن زمين بعد از موتش بود، با جملۀ «لِقَومٍ يَسمَعُون» ختم گرديده، و آيه مربوط به «ثمرات نخيل و اعناب»، با جملۀ «لِقَومٍ يَعقِلُون»، و آيه مورد بحث كه مربوط به امر «نحل» است، با جمله «لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون». و شايد علتش اين باشد كه:  


توجه به مساله مرگ و زندگى طبعا براى انسان پند و عبرت آور مى باشد و لذا تعبير به سمع با اين مقام مناسب تر است . و توجه انسان به ميوه هاى درختان از جهت اينكه مفيد و مورد استفاده است يك نظر برهانى و استدلالى است كه بيانگر پيوستگى تدبير و ارتباط نظامهاى جزئى به يكديگر مى باشد و اين نظر با تعقل مناسب تر است . و آنجا كه سخن از زنبور عسل و زندگى آن كه سراسر عجايب و دقائق است به ميان آمد و آن اسرار و دقائق براى انسانها كشف نمى شود مگر با تفكر، پس زندگى زنبور عسل آيتى است براى مردمى كه تفكر كنند.
توجه به مسأله مرگ و زندگى، طبعا براى انسان پند و عبرت آور مى باشد، و لذا تعبير به «سمع»، با اين مقام مناسب تر است. و توجه انسان به ميوه هاى درختان از جهت اين كه مفيد و مورد استفاده است، يك نظر برهانى و استدلالى است، كه بيانگر پيوستگى تدبير و ارتباط نظام هاى جزئى به يكديگر مى باشد، و اين نظر، با تعقل مناسب تر است.  


قبلا اشاره كرده بوديم كه در اين سوره التفاتهاى مختلفى بكار رفته و عمده آن در همين آيات مورد بحث است كه در يك فراز خطاب را از در رحمت براى مشركين و شفقت به حال ايشان (كه خود از آن خبر نداشتند) متوجه ايشان نموده در فراز ديگرى بخاطر كفر و لجاجتشان از خطاب به آنان اعراض نموده خطاب را متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كرده است ، و اين التفات در آيات اين سوره مشهود است كه دائما در فرازى خطاب متوجه مشركين و در فرازى ديگر متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى شود.
و آن جا كه سخن از زنبور عسل و زندگى آن، كه سراسر عجايب و دقائق است، به ميان آمد و آن اسرار و دقائق براى انسان ها كشف نمى شود، مگر با تفكر. پس زندگى زنبور عسل، آيتى است براى مردمى كه تفكر كنند.


«'''وَ اللَّهُ خَلَقَكمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكم مَّن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شيْئاً...'''»:
قبلا اشاره كرده بوديم كه در اين سوره، التفات هاى مختلفى به كار رفته و عمده آن، در همين آيات مورد بحث است كه در يك فراز، خطاب را از درِ رحمت براى مشركان و شفقت به حال ايشان (كه خود از آن خبر نداشتند)، متوجه ايشان نموده، در فراز ديگرى، به خاطر كفر و لجاجتشان از خطاب به آنان اعراض نموده، خطاب را متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كرده است. و اين التفات، در آيات اين سوره مشهود است، كه دائما در فرازى، خطاب متوجه مشركان و در فرازى ديگر، متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى شود.


كلمه «'''ارذل '''» اسم تفضيل از رذالت و پستى است ، و مراد از «'''ارذل العمر'''» به قرينه جمله «'''لكى لا يعلم ...'''» سن شيخوخت و پيرى است ، كه قواى شعور و ادراك در آن انحطاط پيدا مى كند، و البته اين انحطاط به اختلاف مزاجها مختلف مى شود، و غالبا از سن هفتاد و پنج سالگى شروع مى شود.
«'''وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شيْئاً...'''»:
و معناى آيه اين است كه : خدا شما گروه مردم را خلق كرده پس آنگاه شما را در عمر متوسط مى گيرد، و البته بعضى از شما هستند كه تا سن پيرى رسيده آنقدر به عقب بر مى گردند كه از ضعف قواى دراكه بعد از آنكه عمرى عالم بودند ديگر چيزى را ندانند،
 
كلمۀ «أرذَل»، اسم تفضيل از رذالت و پستى است، و مراد از «أرذَلِ العُمر»، به قرينه جملۀ «لِكَى لَا يَعلَمَ...»، سن شيخوخت و پيرى است، كه قواى شعور و ادراك در آن انحطاط پيدا مى كند. و البته اين انحطاط به اختلاف مزاج ها مختلف مى شود، و غالبا از سن هفتاد و پنج سالگى شروع مى شود.
 
و معناى آيه، اين است كه: خدا شما گروه مردم را خلق كرده، پس آنگاه شما را در عمر متوسط مى گيرد. و البته بعضى از شما هستند كه تا سنّ پيرى رسيده، آن قدر به عقب بر مى گردند، كه از ضعف قواى دراكه، بعد از آن كه عمرى عالِم بودند، ديگر چيزى را ندانند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۶ </center>
و اين خود دليل و نشانه اين است كه زندگى و مردن و شعور و علم شما به دست خود شما نيست ، و گر نه شعور خود را براى خود نگه مى داشتيد، و زندگى خود را هم براى خود حفظ مى كرديد بلكه اين زندگى و علم با نظام عجيبى كه دارد به علم و قدرت خدا منتهى مى گردد، و به همين جهت است كه مطلب را با جمله «'''ان الله عليم قدير'''» تعليل فرمود.
و اين، خود دليل و نشانه اين است كه زندگى و مُردن و شعور و علم شما، به دست خود شما نيست، و گرنه شعور خود را براى خود نگه مى داشتيد، و زندگى خود را هم براى خود حفظ مى كرديد، بلكه اين زندگى و علم با نظام عجيبى كه دارد به علم و قدرت خدا منتهى مى گردد. و به همين جهت است كه مطلب را با جملۀ «إنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ» تعليل فرمود.
وَ اللَّهُ فَضلَ بَعْضكمْ عَلى بَعْضٍ فى الرِّزْقِ ...
 
خداوند بعضى از مردم را در رزق و دارائى بر بعضى ديگر برترى داده ،
==فلسفۀ برتری بعضی از مردم بر بعضی دیگر، در رزق و روزی==
معناى جمله «'''فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم ...'''»
«'''وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فى الرِّزْقِ ...'''»:
و رزق آن چيزى است كه مايه بقاء زندگى است ، و اين تفاوت گاهى از جهت كميت است ، مانند فقر و غنا كه شخص توانگر به چند برابر شخص فقير برترى داده شده ، و گاهى از جهت كيفيت است ، مانند داشتن استقلال در تصرف در مال و نداشتن آن مثل مولاى آزاد كه در تصرف در اموال خود مستقل است ولى برده اش اين استقلال را ندارد، و جز با اذن مولايش نمى توانند تصرفى بكند و همچنين فرزندان خردسال نسبت به وليشان و چارپايان و مواشى نسبت به مالكشان .
 
و اينكه فرمود: «'''فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم '''» قرينه بر اين است كه مراد، قسم دوم از برترى است يعنى برترى از جهت كيفيت ، و مقصود اين است كه بعضى حريت و استقلال در آنچه دارند داده شدند، بطورى كه نه استقلال و حريت خود را به زيردست خود منتقل مى كنند و نه مى توانند چنين كارى بكنند، يعنى حريت و استقلال خود را به مملوك خود داده هر دو در داشتن آن مساوى گشته ملكيت و آقائيش را از بين ببرد.
خداوند، بعضى از مردم را در رزق و دارایى، بر بعضى ديگر برترى داده.
پس اين نعمت از آن نعمتهايى است كه نه از آن چشم پوشى مى كنند و نه مى توانند پس از دارا شدن به ديگران منتقل نمايند، و اين جز از ناحيه خداى سبحان نيست ، زيرا مساله مولويت و بردگى هر چند از شؤ ون اجتماعى است و از آراى بشر و سنن اجتماعى و جارى در مجتمعشان منشا مى گيرد، و ليكن يك ريشه طبيعى و تكوينى داشته كه آراى آنان را بر قبول آن واداشته است ، عينا مانند ساير امور اجتماعى .
 
شاهد اين مطلب ، عمل ملتهاى متمدن است كه مى بينيم با آنكه از مدتها پيش سنت برده گيرى را لغو اعلام نمودند، و ساير ملتها هم از غربى و شرقى آن را امضاء كردند، مع ذلك معناى برده گيرى را هنوز هم محترم مى شمارند هر چند صورت آن را لغو كرده اند،
و «رزق»، آن چيزى است كه مايه بقاء زندگى است، و اين تفاوت، گاهى از جهت كميت است. مانند فقر و غنا، كه شخص توانگر به چند برابر شخص فقير برترى داده شده. و گاهى از جهت كيفيت است. مانند داشتن استقلال در تصرف در مال و نداشتن آن مثل مولاى آزاد كه در تصرف در اموال خود مستقل است، ولى برده اش اين استقلال را ندارد، و جز با اذن مولايش نمى توانند تصرفى بكند، و همچنين فرزندان خردسال، نسبت به ولیّ شان و چارپايان و مواشى نسبت به مالكشان.
 
و اين كه فرمود: «فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزقِهِم عَلَى مَا مَلَكَت أيمَانُهُم»، قرينه بر اين است كه مراد، قسم دوم از برترى است. يعنى برترى از جهت كيفيت، و مقصود اين است كه بعضى حريت و استقلال در آنچه دارند، داده شدند، به طورى كه نه استقلال و حريت خود را به زيردست خود منتقل مى كنند، و نه مى توانند چنين كارى بكنند. يعنى حريت و استقلال خود را به مملوك خود داده، هر دو در داشتن آن مساوى گشته، ملكيت و آقایی اش را از بين ببرد.
 
پس اين نعمت از آن نعمت هايى است كه نه از آن چشم پوشى مى كنند و نه مى توانند پس از دارا شدن، به ديگران منتقل نمايند. و اين، جز از ناحيه خداى سبحان نيست. زيرا مسأله مولويت و بردگى، هر چند از شؤون اجتماعى است و از آراى بشر و سنن اجتماعى و جارى در مجتمعشان منشأ مى گيرد، وليكن يك ريشه طبيعى و تكوينى داشته، كه آراى آنان را بر قبول آن واداشته است. عينا مانند ساير امور اجتماعى.
 
شاهد اين مطلب، عمل ملت هاى متمدن است كه مى بينيم با آن كه از مدت ها پيش، سنّت برده گيرى را لغو اعلام نمودند، و ساير ملت ها هم، از غربى و شرقى، آن را امضاء كردند، مع ذلك معناى برده گيرى را هنوز هم محترم مى شمارند، هرچند صورت آن را لغو كرده اند، و خلاصه مسمّاى آن را اجراء مى كنند، اگرچه اسمش را كنار گذاشته اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۷ </center>
و خلاصه مسماى آن را اجراء مى كنند، اگر چه اسمش را كنار گذاشته اند و يا به عبارت ديگر برده گيرى فردى را كنار گذاشته جوامع را زير يوغ خود برده ، خرد مى كنند و تا ابد هم همينطور خواهند بود، زيرا هيچ وقت بشر نمى توانند باب مغالبه و مسابقه در برترى را به روى خود سد كند، و ما گفتارى در اين باره در جلد ششم اين كتاب گذرانديم ، بدانجا مراجعه شود. و اما اينكه گفتيم برترى از نظر كيفيت يكى از نعمتهاى الهى است دليلش اين است كه تسلط طبقه اى از مردم بر طبقه اى ديگر، خود يكى از مصالح مجتمع بشرى است ، زيرا طبقه مسلط بخاطر نيرومنديش امور طبقه زيردست را تدبير نموده زندگى او را تكميل مى كند.
 
