تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و معناى آيه اين است كه:
اين وضع و حال مردم در اختلافى كه در باره معارف حق و احكام الهى دارند و آنچه بر تو نازل كرده ايم، جز براى كشف حقيقت، براى اختلاف كنندگان نبود. تنها منظور اين بود كه حجت بر ايشان تمام شود. و نيز براى اين بود كه در حق مردمى كه ايمان آورده اند، هدايت و رحمت باشد،
و خداوند به وسيله آن، حجت را بر آنان تمام نموده و اينان را به سوى حق راهنمايى كرده و با ايمان و عمل به آن، ترحمشان فرمايد.
بحث روايتى
در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: مقصود از آيه «فَاسئَلُوا أهلَ الذِّكرِ إن كُنتُم لَا تَعلَمُونَ» چيست؟
فرمود: ذكر، محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، و ما اهل او هستيم، كه بايد از ما بپرسند...
مؤلف: اين روايت، اشاره به آيه «قَد أنزَلَ اللهُ عَلَيكُم ذِكراً رَسُولاً» است، و در معناى آن، روايات بسيار است.
و در تفسير برهان، از برقى، و او، به سند خود، از ابن عبدالحميد ابى الديلم، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه پرسيد: خداى تعالى مى فرمايد: «فَاسئَلُوا أهلَ الذِّكرِ إن كُنتُم لَا تَعلَمُونَ»، مقصود از «ذكر» چيست؟
فرمود: قرآن است و آل محمّد، اهل ذكرند كه خداى عزوجل، دستور داده مردم از آل محمّد بپرسند، و معلوم است كه خدا هيچ وقت دستور نمى دهد به سؤال از جاهلان، و او، خود قرآن را «ذكر» ناميده و فرموده: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إلَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون». و نيز فرموده: «إنَّهُ لَذِكرٌ لَكَ وَ لِقَومِكَ وَ سَوفَ تُسئَلُونَ».
مؤلف: احتجاج امام براى اثبات اين معنا است كه ائمه، اهل ذكرند و اين كه «ذكر»، قرآن است و اهلش ايشان. چون ايشان قوم رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هستند، و دو آيه اى كه در آخر كلام خود آورد، براى استشهاد بر اين معنا بود، همچنان كه در روايات ديگرى به اين معنا تصریح نموده و در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست.
و در تفسير عياشى، از محمّد بن مسلم، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به امام عرض كردم: مردمى كه نزد ما هستند، چنين مى پندارند كه مقصود از اهل ذكر در آيه «فَاسئَلُوا أهلَ الذِّكر...»، يهود و نصارايند.
حضرت فرمود: اگر آنان باشند، ايشان شما را به دين خود مى خوانند و هرگز حق مطلب را كه حقانيت اسلام است، به شما نمى گويند. آنگاه با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: مائيم اهل ذكر و مائيم كه مردم بايد از ما سؤال كنند.
آنگاه گفت: امام باقر اضافه كرد كه «ذكر»، قرآن است.
بيان اين كه مراد از «اهل ذكر»، اهل كتاب است
مؤلف: نظير اين بيان از حضرت رضا «عليه السلام»، در مجلس مأمون روايت شده.
و قبلا گذشت كه گفتيم خطاب در آيه، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به مشركان است. همان بت پرستانى كه عليه رسالت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» حيله ها مى كردند. آن ها مأمور شدند كه از اهل ذكر بپرسند و اهل ذكر، همان اهل كتاب هاى آسمانی اند. بايد از ايشان بپرسند: آيا خدا هيچ فرستاده اى از جنس بشر فرستاده كه به سويش وحى كرده باشد، يا نه؟
و معلوم است كه مشركان، چون از خود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نمى پذيرفتند، ديگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرمايد اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد. چون آن ها خود قرآن را قبول نداشتند، تا چه رسد به اهل آن. ناگزير بايد بگوييم: مقصود از «اهل ذكر» در خصوص مورد آيه، اهل كتاب و مخصوصا يهوديان است.
و اما اگر از مورد خصوص آيه صرف نظر شود و فراموش نكنيم كه هيچ وقت مورد، مخصّص نيست، آيه شريفه مطلبى عام بيان كرده، كه هم سائل و هم مسؤول و هم مسؤولٌ عنه در آن عمومى است، هر جاهلى هرچه را نمى داند، بايد از عالِم به آن چيز بپرسد.
پس مقصود از «چيزى كه نمى دانيد»، جميع معارف حقيقى است، و مقصود از «جاهل»، هر كسى است كه ممكن باشد چيزى از معارف را نداند، و مقصود از مسؤول، هر كسى است كه عالِم به آن باشد.
چيزى كه هست، مصداق عالِم در آيه شريفه، خاص است و آن، اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم». زيرا اگر مراد از «ذكر»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» باشد، همچنان كه در آيه «طلاق» آن جناب است، البته اهل ذكر، اهل بيت آن جناب خواهد بود.
و اگر مراد از آن، قرآن كريم باشد، همچنان كه در آيه سوره «زخرف»، مراد آن است، در آن صورت قرآن، ذكر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و قوم او - ائمه معصومين و يا متقين از قومش - بوده و آن جناب و قومش، «اهل ذكر» خواهند بود، و همان هايى خواهند بود كه مردم مأمور شده اند از ايشان سؤال كنند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هم، ايشان را در حديث «ثقلين»، قرين قرآن قرار داده و مردم را مأمور به تمسك به آن دو كرده و فرموده: «إنَّهُمَا لَن يَفتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ... : آن دو، هرگز از هم جدا نمى شوند، تا مرا در كنار حوض ديدار كنند...».
و يكى از ادله اين كه كلام ائمه «عليهم السلام» در تفسير «اهل ذكر»، به اهل بيت، با قطع نظر از خصوصيت مورد آيه، اين است كه در روايت، هيچ گونه به خصوصيت مورد، تعرض نشده است.
از آنچه گذشت، فساد ايرادی كه بعضى بر احاديث مذكور كرده اند، روشن مى شود. ايراد ايشان، اين است كه: اگر مراد از «ذكر»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و مراد از «اهل ذكر»، اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» باشد، مشركان، رسول خدا را قبول نداشتند، تا چه رسد به اهل بيتش.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: سزاوار نيست كه عالمى بر علم خود مُهر سكوت بزند، و سزاوار نيست كه جاهل بر جهل خود سكوت كرده، از اهل علم نپرسد. زيرا خداى تعالى فرموده: «فَاسئَلُوا أهلَ الذِّكرِ إن كُنتُم لَا تَعلَمُون». پس سزاوار بر هر مؤمنى است اين كه بداند عملى كه انجام مى دهد، بر هدايت است، يا بر خلاف هدايت.
و در تفسير قمى، از ذيل آيه «أفَأمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَات - تا كلمه - «بِمُعجِزِين» -از امام «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه سرگرم آمد و شد براى كسب و تجارت اند، ناگهان عذاب در آن حال ايشان را مى ربايد. و در معناى «أو يَأخُذَهُم عَلَى تَخَوُّفٍ» فرمود: يا آن كه در بيدارى ايشان را مى گيرد.
در تفسير عياشى، از سماعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، از معناى «واصب»، در جملۀ «وَ لَهُ الدِّينُ وَاصِباً» پرسيدم. فرمود: يعنى واجباً.
و در معانى الاخبار، به سند خود، از حنّان بن سُدَير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: «وَ لِلّهِ المَثَلُ الأعلَى». يعنى: مثلى كه نظير ندارد، و قابل وصف نيست و در وهم نمى گنجد.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در تفسير آيه «وَ لَو يُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلمِهِم...» فرمود:
اگر خداوند مرا و عيسى بن مريم را به گناهانمان بگيرد - و در حديثى ديگر به اين عبارت آمده: مرا و عيسى بن مريم را به جنايتى كه اين انگشت ابهام و انگشت پهلویی اش كردند، بگيرد - هر آينه ما را عذاب مى كند و ظلمى هم به ما نكرده است.