پس بنا بر اين ، اينكه فرمود: «'''فهم فيه سواء'''» و فاء تفريع بر سر جمله آورد براى اين بود كه جمله مزبور متفرع بر منفى در جمله «'''فما الذين فضلوا ...'''» است نه بر نفى آن ، و معنا چنين است : طبقه برتر رزق خود را به بردگان خود نمى دهند تا مساوى و شريك باشند، چون اگر چنين كنند مولويت و آقائيشان از بين مى رود، (و اگر متفرع بر نفى بود، معنا، غلط مى شد، زيرا معنا چنين مى شد طبقه برتر رزق خود را به طبقه زيردست نمى دهد و چون نمى دهد با هم مساويند) و حال آنكه اگر ندهند ديگر مساوى نيستند.
و يا به عبارت ديگر: برده گيرى فردى را كنار گذاشته، جوامع را زير يوغ خود برده، خُرد مى كنند و تا ابد هم همين طور خواهند بود. زيرا هيچ وقت بشر نمى توانند باب مغالبه و مسابقه در برترى را به روى خود سد كند، و ما گفتارى در اين باره، در جلد ششم اين كتاب گذرانديم، بدان جا مراجعه شود.  
احتمال هم دارد جمله مذكور استفهاميه باشد و حرف استفهام آن حذف شده باشد، و استفهام هم انكارى باشد، و خواسته باشد تساوى برتر و ضعيفتر را انكار كند، و بفرمايد: با اينكه مى بينيم برتر اولويت خود را بزيردست خود نمى دهد، آيا باز هم با هم مساويند؟ نه ، زيرا اگر مساوى بودند طبقه برتر حاضر مى شد رزق خود را به طبقه زيردست بدهد، پس معلوم مى شود كه اين نعمتى است كه خداوند به وى اختصاص داده . بهمين جهت دنبال جمله مذكور فرمود: «'''افبنعمة الله يجحدون '''» و اين جمله استفها مى است توبيخى كه گويا متفرع بر جمله قبل و استفهام انكارى آن است و مراد از نعمت خدا همين برترى مذكور است .
 
معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه : خداوند فرق ميان شما به اين صورت كه بعضى از شما را بر بعضى ديگر از حيث رزق برترى داده ، بعضى را آزاد و مستقل در تصرف كرده بعضى را برده و تبع او قرار داده ، كه بدون اذن او نتواند كارى انجام دهد، پس آنها كه برترند رزق خود را كه نسبت به آن حريت و استقلال دارند به زيردست و برده خود نمى دهند تا هر دو در رزق برابر شوند، پس اين دو طبقه با هم مساوى نيستند، بلكه آن رزق توأ م با حريت و استقلال نعمتى است كه خدا به طبقه برتر اختصاص داده ، آيا باز هم نعمت خداى را انكار مى كنيد؟
و اما اين كه گفتيم برترى از نظر كيفيت، يكى از نعمت هاى الهى است، دليلش اين است كه تسلط طبقه اى از مردم بر طبقه اى ديگر، خود يكى از مصالح مجتمع بشرى است. زيرا طبقه مسلط به خاطر نيرومندی اش، امور طبقه زيردست را تدبير نموده، زندگى او را تكميل مى كند.
اين آن معنايى است كه ظاهر آيه با كمك قرينه هائى كه همراه آن است و نيز با كمك سياق آن را افاده مى كند، چون سياق آيات منت نهادن و بر شمردن نعمتها است .
 
پس بنابراين، اين كه فرمود: «فَهُم فِيهِ سَوَاء» و «فاء» تفريع بر سرِ جمله آورد، براى اين بود كه جملۀ مزبور، متفرع بر منفى در جملۀ «فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا...» است، نه بر نفى آن. و معنا چنين است:  
 
طبقه برتر، رزق خود را به بردگان خود نمى دهند تا مساوى و شريك باشند. چون اگر چنين كنند، مولويت و آقایی شان از بين مى رود. (و اگر متفرع بر نفى بود، معنا، غلط مى شد. زيرا معنا چنين مى شد: طبقه برتر، رزق خود را به طبقه زيردست نمى دهد، و چون نمى دهدف با هم مساويند)، و حال آن كه اگر ندهند، ديگر مساوى نيستند.
 
احتمال هم دارد جملۀ مذكور، استفهاميه باشد و حرف استفهام آن حذف شده باشد، و استفهام هم انكارى باشد، و خواسته باشد تساوى برتر و ضعيف تر را انكار كند، و بفرمايد: با اين كه مى بينيم برتر، اولويت خود را به زيردست خود نمى دهد، آيا باز هم با هم مساوی اند؟ نه. زيرا اگر مساوى بودند، طبقه برتر حاضر مى شد رزق خود را به طبقه زيردست بدهد.
 
پس معلوم مى شود كه اين نعمتى است كه خداوند به وى اختصاص داده. به همين جهت، دنبال جملۀ مذكور فرمود: «أفَبِنِعمَةِ اللهِ يَجحَدُون»، و اين جمله، استفهامى است توبيخى، كه گويا متفرع بر جمله قبل و استفهام انكارى آن است، و مراد از «نعمت خدا»، همين برترى مذكور است.
 
معناى آيه (و خدا داناتر است)، اين است كه:  
 
خداوند، فرق ميان شما به اين صورت كه بعضى از شما را بر بعضى ديگر از حيث رزق برترى داده، بعضى را آزاد و مستقل در تصرف كرده، بعضى را برده و تبع او قرار داده، كه بدون اذن او، نتواند كارى انجام دهد. پس آن ها كه برترند، رزق خود را كه نسبت به آن حريت و استقلال دارند، به زيردست و برده خود نمى دهند، تا هر دو در رزق برابر شوند. پس اين دو طبقه با هم مساوى نيستند، بلكه آن رزق توأم با حريت و استقلال، نعمتى است كه خدا به طبقه برتر اختصاص داده. آيا باز هم نعمت خداى را انكار مى كنيد؟
 
اين، آن معنايى است كه ظاهر آيه با كمك قرينه هایى كه همراه آن است و نيز با كمك سياق آن را افاده مى كند. چون سياق آيات، منت نهادن و بر شمردن نعمت ها است.
<span id='link292'><span>
<span id='link292'><span>
==وجوه ديگرى كه در معناى آيه فوق گفته شده است ==
==وجوه ديگرى كه در معناى آيه فوق گفته شده است ==
و چه بسا براى آيه معناى ديگرى نيز كرده باشند:
و چه بسا براى آيه معناى ديگرى نيز كرده باشند:
مثلا بعضى گفته اند: معناى آيه آن است كه : مردم حاضر نيستند عبيد و بردگان خود را در مال و همسر خود شريك كنند تا همه با هم برابر باشند، زيرا اين تساوى را يكنوع نقص براى خود مى پندارند، خوب وقتى بندگان من حاضر نيستند بنده هاى خود را شريك خود كنند من چگونه بندگان خودم را شريك در ملك و سلطنت و خدايى خود بسازم تا مردم آنها را هم بپرستند، همانطور كه مرا مى پرستند، و به آنها تقرب جويند همانطور كه به من تقرب مى جويند؟ پس اينان كه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) را مى پرستند آيا خداى خود را از يك مولاى عرفى كمتر مى دانند؟
 
آنگاه گفته اند: اين آيه همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه «'''ضرب لكم مثلا من انفسكم هل لكم مما ملكت ايمانكم من شركاء فيما رزقناكم فانتم فيه سواء'''» در مقام افاده آن است و گفته اند كه آيه مزبور در باره نصاراى نجران نازل شده است .
مثلا بعضى گفته اند: معناى آيه، آن است كه: مردم حاضر نيستند عبيد و بردگان خود را در مال و همسر خود شريك كنند، تا همه با هم برابر باشند. زيرا اين تساوى را، يك نوع نقص براى خود مى پندارند. خوب وقتى بندگان من حاضر نيستند بنده هاى خود را شريك خود كنند، من چگونه بندگان خودم را شريك در ملك و سلطنت و خدايى خود بسازم، تا مردم آن ها را هم بپرستند، همان طور كه مرا مى پرستند، و به آن ها تقرب جويند، همان طور كه به من تقرب مى جويند؟ پس اينان كه عيسى بن مريم «عليهما السلام» را مى پرستند، آيا خداى خود را از يك مولاى عرفى كمتر مى دانند؟
ليكن همانطور كه گفتيم سياق آيه ، سياق بر شمردن نعمتها به منظور استنتاج توحيد است ، نه مناقضه و توبيخ ، زيرا هيچ بويى از توبيخ و مناقضه در آن نيست .
 
علاوه بر اين ، آيه شريفه از آياتى است كه در مكه نازل شده ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه ملاقاتى با مسيحيان نجران نداشته و مسيحيان نجران در مدينه بر آن جناب وارد شدند آنهم در سال ششم هجرت و يا بعد از آن ، مقايسه اين آيه با آيه سوره روم هم درست نيست زيرا ميان آن دو فرق است ، زيرا سياق اين آيه سياق احتجاج از راه شمردن نعمتها است ، و سياق آيه دوم سياق توبيخ بر شرك است .
آنگاه گفته اند: اين آيه، همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه: «ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِن أنفُسِكُم هَل لَكُم مِمَّا مَلَكَت أيمَانُكُم مِن شُرَكَاءَ فِيمَا رَزَقنَاكُم فَأنتُم فِيهِ سَوَاء»، در مقام افاده آن است. و گفته اند كه: آيه مزبور، در باره نصاراى نجران نازل شده است.
ليكن همان طور كه گفتيم، سياق آيه، سياق بر شمردن نعمت ها به منظور استنتاج توحيد است، نه مناقضه و توبيخ. زيرا هيچ بويى از توبيخ و مناقضه در آن نيست.
 
علاوه بر اين، آيه شريفه از آياتى است كه در مكه نازل شده، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه، ملاقاتى با مسيحيان نجران نداشته و مسيحيان نجران در مدينه بر آن جناب وارد شدند. آن هم در سال ششم هجرت و يا بعد از آن. مقايسه اين آيه با آيه سوره «روم» هم درست نيست، زيرا ميان آن دو فرق است. زيرا سياق اين آيه، سياق احتجاج از راه شمردن نعمت هاست، و سياق آيه دوم، سياق توبيخ بر شرك است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۹ </center>
يكى ديگر گفته . معناى آيه اين است كه اين كسانى كه خداوند در رزقشان برترى داده و حريتشان ارزانى داشته خيال نكنند كه رازق بردگان خويشند، خداوند روزى بردگان ايشان را مى دهد همچنانكه روزى مالكان را هم او مى دهد، و اگر موالى به بردگان چيزى مى دهند از آن رزقى مى دهند كه خدا به ايشان داده ، پس آنان و اينان هر دو برابرند.
يكى ديگر گفته:
و حاصل اين وجه اين است كه جمله «'''فهم فيه سواء'''» جمله اى است كه در جاى جمله اى اعتراضى تقديرى نشسته ، و تقدير آن چنين است موالى رزق خود را به بردگان نمى دهند، بلكه اين خداست كه رزق بردگان را بدست موالى مى دهد، و هر دو طبقه از نظر رزق نزد خدا برابرند.
 
اشكال اين وجه اين است كه برابرى كه در آخر آيه بيان كرده اند اقتضا مى كند كه حكم برترى اول آيه را باطل كند، خلاصه بگويد برترى در كار نيست و اين با جمله «'''افبنعمة الله يجحدون '''» نمى سازد.
معناى آيه اين است كه: اين كسانى كه خداوند در رزقشان برترى داده و حرّيت شان ارزانى داشته، خيال نكنند كه رازق بردگان خويش اند. خداوند روزى بردگان ايشان را مى دهد، همچنان كه روزى مالكان را هم او مى دهد. و اگر موالى به بردگان چيزى مى دهند، از آن رزقى مى دهند كه خدا به ايشان داده. پس آنان و اينان، هر دو برابرند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه موالى ، رزقى كه در دست دارند هرگز در اختيار بردگان خود نمى گذارند تا مانند خود آنان تصرف كنند، و خود با آنان مساوى شوند.
 
در اين گفته هم اشكال است زيرا برگشت اين معنا به اين است كه : انسان مال خود را از غير منع مى كند و نمى گذارد كه ديگران بر آن مسلط شوند، و اين معنا اختصاصى به زيردستان و بردگان ندارد، و بنا بر اين اسم بردگان را بردن استدراك زيادى است ، و اگر در توجيه آن بگويند از اين جهت به زيردستان نمى دهند كه به زيردستان تسلط دارند، مى گوييم با رعايت اين نكته معنا همان معنايى مى شود كه ما گفتيم كه نعمتى كه در اين آيه بر روى آن انگشت گذارى شده همين تسلط موالى بر عبيد و برترى ايشان از جهت مالكيت رزق نسبت به بردگان است .
و حاصل اين وجه، اين است كه: جملۀ «فَهُم فِيهِ سَوَاءٌ»، جمله اى است كه در جاى جمله اى اعتراضى تقديرى نشسته، و تقدير آن چنين است: موالى، رزق خود را به بردگان نمى دهند، بلكه اين خداست كه رزق بردگان را به دست موالى مى دهد، و هر دو طبقه از نظر رزق، نزد خدا برابرند.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكمْ أَزْوَجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَجِكم بَنِينَ وَ حَفَدَةً ...
 
راغب در مفردات مى گويد: خداى تعالى فرمود: «''' وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَجِكم بَنِينَ وَ حَفَدَةً '''» و «'''حفده '''» جمع حافد است كه به معناى متحرك و كسى است كه در خدمت ، جنب و جوش سريع دارد،
اشكال اين وجه، اين است كه: برابرى كه در آخر آيه بيان كرده اند، اقتضا مى كند كه حكم برترى اول آيه را باطل كند. خلاصه بگويد برترى در كار نيست، و اين با جملۀ «أفَبِنِعمَةِ اللهِ يَجحَدُون» نمى سازد.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه موالى، رزقى كه در دست دارند، هرگز در اختيار بردگان خود نمى گذارند تا مانند خود آنان تصرف كنند، و خود با آنان مساوى شوند.
 
در اين گفته هم، اشكال است. زيرا برگشت اين معنا، به اين است كه: انسان مال خود را از غير منع مى كند و نمى گذارد كه ديگران بر آن مسلط شوند، و اين معنا اختصاصى به زيردستان و بردگان ندارد. و بنابر اين، اسم بردگان را بردن استدراك زيادى است.
 
و اگر در توجيه آن بگويند: از اين جهت به زيردستان نمى دهند كه به زيردستان تسلط دارند. مى گوييم: با رعايت اين نكته، معنا همان معنايى مى شود كه ما گفتيم، كه نعمتى كه در اين آيه بر روى آن انگشت گذارى شده، همين تسلط موالى بر عبيد و برترى ايشان از جهت مالكيت رزق نسبت به بردگان است.
 
«'''وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً ...'''»:
 
راغب در مفردات مى گويد: خداى تعالى فرمود: «وََ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً»، و «حَفَدَة»، جمع «حافد» است، كه به معناى متحرك و كسى است كه در خدمت، جنب و جوش سريع دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۰ </center>
خواه از اقارب انسان باشد و يا بيگانه ، ولى مفسرين آن را به اسباط (نوه ها) و مانند آن تفسير كرده اند، چون خدمت اسباط صادقانه تر است - تا آنجا كه مى گويد - اصمعى گفته : اصل (حفد) پايى را بدون توقف در جاى پاى ديگر نهادن است .
خواه از اقارب انسان باشد و يا بيگانه. ولى مفسران، آن را به اسباط (نوه ها) و مانند آن تفسير كرده اند. چون خدمت «اسباط»، صادقانه تر است - تا آن جا كه مى گويد - اصمعى گفته: اصل (حفد)، پايى را بدون توقف در جاى پاى ديگر نهادن است.
و در مجمع البيان گفته : حفده در اصل به معناى سرعت در عمل است - تا آنجا كه مى گويد - و از همين باب است كه به اعوان نيز حفدة مى گويند، چون در اطاعت انسان سريعند.
 
و مراد از حفده در آيه مورد بحث همان اعوان و خدمتكاران از فرزندان است ، چون حفده را مقيد كرد به متولد از همسران و فرمود: «'''و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة '''» و به همين جهت بعضى بنين و حفده را به فرزندان خردسال و بزرگسال تفسير كرده اند.
و در مجمع البيان گفته: «حَفَدَة» در اصل، به معناى سرعت در عمل است - تا آن جا كه مى گويد - و از همين باب است كه به اعوان نيز «حَفَدَة» مى گويند. چون در اطاعت انسان سريع اند.
و بعضى ديگر بنين را به فرزند بلا فصل و حفده را به فرزندان با فاصله يعنى نوه تفسير كرده اند.
 
و مراد از «حَفَدَة» در آيه مورد بحث، همان اعوان و خدمتكاران از فرزندان است. چون «حَفَدَة» را مقيد كرد به متولد از همسران و فرمود: «وَ جَعَلَ لَكُم مِن أزوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَة»، و به همين جهت، بعضى «بَنِين» و «حَفَدَة» را، به فرزندان خردسال و بزرگسال تفسير كرده اند.
 
و بعضى ديگر، «بَنِين» را به فرزند بلافصل، و «حَفَدَة» را، به فرزندان با فاصله، يعنى نوه تفسير كرده اند.
<span id='link293'><span>
<span id='link293'><span>
==ذكر نعمت داشتن فرزندان و نوادگان ==
==ذكر نعمت داشتن فرزندان و نوادگان ==
و معناى آيه اين است كه : خداوند براى شما از همسرانتان فرزندان و ياورانى قرار داد كه به خدمت آنان در حوائجتان استعانت بكنيد، و با دست آنان مكاره و ناملايمات را از خود دور سازيد و ارزاق طيب كه عبارت است از هر متاع دلپسندى كه روزيتان كرد، مانند آب و انواع ميوه ها كه عمل خود شما در پيدايش آنها دخالت نداشته ، و مانند طعامها و لباسها و امثال آن كه سعى و عمل خود شما در پيدايش آنها مؤ ثر بوده است ، و كلمه «'''من '''» در جمله «'''من الطيبات '''» براى تبعيض است كه وجهش هم روشن است . آنگاه مشركين را توبيخ نموده مى فرمايد: «'''افبالباطل '''» كه همان اصنام و اوثان و اعتقاد به استناد دختران به خدا و پسران به خودشان و نيز احكامى كه پيشوايان ضلالت برايشان تشريع كرده اند «'''يؤ منون و بنعمة الله هم يكفرون : ايمان مى آورند، و به نعمت خدا كفران مى ورزند'''» و مقصود از نعمت همان است كه همسرانى از جنس خود بشر براى ايشان درست كرد و فرزندان و نوه هايى از همسران پديد آورد چون اين از بزرگترين و آشكارترين نعمتها است ، زيرا اساسى ، تكوينى است كه ساختمان مجتمع بشرى بر آن بنا مى شود، و اگر آن نبود مجتمعى تشكيل نمى يافت ، و اين تعاون و همكارى كه ميان افراد هست پديد نمى آمد، و تشريك در عمل و سعى ميسر نمى شد، و در نتيجه بشر به سعادت دنيا و آخرت خود نمى رسيد.
و معناى آيه، اين است كه:  
آرى اگر بشر اين رابطه تكوينى را كه خدا به او انعام كرده قطع كند، و اين رشته پيوند را بگسلد، آن وقت بهر وسيله ديگرى كه فرض شود متوسل گردد، جا پر كن اين رابطه تكوينى نگشته جمعش جمع نمى شود، و با متلاشى شدن جمع بشر و پراكندگى وحدتش ، هلاكتش قطعى است .
 
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ شيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ
خداوند براى شما از همسرانتان، فرزندان و ياورانى قرار داد كه به خدمت آنان، در حوائج تان استعانت بكنيد، و با دست آنان، مكاره و ناملايمات را از خود دور سازيد. و «ارزاق طيّب»، كه عبارت است از هر متاع دلپسندى كه روزی تان كرد، مانند آب و انواع ميوه ها كه عمل خود شما در پيدايش آن ها دخالت نداشته، و مانند طعام ها و لباس ها و امثال آن، كه سعى و عمل خود شما در پيدايش آن ها مؤثر بوده است.
اين آيه عطف است بر محل جمله قبلى ، و آن «'''يكفرون بنعمة الله و يعبدون من دون الله ما لا يملك ...'''» است ، و معنايش اين است كه مشركين نعمت خداى را كفران نموده غير خدا را مى پرستيدند كه مالك رزقى از ايشان نيست ...
 
وجوهى كه در معناى آيه : «'''ما لا يملك لهم رزقا فى السموات و الارض شيئا'''» گفتهشده است
و كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِنَ الطَّيِّبَات»، براى تبعيض است، كه وجهش هم روشن است. آنگاه مشركان را توبيخ نموده، مى فرمايد: «أفَبِالبَاطِل»، كه همان اصنام و اوثان و اعتقاد به استناد دختران به خدا و پسران به خودشان، و نيز احكامى كه پيشوايان ضلالت برايشان تشريع كرده اند، «يُؤمِنُونَ وَ بِنِعمَةِ اللهِ هُم يَكفُرُونَ: ايمان مى آورند، و به نعمت خدا كفران مى ورزند».
مفسرين گفته اند: كلمه «'''رزقا'''» مصدر و كلمه «'''شيئا'''» مفعول آن است ، و معنا چنين است : «'''كسى را مى پرستند كه نمى توانند چيزى را به ايشان روزى كند'''»
 
بعضى ديگر گفته اند: رزق ، به معناى مرزوق و «'''شيئا'''» بدل از آن است و بعضى ديگر گفته اند: «'''شيئا'''» مفعول مطلق بوده و تقدير چنين است :«'''لا يملك شيئا من الملك : مالك چيزى از ملك نيست '''»و از همه اين وجوه صحيح تر و بهتر وجه وسطى است .
و مقصود از «نعمت»، همان است كه همسرانى از جنس خود بشر، براى ايشان درست كرد و فرزندان و نوه هايى از همسران پديد آورد. چون اين از بزرگترين و آشكارترين نعمت ها است. زيرا اساسى تكوينى است، كه ساختمان مجتمع بشرى بر آن بنا مى شود. و اگر آن نبود، مجتمعى تشكيل نمى يافت، و اين تعاون و همكارى كه ميان افراد هست، پديد نمى آمد، و تشريك در عمل و سعى ميسر نمى شد. و در نتيجه، بشر به سعادت دنيا و آخرت خود نمى رسيد.
ممكن است گفته شود: جمله «'''فى السموات و الارض '''» بدل از كلمه «'''رزقا'''» است كه از اقسام بدل ، بدل كل از بعض خواهد بود، و ترقى مطلب را افاده خواهد كرد، و معنا چنين مى شود «'''چيزهايى را مى پرستند كه نه تنها مالك رزقشان نيستند، بلكه در تمامى آسمانها و زمين مالك هيچ چيز نيستند'''».
 
و اينكه فرمود: «'''و لا يستطيعون '''» معنايش اين است كه نمى توانند مالك رزقى و چيزى باشند ممكن هم هست منسى المتعلق و جارى مجراى لازم باشد، يعنى اصلا استطاعتى ندارند.
آرى، اگر بشر اين رابطه تكوينى را كه خدا به او انعام كرده، قطع كند، و اين رشته پيوند را بگسلد، آن وقت، به هر وسيله ديگرى كه فرض شود، متوسل گردد، جا پُر كن اين رابطه تكوينى نگشته، جمعش جمع نمى شود، و با متلاشى شدن جمع بشر و پراكندگى وحدتش، هلاكتش قطعى است.
در اين آيه در باره اصنام دو اعتبار جمع شده از جهت اينكه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مى شد، غير عاقل حساب شده و موصول غير عاقل يعنى «'''ما : چيزى كه '''» در باره اش بكار رفته و فرموده : «'''ما لا يملك : چيزى كه مالك نيست ...'''»
 
«'''وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ'''»:
 
اين آيه، عطف است بر محل جملۀ قبلى، و آن «يَكفُرُونَ بِنِعمَةِ اللهِ وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا يَملِكُ...» است، و معنايش اين است كه: مشركان، نعمت خداى را كفران نموده، غير خدا را مى پرستيدند، كه مالك رزقى از ايشان نيست...
 
==وجوهى كه در معناى آيه: «مَا لَا يَملِكُ لَهُم رِزقاً فِى السَّماوات وَ الأرض شَيئاً» گفته شده==
مفسران گفته اند: كلمۀ «رِزقاً»، مصدر و كلمه «شَيئاً»، مفعول آن است، و معنا چنين است: «كسى را مى پرستند كه نمى توانند چيزى را به ايشان روزى كند».
 
بعضى ديگر گفته اند: «رزق»، به معناى «مرزوق»، و «شَيئاً»، بدل از آن است. و بعضى ديگر گفته اند: «شَيئاً»، مفعول مطلق بوده، و تقدير چنين است: «لَا يَملِكُ شَيئاً مِنَ المُلك: مالك چيزى از مُلك نيست». و از همه اين وجوه صحيح تر و بهتر، وجه وسطى است.
 
ممكن است گفته شود: جملۀ «فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، بدل از كلمۀ «رِزقاً» است، كه از اقسام بَدَل، بَدَل كل از بعض خواهد بود، و ترقى مطلب را افاده خواهد كرد. و معنا چنين مى شود: «چيزهايى را مى پرستند كه نه تنها مالك رزقشان نيستند، بلكه در تمامى آسمان ها و زمين، مالك هيچ چيز نيستند».
 
و اين كه فرمود: «وَ لَا يَستَطِيعُون»، معنايش اين است كه: نمى توانند مالك رزقى و چيزى باشند. ممكن هم هست منسى المتعلق و جارى مجراى لازم باشد. يعنى اصلا استطاعتى ندارند.
 