مؤلف: اين حديث، مخالف با كتاب خدا و سنّت است، كه هر دو عصمت انبياء را اثبات مى كند و هيچ وجهى نيست كه آن را بر ترك اولى از گناهان حمل بكنيم، زيرا ترك اولى، عذاب ندارد.
آيات ۶۵ - ۷۷ سوره نحل
وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَسمَعُونَ(۶۵)
وَ إِنَّ لَكُمْ فى الاَنْعَامِ لَعِبرَةً نُّسقِيكُم مِمَّا فى بُطُونِهِ مِن بَينِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائغاً لِلشّارِبِينَ(۶۶)
وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۶۷)
وَ أَوْحَى رَبُّك إِلى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشونَ(۶۸)
ثمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِن بُطونِهَا شرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۶۹)
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(۷۰)
وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلى مَا مَلَكت أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ(۷۱)
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُم مِنَ الطيِّبَاتِ أَفَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ(۷۲)
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ شيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ(۷۳)
فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۷۴)
ضَرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شئٍ وَ مَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَستَوُنَ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۷۵)
وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكمُ لا يَقْدِرُ عَلى شئ وَ هُوَ كَلُّ عَلى مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لا يَأْتِ بخَيْرٍ هَلْ يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۷۶)
وَ للَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلّا كَلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شئٍ قَدِيرٌ (۷۷)
خدا از آسمان آبى نازل كرد و با آن زمين را از پس موات شدنش زنده كرد، كه در اين، براى گروهى كه مى شنوند، عبرت است. (۶۵)
براى شما در حيوانات عبرتى است، كه از آنچه در شكم هايشان هست، از ميان سرگين و خون، شير سالم و گوارا به نوشندگان بنوشانيم. (۶۶)
از ميوه نخل ها و تاك ها به شما داده ايم كه از آن سكر (خمر) و روزى نيكو گيريد، كه در اين، براى گروهى كه خردورزى كنند، عبرت هاست. (۶۷)
و پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه در كوه ها و درختان و بناها كه بالا مى برند، خانه كن. (۶۸)
آنگاه از همه ميوه ها بخور و با اطاعت در طريقت هاى پروردگارت راه سپر باش. از شكم هاى آن ها شرابى با رنگ هاى مختلف برون مى شود، كه شفاى مردم در آن است، كه در اين، براى گروهى كه انديشه كنند، عبرتى است. (۶۹)
خدا شما را بيافريده و باز جانتان را بگيرد و از شما كسى باشد كه به پست ترين دوران هاى عمر رسد، تا پس از دانايى هيچ نداند، كه خدا دانا و تواناست. (۷۰)
و خدا بعض از شما را بر بعضى ديگر به روزى برترى داد و كسانى كه برترى يافته اند، روزى خويش را به مملوكان ندهند، كه همه در روزى داشتن يكسانند پس چرا نعمت خدا را انكار مى كنند. (۷۱)
خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان، فرزندان و نوادگان پديد آورد و چيزهاى پاكيزه روزی تان كرد. آيا (كافران) باطل را باور دارند و هم آن ها نعمت خدا را انكار مى كنند.(۷۲)
و غير خدا چيزهايى مى پرستند كه براى آن ها از آسمان و زمين به هيچ وجه روزی اى ندارند و نتوانند داد.(۷۳)
براى خدا مَثَل ها نزنيد، كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. (۷۴)
خدا مثالى مى زند، بندۀ مملوكى كه به هيچ چيز توانايى ندارد، با آن كه از جانب خويش به او روزى نيكو داده ايم، كه از آن نهان و عيان انفاق مى كند، چگونه مانند باشد. ستايش خاص خداست، اما بيشترشان نمى دانند.(۷۵)
خدا مثالى مى زند، دو مرد، يكی شان لال است، كه به هيچ چيز توانايى ندارد و سربار مولاى خويش است، كه هر جا فرستدش، سودى نيارد. او با كسى كه به عدالت فرمان دهد و به راه راست رود، چگونه برابر تواند بود.(۷۶)
غيب آسمان ها و زمين خاص خداست، كار قيامت، چشم به هم زدنى بيش نيست و يا نزديكتر از آن، به درستى كه خدا به همه چيز تواناست. (۷۷)
رجوعى است بعد از رجوع، به شمردن نعمت هاى الهى و نتيجه گرفتن توحيد و نتيجه گرفتن بعث از اين آيات، و اشاره اى است به مسأله تشريع، كه عبارت است از «نبوت».
«وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا...»:
مقصود آيه، روياندن و سرسبز كردن زمين بعد از خزان و خمودى آن در زمستان است، كه پس از فرارسيدن بهار و آمدن باران هاى بهارى، ريشه گياهان و تخم آن ها بعد از يك دوره سكون، شروع به رشد و نمو مى كند. و اين، خود يك زندگى، و از سنخ زندگى حيوانى است. هر چند كه يك مرحله ضعيف از آن است.
امروز هم در مسائل علمى جديد ثابت شده كه گياهان از جرثومه هاى حيات تشكيل يافته، همان جرثومه هايى كه در حيوان هست، هر چند صورت و اثرش با آن مختلف است.
مفاد آيه: «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِقَومٍ يَسمَعُون»
و اين كه فرمود: «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِقَومٍ يَسمَعُونَ»، مراد از شنيدن، پذيرفتن سخنانى است كه بايد پذيرفت. زيرا عاقل كه طالب حق است، وقتى چيزى مى شنود كه احتمال حقانيتش را مى دهد، گوش فرا داده، كاملا فرا مى گيرد و حفظ مى كند. همچنان كه در قرآن كريم فرمود: «الَّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أحسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ وَ أُولَئِكَ هُم أُولُوا الألبَاب».
پس وقتى براى كسى كه قريحه قبول كردن حق را دارد، داستان فرستادن باران و زنده كردن زمين بعد از مُردنش نقل شود، همين داستان براى او، آيت و دليلى است بر مسأله بعث روز قيامت، و مى فهمد كسى كه بدين وسيله، زمين مُرده را زنده كرد، مى تواند مُردگان را هم زنده كند.
«وَ إِنَّ لَكُمْ فى الاَنْعَامِ لَعِبرَةً...»:
كلمه «فرث»، به معناى كثافاتى است كه در روده ها مى افتد و در روده بزرگ جمع مى شود، ولى وقتى به خارج آمد، آن را سرگين گويند. كلمۀ «سائغ»، اسم فاعل از «سَوغ» است. گفته مى شود: «سَاغَ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ: غذا و شراب روان شد»، و اين را وقتى گويند كه شراب (مايعات) آشاميدنى گوارا باشد، و به آسانى در گلو رود.
«وَ إنَّ لَكُم فِى الأنعَامِ لَعِبرَةً » - يعنى: براى شما در شتر و گاو و گوسفند، امرى است كه اگر عبرتگير و پندپذير باشيد، همان امر براى عبرت و موعظه شما بس است. آنگاه آن امر را بيان نموده، مى فرمايد: «نُسقِيكُم مِمَّا فِى بُطُونِه...»: از آنچه در درون بدن هايشان هست، شما را سيراب مى كنيم. در اين جا، ضمير راجع به «أنعام» را مفرد آورد، و اين از باب «كثير» را، «واحد» فرض كردن است.
معناى اين كه فرمود: شير خالص را، از ميان فضولات شكم و خون، به شما نوشانيديم
«مِن بَينِ فَرثٍ وَ دَمٍ » - شير حيوانات شيرده كه جايش اواخر شكم، ميان دو پاست، و خون كه مجرايش شرايين و رگ ها است، كه به تمامى آن دو احاطه دارد.
و اگر شير را عبارت دانسته از چيزى كه ميان كثافات و خون بدن قرار دارد، از اين باب بوده كه اين هر سه، در داخل بدن و در مجاورت هم قرار دارند. اين غذاى پاك و لذيذ را از ميان آن دو بيرون كشيده، همچنان كه گفته مى شود: «من از ميان قوم، زيد را اختيار كردم، و از ميان آن ها بيرونش كشيدم»، كه البته وقتى گفته مى شود كه زيد و قوم، در يكجا جمع شده باشند. هر چند زيد در حاشيه جمعيت نشسته باشد، نه در وسطشان. چون مراد اين است كه من او را از ميان آن همه جمعيت، با اين كه غير شما نيز بود، تميز دادم و جدا كردم.