در اين آيه، در باره اصنام دو اعتبار جمع شده، از جهت اين كه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مى شد، غيرعاقل حساب شده، و موصول غيرعاقل، يعنى «ما: چيزى كه» در باره اش به كار رفته و فرموده: «مَا لَا يَملِكُ: چيزى كه مالك نيست...».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۲ </center>
و از جهت اينكه آنها را آلهه مى خواندند و مى پرستيدند و پرستش جز براى عاقل تصور ندارد لذا در زمره عقلا به حساب آورده تعبير مخصوص عقلا را در باره اش بكار برده فرمود: «'''لا يستطيعون : و نمى توانند'''».
و از جهت اين كه آن ها را «آلهه» مى خواندند و مى پرستيدند و پرستش جز براى عاقل تصور ندارد، لذا در زمره عقلا به حساب آورده، تعبير مخصوص عقلا را در باره اش به كار برده، فرمود: «لَا يَستَطِيعُون: و نمى توانند».
در اين آيه بار ديگر راهى براى بيان غرض اصلى از شمردن نعمتها باز نموده و به بيان آن مى پردازد، و در خلال چهار آيه نتيجه اصلى را كه همان اثبات توحيد و نبوت و معاد است تشريح مى كند، در آيه اول از آن مثالى كه براى خداى سبحان زدند نهى مى كند، و در آيه دوم براى بيان يكتايى خدا در ربوبيت مثلى مى آورد، و در آيه سوم در بيان نبوت و تشريع مثلى مى زند، و در آيه چهارم به مساله معاد مى پردازد.
 
فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ
در اين آيه، بار ديگر، راهى براى بيان غرض اصلى از شمردن نعمت ها باز نموده و به بيان آن مى پردازد، و در خلال چهار آيه، نتيجه اصلى را كه همان اثبات توحيد و نبوت و معاد است، تشريح مى كند.
 
در آيه اول، از آن مثالى كه براى خداى سبحان زدند، نهى مى كند. و در آيه دوم، براى بيان يكتايى خدا در ربوبيت مَثَلى مى آورد. و در آيه سوم، در بيان نبوت و تشريع مَثَلى مى زند. و در آيه چهارم، به مسأله معاد مى پردازد.
<span id='link295'><span>
<span id='link295'><span>
==مراد از مثل زدن براى خدا كه از آن نهى فرموده است (فلا تضربوا للهالامثال ) ==
 
آنچه از ظاهر آيه به ذهن آدمى مبادرت مى كند، اين است كه مراد از مثل زدن براى خدا، توصيف با نوعى تشبيه است كه در اصطلاح ادبى آن را استعاره تمثيليه مى نامند، مثل اينكه در باره خداى تعالى مى گفتند: «'''براى خدا دخترانى است همانطور كه براى انسان است و ملائكه دختران خدايند، و ميان خدا و جن قرابت است ، و خدا چطور استخوانها را زنده مى كند با اينكه پوسيده است ؟ و امثال اين سخنان '''»، معناى معهود از اين كلمه يعنى مثل زدن در اصطلاح قرآن همين است كه گفتيم ، و در خلال آيات سابق ، آنجا كه فرمود: «'''للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى '''» نمونه اش گذشت .
==معنای نهی از مَثَل زدن براى خدا، در آیه شریفه ==
بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه وقتى امر آنچنان بود كه گفتيم پس ديگر خداى سبحان را توصيف نكنيد، يعنى او را به غير او تشبيه نكنيد ، و با خلقش مقايسه ننماييد، زيرا خدا مى داند، و شما حقايق امور و كنه خداى را نمى دانيد.
«'''فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ'''»:
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «'''ضرب مثل '''»، جعل مثل است يعنى مانند قرار دادن ، و مراد از امثال ، جمع مثل به معنى «'''ند : مانند'''» است و جمله «'''فلا تضربوا لله الامثال '''» همان معنايى را افاده مى كند كه آيه «'''فلا تجعلوا لله اندادا'''» در مقام افاده آن است ليكن اين معنا از آيه شريفه دور است .
 
آنچه از ظاهر آيه به ذهن آدمى مبادرت مى كند، اين است كه: مراد از مَثَل زدن براى خدا، توصيف با نوعى تشبيه است، كه در اصطلاح ادبى، آن را استعاره تمثيليه مى نامند. مثل اين كه در باره خداى تعالى مى گفتند: «براى خدا، دخترانى است، همان طور كه براى انسان است و ملائكه دختران خدايند. و ميان خدا و جنّ، قرابت است. و خدا چطور استخوان ها را زنده مى كند، با اين كه پوسيده است، و امثال اين سخنان».
 
معناى معهود از اين كلمه، يعنى مَثَل زدن در اصطلاح قرآن، همين است كه گفتيم، و در خلال آيات سابق، آن جا كه فرمود: «لِلَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوءِ وَ لِلّهِ المَثَلُ الأعلَى»، نمونه اش گذشت.
 
بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: وقتى امر آن چنان بود كه گفتيم، پس ديگر خداى سبحان را توصيف نكنيد. يعنى او را به غير او، تشبيه نكنيد، و با خلقش مقايسه ننماييد. زيرا خدا مى داند، و شما حقايق امور و كُنه خداى را نمى دانيد.
 
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ضرب مَثَل»، جعل مَثَل است. يعنى مانند قرار دادن. و مراد از «أمثال»، جمع «مَثَل»، به معنى «نِدّ: مانند» است، و جملۀ «فَلَا تَضرِبُوا لِلّهِ الأمثَال»، همان معنايى را افاده مى كند كه آيه «فَلَا تَجعَلُوا لِلّهِ أندَاداً» در مقام افاده آن است، ليكن اين معنا از آيه شريفه، دور است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۳ </center>
<span id='link296'><span>
<span id='link296'><span>
==مثلى براى اثبات توحيد ربوبى با استناد به وحدت منعم ==
 
ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شىْءٍ ...
==مَثَلى براى اثبات توحيد ربوبى، با استناد به وحدت منعم ==
مثلى كه در اين آيه زده شده اين است كه عبدى مملوك فرض شده كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد، و شخص ديگرى فرض شده كه از ناحيه خدا رزق پاكيزه اى داده شده كه از آن علنا و پنهانى انفاق مى كند، پس از فرض اين دو نفر مى پرسد آيا اين دو با هم برابرند؟ و از در نظر گرفتن تقابلى كه ميان اين دو شخص مفروض برقرار كرده استفاده مى شود كه هر يك از دو طرف مقيد است به وصفى كه خلاف وصف ديگرى است و همين تقابل باعث روشنى آن صفات است .
«'''ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَئٍ...'''»:
پس عبدى كه فرض شد مملوك باشد و مالك خود و هيچ چيز از متاع زندگى اش نباشد، و نيز قادر بر تصرف هيچ مالى نباشد، در مقابلش كسى است كه اولا عبد نيست در ثانى مالك خود هست ، و در ثالث خداوند رزق نيكويى روزيش كرده كه در آن تصرف مى كند، و سرى و علنى انفاق مى نمايد، و در جمله «'''هل يستويان '''» از مساوات آن دو پرسش مى كند، و بديهى است كه جواب آن منفى است ، با اين بيان اثبات مى كند كه خداى سبحان مالك هر چيزى است و منعم به تمامى نعمتها است ، و با هيچ يك از مخلوقاتش مساوى نيست ، زيرا آنها مالك چيزى نيستند، نه براى خود و نه براى غير خود و قادر نيستند در چيزى تصرف كنند پس ‍ اينكه مشركين مى گويند «'''ان مع الله الهة : با خدا خدايان ديگرى هست '''» غلط است ، زيرا آن خدايان ديگر، همه مخلوقات خدايند.
 
و تعبير به «'''يستون '''» با آنكه جا داشت بفرمايد: «'''يستويان '''» براى اين بود كه دلالت كند كه مراد از آن عبد و حر، جنس است نه اينكه بحث در باره عبد و حرى معين باشد همچنانكه بعضى پنداشته اند.
مَثَلى كه در اين آيه زده شده، اين است كه: عبدى مملوك فرض شده، كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد، و شخص ديگرى فرض شده كه از ناحيه خدا، رزق پاكيزه اى داده شده، كه از آن علنا و پنهانى، انفاق مى كند. پس از فرض اين دو نفر، مى پرسد: آيا اين دو، با هم برابرند؟ و از در نظر گرفتن تقابلى كه ميان اين دو شخص مفروض برقرار كرده، استفاده مى شود كه هر يك از دو طرف، مقيد است به وصفى كه خلاف وصف ديگرى است، و همين تقابل، باعث روشنى آن صفات است.
و اينكه فرمود : «'''الحمد لله '''» معنايش اين است كه جنس حمد و همه آن و حقيقت آن كه عبارت است از ثناى بر خوبى اختيارى ، براى خداى عز و جل است زيرا نعمتهاى جميل همه از ناحيه او است و حمد هم گفتيم مخصوص جميل است ، پس تمامى حمدها مخصوص او است چنانكه جنس آن مخصوص او است (دقت فرماييد).
 
جمله مذكور تتمه حجت است و حاصل آن اين است كه مملوكى كه قادر بر تصرف در چيزى نيست و نمى توانند چيزى به كسى بدهد با مالكى كه مالك رزق است و مى تواند در آن تصرف كند و به هر طور كه بخواهد انعام كند برابر و يكسان نيستند،
پس عبدى كه فرض شد مملوك باشد و مالك خود و هيچ چيز از متاع زندگى اش نباشد، و نيز قادر بر تصرف هيچ مالى نباشد، در مقابلش كسى است كه اولا عبد نيست، در ثانى مالك خود هست، و در ثالث خداوند رزق نيكويى روزی اش كرده، كه در آن تصرف مى كند، و سرّى و علنى انفاق مى نمايد.
 
و در جملۀ «هَل يَستَوِيَان»، از مساوات آن دو پرسش مى كند. و بديهى است كه جواب آن، منفى است.
 
با اين بيان، اثبات مى كند كه: خداى سبحان، مالك هر چيزى است و منعم به تمامى نعمت ها است، و با هيچ يك از مخلوقاتش مساوى نيست. زيرا آن ها مالك چيزى نيستند. نه براى خود و نه براى غير خود و قادر نيستند در چيزى تصرف كنند. پس اين كه مشركان مى گويند: «إنّ مَعَ اللهِ آلِهَة: با خدا، خدايان ديگرى هست»، غلط است. زيرا آن خدايان ديگر، همه مخلوقات خدايند.
 
و تعبير به «يَستَوُن»، با آن كه جا داشت بفرمايد: «يَستَوِيَان»، براى اين بود كه دلالت كند كه مراد از آن عبد و حر، جنس است، نه اين كه بحث در باره عبد و حرّى معين باشد، همچنان كه بعضى پنداشته اند.
 
و اين كه فرمود: «الحَمدُ لِلّهِ»، معنايش اين است كه: جنس حمد و همۀ آن و حقيقت آن كه عبارت است از ثناى بر خوبى اختيارى، براى خداى عزوجل است. زيرا نعمت هاى جميل، همه از ناحيه اوست و حمد هم گفتيم مخصوص جميل است. پس تمامى حمدها، مخصوص اوست، چنان كه جنس آن، مخصوص اوست. (دقت فرماييد).
 
جملۀ مذكور، تتمه حجت است و حاصل آن، اين است كه: مملوكى كه قادر بر تصرف در چيزى نيست و نمى توانند چيزى به كسى بدهد، با مالكى كه مالك رزق است و مى تواند در آن تصرف كند و به هر طور كه بخواهد انعام كند، برابر و يكسان نيستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۴ </center>
خداى سبحان همان محمودى است كه به هر حمدى ستايش مى شود زيرا هيچ نعمتى نيست مگر آنكه مخلوق او است پس هر صفتى كه فرض شود كه سزاوار حمد باشد از قبيل خلقت ، رزق ، رحمت ، مغفرت احسان ، انعام و غير آن ، خداى تعالى آن را دارا است ، پس تمامى ثناهاى جميل براى او است و آنچه را كه مشركين مى پرستند هر چه باشد مملوك است و قادر بر هيچ چيز نيست ، پس خداى سبحان يگانه رب است .
خداى سبحان، همان محمودى است كه به هر حمدى ستايش مى شود. زيرا هيچ نعمتى نيست مگر آن كه مخلوق اوست. پس هر صفتى كه فرض شود كه سزاوار حمد باشد، از قبيل خلقت، رزق، رحمت، مغفرت، احسان، انعام و غير آن، خداى تعالى آن را دارا است. پس تمامى ثناهاى جميل براى اوست، و آنچه را كه مشركان مى پرستند، هرچه باشد، مملوك است و قادر بر هيچ چيز نيست. پس خداى سبحان، يگانه ربّ است.
بعضى گفته اند: حمد در آيه شريفه شكر در برابر نعمتهاى خداى تعالى است . و بعضى هم گفته اند: حمد بر تماميت حجت و قوت آن است . و بعضى گفته اند: مى خواهد به بندگان تلقين كند و تقدير كلام بگوئيد «'''الحمد لله كه ما را به توحيد خودش دلالت و بسوى شكر نعمتش هدايت نمود'''» است . و ليكن هيچ يك از اين وجوه قابل اعتناء نيست .
 
و معناى اينكه فرمود: «'''بل اكثرهم لا يعلمون '''» اين است كه اكثر مشركين نمى دانند كه نعمتها همه اش از خداست ، و غير خدا كسى مالك چيزى نيست ، و غير او قادر بر هيچ چيز نيست ، بلكه اكثر مشركين براى اولياى خود سهمى از مالكيت و قدرت آنهم بر سبيل تفويض اثبات مى كنند، آن وقت همان اولياء را به طمع خيراتشان و از ترس شرشان مى پرستيدند، اين وضع بيشتر مشركين است ، و اما اقليتى از خواص ‍ آنان ، حق را مى دانند و ليكن بخاطر تكبر و عناد از آن روى مى گردانند پس ، از آنچه گذشت روشن گرديد كه آيه شريفه مثلى است كه در باره خدا و شركاء مشركين كه به زعم آنان شريك در ربوبيت خدايند زده شده .
بعضى گفته اند: «حمد» در آيه شريفه، شكر در برابر نعمت هاى خداى تعالى است.  
بعضى هم گفته اند: اين مثلى است كه حال كفار مخذول ، و مؤ منين موفق را مجسم مى سازد چون كافر بجهت اين كه اعمال نيكش حبط مى شود و اعتنايى به آنها نمى شود حال بردگان را دارد كه قادر بر هيچ چيز نيستند، و هر قدر هم انفاق كنند كسى نمى گويد فردى نيكوكار است بخلاف مؤ من كه خداوند او را بسوى مرضات خودش هدايت نموده و از مساعيش شكرگزارى مى كند و كمترين عمل نيكش را به حساب مى آورد، چه آن را در خفا و سرانجام داده باشد و چه در ظاهر و آشكار و ليكن اين وجه صحيح نيست چون با سياق احتجاج كه سياق آيات مورد بحث است نمى سازد.
 
در سابق هم گفتيم كه آيه مورد بحث يكى از آيات سه گانه پشت سر هم است كه متعرض يك غرضند و آن شمردن نعمتهاى الهى به منظور اثبات توحيد است و بهمين منظور مثالى مى آورد كه حال آن كسى كه به تمامى نعمتها انعام مى كند با حال آن كسى كه مالك هيچ چيز و قادر بر هيچ چيز نيست مقايسه مى كند و نتيجه مى گيرد كه رب ، تنها همان منعم است و لا غير.
و بعضى هم گفته اند: «حمد» بر تماميت حجت و قوّت آن است.  
 
و بعضى گفته اند: مى خواهد به بندگان تلقين كند و تقدير كلام بگویيد: «الحَمدُ لِلّهِ، كه ما را به توحيد خودش دلالت و به سوى شكر نعمتش هدايت نمود» است. وليكن هيچ يك از اين وجوه، قابل اعتناء نيست.
 
و معناى اين كه فرمود: «بَل أكثَرُهُم لَا يَعلَمُونَ»، اين است كه:
 
اكثر مشركان نمى دانند كه نعمت ها، همه اش از خداست، و غير خدا، كسى مالك چيزى نيست، و غير او، قادر بر هيچ چيز نيست، بلكه اكثر مشركان براى اولياى خود، سهمى از مالكيت و قدرت، آن هم بر سبيل تفويض اثبات مى كنند. آن وقت همان اولياء را به طمع خيراتشان و از ترس شرشان مى پرستيدند. اين وضع بيشتر مشركان است. و اما اقليتى از خواص ‍ آنان، حق را مى دانند، وليكن به خاطر تكبّر و عناد، از آن روى مى گردانند.
 
پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه: آيه شريفه، مَثَلى است كه در باره خدا و شركاء مشركان - كه به زعم آنان شريك در ربوبيت خدايند - زده شده.
 
بعضى هم گفته اند: اين مَثَلى است كه حال كفار مخذول، و مؤمنان موفق را مجسم مى سازد. چون كافر، به جهت اين كه اعمال نيكش حبط مى شود و اعتنايى به آن ها نمى شود، حال بردگان را دارد كه قادر بر هيچ چيز نيستند، و هر قدر هم انفاق كنند، كسى نمى گويد فردى نيكوكار است. به خلاف مؤمن، كه خداوند او را به سوى مرضات خودش هدايت نموده و از مساعی اش شكرگزارى مى كند و كمترين عمل نيكش را به حساب مى آورد. چه آن را در خفا و سرّ، انجام داده باشد و چه در ظاهر و آشكار، وليكن اين وجه صحيح نيست. چون با سياق احتجاج، كه سياق آيات مورد بحث است، نمى سازد.
 
در سابق هم گفتيم كه آيه مورد بحث، يكى از آيات سه گانه پشت سرِ هم است، كه متعرض يك غرض اند و آن، شمردن نعمت هاى الهى، به منظور اثبات توحيد است. و به همين منظور، مثالى مى آورد كه حال آن كسى كه به تمامى نعمت ها انعام مى كند، با حال آن كسى كه مالك هيچ چيز و قادر بر هيچ چيز نيست، مقايسه مى كند و نتيجه مى گيرد كه: «ربّ»، تنها همان منعم است و لا غير.
<span id='link297'><span>
<span id='link297'><span>
==اقامه حجت بر توحيد و اشاره به مساءله نبوت با ذكر يك مثل ==
 
وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكمُ ...
==اقامه حجت بر توحيد، و اشاره به مسأله نبوت، با ذكر يك مَثَل ==
در مجمع البيان گفته است ابكم به معناى كسى است كه از شكم مادر، لال به دنيا آيد، نه چيزى بفهمد و نه بتواند بفهماند، بعضى گفته اند ابكم ، آن كسى است كه نتواند سخن گويد، و كلمه «'''كل '''» به معناى سنگين است وقتى گفته مى شود: «'''كل عن الامر، يكل ، كلا'''» يعنى فلان امر بر او سنگين آمد، و بهمين جهت براى انجامش برنخاست و «'''كلت السكين كلولا'''» به معناى كند شدن و كلفت شدن لبه كارد است و «'''كل لسانه '''» به معناى اين است كه زبانش كند شد و سخن گفتن بر او دشوار آمد، و بهمين جهت تصميم بر سخن نگرفت ، و اين در حقيقت بخاطر كند شدن زبان است .
«'''وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ ...'''»:
پس اصل در معناى اين كلمه همان كلمه كلفت شدن و كند شدن است كه مانع نفوذ مى شود و «'''يوجهه '''» از توجيه است به معناى فرستادن كسى بسوى راهى ، گفته مى شود: «'''وجهته الى موضع كذا فتوجه اليه : فرستادم او را به فلان محل او هم متوجه آن شد'''».
 
پس اينكه فرمود: «'''و ضرب الله مثلا رجلين '''» مقايسه ديگرى ميان دو فرد فرضى است كه اوصاف متقابلى دارند.
در مجمع البيان گفته است: «أبكَم»، به معناى كسى است كه از شكم مادر، لال به دنيا آيد. نه چيزى بفهمد و نه بتواند بفهماند. بعضى گفته اند: «أبكُم»، آن كسى است كه نتواند سخن گويد.
«''' احدهما ابكم لا يقدر على شى ء'''» - يكى گنگ است كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و از اينكه سخنان ديگران را بفهمد و يا با ديگران سخن گويد محروم است ، چون نه مى شنود و نه مى تواند حرف بزند، كه اگر در حالش دقت شود از هر فعليت و مزيت كه انسان آن را از راه گوش كه وسيع ترين حواس بشرى است كسب مى كند محروم است نمى توانند بوسيله حس سامعه علم و خبرى از گذشته و حوادثى كه غايب از چشم رخ مى دهد و از آنچه در ضماير مردم است كسب كند، از علوم و صنايع بى بهره است ، و نيز نمى توانند به ديگران تعليمى دهد، چون زبان است كه با آن انسان معانى بزرگ و دقيق را به ديگران القاء مى كند، و ابكم هيچ يك از اين فعليت ها و مزيتها را برخوردار نيست ، و معلوماتش محدود به همان حدودى است كه از راه چشم و با اشارات ديگران مى فهمد.
 
و كلمۀ «كَلّ»، به معناى سنگين است. وقتى گفته مى شود: «كَلَّ عَنِ الأمرِ، يَكِلُّ، كَلّاً»، يعنى: فلان امر، بر او سنگين آمد و به همين جهت، براى انجامش برنخاست. و «كَلَّتِ السِّكِّين كَلُولاً»، به معناى كُند شدن و كلفت شدن لبۀ كارد است. و «كَلَّ لِسَانُهُ»، به معناى اين است كه زبانش كُند شد و سخن گفتن بر او دشوار آمد، و به همين جهت تصميم بر سخن نگرفت، و اين، در حقيقت به خاطر كُند شدن زبان است.
 
پس اصل در معناى اين كلمه، همان كلمه كلفت شدن و كُند شدن است، كه مانع نفوذ مى شود. و «يُوَجِّهَهُ»، از «توجيه» است، به معناى فرستادن كسى به سوى راهى. گفته مى شود: «وَجَّهتُهُ إلَى مَوضِعٍ كَذَا فَتَوجَّهَ إلَيهِ: فرستادم او را به فلان محل، او هم متوجه آن شد».
 
پس اين كه فرمود: «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلَينِ»، مقايسه ديگرى ميان دو فرد فرضى است، كه اوصاف متقابلى دارند.
 
«'''أَحَدُهُمَا أبكَمُ لَا يَقدِرُ عَلَى شَئٍ'''» - يكى گنگ است، كه قادر بر هيچ چيز نيست، و از اين كه سخنان ديگران را بفهمد و يا با ديگران سخن گويد، محروم است. چون نه مى شنود و نه مى تواند حرف بزند، كه اگر در حالش دقت شود، از هر فعليت و مزيّت كه انسان آن را از راه گوش كه وسيع ترين حواس بشرى است، كسب مى كند، محروم است. نمى تواند به وسيله حس سامعه، علم و خبرى از گذشته و حوادثى كه غايب از چشم رُخ مى دهد و از آنچه در ضماير مردم است، كسب كند. از علوم و صنايع بى بهره است.
 
و نيز نمى توانند به ديگران تعليمى دهد. چون زبان است كه با آن، انسان معانى بزرگ و دقيق را به ديگران القاء مى كند، و أبكَم، هيچ يك از اين فعليت ها و مزيّت ها را برخوردار نيست، و معلوماتش محدود به همان حدودى است كه از راه چشم و با اشارات ديگران مى فهمد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۶ </center>
پس جمله «'''لا يقدر على شى ء : بهيچ چيز قادر نيست '''» با كلمه «'''ابكم '''» تخصيص خورده ، چون ابكم همانطور كه گفتيم قادر بر مختصرى از درك هست ، پس در نتيجه معناى جمله مزبور اين مى شود كه «'''يكى از آن دو فرد، ابكم است كه قادر به هيچ دركى كه غير ابكم دارد نيست '''».
پس جملۀ «لَا يَقدِرُ عَلَى شَئٍ: به هيچ چيز قادر نيست»، با كلمۀ «أبكَم»، تخصيص خورده. چون «أبكَم» همان طور كه گفتيم، قادر بر مختصرى از درك هست. پس در نتيجه معناى جمله مزبور اين مى شود كه: «يكى از آن دو فرد، أبكم است كه قادر به هيچ دركى كه غير أبكم دارد، نيست».
و معناى جمله «'''و هو كل على مولاه '''» اين است كه او بار و عيال كسى است كه امورش را تدبير مى كند، پس او خودش نمى توانند امور خود را تدبير كند، و اينكه فرموده : «'''اينما يوجهه لا يات بخير'''» معنايش اين است كه مولايش به هر طرف كه بفرستد و به دنبال هر حاجتى از حوائجش روانه اش كند قادر بر انجام آن نيست ، پس او نه مى تواند حاجت مولايش را بر آورد و نه حاجت خود را.
 