معناى آيه، اين است كه: ما شما را از آنچه كه در بطون انعام است، شيرى از ميان سرگين و خون آن ها بيرون كشيديم و به شما نوشانديم، كه به هيچ يك از آن دو آلوده نبود، و طعم و بوى هيچ يك از آن دو را با خود نياورد.
شيرى گوارا براى نوشندگان و اين، خود عبرتى است براى عبرت گيرندگان، و وسيله اى است براى راه بردن به كمال قدرت و نفوذ اراده خدا. و اين كه آن كس كه شير را از سرگين و خون پاك نگاه داشته، قادر است كه انسان را دوباره زنده كند، هرچند كه استخوانش هم پوسيده و اجزايش در زمين، گُم شده باشد.
«وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكراً وَ رِزْقاً حَسناً ...»:
راغب در مفردات گفته: «سُكر» - به ضمه سين - آن حالتى را گويند كه عارض بر انسان و عقل انسان مى شود، و ميان عقل آدمى و خود او حايل مى گردد - تا آن جا كه مى گويد - «سَكَر» - به فتحه سين و كاف - آن چيزى است كه براى آدمى سُكر مى آورد، چنانچه خداى تعالى فرموده: «تَتَّخِذُونَ مِنهُ سَكَراً وَ رِزقاً حَسَناً».
معناى كلمه «سَكَر»، و معنای آيه «تَتَّخِذُونَ مِنهُ سَكَراً وَ رِزقاً حَسَناً»
در مجمع البيان گفته: «سَكَر» در لغت بر چهار وجه آمده:
اول: به معناى هر شرابى كه سُكرآور باشد.
دوم: هر طعامى كه طعم داشته باشد، و از آن باب است قول شاعر كه گفته: «جَعَلتَ عَيبَ الأكرَمِينَ سَكَراً: تو عيبجويى از بزرگان را غذا و طعام خود كردى».
سوم: سكون است، و به همين جهت مى گويند: «لَيلَةٌ سَاكِرَةٌ: شبى آرام».
شاعر در اين باره گفته است: «وَ لَيسَت بِطِلقٍ وَ لَا سَاكِرَةٍ: آن شب، نه بى آشوب بود و نه آرام».
و همچنين مى گويند: «سَكَرَتِ الرِّيحُ: باد ساكن شد». باز شاعر گفته: «وَ جَعَلَت عَينُ الحَرُورُ تَسكُرُ: نسيم داغ، شروع به آرامش نمود».
چهارم: مصدر است. وقتى مى گويى: «سَكَرَ فُلَانٌ سَكَراً». يعنى: فلانى حيران شد، حيران شدنى. و از همين باب است «تسكير»، كه به معناى «تحيير»، يعنى حيران كردن است. در قرآن كريم هم آمده: «سُكِّرَت أبصَارُناَ». يعنى: «حيران شد ديدگان ما».
و ظاهرا اصل در معناى اين كلمه، زوال عقل به خاطر استعمال چيزى است كه عقل را زايل مى كند، و بقيه معانى كه برايش ذكر كرده اند، به نوعى استعاره يا توسع، از آن معنا گرفته شده.
جملۀ «وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الأعنَابِ»، يا جمله اسميه و عطف بر جملۀ «وَ اللهُ أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» است، همچنان كه جملۀ «وَ إنَّ لَكُم فِى الأنعَامِ لَعِبرَةً» در آيه قبلى، عطف بر آن بود. و آن وقت، تقدير كلام چنين مى شود: «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الأعنَابِ مَا تَتَّخِذُون - و يا - شَئٌ تَتَّخِذُونَ...».
مى گويند: عرب، خيلى از اوقات «ما» ى موصوله را حذف مى كند، مانند كلام خداى تعالى كه فرموده: «وَ إذَا رَأيتَ ثَمَّ رَأيتَ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً»، كه تقديرش «رَأيتَ مَا ثَمَّ» بوده.