اين مثال يكى از آن دو نفر مفروض بود، مثال نفر دوم را ذكر نكرد، چون شنونده از صفات اولى مى تواند صفات دومى را هم بفهمد تنها جامعى از صفات دومى را ذكر كرد تا اختصارى لطيف هم بكار برده باشد، و آن جامع عبارت است از عدالت ، فرمود: «'''آيا اين با كسى كه امر به عدالت مى كند برابر است '''».
و معناى جملۀ «وَ هُوَ كَلٌّ عَلَى مَولَاهُ»، اين است كه: او، بار و عيال كسى است كه امورش را تدبير مى كند. پس او خودش نمى توانند امور خود را تدبير كند. و اين كه فرموده: «أينَمَا يُوَجِّههُ لَا يَأتِ بِخَيرٍ»، معنايش اين است كه: مولايش به هر طرف كه بفرستد و به دنبال هر حاجتى از حوائجش روانه اش كند، قادر بر انجام آن نيست. پس او نه مى تواند حاجت مولايش را بر آورد و نه حاجت خود را.
پس جمله «'''هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم '''» اشاره است به وصف شخص مفروض دومى ، و پرسش از اينكه آيا اين دو نفر اگر با هم مقايسه شوند مساويند يا نه ؟
 
اين مثال يكى از آن دو نفر مفروض بود. مثال نفر دوم را ذكر نكرد، چون شنونده از صفات اولى مى تواند صفات دومى را هم بفهمد. تنها جامعى از صفات دومى را ذكر كرد، تا اختصارى لطيف هم به كار برده باشد، و آن جامع، عبارت است از عدالت. فرمود: «آيا اين با كسى كه امر به عدالت مى كند، برابر است».
 
پس جملۀ «هَل يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، اشاره است به وصف شخص مفروض دومى، و پرسش از اين كه: آيا اين دو نفر، اگر با هم مقايسه شوند، مساوی اند، يا نه؟





نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۴

در مجمع البيان گفته: كلمۀ «ذُلُل»، جمع ذَلُول (رام) است. گفته مى شود: «إنَّهُ ذَلُولٌ». يعنى: «حيوانى كه ذلتش آشكار است»، و «رَجُلٌ ذَلُولٌ»، يعنى: «مردى كه ذلت و خضوعش آشكار است».

وحی ها و الهام های خداى سبحان، به زنبور عسل

پس معناى اين كه فرمود: «وَ أوحَى رَبُّكَ إلَى النَّحلِ»، اين است كه:

خداوند به زنبور عسل از راه غريزه اى كه در بنيه او قرار داده، الهام كرده، و داستان زنبور عسل و نظامى كه در حيات اجتماعى خود و سيره و طبيعتش دارد، امرى است عجيب و حيرت آور. و شايد همين نظام عجيبش، باعث شده كه خطاب از مشركان را به خطاب مخصوص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» برگرداند و بفرمايد: «وَ أوحَى رَبُّكَ: و وحى كرد پروردگار تو».

و اين كه فرمود: «أنِ اتَّخِذِى مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعرِشُونَ»، اين همان مضمونى است كه خدا به زنبور عسل وحى كرد، و ظاهرا مراد از «مِمَّا يَعرِشُونَ»، همان محلى است كه كندوهاى عسل را در آن جا مى گذارند.

و اين كه فرمود: «ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَات»، امر به اين كه از همه ميوه ها بخورد، با اين كه زنبور عسل از ميوه ها نمى خورد و غالبا روى گُل ها مى نشيند، بدان جهت است كه غذاى زنبور عسل، از همان مواد اوليه ميوه ها است، كه در شكوفه ها جاى دارد، و هنوز بزرگ نشده و پخته نگشته است.

خداى تعالى، جملۀ: «فَاسلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً» را، با «فاء» تفريع، متفرع بر امر به خوردن نموده، و اين تفريع مؤيد اين است كه مراد از خوردن، برداشتن و به منزل بردن است، تا عسلى را كه از «ثمرات» گرفته، به خانه ها برده ذخيره نمايند، و اضافه «سُبُل» به كلمۀ «رَبّ»، در جملۀ «رَبِّكَ»، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.

و جملۀ «يَخرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُختَلِفٌ ألوَانُهُ...»، جمله اى است مستأنفه كه بعد از جمله امر مزبور، نتيجه عمل و مجاهدت وى را در امتثال امر خداى سبحان و رام بودن در امتثالش را بيان مى كند، و آن نتيجه، عبارت است از اين كه: از شكم او بيرون مى آيد شرابى به نام «عسل»، كه داراى رنگ هاى مختلف است. بعضى سفيد و بعضى زرد و بعضى قرمز سير، و بعضى مايل به سياهى، «فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاس»، كه براى بيشتر امراض شفا است.

بحث مفصل در زنبور عسل، اين حشره زيرك كه حياتش مبنى بر اساس مدنى عجيب و فاضله است، به طورى كه نمى توان غرائب و حقايق آن را شمرد، و سپس بحث در پيرامون عسل كه آن را با مجاهدت هاى پيگيرش تهيه مى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۵

و خواص عسل، بحث هايى است كه از طاقت اين كتاب خارج است، و خواننده بايد به كتاب هايى كه در خصوص اين مباحث نوشته شده، مراجعه نمايد.

وجه اين كه: آيه زنبور عسل، به جملۀ «لِقوَمٍ يَسمَعُون» ختم شده

خداى تعالى، آيه مورد بحث را با جملۀ «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون» ختم فرموده، و در آيات مورد بحث، اين تعبير به صورت هاى مختلفى تكرار شده. آيه اى كه مربوط به زنده كردن زمين بعد از موتش بود، با جملۀ «لِقَومٍ يَسمَعُون» ختم گرديده، و آيه مربوط به «ثمرات نخيل و اعناب»، با جملۀ «لِقَومٍ يَعقِلُون»، و آيه مورد بحث كه مربوط به امر «نحل» است، با جمله «لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون». و شايد علتش اين باشد كه:

توجه به مسأله مرگ و زندگى، طبعا براى انسان پند و عبرت آور مى باشد، و لذا تعبير به «سمع»، با اين مقام مناسب تر است. و توجه انسان به ميوه هاى درختان از جهت اين كه مفيد و مورد استفاده است، يك نظر برهانى و استدلالى است، كه بيانگر پيوستگى تدبير و ارتباط نظام هاى جزئى به يكديگر مى باشد، و اين نظر، با تعقل مناسب تر است.

و آن جا كه سخن از زنبور عسل و زندگى آن، كه سراسر عجايب و دقائق است، به ميان آمد و آن اسرار و دقائق براى انسان ها كشف نمى شود، مگر با تفكر. پس زندگى زنبور عسل، آيتى است براى مردمى كه تفكر كنند.

قبلا اشاره كرده بوديم كه در اين سوره، التفات هاى مختلفى به كار رفته و عمده آن، در همين آيات مورد بحث است كه در يك فراز، خطاب را از درِ رحمت براى مشركان و شفقت به حال ايشان (كه خود از آن خبر نداشتند)، متوجه ايشان نموده، در فراز ديگرى، به خاطر كفر و لجاجتشان از خطاب به آنان اعراض نموده، خطاب را متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كرده است. و اين التفات، در آيات اين سوره مشهود است، كه دائما در فرازى، خطاب متوجه مشركان و در فرازى ديگر، متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى شود.

«وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شيْئاً...»:

كلمۀ «أرذَل»، اسم تفضيل از رذالت و پستى است، و مراد از «أرذَلِ العُمر»، به قرينه جملۀ «لِكَى لَا يَعلَمَ...»، سن شيخوخت و پيرى است، كه قواى شعور و ادراك در آن انحطاط پيدا مى كند. و البته اين انحطاط به اختلاف مزاج ها مختلف مى شود، و غالبا از سن هفتاد و پنج سالگى شروع مى شود.

و معناى آيه، اين است كه: خدا شما گروه مردم را خلق كرده، پس آنگاه شما را در عمر متوسط مى گيرد. و البته بعضى از شما هستند كه تا سنّ پيرى رسيده، آن قدر به عقب بر مى گردند، كه از ضعف قواى دراكه، بعد از آن كه عمرى عالِم بودند، ديگر چيزى را ندانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۶

و اين، خود دليل و نشانه اين است كه زندگى و مُردن و شعور و علم شما، به دست خود شما نيست، و گرنه شعور خود را براى خود نگه مى داشتيد، و زندگى خود را هم براى خود حفظ مى كرديد، بلكه اين زندگى و علم با نظام عجيبى كه دارد به علم و قدرت خدا منتهى مى گردد. و به همين جهت است كه مطلب را با جملۀ «إنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ» تعليل فرمود.

فلسفۀ برتری بعضی از مردم بر بعضی دیگر، در رزق و روزی

«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فى الرِّزْقِ ...»:

خداوند، بعضى از مردم را در رزق و دارایى، بر بعضى ديگر برترى داده.

و «رزق»، آن چيزى است كه مايه بقاء زندگى است، و اين تفاوت، گاهى از جهت كميت است. مانند فقر و غنا، كه شخص توانگر به چند برابر شخص فقير برترى داده شده. و گاهى از جهت كيفيت است. مانند داشتن استقلال در تصرف در مال و نداشتن آن مثل مولاى آزاد كه در تصرف در اموال خود مستقل است، ولى برده اش اين استقلال را ندارد، و جز با اذن مولايش نمى توانند تصرفى بكند، و همچنين فرزندان خردسال، نسبت به ولیّ شان و چارپايان و مواشى نسبت به مالكشان.

و اين كه فرمود: «فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزقِهِم عَلَى مَا مَلَكَت أيمَانُهُم»، قرينه بر اين است كه مراد، قسم دوم از برترى است. يعنى برترى از جهت كيفيت، و مقصود اين است كه بعضى حريت و استقلال در آنچه دارند، داده شدند، به طورى كه نه استقلال و حريت خود را به زيردست خود منتقل مى كنند، و نه مى توانند چنين كارى بكنند. يعنى حريت و استقلال خود را به مملوك خود داده، هر دو در داشتن آن مساوى گشته، ملكيت و آقایی اش را از بين ببرد.

پس اين نعمت از آن نعمت هايى است كه نه از آن چشم پوشى مى كنند و نه مى توانند پس از دارا شدن، به ديگران منتقل نمايند. و اين، جز از ناحيه خداى سبحان نيست. زيرا مسأله مولويت و بردگى، هر چند از شؤون اجتماعى است و از آراى بشر و سنن اجتماعى و جارى در مجتمعشان منشأ مى گيرد، وليكن يك ريشه طبيعى و تكوينى داشته، كه آراى آنان را بر قبول آن واداشته است. عينا مانند ساير امور اجتماعى.

شاهد اين مطلب، عمل ملت هاى متمدن است كه مى بينيم با آن كه از مدت ها پيش، سنّت برده گيرى را لغو اعلام نمودند، و ساير ملت ها هم، از غربى و شرقى، آن را امضاء كردند، مع ذلك معناى برده گيرى را هنوز هم محترم مى شمارند، هرچند صورت آن را لغو كرده اند، و خلاصه مسمّاى آن را اجراء مى كنند، اگرچه اسمش را كنار گذاشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۷

و يا به عبارت ديگر: برده گيرى فردى را كنار گذاشته، جوامع را زير يوغ خود برده، خُرد مى كنند و تا ابد هم همين طور خواهند بود. زيرا هيچ وقت بشر نمى توانند باب مغالبه و مسابقه در برترى را به روى خود سد كند، و ما گفتارى در اين باره، در جلد ششم اين كتاب گذرانديم، بدان جا مراجعه شود.

و اما اين كه گفتيم برترى از نظر كيفيت، يكى از نعمت هاى الهى است، دليلش اين است كه تسلط طبقه اى از مردم بر طبقه اى ديگر، خود يكى از مصالح مجتمع بشرى است. زيرا طبقه مسلط به خاطر نيرومندی اش، امور طبقه زيردست را تدبير نموده، زندگى او را تكميل مى كند.

پس بنابراين، اين كه فرمود: «فَهُم فِيهِ سَوَاء» و «فاء» تفريع بر سرِ جمله آورد، براى اين بود كه جملۀ مزبور، متفرع بر منفى در جملۀ «فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا...» است، نه بر نفى آن. و معنا چنين است:

طبقه برتر، رزق خود را به بردگان خود نمى دهند تا مساوى و شريك باشند. چون اگر چنين كنند، مولويت و آقایی شان از بين مى رود. (و اگر متفرع بر نفى بود، معنا، غلط مى شد. زيرا معنا چنين مى شد: طبقه برتر، رزق خود را به طبقه زيردست نمى دهد، و چون نمى دهدف با هم مساويند)، و حال آن كه اگر ندهند، ديگر مساوى نيستند.

احتمال هم دارد جملۀ مذكور، استفهاميه باشد و حرف استفهام آن حذف شده باشد، و استفهام هم انكارى باشد، و خواسته باشد تساوى برتر و ضعيف تر را انكار كند، و بفرمايد: با اين كه مى بينيم برتر، اولويت خود را به زيردست خود نمى دهد، آيا باز هم با هم مساوی اند؟ نه. زيرا اگر مساوى بودند، طبقه برتر حاضر مى شد رزق خود را به طبقه زيردست بدهد.