ليكن نحات بصريين، حذف موصول را جايز ندانسته اند، و ناگزير در آيه مورد بحث، تقدير را «وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الأعنَابِ شَئٌ تَتَّخِذُونَ مِنهُ» دانسته اند.
و يا آن كه جملۀ فعليه بوده و عطف بر جملۀ «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» است، همچنان كه جملۀ فعليه «وَ أوحَى رَبُّكَ»، عطف به آن است. بنابراين، تقدير چنين است: «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً وَ خَلَقَ لَكُم - و يا - آتَاكُم مِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الأعنَاب». آن وقت، جملۀ «تَتَّخِذُونَ مِنهُ...»، بدل از آن محذوف و يا جمله اى استينافيه خواهد بود. گويا شخصى پرسيده: ما از انگور و خرما، چه استفاده اى مى كنيم؟
در جواب فرموده: «از آن سكر و رزق حسن مى گيريد». و اگر ضمير آن دو، يعنى «نخيل و اعناب» را مفرد آورده، با اين كه بايد مى فرمود: «تَتَّخِذُونَ مِنهُمَا»، براى اين بود كه در سابق گفتيم چيز بسيار را يك چيز حساب كرده، مانند جملۀ «مِمَّا فِى بُطُونِهِ» در آيه قبلى، با اين كه مرجع ضمير، كلمۀ «أنعام» است كه جمع مى باشد، اما ضمير را مفرد آورده است.
و معناى جملۀ «تَتَّخِذُونَ مِنهُ سَكَراً وَ رِزقاً حَسَناً»، اين است كه: از آنچه ذكر شد، از ميوه هاى نخل و انگور چيزى مى گيرند كه مانند شراب، با تمام انواعى كه دارد، مسكر است، و رزق پاكيزه و خوب، از قبيل مويز و شيره و غير ذلك، از چيزهايى كه آذوقه به شمار مى رود.
عدم دلالت جمله: «تَتَّخِذُونَ مِنهُ سَكَراً وَ رِزقاً حَسَناً»، بر مباح بودن مسكرات
اين آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد «مسكرات»، حلال و مباح است، و حتى نمى خواهد بگويد كار خوبى مى كنيد كه از ميوه هاى مذكور «مسكر» مى گيريد، بلكه ممكن است بگوييم دلالت بر زشتى اين كار دارد. چون شراب گرفتن را در مقابل «اتّخاذ رزق خوب» قرار داده، تا بفهماند شراب، «رزق حسن» نيست.
ولى اگر اين دلالت را قبول نكنيم، آن را نيز قبول نداريم. زيرا اصلا آيه شريفه در مقام بيان حلال و حرام نيست، بلكه در اين مقام است كه منافعى را كه بشر آن روز، از اين ميوه ها مى بردند، بشمارد، و بفرمايد همه اين انتفاعات از نعمت هاى خداست، و از ذكر آن، نتيجه توحيد را بگيرد. چون آيه شريفه در مكه نازل شده و خطابش به مشركان است.
بنابراين، آيه متضمن حكم شرعى نيست، تا بگوييم با آيه تحريم شراب، نسخ شده يا نشده است. و با همين بيان، فساد گفتار آن كسى كه گفته: آيه مورد بحث، با آيه سوره «مائده» نسخ شده و به قتاده هم نسبت داده اند، روشن مى گردد.
صاحب روح المعانى، حرف عجيب و غريبى زده و گفته:
تفسير «سَكَر» به شراب، از ابن مسعود و ابن عمر و ابى رزين و حسن و مجاهد و شعبى و نخعى و ابن ابى ليلى و ابى ثور و كلبى و ابن جبير، با بسيارى ديگر نقل شده، و آيه شريفه در مكه نازل گرديده، كه در آن روز، شراب حلال بوده، و فاجر و مسلمان و كافر آن را مى آشاميدند، و تحريمش در مدينه طيبه اتفاق افتاد، و كسى در اين معنا مخالف نيست.
اختلافى كه دارند، در اين است كه قبل از جنگ «اُحُد» بوده، يا بعد از آن و آيه اى كه در مدينه نازل شد و شراب را تحريم كرد، آيه: «یَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ وَ الأنصَابُ وَ الأزلَامُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطَان فَاجتَنِبُوهُ» بود. پس آيه مورد بحث، به وسيله آن نسخ شده، و همين معنا از عده اى از نامبردگان، مانند نخعى و ابى ثور و ابن جبير روايت شده.
بعضى گفته اند: آيه مورد بحث، درست است كه قبل از آيه تحريم نازل شده، ليكن نسخ نشده. چون «سَكَر» به معناى شراب نيست، بلكه به معناى سركه است، و اين لغت اهل حبشه است. و يا به نقلى كه از ابوعبيده شده، «سَكَر»، خوردنى است كه به عنوان نُقل خورده مى شود، مانند شيرينى.
آنگاه اين شعر را به عنوان شاهد انشاد كرده كه: «جَعَلتَ أعرَاضَ - الكِرَامِ سَكَراً»، تا آن جا كه مى گويد: حنفى ها هم، قائل به عدم نسخ شده، گفته اند: مراد از «سَكَر»، آن مقدار از شراب است كه مستى نمى آورد، و استدلال كرده اند به اين كه: خداى تعالى، در آيه مورد بحث، منت مى گذارد بر بندگانش به چيزهايى كه برايشان خلق كرده، و منت گذارى در چيزهايى معقول است كه حلال باشد، نه حرام.
پس همين كه مى بينيم خدا بر بندگان منت نهاده به «سَكَر»، خود دليل است بر اين كه شراب كم و آن مقدار كه مستى نياورد، حلال است، و زياده روى در آن، به طورى كه مستى بياورد، حرام است. اين بود آن مقدار از كلام روح المعانى، كه مورد حاجت ما بود.
اما اين كه گفت: خمر در مدينه تحريم شده، ما در سوره «مائده»، بحث مفصلى ايراد نموده و ادله اى آورديم بر اين كه شراب قبل از هجرت هم تحريم شده بود، و يكى از احكام معروف اسلام نزد مشركان، حرمت شراب و حرمت زنا بود، و تحريم آن در سوره «اعراف» نازل شد، كه به طور قطع، قبل از سوره «نحل» نازل شده. و همچنين در دو سوره «بقره» و «نساء» تحريم شده كه قبل از «مائده» نازل شدند.
و گفتيم كه آيه سوره «مائده»، براى تأكيد حرمت و چوبكارى بعضى از مسلمانان بود، كه از حكم حرمت تخلف مى كردند، و روايات، شاهد بر آن است و به قول خود روح المعانى، مسلمان و كافر، آن را مى خوردند. در خود آيات هم تعبيراتى كه شاهد بر اين معنا باشد، هست. از جمله عبارت: «فَهَل أنتُم مُنتَهُون: آيا شما دست بر مى داريد از آن» است.
و اما اين كه از ابن عباس نقل كرده كه «سَكَر» در لغت حبشه، به معناى سركه است، اين هم دليلى كه بتوان بر آن اعتماد نمود ندارد، و استعمال الفاظ غير عربى، هرچند در قرآن زياد است، مانند «استبرق» و «جهنم» و «زقوم» و غير اين ها، وليكن اين استعمالات در مواردى است كه مانعى از قبيل ابهام و اشتباه در بين نباشد.
و اما لغت «سَكَر» كه در زبان عربى به معناى شراب است و در زبان حبشه به معناى سركه است، باعث اشتباه و ابهام است و چگونه ممكن است به كتابى كه بليغ ترين كلام، كلام آن است، نسبت دهيم كه در جايى كه گفتگو از سركه دارد، كلمۀ «خل» كه لفظ عربى بسيار خوبى است را، رها كند و كلمه «سَكَر» را كه زبان حبشى است و در زبان عربى ضد آن را مى فهماند، به كار ببرد؟
و اما اين كه به ابوعبيده نسبت داد، اشكالش در اول بحث گذشت، بدان جا مراجعه شود.