پس معلوم مى شود كه اين نعمتى است كه خداوند به وى اختصاص داده. به همين جهت، دنبال جملۀ مذكور فرمود: «أفَبِنِعمَةِ اللهِ يَجحَدُون»، و اين جمله، استفهامى است توبيخى، كه گويا متفرع بر جمله قبل و استفهام انكارى آن است، و مراد از «نعمت خدا»، همين برترى مذكور است.

معناى آيه (و خدا داناتر است)، اين است كه:

خداوند، فرق ميان شما به اين صورت كه بعضى از شما را بر بعضى ديگر از حيث رزق برترى داده، بعضى را آزاد و مستقل در تصرف كرده، بعضى را برده و تبع او قرار داده، كه بدون اذن او، نتواند كارى انجام دهد. پس آن ها كه برترند، رزق خود را كه نسبت به آن حريت و استقلال دارند، به زيردست و برده خود نمى دهند، تا هر دو در رزق برابر شوند. پس اين دو طبقه با هم مساوى نيستند، بلكه آن رزق توأم با حريت و استقلال، نعمتى است كه خدا به طبقه برتر اختصاص داده. آيا باز هم نعمت خداى را انكار مى كنيد؟

اين، آن معنايى است كه ظاهر آيه با كمك قرينه هایى كه همراه آن است و نيز با كمك سياق آن را افاده مى كند. چون سياق آيات، منت نهادن و بر شمردن نعمت ها است.

وجوه ديگرى كه در معناى آيه فوق گفته شده است

و چه بسا براى آيه معناى ديگرى نيز كرده باشند:

مثلا بعضى گفته اند: معناى آيه، آن است كه: مردم حاضر نيستند عبيد و بردگان خود را در مال و همسر خود شريك كنند، تا همه با هم برابر باشند. زيرا اين تساوى را، يك نوع نقص براى خود مى پندارند. خوب وقتى بندگان من حاضر نيستند بنده هاى خود را شريك خود كنند، من چگونه بندگان خودم را شريك در ملك و سلطنت و خدايى خود بسازم، تا مردم آن ها را هم بپرستند، همان طور كه مرا مى پرستند، و به آن ها تقرب جويند، همان طور كه به من تقرب مى جويند؟ پس اينان كه عيسى بن مريم «عليهما السلام» را مى پرستند، آيا خداى خود را از يك مولاى عرفى كمتر مى دانند؟

آنگاه گفته اند: اين آيه، همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه: «ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِن أنفُسِكُم هَل لَكُم مِمَّا مَلَكَت أيمَانُكُم مِن شُرَكَاءَ فِيمَا رَزَقنَاكُم فَأنتُم فِيهِ سَوَاء»، در مقام افاده آن است. و گفته اند كه: آيه مزبور، در باره نصاراى نجران نازل شده است.

ليكن همان طور كه گفتيم، سياق آيه، سياق بر شمردن نعمت ها به منظور استنتاج توحيد است، نه مناقضه و توبيخ. زيرا هيچ بويى از توبيخ و مناقضه در آن نيست.

علاوه بر اين، آيه شريفه از آياتى است كه در مكه نازل شده، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه، ملاقاتى با مسيحيان نجران نداشته و مسيحيان نجران در مدينه بر آن جناب وارد شدند. آن هم در سال ششم هجرت و يا بعد از آن. مقايسه اين آيه با آيه سوره «روم» هم درست نيست، زيرا ميان آن دو فرق است. زيرا سياق اين آيه، سياق احتجاج از راه شمردن نعمت هاست، و سياق آيه دوم، سياق توبيخ بر شرك است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۹

يكى ديگر گفته:

معناى آيه اين است كه: اين كسانى كه خداوند در رزقشان برترى داده و حرّيت شان ارزانى داشته، خيال نكنند كه رازق بردگان خويش اند. خداوند روزى بردگان ايشان را مى دهد، همچنان كه روزى مالكان را هم او مى دهد. و اگر موالى به بردگان چيزى مى دهند، از آن رزقى مى دهند كه خدا به ايشان داده. پس آنان و اينان، هر دو برابرند.

و حاصل اين وجه، اين است كه: جملۀ «فَهُم فِيهِ سَوَاءٌ»، جمله اى است كه در جاى جمله اى اعتراضى تقديرى نشسته، و تقدير آن چنين است: موالى، رزق خود را به بردگان نمى دهند، بلكه اين خداست كه رزق بردگان را به دست موالى مى دهد، و هر دو طبقه از نظر رزق، نزد خدا برابرند.

اشكال اين وجه، اين است كه: برابرى كه در آخر آيه بيان كرده اند، اقتضا مى كند كه حكم برترى اول آيه را باطل كند. خلاصه بگويد برترى در كار نيست، و اين با جملۀ «أفَبِنِعمَةِ اللهِ يَجحَدُون» نمى سازد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه موالى، رزقى كه در دست دارند، هرگز در اختيار بردگان خود نمى گذارند تا مانند خود آنان تصرف كنند، و خود با آنان مساوى شوند.

در اين گفته هم، اشكال است. زيرا برگشت اين معنا، به اين است كه: انسان مال خود را از غير منع مى كند و نمى گذارد كه ديگران بر آن مسلط شوند، و اين معنا اختصاصى به زيردستان و بردگان ندارد. و بنابر اين، اسم بردگان را بردن استدراك زيادى است.

و اگر در توجيه آن بگويند: از اين جهت به زيردستان نمى دهند كه به زيردستان تسلط دارند. مى گوييم: با رعايت اين نكته، معنا همان معنايى مى شود كه ما گفتيم، كه نعمتى كه در اين آيه بر روى آن انگشت گذارى شده، همين تسلط موالى بر عبيد و برترى ايشان از جهت مالكيت رزق نسبت به بردگان است.

«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً ...»:

راغب در مفردات مى گويد: خداى تعالى فرمود: «وََ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً»، و «حَفَدَة»، جمع «حافد» است، كه به معناى متحرك و كسى است كه در خدمت، جنب و جوش سريع دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۰

خواه از اقارب انسان باشد و يا بيگانه. ولى مفسران، آن را به اسباط (نوه ها) و مانند آن تفسير كرده اند. چون خدمت «اسباط»، صادقانه تر است - تا آن جا كه مى گويد - اصمعى گفته: اصل (حفد)، پايى را بدون توقف در جاى پاى ديگر نهادن است.

و در مجمع البيان گفته: «حَفَدَة» در اصل، به معناى سرعت در عمل است - تا آن جا كه مى گويد - و از همين باب است كه به اعوان نيز «حَفَدَة» مى گويند. چون در اطاعت انسان سريع اند.

و مراد از «حَفَدَة» در آيه مورد بحث، همان اعوان و خدمتكاران از فرزندان است. چون «حَفَدَة» را مقيد كرد به متولد از همسران و فرمود: «وَ جَعَلَ لَكُم مِن أزوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَة»، و به همين جهت، بعضى «بَنِين» و «حَفَدَة» را، به فرزندان خردسال و بزرگسال تفسير كرده اند.

و بعضى ديگر، «بَنِين» را به فرزند بلافصل، و «حَفَدَة» را، به فرزندان با فاصله، يعنى نوه تفسير كرده اند.

ذكر نعمت داشتن فرزندان و نوادگان

و معناى آيه، اين است كه:

خداوند براى شما از همسرانتان، فرزندان و ياورانى قرار داد كه به خدمت آنان، در حوائج تان استعانت بكنيد، و با دست آنان، مكاره و ناملايمات را از خود دور سازيد. و «ارزاق طيّب»، كه عبارت است از هر متاع دلپسندى كه روزی تان كرد، مانند آب و انواع ميوه ها كه عمل خود شما در پيدايش آن ها دخالت نداشته، و مانند طعام ها و لباس ها و امثال آن، كه سعى و عمل خود شما در پيدايش آن ها مؤثر بوده است.

و كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِنَ الطَّيِّبَات»، براى تبعيض است، كه وجهش هم روشن است. آنگاه مشركان را توبيخ نموده، مى فرمايد: «أفَبِالبَاطِل»، كه همان اصنام و اوثان و اعتقاد به استناد دختران به خدا و پسران به خودشان، و نيز احكامى كه پيشوايان ضلالت برايشان تشريع كرده اند، «يُؤمِنُونَ وَ بِنِعمَةِ اللهِ هُم يَكفُرُونَ: ايمان مى آورند، و به نعمت خدا كفران مى ورزند».

و مقصود از «نعمت»، همان است كه همسرانى از جنس خود بشر، براى ايشان درست كرد و فرزندان و نوه هايى از همسران پديد آورد. چون اين از بزرگترين و آشكارترين نعمت ها است. زيرا اساسى تكوينى است، كه ساختمان مجتمع بشرى بر آن بنا مى شود. و اگر آن نبود، مجتمعى تشكيل نمى يافت، و اين تعاون و همكارى كه ميان افراد هست، پديد نمى آمد، و تشريك در عمل و سعى ميسر نمى شد. و در نتيجه، بشر به سعادت دنيا و آخرت خود نمى رسيد.

آرى، اگر بشر اين رابطه تكوينى را كه خدا به او انعام كرده، قطع كند، و اين رشته پيوند را بگسلد، آن وقت، به هر وسيله ديگرى كه فرض شود، متوسل گردد، جا پُر كن اين رابطه تكوينى نگشته، جمعش جمع نمى شود، و با متلاشى شدن جمع بشر و پراكندگى وحدتش، هلاكتش قطعى است.

«وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ»:

اين آيه، عطف است بر محل جملۀ قبلى، و آن «يَكفُرُونَ بِنِعمَةِ اللهِ وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا يَملِكُ...» است، و معنايش اين است كه: مشركان، نعمت خداى را كفران نموده، غير خدا را مى پرستيدند، كه مالك رزقى از ايشان نيست...

وجوهى كه در معناى آيه: «مَا لَا يَملِكُ لَهُم رِزقاً فِى السَّماوات وَ الأرض شَيئاً» گفته شده

مفسران گفته اند: كلمۀ «رِزقاً»، مصدر و كلمه «شَيئاً»، مفعول آن است، و معنا چنين است: «كسى را مى پرستند كه نمى توانند چيزى را به ايشان روزى كند».

بعضى ديگر گفته اند: «رزق»، به معناى «مرزوق»، و «شَيئاً»، بدل از آن است. و بعضى ديگر گفته اند: «شَيئاً»، مفعول مطلق بوده، و تقدير چنين است: «لَا يَملِكُ شَيئاً مِنَ المُلك: مالك چيزى از مُلك نيست». و از همه اين وجوه صحيح تر و بهتر، وجه وسطى است.

ممكن است گفته شود: جملۀ «فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، بدل از كلمۀ «رِزقاً» است، كه از اقسام بَدَل، بَدَل كل از بعض خواهد بود، و ترقى مطلب را افاده خواهد كرد. و معنا چنين مى شود: «چيزهايى را مى پرستند كه نه تنها مالك رزقشان نيستند، بلكه در تمامى آسمان ها و زمين، مالك هيچ چيز نيستند».

و اين كه فرمود: «وَ لَا يَستَطِيعُون»، معنايش اين است كه: نمى توانند مالك رزقى و چيزى باشند. ممكن هم هست منسى المتعلق و جارى مجراى لازم باشد. يعنى اصلا استطاعتى ندارند.

در اين آيه، در باره اصنام دو اعتبار جمع شده، از جهت اين كه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مى شد، غيرعاقل حساب شده، و موصول غيرعاقل، يعنى «ما: چيزى كه» در باره اش به كار رفته و فرموده: «مَا لَا يَملِكُ: چيزى كه مالك نيست...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۲

و از جهت اين كه آن ها را «آلهه» مى خواندند و مى پرستيدند و پرستش جز براى عاقل تصور ندارد، لذا در زمره عقلا به حساب آورده، تعبير مخصوص عقلا را در باره اش به كار برده، فرمود: «لَا يَستَطِيعُون: و نمى توانند».

در اين آيه، بار ديگر، راهى براى بيان غرض اصلى از شمردن نعمت ها باز نموده و به بيان آن مى پردازد، و در خلال چهار آيه، نتيجه اصلى را كه همان اثبات توحيد و نبوت و معاد است، تشريح مى كند.

در آيه اول، از آن مثالى كه براى خداى سبحان زدند، نهى مى كند. و در آيه دوم، براى بيان يكتايى خدا در ربوبيت مَثَلى مى آورد. و در آيه سوم، در بيان نبوت و تشريع مَثَلى مى زند. و در آيه چهارم، به مسأله معاد مى پردازد.

معنای نهی از مَثَل زدن براى خدا، در آیه شریفه

«فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ»:

آنچه از ظاهر آيه به ذهن آدمى مبادرت مى كند، اين است كه: مراد از مَثَل زدن براى خدا، توصيف با نوعى تشبيه است، كه در اصطلاح ادبى، آن را استعاره تمثيليه مى نامند. مثل اين كه در باره خداى تعالى مى گفتند: «براى خدا، دخترانى است، همان طور كه براى انسان است و ملائكه دختران خدايند. و ميان خدا و جنّ، قرابت است. و خدا چطور استخوان ها را زنده مى كند، با اين كه پوسيده است، و امثال اين سخنان».

معناى معهود از اين كلمه، يعنى مَثَل زدن در اصطلاح قرآن، همين است كه گفتيم، و در خلال آيات سابق، آن جا كه فرمود: «لِلَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوءِ وَ لِلّهِ المَثَلُ الأعلَى»، نمونه اش گذشت.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: وقتى امر آن چنان بود كه گفتيم، پس ديگر خداى سبحان را توصيف نكنيد. يعنى او را به غير او، تشبيه نكنيد، و با خلقش مقايسه ننماييد. زيرا خدا مى داند، و شما حقايق امور و كُنه خداى را نمى دانيد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ضرب مَثَل»، جعل مَثَل است. يعنى مانند قرار دادن. و مراد از «أمثال»، جمع «مَثَل»، به معنى «نِدّ: مانند» است، و جملۀ «فَلَا تَضرِبُوا لِلّهِ الأمثَال»، همان معنايى را افاده مى كند كه آيه «فَلَا تَجعَلُوا لِلّهِ أندَاداً» در مقام افاده آن است، ليكن اين معنا از آيه شريفه، دور است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۳

مَثَلى براى اثبات توحيد ربوبى، با استناد به وحدت منعم

«ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَئٍ...»:

مَثَلى كه در اين آيه زده شده، اين است كه: عبدى مملوك فرض شده، كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد، و شخص ديگرى فرض شده كه از ناحيه خدا، رزق پاكيزه اى داده شده، كه از آن علنا و پنهانى، انفاق مى كند. پس از فرض اين دو نفر، مى پرسد: آيا اين دو، با هم برابرند؟ و از در نظر گرفتن تقابلى كه ميان اين دو شخص مفروض برقرار كرده، استفاده مى شود كه هر يك از دو طرف، مقيد است به وصفى كه خلاف وصف ديگرى است، و همين تقابل، باعث روشنى آن صفات است.

پس عبدى كه فرض شد مملوك باشد و مالك خود و هيچ چيز از متاع زندگى اش نباشد، و نيز قادر بر تصرف هيچ مالى نباشد، در مقابلش كسى است كه اولا عبد نيست، در ثانى مالك خود هست، و در ثالث خداوند رزق نيكويى روزی اش كرده، كه در آن تصرف مى كند، و سرّى و علنى انفاق مى نمايد.

و در جملۀ «هَل يَستَوِيَان»، از مساوات آن دو پرسش مى كند. و بديهى است كه جواب آن، منفى است.

با اين بيان، اثبات مى كند كه: خداى سبحان، مالك هر چيزى است و منعم به تمامى نعمت ها است، و با هيچ يك از مخلوقاتش مساوى نيست. زيرا آن ها مالك چيزى نيستند. نه براى خود و نه براى غير خود و قادر نيستند در چيزى تصرف كنند. پس اين كه مشركان مى گويند: «إنّ مَعَ اللهِ آلِهَة: با خدا، خدايان ديگرى هست»، غلط است. زيرا آن خدايان ديگر، همه مخلوقات خدايند.

و تعبير به «يَستَوُن»، با آن كه جا داشت بفرمايد: «يَستَوِيَان»، براى اين بود كه دلالت كند كه مراد از آن عبد و حر، جنس است، نه اين كه بحث در باره عبد و حرّى معين باشد، همچنان كه بعضى پنداشته اند.

و اين كه فرمود: «الحَمدُ لِلّهِ»، معنايش اين است كه: جنس حمد و همۀ آن و حقيقت آن كه عبارت است از ثناى بر خوبى اختيارى، براى خداى عزوجل است. زيرا نعمت هاى جميل، همه از ناحيه اوست و حمد هم گفتيم مخصوص جميل است. پس تمامى حمدها، مخصوص اوست، چنان كه جنس آن، مخصوص اوست. (دقت فرماييد).

جملۀ مذكور، تتمه حجت است و حاصل آن، اين است كه: مملوكى كه قادر بر تصرف در چيزى نيست و نمى توانند چيزى به كسى بدهد، با مالكى كه مالك رزق است و مى تواند در آن تصرف كند و به هر طور كه بخواهد انعام كند، برابر و يكسان نيستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۴

خداى سبحان، همان محمودى است كه به هر حمدى ستايش مى شود. زيرا هيچ نعمتى نيست مگر آن كه مخلوق اوست. پس هر صفتى كه فرض شود كه سزاوار حمد باشد، از قبيل خلقت، رزق، رحمت، مغفرت، احسان، انعام و غير آن، خداى تعالى آن را دارا است. پس تمامى ثناهاى جميل براى اوست، و آنچه را كه مشركان مى پرستند، هرچه باشد، مملوك است و قادر بر هيچ چيز نيست. پس خداى سبحان، يگانه ربّ است.

بعضى گفته اند: «حمد» در آيه شريفه، شكر در برابر نعمت هاى خداى تعالى است.

و بعضى هم گفته اند: «حمد» بر تماميت حجت و قوّت آن است.

و بعضى گفته اند: مى خواهد به بندگان تلقين كند و تقدير كلام بگویيد: «الحَمدُ لِلّهِ، كه ما را به توحيد خودش دلالت و به سوى شكر نعمتش هدايت نمود» است. وليكن هيچ يك از اين وجوه، قابل اعتناء نيست.

و معناى اين كه فرمود: «بَل أكثَرُهُم لَا يَعلَمُونَ»، اين است كه:

اكثر مشركان نمى دانند كه نعمت ها، همه اش از خداست، و غير خدا، كسى مالك چيزى نيست، و غير او، قادر بر هيچ چيز نيست، بلكه اكثر مشركان براى اولياى خود، سهمى از مالكيت و قدرت، آن هم بر سبيل تفويض اثبات مى كنند. آن وقت همان اولياء را به طمع خيراتشان و از ترس شرشان مى پرستيدند. اين وضع بيشتر مشركان است. و اما اقليتى از خواص ‍ آنان، حق را مى دانند، وليكن به خاطر تكبّر و عناد، از آن روى مى گردانند.

پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه: آيه شريفه، مَثَلى است كه در باره خدا و شركاء مشركان - كه به زعم آنان شريك در ربوبيت خدايند - زده شده.

بعضى هم گفته اند: اين مَثَلى است كه حال كفار مخذول، و مؤمنان موفق را مجسم مى سازد. چون كافر، به جهت اين كه اعمال نيكش حبط مى شود و اعتنايى به آن ها نمى شود، حال بردگان را دارد كه قادر بر هيچ چيز نيستند، و هر قدر هم انفاق كنند، كسى نمى گويد فردى نيكوكار است. به خلاف مؤمن، كه خداوند او را به سوى مرضات خودش هدايت نموده و از مساعی اش شكرگزارى مى كند و كمترين عمل نيكش را به حساب مى آورد. چه آن را در خفا و سرّ، انجام داده باشد و چه در ظاهر و آشكار، وليكن اين وجه صحيح نيست. چون با سياق احتجاج، كه سياق آيات مورد بحث است، نمى سازد.

در سابق هم گفتيم كه آيه مورد بحث، يكى از آيات سه گانه پشت سرِ هم است، كه متعرض يك غرض اند و آن، شمردن نعمت هاى الهى، به منظور اثبات توحيد است. و به همين منظور، مثالى مى آورد كه حال آن كسى كه به تمامى نعمت ها انعام مى كند، با حال آن كسى كه مالك هيچ چيز و قادر بر هيچ چيز نيست، مقايسه مى كند و نتيجه مى گيرد كه: «ربّ»، تنها همان منعم است و لا غير.

اقامه حجت بر توحيد، و اشاره به مسأله نبوت، با ذكر يك مَثَل

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ ...»:

در مجمع البيان گفته است: «أبكَم»، به معناى كسى است كه از شكم مادر، لال به دنيا آيد. نه چيزى بفهمد و نه بتواند بفهماند. بعضى گفته اند: «أبكُم»، آن كسى است كه نتواند سخن گويد.

و كلمۀ «كَلّ»، به معناى سنگين است. وقتى گفته مى شود: «كَلَّ عَنِ الأمرِ، يَكِلُّ، كَلّاً»، يعنى: فلان امر، بر او سنگين آمد و به همين جهت، براى انجامش برنخاست. و «كَلَّتِ السِّكِّين كَلُولاً»، به معناى كُند شدن و كلفت شدن لبۀ كارد است. و «كَلَّ لِسَانُهُ»، به معناى اين است كه زبانش كُند شد و سخن گفتن بر او دشوار آمد، و به همين جهت تصميم بر سخن نگرفت، و اين، در حقيقت به خاطر كُند شدن زبان است.

پس اصل در معناى اين كلمه، همان كلمه كلفت شدن و كُند شدن است، كه مانع نفوذ مى شود. و «يُوَجِّهَهُ»، از «توجيه» است، به معناى فرستادن كسى به سوى راهى. گفته مى شود: «وَجَّهتُهُ إلَى مَوضِعٍ كَذَا فَتَوجَّهَ إلَيهِ: فرستادم او را به فلان محل، او هم متوجه آن شد».

پس اين كه فرمود: «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلَينِ»، مقايسه ديگرى ميان دو فرد فرضى است، كه اوصاف متقابلى دارند.

«أَحَدُهُمَا أبكَمُ لَا يَقدِرُ عَلَى شَئٍ» - يكى گنگ است، كه قادر بر هيچ چيز نيست، و از اين كه سخنان ديگران را بفهمد و يا با ديگران سخن گويد، محروم است. چون نه مى شنود و نه مى تواند حرف بزند، كه اگر در حالش دقت شود، از هر فعليت و مزيّت كه انسان آن را از راه گوش كه وسيع ترين حواس بشرى است، كسب مى كند، محروم است. نمى تواند به وسيله حس سامعه، علم و خبرى از گذشته و حوادثى كه غايب از چشم رُخ مى دهد و از آنچه در ضماير مردم است، كسب كند. از علوم و صنايع بى بهره است.

و نيز نمى توانند به ديگران تعليمى دهد. چون زبان است كه با آن، انسان معانى بزرگ و دقيق را به ديگران القاء مى كند، و أبكَم، هيچ يك از اين فعليت ها و مزيّت ها را برخوردار نيست، و معلوماتش محدود به همان حدودى است كه از راه چشم و با اشارات ديگران مى فهمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۶

پس جملۀ «لَا يَقدِرُ عَلَى شَئٍ: به هيچ چيز قادر نيست»، با كلمۀ «أبكَم»، تخصيص خورده. چون «أبكَم» همان طور كه گفتيم، قادر بر مختصرى از درك هست. پس در نتيجه معناى جمله مزبور اين مى شود كه: «يكى از آن دو فرد، أبكم است كه قادر به هيچ دركى كه غير أبكم دارد، نيست».

و معناى جملۀ «وَ هُوَ كَلٌّ عَلَى مَولَاهُ»، اين است كه: او، بار و عيال كسى است كه امورش را تدبير مى كند. پس او خودش نمى توانند امور خود را تدبير كند. و اين كه فرموده: «أينَمَا يُوَجِّههُ لَا يَأتِ بِخَيرٍ»، معنايش اين است كه: مولايش به هر طرف كه بفرستد و به دنبال هر حاجتى از حوائجش روانه اش كند، قادر بر انجام آن نيست. پس او نه مى تواند حاجت مولايش را بر آورد و نه حاجت خود را.

اين مثال يكى از آن دو نفر مفروض بود. مثال نفر دوم را ذكر نكرد، چون شنونده از صفات اولى مى تواند صفات دومى را هم بفهمد. تنها جامعى از صفات دومى را ذكر كرد، تا اختصارى لطيف هم به كار برده باشد، و آن جامع، عبارت است از عدالت. فرمود: «آيا اين با كسى كه امر به عدالت مى كند، برابر است».

پس جملۀ «هَل يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، اشاره است به وصف شخص مفروض دومى، و پرسش از اين كه: آيا اين دو نفر، اگر با هم مقايسه شوند، مساوی اند، يا نه؟


→ صفحه قبل صفحه بعد ←