و اما نسبتى كه به حنفى ها داد كه گفته اند مراد از «سَكَر»، مويز است، و آيه دلالت دارد بر جواز شرب كمى از آن، به حدّى كه مستى نياورد، چون آيه در مقام منت نهادن است، اشكالش اين است كه آيه بيش از اين دلالت ندارد كه مردم از خرما و انگور «سَكَر» مى گرفتند.
و اما منت نهادن بر مردم، به هيچ وجه از آيه استفاده نمى شود. آيه، تنها در مقام شمردن نعمت هاست كه در ضمن، خرما و انگور را هم اسم مى برد. پس خرما و انگور، نعمت است، نه هر قسم استفاده اى كه مردم از آن مى كنند، چه حلال و چه حرام، و اگر همه استعمالات مردم را نعمت مى دانست، «اتّخاذ سكر» را در مقابل «رزق حسن» قرار نمى داد. با اين كه اين مقابله، بر نوعى عتاب و سرزنش دلالت دارد و مى خواهد بر مردم تعريض كند كه چرا از آن دو، شراب مسكر مى گيرند، همچنان كه بيضاوى و غير او نيز، بر آن اعتراف نموده است.
به علاوه، در خود آيه لفظ سكرى كه مقيد به مويز يا شراب باشد، وجود ندارد و نه مقيد به كمى كه به حدّ مستى برسد و نه به چيزى ديگرى. پس اگر اتخاذ سَكَر از منت هاى خدا بوده و آيه بر جواز آن دلالت مى كند، بايد ملتزم شويد كه آيه صريح در حليت همه شراب هاست، چرا نمى گوييد؟
به علاوه، آيه ديگر قابل نسخ نيست. چون وقتى لسان، لسان منت باشد، ديگر مدت معين بر نمى دارد تا بعد از گذشتن آن مدت، حكمش با آيه اى ديگر برداشته شود. زيرا چطور ممكن است خداوند چيزى را از نعمت هاى خود بشمارد و بر آن منت بگذارد، آن وقت، همان را «رجس» و از «عمل شيطان» بخواند، همانند سوره «مائده»، با اين كه چنين عملى از آن بداءهايى است كه بر خداى سبحان محال است.
سپس خداى تعالى، آيه مورد بحث را با جملۀ «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِقَومٍ يَعقِلُون» ختم فرموده، تا مردم را در تعقل و دقت در امر نباتات و ميوه ها تحريك كند.
معنا و موارد استعمال كلمه «وحى»
«وَ أَوْحَى رَبُّك إِلى النَّحْلِ أَنِ اتخِذِى مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً... لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»:
كلمه «وحى»، به طورى كه راغب گفته: به معناى اشاره سريع است، كه البته همواره از جنس كلام و از باب رمزگويى و يا به صورت صوت و مجرد از تركيب و يا به اشاره و امثال آن است.
و از موارد استعمالش به دست مى آيد كه از باب القاى معنا به نحو پوشيده از اغيار است. پس الهام به معناى القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه هم از وحى است، همچنان كه ورود معنا در نفس انسان، از طريق رؤيا و همچنين از طريق وسوسه و يا اشاره، همه از وحى است.
در كلام خداى تعالى هم، در همه اين معانى استعمال شده. يك جا در القاء در فهم حيوان از راه غريزه استعمال كرده و فرموده: «وَ أوحَى رَبُّكَ إلَى النَّحلِ»، و در القاء از باب رؤيا استعمال كرده و فرموده: «وَ أوحَينَا إلَى أُمّ مُوسَى»، و در وسوسه استعمال كرده، فرموده: «ألَا إنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إلَى أولِيَائِهِم»، و در القاء از باب اشاره استعمال كرده و فرموده: «فَأوحَى إلَيهِم أن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيّاً».
قسم ديگرى از وحى الهى، با تكلم با انبياء و رسل است. همچنان كه فرموده: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحياً». چيزى كه هست، ادب دينى چنين رسم كرده كه «وحى»، جز به كلامى كه بر انبياء و رسل القاء مى شود، اطلاق نگردد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |