تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۴۰}}
__TOC__
__TOC__




و اگر منظورتان اين است كه آن مرد معانى و معارف قرآنى را باو ياد مى دهد، و الفاظ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و او الفاظ خود را به خدا افتراء مى بندد، جوابتان اين است كه معارف حقيقى اى قرآن در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى در حقيقى بودن آن شك ننموده و تمامى عقول مجبور و مضطر در قبول آنند، اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را از بشرى گرفته بود خودش نسبت به آنها ايمان نمى داشت ، و حال آنكه او به آيات خدا ايمان دارد و اگر ايمان نمى داشت خدا هدايتش نمى كرد، چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد هدايت نمى كند، و چون مؤ من به آيات خداست ، ديگر به خدا افتراء نمى بندد، چون به خدا افتراء نمى بندد مگر كسى كه ايمان به آيات او نداشته
و اگر منظورتان اين است كه آن مرد، معانى و معارف قرآنى را به او ياد مى دهد، و الفاظ از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، و او الفاظ خود را به خدا افتراء مى بندد، جوابتان اين است كه معارف حقيقى اى قرآن در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى، در حقيقى بودن آن شك ننموده و تمامى عقول مجبور و مضطر در قبول آن اند.
باشد، پس اين قرآن افتراء نيست ، و از بشرى گرفته نشده ، بلكه منسوب به خداى سبحان است .
 
پس جمله «'''لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين '''» جواب از فرض اول است و آن اين بود كه قرآن با الفاظش از بشرى گرفته شده باشد، و او به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تلقين كرده باشد، و معناى جوابش اين شد كه زبان آن مردى كه شما مى گوئيد و بدان متوجهيد (يعنى منظورتان اوست ) لسان غير عربى است ، يعنى غير فصيح و غير روشن است ، و اين قرآنى كه بر شما تلاوت مى شود، زبان عربى روشن است ، آن وقت چگونه ممكن است تصور شود كسى كه عربى فصيح نمى داند، به اين فصاحت سخن بگويد؟
اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آن ها را از بشرى گرفته بود، خودش نسبت به آن ها ايمان نمى داشت، و حال آن كه او به آيات خدا ايمان دارد و اگر ايمان نمى داشت، خدا هدايتش نمى كرد. چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد، هدايت نمى كند، و چون مؤمن به آيات خداست، ديگر به خدا افتراء نمى بندد. چون به خدا افتراء نمى بندد، مگر كسى كه به آيات او ایمان نداشته باشد. پس اين قرآن افتراء نيست، و از بشرى گرفته نشده، بلكه منسوب به خداى سبحان است.
و جمله «'''ان الذين لا يؤ منون '''» تا آخر دو آيه جواب از فرض دوم اشكال است ، و آن اين بود كه شخص مورد نظر معانى و معارف قرآن را به آن جناب تعليم داده باشد، و او آن را به خدا افتراء ببندد.
 
و معناى جواب آن اين است كه كسانى كه ايمان به آيات خدا ندارند و به آن كفر مى ورزند خدا بسوى معارف حق هدايتشان نمى كند، و عذابى دردناك خواهند داشت ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مؤ من به آيات خداست ، چون او مهدى به هدايت خداست ، و كسانى به خدا افتراء مى بندند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند، و آنان دروغ گويانند كه دائما بر دروغگويى خود استمرار دارند، و اما مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى كه مؤ من به آيات خدا است ، هرگز به خدا دروغ نمى بندد و اصلا دروغ نمى گويد، پس اين دو آيه كنايه از اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهدى به هدايت خدا و مؤ من به آيات او است ، و مثل او كسى افتراء و كذب مرتكب نمى شود.
پس جملۀ «لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيهِ أعجَمِىٌّ وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ»، جواب از فرض اول است و آن، اين بود كه قرآن با الفاظش از بشرى گرفته شده باشد، و او، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تلقين كرده باشد، و معناى جوابش اين شد كه:
مفسرين اين دو آيه را از آيه اولى قطع كرده و آيه اول را جواب كامل از اشكال مشركين دانسته اند ولى خواننده عزيز دستگيرش شد كه آن به تنهايى وافى به جواب نيست . آنگاه جمله «'''و هذا لسان عربى مبين '''» را از باب تحدى به اعجاز قرآن در بلاغتش جواب كامل گرفته اند، كه خلاصه اش اين مى شود: اگر اين قرآن تعليم يك فرد بشر است كه منظور شما او است حال تمامى بشر را جمع كنيد تا يك آيه مثل آن را بياورند ولى شما خواننده عزيز مى دانيد كه در الفاظ اين جمله هيچ چيزى از معجزه بودن قرآن در بلاغت و هيچ اثرى از مساله تحدى وجود ندارد، نهايت چيزى كه از آن استفاده مى شود اين است كه زبان عربى مبين است ، و معقول نيست مردى غير عرب چنين بيانى شيوا داشته باشد.
 
آنگاه دو آيه بعد را حمل بر تهديد آن كافران كه آيات خدا را انكار نموده و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) افتراء مى بستند كرده و گفته اند: اين دو آيه مشركين را به عذاب دردناك وعيدشان مى دهد و نسبتى را كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داده بودند به خودشان بر مى گرداند كه خود آنان سزاوارتر به افترا هستند چون آنهايند كه به خدا و آيات او ايمان ندارند، و خدا هم بهمين جهت هدايتشان نكرده است ، سپس بر اين اساس بحث كرده اند در اينكه فلان كلمه آيه چه معنا دارد و آن ديگرى چه معنا؟ بحثى كه هر چه جلوتر مى رود از معناى حقيقى آيه دورتر مى شود و شما خواننده عزيز فهميديد كه اين بحثها بالا خره اشكال ما را كه گفتيم آيه اول ، ماده اشكال را از بين نمى برد حل نمى كند.
زبان آن مردى كه شما مى گویيد و بدان متوجه ايد، (يعنى منظورتان اوست)، لسان غيرعربى است. يعنى غير فصيح و غير روشن است، و اين قرآنى كه بر شما تلاوت مى شود، زبان عربى روشن است. آن وقت چگونه ممكن است تصور شود كسى كه عربى فصيح نمى داند، به اين فصاحت سخن بگويد؟
بحث روايتى
 
رواياتى در ذيل آيه : «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان ...'''» و بيان مراد ازعدل و احسان
و جملۀ «إنَّ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ» تا آخر دو آيه، جواب از فرض دوم اشكال است، و آن، اين بود كه شخص مورد نظر، معانى و معارف قرآن را به آن جناب تعليم داده باشد، و او آن را به خدا افتراء ببندد.
در الدر المنثور است كه احمد از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت : من نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بودم كه ديدم چشمهاى خود را خيره نموده فرمود: جبرئيل مرا دستور داد تا اين آيه را در اينجاى از سوره بگذارم «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان ... تذكرون '''».
 
و معناى جواب آن، اين است كه:
 
كسانى كه به آيات خدا ایمان ندارند و به آن كفر مى ورزند، خدا به سوى معارف حق هدايتشان نمى كند، و عذابى دردناك خواهند داشت، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مؤمن به آيات خداست، چون او مهدى به هدايت خداست، و كسانى به خدا افتراء مى بندند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند، و آنان دروغ گويان اند كه دائما بر دروغگويى خود استمرار دارند. و اما مثل رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كسى كه مؤمن به آيات خدا است، هرگز به خدا دروغ نمى بندد و اصلا دروغ نمى گويد.
 
پس اين دو آيه، كنايه از اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مهدى به هدايت خدا و مؤمن به آيات اوست، و کسی مثل او،  مرتکب افتراء و كذب نمى شود.
 
مفسران، اين دو آيه را، از آيه اولى قطع كرده و آيه اول را جواب كامل از اشكال مشركان دانسته اند، ولى خواننده عزيز دستگيرش شد كه آن به تنهايى وافى به جواب نيست. آنگاه جملۀ «وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ» را از باب تحدّى به اعجاز قرآن در بلاغتش، جواب كامل گرفته اند، كه خلاصه اش، اين مى شود:  
 
«اگر اين قرآن تعليم يك فرد بشر است، كه منظور شما او است، حال تمامى بشر را جمع كنيد تا يك آيه مثل آن را بياورند».
 
ولى شما خواننده عزيز مى دانيد كه در الفاظ اين جمله، هيچ چيزى از معجزه بودن قرآن در بلاغت و هيچ اثرى از مسأله تحدّى وجود ندارد. نهايت چيزى كه از آن استفاده مى شود، اين است كه زبان عربىّ مبين است، و معقول نيست مردى غيرعرب، چنين بيانى شيوا داشته باشد.
 
آنگاه دو آيه بعد را، بر تهديد آن كافران كه آيات خدا را انكار نموده و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» افتراء مى بستند، حمل كرده و گفته اند:  
 
اين دو آيه، مشركان را به عذاب دردناك وعيدشان مى دهد، و نسبتى را كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» داده بودند، به خودشان بر مى گرداند كه خود آنان سزاوارتر به افترا هستند. چون آن هايند كه به خدا و آيات او ايمان ندارند، و خدا هم، به همين جهت هدايتشان نكرده است.
 
سپس بر اين اساس بحث كرده اند در اين كه فلان كلمه آيه چه معنا دارد و آن ديگرى چه معنا؟ بحثى كه هرچه جلوتر مى رود، از معناى حقيقى آيه دورتر مى شود، و شما خواننده عزيز فهميديد كه اين بحث ها، بالاخره، اشكال ما را كه گفتيم آيه اول، ماده اشكال را از بين نمى برد، حل نمى كند.
 
==بحث روايتى==
در الدر المنثور است كه احمد، از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت: من نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشسته بودم كه ديدم چشم هاى خود را خيره نموده، فرمود: جبرئيل به من دستور داد تا اين آيه را در اين جاى از سوره بگذارم: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان ... تَذَكَّرُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۳ </center>
مؤ لف : اين روايت را از ابن عباس از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است .
مؤلف : اين روايت را، از ابن عباس، از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است.
و در مجمع البيان گفته كه روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت : از بس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام را بر من عرضه كرد از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود، تا آنكه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشمها را به آسمان خيره نمود بطورى كه گوئى چيزى مى پرسد، بعد از آنكه آنحال تمام شد، از حالش پرسيدم فرمود: بلى ، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد، پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان '''»، آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند، در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت .
 
آنگاه نزد عمويش ابو طالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم ، او گفت : اى آل قريش ؟ محمد را پيروى كنيد تا ارشاد شويد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند، آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته اين آيه را برايش خواندم گفت اگر اين را محمد گفته باشد خيلى خوب گفته ، و اگر هم پروردگارش گفته باز خوب گفته ، عثمان مى گويد آيه «'''افرايت الذى تولى و اعطى قليلا و اكدى '''» در باره وليد و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث .
و در مجمع البيان گفته كه: روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت: از بس كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اسلام را بر من عرضه كرد، از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود. تا آن كه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشم ها را به آسمان خيره نمود، به طورى كه گویى چيزى مى پرسد.
باز در مجمع از عكرمه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند وليد گفت : برادر زاده دوباره بخوان ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دوباره برايش ‍ خواند، او گفت راستى عجب حلاوتى و عجب زيبائى و بهجتى دارد، بالايش ميوه دار و پائينش پر جوانه است ، و اين قطعا سخن بشر نيست .
 
و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده : خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان .
بعد از آن كه آن حال تمام شد، از حالش پرسيدم. فرمود: بلى، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم، جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد. پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان». آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند. در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت.
و در تفسير برهان از ابن بابويه و او به سند خود از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت : روزى على (عليه السلام ) بر اصحاب خود كه سرگرم مذاكره در پيرامون مروت بودند وارد شد و فرمود چرا در اين مساله از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟ گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست ؟ فرمود: در آيه شريفه «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان '''» كه عدل و احسان تفضل است .
 
آنگاه نزد عمويش ابوطالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم. او گفت: اى آل قريش! از محمّد پيروى كنيد تا ارشاد شويد. زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند.
 
آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته، اين آيه را برايش خواندم. گفت: اگر محمّد این را گفته باشد، خيلى خوب گفته، و اگر هم پروردگارش گفته، باز خوب گفته. عثمان مى گويد: آيه «أفَرَأيتَ الَّذِى تَوَلَّى وَ أعطَى قَلِيلاً وَ أكدَى»، در باره «وليد»، و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث.
 
باز در مجمع، از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند. وليد گفت: برادر زاده! دوباره بخوان. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، دوباره برايش خواند. او گفت: راستى عجب حلاوتى و عجب زيبایى و بهجتى دارد. بالايش ميوه دار و پایينش، پر جوانه است و اين، قطعا سخن بشر نيست.
 
و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده: خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان.
 
و در تفسير برهان، از ابن بابويه و او، به سند خود، از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت:  
 
روزى على «عليه السلام» بر اصحاب خود، كه سرگرم مذاكره در پيرامون «مروت» بودند، وارد شد و فرمود: چرا در اين مسأله، از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟  
 
گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست؟
 
فرمود: در آيه شريفه «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، كه عدل و احسان، تفضل است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴ </center>
مؤ لف : اين روايت را عياشى از عمرو بن عثمان عاصى از آن جناب روايت كرده و سيوطى در الدر المنثور از ابن نجار در تاريخ خود از طريق عكلى از پدرش از آن جناب روايت كرده ، و عبارت روايت وى چنين است : على بن ابيطالب (عليه السلام ) بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند، پرسيد پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره مروت بحث مى كنيم ، فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «'''ان الله يامر بالعدل و الاحسان '''» زيرا عدالت انصاف و احسان تفضل است .
مؤلف : اين روايت را، عياشى، از عمرو بن عثمان عاصى، از آن جناب روايت كرده، و سيوطى، در الدرّالمنثور، از ابن نجار، در تاريخ خود، از طريق عكلى، از پدرش، از آن جناب روايت كرده، و عبارت روايت وى چنين است:  
مؤ لف : در عده اى از روايات عدل ، به توحيد تفسير شده ، و در بعضى ديگر به شهادتين ، و احسان به ولايت و در عده اى ديگر حرمت نقض ‍ عهد بوجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است .
 
دو روايت در ذيل آيه : «'''من عمل صالحا من ذكر و انثى فلنحيينه حيوة طيبة '''»
على بن ابی طالب «عليه السلام» بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند. پرسيد: پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره «مروت» بحث مى كنيم. فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش، در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، زيرا عدالت انصاف و احسان، تفضّل است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه «'''من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ...'''» از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از حيات طيبة قناعت است .
 
و در كتاب معانى به سند خود از ابن ابى عمير از بعضى از راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى بكن ، فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم من اينطور نگفتم بلكه گفتم : وقتى حق را شناختى هر عمل خيرى كه خواستى بكن زيرا خدا از تو قبول مى كند، چون خودش فرموده : «'''من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب '''» و نيز فرموده : «'''من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة '''».
مؤلف: در عده اى از روايات، «عدل»، به توحيد تفسير شده، و در بعضى ديگر به شهادتين، و «احسان»، به ولايت، و در عده اى ديگر، حرمت «نقض عهد»، به وجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است.
مؤ لف : اين همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم .
 
و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به حضرتش عرض كردم : معناى «'''فاذا قرأ ت القرآن فاستعذ بالله ... يتوكلون '''» چيست ؟ فرمود: اى محمد به خدا سوگند شيطان بر بدن مؤ من مسلط مى شود ولى بر دين او مسلط نمى گردد بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بد منظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد، بر مؤ منين هم همينطور، گاهى بر بدنهايشان مسلط مى شود ولى بر دينشان مسلط نمى گردد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...»، از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از «حيات طيبه»، قناعت است.
عرض كردم معناى آيه «'''انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون '''» چيست ؟ فرمود: مقصود كسانيند كه به خدا شرك مى ورزند شيطان هم بر بدنهايشان مسلط مى شود و هم بر اديانشان .
 
مؤ لف : اين روايت را عياشى از ابى بصير از آن جناب نقل كرده .
و در كتاب معانى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى، ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى، بكن.
و ارجاع ضمير «'''به '''» به خدا يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت .
 
رواياتى در ذيل آيه : «'''يقولون انما يعمله بشر...'''»
فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم، من اين طور نگفتم، بلكه گفتم: وقتى حق را شناختى، هر عمل خيرى كه خواستى بكن، زيرا خدا از تو قبول مى كند. چون خودش فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَابٍ». و نيز فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً».
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتاب شعب الايمان خود از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه «'''انما يعلمه بشر'''» گفته است : مشركين مى گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را عبدة بن حضرمى كه خود صاحب كتاب بوده درس مى دهد خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آنكه شما در نظر داريد غير عربى است ، و قرآن لسان عربى آشكار است .
 
و در تفسير عياشى از محمد بن عزامه صيرفى از كسى كه برايش نقل كرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او به خدا نزديك نيست ، ولى او در عين حال گرامى ترين خلق نيست ، پس چون امرى را بخواهد به او القاء مى كند و او به نجوم . و بر اين اساس آيه شريفه «'''و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه '''» جريان يافته ، كه مقصود لسان ابى فكيهه غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود،
مؤلف: اين، همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم.
 
و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضرتش عرض كردم: معناى «فَإذَا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ... يَتَوَكَّلُون» چيست؟
 
فرمود: اى محمّد! به خدا سوگند، شيطان بر بدن مؤمن مسلط مى شود، ولى بر دين او مسلط نمى گردد. بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بدمنظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد. بر مؤمنان هم همين طور. گاهى بر بدن هايشان مسلط مى شود، ولى بر دينشان مسلط نمى گردد.
 
عرض كردم: معناى آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون» چيست؟ فرمود: مقصود كسانی اند كه به خدا شرك مى ورزند، شيطان، هم بر بدن هايشان مسلط مى شود، و هم بر اديانشان.
 
مؤلف: اين روايت را، عياشى، از ابى بصير، از آن جناب نقل كرده.
 
و ارجاع ضمير «بِهِ» به خدا، يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت.
 
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب شعب الايمان خود، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه: «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» گفته است: مشركان مى گفتند: محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را، عبدة بن حضرمى، كه خود صاحب كتاب بوده، درس مى دهد. خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آن كه شما در نظر داريد، غيرعربى است و قرآن، لسان عربى آشكار است.
 
و در تفسير عياشى، از محمّد بن عزامه صيرفى، از كسى كه برايش نقل كرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او، به خدا نزديك نيست، ولى او در عين حال، گرامى ترين خلق نيست. پس چون امرى را بخواهد، به او القاء مى كند و او، به نجوم.  
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶ </center>
و از پيروان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود قريش گفتند: به خدا سوگند اين مرد است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: قرآن لسان عربى آشكار است .
و بر اين اساس، آيه شريفه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيه» جريان يافته، كه مقصود لسان «ابى فكيهه»، غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود، و از پيروان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود.
مؤ لف : ذيل اين روايت در تفسير برهان به نقل از عياشى آمده و ليكن در نسخه هاى چاپى اخير اين ذيل نيامده است .
 
و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است ، در اين روايت ، ابو فكيهه غلام آزاد شده بنى حضرمى و در روايت قبلى عبدة بن حضر مى آمده ، و از قتاده نيز روايت شده كه او عبدة بن حضرمى است كه او را مقيس مى گفتند، و از سدى نقل شده كه او غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده تورات و انجيل را خوانده بود، مردم او را ابو اليسر مى ناميدند.
قريش گفتند: به خدا سوگند، اين مرد است كه محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: «قرآن، لسان عربى آشكار است».
و از مجاهد نقل شده كه او ابن الحضرمى و مردى غير عرب بوده كه بزبان رومى سخن مى گفته و از ابن عباس نيز روايت شده كه او آهنگرى بوده در مكه به نام بلعام و مردى غير عرب بوده ، مشركين مى ديدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد او آمد و شد مى كند، لذا گفتند: بلعام او را تعليم مى دهد. و آنچه از مضامين اين روايات ، قدر متيقن است اين است كه مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنائى داشته است ، مردم او را متهم كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تعليم مى دهد.
 
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است : مشركين مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد، خدا در جوابشان فرموده «'''زبان آن كسى كه شما در نظر داريد اعجمى است '''».
مؤلف: ذيل اين روايت، در تفسير برهان، به نقل از عياشى آمده، وليكن در نسخه هاى چاپى اخير، اين ذيل نيامده است.
مؤ لف : اين روايت با مكى بودن آيات مورد بحث جور در نمى آيد.
 
و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است. در اين روايت، ابوفكيهه، غلام آزاد شده بنى حضرمى، و در روايت قبلى، «عبدة بن حضرمى» آمده. و از قتاده نيز روايت شده كه او، «عبدة بن حضرمى» است، كه او را مقيس مى گفتند. و از سدى نقل شده كه او، غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده، تورات و انجيل را خوانده بود. مردم او را «ابواليسر» مى ناميدند.
 
و از مجاهد نقل شده كه او، ابن الحضرمى و مردى غيرعرب بوده، كه به زبان رومى سخن مى گفته.
 
و از ابن عباس نيز روايت شده كه او، آهنگرى بوده در مكه، به نام «بلعام»، و مردى غير عرب بوده. مشركان مى ديدند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزد او آمد و شد مى كند. لذا گفتند: «بلعام»، او را تعليم مى دهد.  
 
و آنچه از مضامين اين روايات، قدر متيقن است، اين است كه: مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده، كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنایى داشته است. مردم او را متهم كردند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد.
 
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است: مشركان مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد. خدا در جوابشان فرموده: «زبان آن كسى كه شما در نظر داريد، اعجمى است».
 
مؤلف: اين روايت، با مكى بودن آيات مورد بحث، جور در نمى آيد.
<span id='link350'><span>
<span id='link350'><span>
==مؤ من هرگز دروغ نمى گويد ==
 
باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مؤ من زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد، عرض كرد: آيا مؤ من دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤ من دروغ مى گويد؟ فرمود:
باز، در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى، در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش، از عبدالله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: آيا مؤمن زنا مى كند؟  
 
فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد. عرض كرد: آيا مؤمن دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است.
 
عرض كرد: مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: نه، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: «إنَّمَا يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۷ </center>
نه ، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: «'''انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون '''».
 
و در تفسير عياشى از عباس بن هلال از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه مرد كذابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده : «'''انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون '''».
و در تفسير عياشى، از عباس بن هلال، از امام ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه: مرد كذّابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده: «إنَّمَا يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۸ </center>
<span id='link351'><span>
<span id='link351'><span>
==آيات ۱۰۶ - ۱۱۱،سوره نحل ==
 
مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَنِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶)
==آيات ۱۰۶ - ۱۱۱ سوره نحل ==
ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ(۱۰۷)
مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلّا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَانِ وَلَكِن مَن شرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶)
أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸)
 
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ(۱۰۹)
ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ(۱۰۷)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰)
 
يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ (۱۱۱)
أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸)
ترجمه آيات
 
و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آنكه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آنكه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند (۱۰۶)
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ(۱۰۹)
و اين بدان سبب است كه آنها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (۱۰۷)
 
اينها همان كسانند كه خدا بر دلها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و آنها خودشان بيخبرند (۱۰۸)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صَبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰)
و بى گفتگو آنها در آخرت خودشان زيان كارند(۱۰۹)
 
يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ (۱۱۱)
 
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
 
و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آن كه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آن كه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آن ها باد و عذابى بزرگ دارند. (۱۰۶)
 
و اين، بدان سبب است كه آن ها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند. (۱۰۷)
 
اين ها، همان كسان اند كه خدا بر دل ها و گوش ها و ديدگانشان مُهر نهاده و آن ها خودشان بی خبرند. (۱۰۸)
 
و بى گفتگو، آن ها در آخرت خودشان زيان كارند.(۱۰۹)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۹ </center>
و نيز پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند پروردگارت از پس آن ، آمرزگار و رحيم است (۱۱۰)
و نيز پروردگارت نسبت به آن ها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده، آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند، پروردگارت از پس آن، آمرزگار و رحيم است. (۱۱۰)
روزى بيايد كه هر كس ، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس هر چه كرده تمام دهند و ايشان ستم نبينند (۱۱۱)
 
بيان آيات
روزى بيايد كه هر كس، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس، هرچه كرده، تمام دهند و ايشان ستم نبينند. (۱۱۱)
در اين آيات عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا كافر گشته و مرتد شدند تهديد نموده مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند وعده جميل داده ، و متعرض حكم تقيه نيز شده است .
 
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
 
در اين آيات، عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا، كافر گشته و مرتد شدند، تهديد نموده، مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند، وعده جميل داده، و متعرض حكم تقيه نيز شده است.
<span id='link352'><span>
<span id='link352'><span>
==تهديد شديد عليه كفارى كه بعد از ايمان آوردن كافر و مرتد شدند ==
 
مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ
==تهديد شديد كفارى كه بعد از ايمان آوردن، كافر و مرتد شدند ==
كلمه «'''اطمينان '''» به معناى سكون و آرامش است ، و «'''شرح صدر'''» به معناى گشادى و وسعت آن است ، در مفردات گفته است اصل شرح به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده ، وقتى مى گويد گوشت را شرح كردم و يا تشريح كردم معنايش اين است كه آن را ولو كردم ، و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است ، همچنان كه خداى تعالى در حكايت دعاى موسى فرموده : «'''رب اشرح لى صدرى '''» و در باره رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : «'''الم نشرح لك صدرك '''» و نيز فرموده : «'''افمن شرح الله صدره '''»، و شرح دادن كلامى كه مشكل است به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است .
«'''مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكرِهَ'''»:
جمله «'''من كفر بالله من بعد ايمانه '''» جمله اى است شرطيه كه جوابش ‍ جمله «'''فعليهم غضب من الله '''» است ، و جمله «'''ولهم عذاب عظيم '''» بر آن عطف شده ، و ضمير جمع در جزاء، به اسم شرط «'''من كفر'''» بر مى گردد، چون هر چند مفرد است ، ولى بحسب معنا كلى و داراى افراد است .
 
و جمله «'''الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان '''» استثنايى است از عموم شرط، و مراد از اكراه ، مجبور شدن به گفتن كلمه كفر و تظاهر به آن است ، زيرا قلب هيچ وقت «'''اكراه '''» نمى شود، و حاصل مقصود اين است كه : كسانى كه بعد از ايمان تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمه كفر شوند، ولى دلهايشان مطمئن به ايمان است از غضب خدامستثناء هستند.
كلمۀ «اطمينان»، به معناى سكون و آرامش است، و «شرح صدر»، به معناى گشادى و وسعت آن است. در مفردات گفته است: اصل «شرح»، به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده. وقتى مى گويد: «گوشت را شرح كردم» و يا «تشريح كردم»، معنايش اين است كه آن را ولو كردم.
 
و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه، به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است. همچنان كه خداى تعالى، در حكايت دعاى موسى فرموده: «رَبِّ اشرَح لِى صَدرِى»، و در باره رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده: «ألَم نَشرَح لَكَ صَدرَكَ». و نيز فرموده: «أفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ».
 
و شرح دادن كلامى كه مشكل است، به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است.
جملۀ «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ إيمَانِهِ»، جمله اى است شرطيه، كه جوابش، جملۀ «فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله» است، و جملۀ «وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيمٌ» بر آن عطف شده، و ضمير جمع در «جزاء»، به اسم شرط «مَن كَفَرَ» بر مى گردد. چون هر چند مفرد است، ولى به حسب معنا، كلّى و داراى افراد است.
 
و جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان»، استثنايى است از عموم شرط، و مراد از «اكراه»، مجبور شدن به گفتن كلمۀ كفر و تظاهر به آن است. زيرا قلب هيچ وقت «اكراه» نمى شود.
 
و حاصل مقصود، اين است كه: كسانى كه بعد از ايمان، تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمۀ كفر شوند، ولى دل هايشان مطمئن به ايمان است، از غضب خدا مستثنا هستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۰ </center>
«'''و لكن من شرح بالكفر صدرا'''» - يعنى كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنين كسى مورد غضب خدايى است ، و اين جمله استثناء از استثناى قبلى است ، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد، و معنا چنين مى شود: اينكه گفتيم «'''كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كفر بورزند'''» آنهائى نيستند كه در دل ايمان دارند ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند، بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند، و مجموع اين استثناء و استدراك ، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء ميان دو جمله شرط و جزاء هم همين بوده و گر نه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بياورد.
«'''وَلَكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً'''» - يعنى: كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده، چنين كسى مورد غضب خدايى است. و اين جمله، استثناء از استثناى قبلى است، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد. و معنا چنين مى شود:  
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «'''من كفر'''» بدل است از جمله «'''الذين لا يؤ منون بايات الله '''» كه در آيه قبلى بود، و جمله «'''اولئك هم الكاذبون '''» جمله اى است معترضه ، و جمله «'''الا من اكره '''» استثنايى است از آن جمله ، و جمله «'''و لكن من شرح '''» مبتدايى است كه خبر و يا قائم مقام خبرش جمله «'''فعليهم غضب من الله '''» است .
 
و بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد. در اينجا كلام تمام شده مطلب ديگرى شروع مى شود، و آن اين است كه كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده بر چنين كسانى غضبى است از خدا.
اين كه گفتيم «كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كفر بورزند»، آن هایى نيستند كه در دل ايمان دارند، ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند، بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند. و مجموع اين استثناء و استدراك، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء، ميان دو جمله شرط و جزاء هم، همين بوده، و گرنه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بياورد.
و ليكن ذوق سليم ، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد و ديگر نيازى به جوابگو ما نيست .
 
ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «مَن كَفَرَ»، بَدَل است از جملۀ «الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِآيَاتِ الله» كه در آيه قبلى بود، و جملۀ «أُولَئِكَ هُمُ الكَاذِبُونَ»، جمله اى است معترضه، و جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ»، استثنايى است از آن جمله، و جملۀ «وَلَكِن مَن شَرَحَ»، مبتدايى است كه خبر و يا قائم مقام خبرش، جملۀ «فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله» است.
اين آيه شريفه علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است ، و آن اين است كه ايشان حيات دنيا را كه حياتى است مادى و جز تمتعهاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت كه حيات دائمى و زندگى در جوار رب العالمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است ترجيح دادند، و آن را بجاى اين اختيار نمودند.
 
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد».  
 
در اين جا، كلام تمام شده، مطلب ديگرى شروع مى شود، و آن، اين است كه: «كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده، بر چنين كسانى غضبى است از خدا».
 
وليكن ذوق سليم، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد، و ديگر نيازى به جوابگویی ما نيست.
 
«'''ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ'''»:
 
اين آيه شريفه، علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است و آن، اين است كه: ايشان حيات دنيا را، كه حياتى است مادى و جز تمتع هاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت، كه حيات دائمى و زندگى در جوار ربُّ العالَمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است، ترجيح دادند، و آن را به جاى اين اختيار نمودند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۱ </center>
و به عبارت ديگر اينان جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و بكلى از آخرت بريده و بدان كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافر پيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان نكرد از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.
و به عبارت ديگر: اينان، جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و به كلّى از آخرت بريده و بدان كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافرپيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان نكرد، از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته، در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.
أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ
 
<span id='link353'><span>
<span id='link353'><span>
==معناى مهر زدن خدا بر دل ها و گوشها و ديدگان كفار ==
 
اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت ، و محروميت از هدايت خداى سبحان ، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دلها و بر گوشها و چشمانشان مهر نهاده و كسانى هستند كه غافل ناميده شده اند.
==معناى مُهر زدن خدا بر دل ها و گوش ها و ديدگان كفار ==
براى اينكه اينان بخاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از اهتداء بسوى زندگى آخرت يكباره دل از آن زندگى شستند، و در نتيجه حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شدو ديگر به ماوراى ماده كه همان زندگى آخرت است توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است نمى نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است نمى شنوند، و به ادله و حجتهايى كه بسوى آخرت راهنماييشان مى كند فكر و تعقل نمى كنند. پس اينان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته شده ، و ديگر آنچه كه ديگران را بسوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمى كند، و بكلى از آن ادله غافلند، و احتمال بودن چنين ادله اى را هم نمى دهند.
«'''أُولَئك الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَافِلُونَ'''»:
با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود به منزله معرف مهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده پس همينكه خدا ايشان را هدايت نكرده بخاطر اينكه دلهاشان به دنيا متعلق شده ، خود معناى طبع و غفلت است و طبع ، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او كه آن را بعنوان مجازات بكار مى برد، ولى غفلت صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان .
 
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ
اين آيه، به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت، و محروميت از هدايت خداى سبحان، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دل ها و بر گوش ها و چشمانشان مُهر نهاده، و كسانى هستند كه «غافل» ناميده شده اند.
ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند چون رأ س المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند، ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى كنند.
 
نظير اين بيان در سوره هود هم آمده كه مى فرمايد: «'''لا جرم انهم فى الا خرة هم الاخسرون '''» و شايد وجه زيانكارترى در آن جا اين باشد كه در آن سوره يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر كرده ، و آن اين است كه علاوه بر اينكه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران را هم گرفتند (بدانجا مراجعه شود).
براى اين كه اينان، به خاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از اهتداء به سوى زندگى آخرت، يكباره دل از آن زندگى شُستند، و در نتيجه، حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شد و ديگر به ماوراى ماده - كه همان زندگى آخرت است - توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است، نمى نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است، نمى شنوند، و به ادلّه و حجت هايى كه به سوى آخرت راهنمايی شان مى كند، فكر و تعقل نمى كنند.  
 
پس اينان دل ها و گوش ها و چشمانشان مُهر خورده و بسته شده، و ديگر آنچه كه ديگران را به سوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمى كند، و به كلى از آن ادله غافل اند، و احتمال بودن چنين ادله اى را هم نمى دهند.
 
با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود، به منزله معرّف مُهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده. پس همين كه خدا ايشان را هدايت نكرده، به خاطر اين كه دل هاشان به دنيا متعلق شده، خود معناى «طبع» و «غفلت» است. و «طبع»، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او، كه آن را به عنوان مجازات به كار مى برد، ولى «غفلت»، صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان.
 
«'''لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ'''»:
 
ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند. چون رأس المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند. ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى كنند.
 
نظير اين بيان، در سوره «هود» هم آمده كه مى فرمايد: «لَا جَرَمَ أنَّهُم فِى الآخِرَةِ هُمُ الأخسَرُونَ». و شايد وجه زيانكارترى در آن جا، اين باشد كه در آن سوره، يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر كرده، و آن، اين است كه: علاوه بر اين كه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران را هم گرفتند. (بدان جا مراجعه شود).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۲ </center>
<span id='link354'><span>
<span id='link354'><span>
==وعده جميل به مهاجرانى كه جهاد نموده صبورى كردند ==
 
ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ
==وعده جميل به مهاجرانى كه جهاد نموده، صبورى كردند ==
كلمه «'''فتنه '''» در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجه ها بكار رفته ، و اين جمله ناظر به شكنجه هايى است كه مؤ منين صدر اسلام در مكه از قريش مى ديدند چون مشركين مكه مؤ منين را آزار مى دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد همچنانكه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.
«'''ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ'''»:
و از همينجا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متصل است ، چون جمله «'''الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان '''» كه در آيات قبل بود همان معنا را ميرساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است ، اين آيه نيز مى فرمايد: «'''بعد از همه اينها خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است '''».
 
پس جمله «'''ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا'''» وعده جميلى است كه به مهاجرين مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده مؤ منين را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد.
كلمۀ «فتنه»، در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده، سپس در همه آزمايش ها و شكنجه ها به كار رفته.
و جمله «'''ان ربك من بعدها لغفور رحيم '''» به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است تا بخاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تاكيد را هم افاده كند در حقيقت مثل اين مى ماند كه بگوييم زيد در خانه ، زيد در خانه چنين و چنان است ، و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده همه در حكم ، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه بظاهر، ارتداد جستند راضى نمى شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود مگر آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند.
 
يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ
و اين جمله، ناظر به شكنجه هايى است كه مؤمنان صدر اسلام، در مكه از قريش مى ديدند. چون مشركان مكه، مؤمنان را آزار مى دادند، تا شايد از دينشان برگردند. و بدين منظور، انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند.
 
حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد. همچنان كه عمّار و پدر و مادرش را شكنجه كردند. پدر و مادرش، در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمّار، به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم به در برد. و آيات سابق، به طورى كه در بحث روايتى خواهد آمد، در اين باره نازل شد.
 
و از همين جا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث، با آيات قبل مربوط و متصل است. چون جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِالإيمَان»، كه در آيات قبل بود، همان معنا را می رساند كه آيات مورد بحث، در مقام افاده آن است. اين آيه نيز مى فرمايد: «بعد از همه اين ها، خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند، آمرزگار و مهربان است».
 
پس جملۀ «ثُمَّ إنّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعدِ مَا فُتِنُوا»، وعده جميلى است كه به مهاجران مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده، مؤمنان را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد.
 
و جملۀ «إنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است، تا بع خاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تأكيد را هم افاده كند. در حقيقت، مثل اين مى ماند كه بگوييم: «زيد در خانه، زيد در خانه چنين و چنان است». و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده، همه در حكم، دخالت دارند. پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه به ظاهر، ارتداد جستند، راضى نمى شود مگر آن كه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود، مگر آن كه بعد از آن، جهاد و صبر كنند.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۳ </center>
«'''آمدن نفس در قيامت '''» كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديان است ، همچنان كه فرموده : «'''فانهم لمحضرون '''» و ضمير در جمله «'''عن نفسها'''» به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به نفس ، به خود نفس هيچ اشكالى ندارد، چون گاهى مقصود از نفس ، شخص انسانى است ، مانند: «'''من قتل نفسا بغير نفس '''» و گاهى مقصود از نفس ، صرف تاكيد است كه با مؤ كد در معنا متحد است چه اينكه آن مؤ كد انسان باشد، يا غير انسان ، همچنانكه گفته مى شود: «'''انسان نفسه يعنى انسان خودش ، و فرس نفسه ، يعنى اسب خودش ، و همچنين سنگ خودش ، و سياهى خودش '''»، و يا گفته مى شود: «'''نفس ‍ انسان و نفس فرس و نفس حجر، و نفس سواد، يعنى خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى '''» و در جمله «'''عن نفسها'''» مقصود از مضاف يعنى نفس كه به ضمير اضافه شده معناى دومى است ، يعنى خودش ، و مقصود از مضاف اليه يعنى ضمير كه به نفس بر مى گردد معناى اولى است يعنى شخص .
«'''يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَفْسِهَا وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ'''»:
و اگر نفس را به ضمير اضافه كرد براى اين بود كه اگر ضمير را به نفس ‍ اضافه مى كرد عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد، و همين مقدار كه ما در باره اين عبارت بحث كرديم كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسرين در باره آن كرده اند نيست .
 
«آمدن نفس در قيامت»، كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديّان است، همچنان كه فرموده: «فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ».
 
و ضمير در جملۀ «عَن نَفسِهَا»، به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به «نفس»، به خود نفس هيچ اشكالى ندارد. چون گاهى مقصود از «نفس»، شخص انسانى است. مانند: «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ». و گاهى مقصود از نفس، صرف تأكيد است، كه با مؤكّد در معنا متحد است. چه اين كه آن مؤكد انسان باشد، يا غير انسان. همچنان كه گفته مى شود: «انسَانٌ نَفسُهُ، يعنى انسان خودش، و فَرَسٌ نَفسُهُ، يعنى اسب خودش. و همچنين سنگ خودش، و سياهى خودش».
 
و يا گفته مى شود: «نَفسُ انسَانٍ و نَفسُ فَرَسٍ و نَفسُ حَجَرٍ، و نَفسُ سَوَادٍ». يعنى: «خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى». و در جملۀ «عَن نَفسِهَا»، مقصود از مضاف، يعنى «نفس» كه به ضمير اضافه شده، معناى دومى است، يعنى خودش. و مقصود از مضافٌ إليه، يعنى ضمير كه به «نفس» بر مى گردد، معناى اولى است، يعنى شخص.
 
و اگر «نفس» را به ضمير اضافه كرد، براى اين بود كه اگر ضمير را به «نفس» اضافه مى كرد، عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد. و همين مقدار، كه ما در باره اين عبارت بحث كرديم، كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسران در باره آن كرده اند، نيست.
<span id='link355'><span>
<span id='link355'><span>
==در قيامت هركسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند ==
 
ظرف «'''يوم '''» در جمله «'''يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها'''» متعلق است به جمله «'''لغفور رحيم '''» كه در آيه قبلى بود، و مجادله نفس از خودش به معناى دفاع از خويشتن است چون در آن روز غير از خودش هر خاطره ديگرى را فراموش مى كند درست بر خلاف دنيا كه به هر چيزى توجه دارد جز به خودش ، و خودش را فراموش مى كند، و اين نيست جز بخاطر اينكه در قيامت حقيقت امر براى انسان مكشوف مى شود، و آن اين است كه آدمى بهيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول شود و در حقيقت بايد هميشه به فكر خود باشد.
==در قيامت، هر كسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند ==
پس آن روز شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد، آن وقت از خود دفاع مى كند و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آنجا كه مقدور او است عذر مى تراشد.
ظرف «يَوم» در جملۀ «يَومَ تَأتِى كُلُّ نَفسٍ تُجَادِلُ عَن نَفسِهَا»، متعلق است به جملۀ «لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، كه در آيه قبلى بود، و «مجادله نفس» از خودش، به معناى دفاع از خويشتن است. چون در آن روز، غير از خودش، هر خاطره ديگرى را فراموش مى كند. درست بر خلاف دنيا، كه به هر چيزى توجه دارد، جز به خودش، و خودش را فراموش مى كند.
 
و اين نيست، جز به خاطر اين كه در قيامت، حقيقت امر براى انسان مكشوف مى شود، و آن، اين است كه: آدمى به هيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول شود و در حقيقت، بايد هميشه به فكر خود باشد.
 
پس آن روز، شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد. آن وقت از خود دفاع مى كند و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آن جا كه مقدور اوست، عذر مى تراشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۴ </center>
كلمه «'''توفى '''» در جمله «'''و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون '''» از توفيه است ، كه به معناى دادن حق بطور تمام است ، بدون خردلى كم و كاست ، و در اين جمله توفيه را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده : «'''ما عملت '''» يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خود عمل است بدون اينكه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و در اين كمال عدالت است ، چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند، و بهمين جهت دنبالش اضافه فرموده : «'''و هم لا يظلمون : و ايشان ظلم نمى شود'''».
كلمه «تُوَفَّى»، در جملۀ «وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت وَ هُم لَا يُظلَمُونَ»، از «توفيه» است، كه به معناى دادن حق به طور تمام است، بدون خردلى كم و كاست.
بنا بر اين ، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است :
 
نكته اول اينكه : هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها به دفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غم ديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه «'''يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا'''» و نيز آيه «'''يوم لا ينفع مال و لا بنون '''» «'''يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة '''» خاطر نشان شده است .
و در اين جمله، «توفيه» را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده: «مَا عَمِلَت»، يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند. پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز، خود عمل است، بدون اين كه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند، يا عوض كرده باشند. و در اين كمال عدالت است. چون چيزى بر آنچه مستحق است، اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند. و به همين جهت دنبالش اضافه فرموده: «وَ هُم لَا يُظلَمُونَ: و ايشان ظلم نمى شود».
نكته دوم اينكه : دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار او است از او دور نمى كند براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خود عمل اوست ، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا دادن هيچ شائبه ظلم ندارد.
 
بحث روايتى
بنابراين، در آيه شريفه، به دو نكته اشاره رفته است:
 
نكته اول اين كه: هيچ كس در قيامت، از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها، به دفاع از خود اشتغال دارد. ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غم ديگرى را بخورد. و اين نكته در آيه «يَومَ لاَ يُغنِى مَولًى عَن مَولًى شَيئاً». و نيز آيه «يَومَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ»، «يَومَ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ» خاطرنشان شده است.
 
نكته دوم اين كه: دفاعى كه هر كس از خودش مى كند، سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار اوست، از او دور نمى كند. براى اين كه سزایى كه به او مى دهند، خود عمل اوست، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اين گونه سزا دادن، هيچ شائبه ظلم ندارد.
<span id='link356'><span>
<span id='link356'><span>
==بحث روايتى (رواياتى درباره تقيه در ذيل آيه : «'''==
الا من اكره ...'''» ونزول آن درباره عمار ياسر و...)
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل كرده ام به من ملحق شويد.
بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند،


==بحث روايتى ==
در الدرّ المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:
چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» خواست به مدينه مهاجرت كند، به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد. هر كس توانايى دارد بماند، آخر شب حركت كند و هر كس ندارد، همين اول شب به راه بيفتد. هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آن جا منزل كرده ام، به من ملحق شويد.
بلال مؤذّن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود، ماندند تا صبح شد. مشركان و ابوجهل، ايشان را دستگير كردند.
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۴۰}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اگر منظورتان اين است كه آن مرد، معانى و معارف قرآنى را به او ياد مى دهد، و الفاظ از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، و او الفاظ خود را به خدا افتراء مى بندد، جوابتان اين است كه معارف حقيقى اى قرآن در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى، در حقيقى بودن آن شك ننموده و تمامى عقول مجبور و مضطر در قبول آن اند.

اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آن ها را از بشرى گرفته بود، خودش نسبت به آن ها ايمان نمى داشت، و حال آن كه او به آيات خدا ايمان دارد و اگر ايمان نمى داشت، خدا هدايتش نمى كرد. چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد، هدايت نمى كند، و چون مؤمن به آيات خداست، ديگر به خدا افتراء نمى بندد. چون به خدا افتراء نمى بندد، مگر كسى كه به آيات او ایمان نداشته باشد. پس اين قرآن افتراء نيست، و از بشرى گرفته نشده، بلكه منسوب به خداى سبحان است.

پس جملۀ «لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيهِ أعجَمِىٌّ وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ»، جواب از فرض اول است و آن، اين بود كه قرآن با الفاظش از بشرى گرفته شده باشد، و او، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تلقين كرده باشد، و معناى جوابش اين شد كه:

زبان آن مردى كه شما مى گویيد و بدان متوجه ايد، (يعنى منظورتان اوست)، لسان غيرعربى است. يعنى غير فصيح و غير روشن است، و اين قرآنى كه بر شما تلاوت مى شود، زبان عربى روشن است. آن وقت چگونه ممكن است تصور شود كسى كه عربى فصيح نمى داند، به اين فصاحت سخن بگويد؟

و جملۀ «إنَّ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ» تا آخر دو آيه، جواب از فرض دوم اشكال است، و آن، اين بود كه شخص مورد نظر، معانى و معارف قرآن را به آن جناب تعليم داده باشد، و او آن را به خدا افتراء ببندد.

و معناى جواب آن، اين است كه:

كسانى كه به آيات خدا ایمان ندارند و به آن كفر مى ورزند، خدا به سوى معارف حق هدايتشان نمى كند، و عذابى دردناك خواهند داشت، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مؤمن به آيات خداست، چون او مهدى به هدايت خداست، و كسانى به خدا افتراء مى بندند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند، و آنان دروغ گويان اند كه دائما بر دروغگويى خود استمرار دارند. و اما مثل رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كسى كه مؤمن به آيات خدا است، هرگز به خدا دروغ نمى بندد و اصلا دروغ نمى گويد.

پس اين دو آيه، كنايه از اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مهدى به هدايت خدا و مؤمن به آيات اوست، و کسی مثل او، مرتکب افتراء و كذب نمى شود.

مفسران، اين دو آيه را، از آيه اولى قطع كرده و آيه اول را جواب كامل از اشكال مشركان دانسته اند، ولى خواننده عزيز دستگيرش شد كه آن به تنهايى وافى به جواب نيست. آنگاه جملۀ «وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ» را از باب تحدّى به اعجاز قرآن در بلاغتش، جواب كامل گرفته اند، كه خلاصه اش، اين مى شود:

«اگر اين قرآن تعليم يك فرد بشر است، كه منظور شما او است، حال تمامى بشر را جمع كنيد تا يك آيه مثل آن را بياورند».

ولى شما خواننده عزيز مى دانيد كه در الفاظ اين جمله، هيچ چيزى از معجزه بودن قرآن در بلاغت و هيچ اثرى از مسأله تحدّى وجود ندارد. نهايت چيزى كه از آن استفاده مى شود، اين است كه زبان عربىّ مبين است، و معقول نيست مردى غيرعرب، چنين بيانى شيوا داشته باشد.

آنگاه دو آيه بعد را، بر تهديد آن كافران كه آيات خدا را انكار نموده و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» افتراء مى بستند، حمل كرده و گفته اند:

اين دو آيه، مشركان را به عذاب دردناك وعيدشان مى دهد، و نسبتى را كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» داده بودند، به خودشان بر مى گرداند كه خود آنان سزاوارتر به افترا هستند. چون آن هايند كه به خدا و آيات او ايمان ندارند، و خدا هم، به همين جهت هدايتشان نكرده است.

سپس بر اين اساس بحث كرده اند در اين كه فلان كلمه آيه چه معنا دارد و آن ديگرى چه معنا؟ بحثى كه هرچه جلوتر مى رود، از معناى حقيقى آيه دورتر مى شود، و شما خواننده عزيز فهميديد كه اين بحث ها، بالاخره، اشكال ما را كه گفتيم آيه اول، ماده اشكال را از بين نمى برد، حل نمى كند.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه احمد، از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت: من نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشسته بودم كه ديدم چشم هاى خود را خيره نموده، فرمود: جبرئيل به من دستور داد تا اين آيه را در اين جاى از سوره بگذارم: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان ... تَذَكَّرُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۳

مؤلف : اين روايت را، از ابن عباس، از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است.

و در مجمع البيان گفته كه: روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت: از بس كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اسلام را بر من عرضه كرد، از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود. تا آن كه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشم ها را به آسمان خيره نمود، به طورى كه گویى چيزى مى پرسد.

بعد از آن كه آن حال تمام شد، از حالش پرسيدم. فرمود: بلى، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم، جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد. پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان». آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند. در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت.

آنگاه نزد عمويش ابوطالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم. او گفت: اى آل قريش! از محمّد پيروى كنيد تا ارشاد شويد. زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند.

آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته، اين آيه را برايش خواندم. گفت: اگر محمّد این را گفته باشد، خيلى خوب گفته، و اگر هم پروردگارش گفته، باز خوب گفته. عثمان مى گويد: آيه «أفَرَأيتَ الَّذِى تَوَلَّى وَ أعطَى قَلِيلاً وَ أكدَى»، در باره «وليد»، و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث.

باز در مجمع، از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند. وليد گفت: برادر زاده! دوباره بخوان. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، دوباره برايش خواند. او گفت: راستى عجب حلاوتى و عجب زيبایى و بهجتى دارد. بالايش ميوه دار و پایينش، پر جوانه است و اين، قطعا سخن بشر نيست.

و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده: خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان.

و در تفسير برهان، از ابن بابويه و او، به سند خود، از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت:

روزى على «عليه السلام» بر اصحاب خود، كه سرگرم مذاكره در پيرامون «مروت» بودند، وارد شد و فرمود: چرا در اين مسأله، از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟

گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست؟

فرمود: در آيه شريفه «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، كه عدل و احسان، تفضل است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴

مؤلف : اين روايت را، عياشى، از عمرو بن عثمان عاصى، از آن جناب روايت كرده، و سيوطى، در الدرّالمنثور، از ابن نجار، در تاريخ خود، از طريق عكلى، از پدرش، از آن جناب روايت كرده، و عبارت روايت وى چنين است:

على بن ابی طالب «عليه السلام» بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند. پرسيد: پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره «مروت» بحث مى كنيم. فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش، در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، زيرا عدالت انصاف و احسان، تفضّل است.

مؤلف: در عده اى از روايات، «عدل»، به توحيد تفسير شده، و در بعضى ديگر به شهادتين، و «احسان»، به ولايت، و در عده اى ديگر، حرمت «نقض عهد»، به وجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...»، از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از «حيات طيبه»، قناعت است.

و در كتاب معانى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى، ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى، بكن.

فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم، من اين طور نگفتم، بلكه گفتم: وقتى حق را شناختى، هر عمل خيرى كه خواستى بكن، زيرا خدا از تو قبول مى كند. چون خودش فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَابٍ». و نيز فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً».

مؤلف: اين، همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم.

و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضرتش عرض كردم: معناى «فَإذَا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ... يَتَوَكَّلُون» چيست؟

فرمود: اى محمّد! به خدا سوگند، شيطان بر بدن مؤمن مسلط مى شود، ولى بر دين او مسلط نمى گردد. بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بدمنظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد. بر مؤمنان هم همين طور. گاهى بر بدن هايشان مسلط مى شود، ولى بر دينشان مسلط نمى گردد.

عرض كردم: معناى آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون» چيست؟ فرمود: مقصود كسانی اند كه به خدا شرك مى ورزند، شيطان، هم بر بدن هايشان مسلط مى شود، و هم بر اديانشان.

مؤلف: اين روايت را، عياشى، از ابى بصير، از آن جناب نقل كرده.

و ارجاع ضمير «بِهِ» به خدا، يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت.

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب شعب الايمان خود، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه: «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» گفته است: مشركان مى گفتند: محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را، عبدة بن حضرمى، كه خود صاحب كتاب بوده، درس مى دهد. خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آن كه شما در نظر داريد، غيرعربى است و قرآن، لسان عربى آشكار است.

و در تفسير عياشى، از محمّد بن عزامه صيرفى، از كسى كه برايش نقل كرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او، به خدا نزديك نيست، ولى او در عين حال، گرامى ترين خلق نيست. پس چون امرى را بخواهد، به او القاء مى كند و او، به نجوم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶

و بر اين اساس، آيه شريفه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيه» جريان يافته، كه مقصود لسان «ابى فكيهه»، غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود، و از پيروان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود.

قريش گفتند: به خدا سوگند، اين مرد است كه محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: «قرآن، لسان عربى آشكار است».

مؤلف: ذيل اين روايت، در تفسير برهان، به نقل از عياشى آمده، وليكن در نسخه هاى چاپى اخير، اين ذيل نيامده است.

و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است. در اين روايت، ابوفكيهه، غلام آزاد شده بنى حضرمى، و در روايت قبلى، «عبدة بن حضرمى» آمده. و از قتاده نيز روايت شده كه او، «عبدة بن حضرمى» است، كه او را مقيس مى گفتند. و از سدى نقل شده كه او، غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده، تورات و انجيل را خوانده بود. مردم او را «ابواليسر» مى ناميدند.

و از مجاهد نقل شده كه او، ابن الحضرمى و مردى غيرعرب بوده، كه به زبان رومى سخن مى گفته.

و از ابن عباس نيز روايت شده كه او، آهنگرى بوده در مكه، به نام «بلعام»، و مردى غير عرب بوده. مشركان مى ديدند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزد او آمد و شد مى كند. لذا گفتند: «بلعام»، او را تعليم مى دهد.

و آنچه از مضامين اين روايات، قدر متيقن است، اين است كه: مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده، كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنایى داشته است. مردم او را متهم كردند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است: مشركان مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد. خدا در جوابشان فرموده: «زبان آن كسى كه شما در نظر داريد، اعجمى است».

مؤلف: اين روايت، با مكى بودن آيات مورد بحث، جور در نمى آيد.

باز، در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى، در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش، از عبدالله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: آيا مؤمن زنا مى كند؟

فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد. عرض كرد: آيا مؤمن دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است.

عرض كرد: مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: نه، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: «إنَّمَا يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۷

و در تفسير عياشى، از عباس بن هلال، از امام ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه: مرد كذّابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده: «إنَّمَا يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۸

آيات ۱۰۶ - ۱۱۱ سوره نحل

مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلّا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَانِ وَلَكِن مَن شرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶)

ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ(۱۰۷)

أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ(۱۰۹)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صَبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰)

يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ (۱۱۱)

«ترجمه آیات»

و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آن كه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آن كه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آن ها باد و عذابى بزرگ دارند. (۱۰۶)

و اين، بدان سبب است كه آن ها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند. (۱۰۷)

اين ها، همان كسان اند كه خدا بر دل ها و گوش ها و ديدگانشان مُهر نهاده و آن ها خودشان بی خبرند. (۱۰۸)

و بى گفتگو، آن ها در آخرت خودشان زيان كارند.(۱۰۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۹

و نيز پروردگارت نسبت به آن ها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده، آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند، پروردگارت از پس آن، آمرزگار و رحيم است. (۱۱۰)

روزى بيايد كه هر كس، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس، هرچه كرده، تمام دهند و ايشان ستم نبينند. (۱۱۱)

«بیان آیات»

در اين آيات، عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا، كافر گشته و مرتد شدند، تهديد نموده، مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند، وعده جميل داده، و متعرض حكم تقيه نيز شده است.

تهديد شديد كفارى كه بعد از ايمان آوردن، كافر و مرتد شدند

«مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكرِهَ»:

كلمۀ «اطمينان»، به معناى سكون و آرامش است، و «شرح صدر»، به معناى گشادى و وسعت آن است. در مفردات گفته است: اصل «شرح»، به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده. وقتى مى گويد: «گوشت را شرح كردم» و يا «تشريح كردم»، معنايش اين است كه آن را ولو كردم.

و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه، به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است. همچنان كه خداى تعالى، در حكايت دعاى موسى فرموده: «رَبِّ اشرَح لِى صَدرِى»، و در باره رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده: «ألَم نَشرَح لَكَ صَدرَكَ». و نيز فرموده: «أفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ».

و شرح دادن كلامى كه مشكل است، به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است.

جملۀ «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ إيمَانِهِ»، جمله اى است شرطيه، كه جوابش، جملۀ «فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله» است، و جملۀ «وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيمٌ» بر آن عطف شده، و ضمير جمع در «جزاء»، به اسم شرط «مَن كَفَرَ» بر مى گردد. چون هر چند مفرد است، ولى به حسب معنا، كلّى و داراى افراد است.

و جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان»، استثنايى است از عموم شرط، و مراد از «اكراه»، مجبور شدن به گفتن كلمۀ كفر و تظاهر به آن است. زيرا قلب هيچ وقت «اكراه» نمى شود.

و حاصل مقصود، اين است كه: كسانى كه بعد از ايمان، تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمۀ كفر شوند، ولى دل هايشان مطمئن به ايمان است، از غضب خدا مستثنا هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۰

«وَلَكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً» - يعنى: كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده، چنين كسى مورد غضب خدايى است. و اين جمله، استثناء از استثناى قبلى است، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد. و معنا چنين مى شود:

اين كه گفتيم «كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كفر بورزند»، آن هایى نيستند كه در دل ايمان دارند، ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند، بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند. و مجموع اين استثناء و استدراك، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء، ميان دو جمله شرط و جزاء هم، همين بوده، و گرنه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بياورد.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «مَن كَفَرَ»، بَدَل است از جملۀ «الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِآيَاتِ الله» كه در آيه قبلى بود، و جملۀ «أُولَئِكَ هُمُ الكَاذِبُونَ»، جمله اى است معترضه، و جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ»، استثنايى است از آن جمله، و جملۀ «وَلَكِن مَن شَرَحَ»، مبتدايى است كه خبر و يا قائم مقام خبرش، جملۀ «فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ الله» است.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد».

در اين جا، كلام تمام شده، مطلب ديگرى شروع مى شود، و آن، اين است كه: «كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده، بر چنين كسانى غضبى است از خدا».

وليكن ذوق سليم، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد، و ديگر نيازى به جوابگویی ما نيست.

«ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»:

اين آيه شريفه، علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است و آن، اين است كه: ايشان حيات دنيا را، كه حياتى است مادى و جز تمتع هاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت، كه حيات دائمى و زندگى در جوار ربُّ العالَمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است، ترجيح دادند، و آن را به جاى اين اختيار نمودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۱

و به عبارت ديگر: اينان، جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و به كلّى از آخرت بريده و بدان كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافرپيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان نكرد، از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته، در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.

معناى مُهر زدن خدا بر دل ها و گوش ها و ديدگان كفار

«أُولَئك الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَافِلُونَ»:

اين آيه، به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت، و محروميت از هدايت خداى سبحان، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دل ها و بر گوش ها و چشمانشان مُهر نهاده، و كسانى هستند كه «غافل» ناميده شده اند.

براى اين كه اينان، به خاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از اهتداء به سوى زندگى آخرت، يكباره دل از آن زندگى شُستند، و در نتيجه، حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شد و ديگر به ماوراى ماده - كه همان زندگى آخرت است - توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است، نمى نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است، نمى شنوند، و به ادلّه و حجت هايى كه به سوى آخرت راهنمايی شان مى كند، فكر و تعقل نمى كنند.

پس اينان دل ها و گوش ها و چشمانشان مُهر خورده و بسته شده، و ديگر آنچه كه ديگران را به سوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمى كند، و به كلى از آن ادله غافل اند، و احتمال بودن چنين ادله اى را هم نمى دهند.

با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود، به منزله معرّف مُهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده. پس همين كه خدا ايشان را هدايت نكرده، به خاطر اين كه دل هاشان به دنيا متعلق شده، خود معناى «طبع» و «غفلت» است. و «طبع»، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او، كه آن را به عنوان مجازات به كار مى برد، ولى «غفلت»، صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان.

«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ»:

ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند. چون رأس المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند. ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى كنند.

نظير اين بيان، در سوره «هود» هم آمده كه مى فرمايد: «لَا جَرَمَ أنَّهُم فِى الآخِرَةِ هُمُ الأخسَرُونَ». و شايد وجه زيانكارترى در آن جا، اين باشد كه در آن سوره، يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر كرده، و آن، اين است كه: علاوه بر اين كه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران را هم گرفتند. (بدان جا مراجعه شود).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۲

وعده جميل به مهاجرانى كه جهاد نموده، صبورى كردند

«ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»:

كلمۀ «فتنه»، در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده، سپس در همه آزمايش ها و شكنجه ها به كار رفته.

و اين جمله، ناظر به شكنجه هايى است كه مؤمنان صدر اسلام، در مكه از قريش مى ديدند. چون مشركان مكه، مؤمنان را آزار مى دادند، تا شايد از دينشان برگردند. و بدين منظور، انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند.

حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد. همچنان كه عمّار و پدر و مادرش را شكنجه كردند. پدر و مادرش، در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمّار، به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم به در برد. و آيات سابق، به طورى كه در بحث روايتى خواهد آمد، در اين باره نازل شد.

و از همين جا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث، با آيات قبل مربوط و متصل است. چون جملۀ «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِالإيمَان»، كه در آيات قبل بود، همان معنا را می رساند كه آيات مورد بحث، در مقام افاده آن است. اين آيه نيز مى فرمايد: «بعد از همه اين ها، خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند، آمرزگار و مهربان است».

پس جملۀ «ثُمَّ إنّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعدِ مَا فُتِنُوا»، وعده جميلى است كه به مهاجران مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده، مؤمنان را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد.

و جملۀ «إنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است، تا بع خاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تأكيد را هم افاده كند. در حقيقت، مثل اين مى ماند كه بگوييم: «زيد در خانه، زيد در خانه چنين و چنان است». و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده، همه در حكم، دخالت دارند. پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه به ظاهر، ارتداد جستند، راضى نمى شود مگر آن كه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود، مگر آن كه بعد از آن، جهاد و صبر كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۳

«يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَفْسِهَا وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ»:

«آمدن نفس در قيامت»، كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديّان است، همچنان كه فرموده: «فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ».

و ضمير در جملۀ «عَن نَفسِهَا»، به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به «نفس»، به خود نفس هيچ اشكالى ندارد. چون گاهى مقصود از «نفس»، شخص انسانى است. مانند: «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ». و گاهى مقصود از نفس، صرف تأكيد است، كه با مؤكّد در معنا متحد است. چه اين كه آن مؤكد انسان باشد، يا غير انسان. همچنان كه گفته مى شود: «انسَانٌ نَفسُهُ، يعنى انسان خودش، و فَرَسٌ نَفسُهُ، يعنى اسب خودش. و همچنين سنگ خودش، و سياهى خودش».

و يا گفته مى شود: «نَفسُ انسَانٍ و نَفسُ فَرَسٍ و نَفسُ حَجَرٍ، و نَفسُ سَوَادٍ». يعنى: «خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى». و در جملۀ «عَن نَفسِهَا»، مقصود از مضاف، يعنى «نفس» كه به ضمير اضافه شده، معناى دومى است، يعنى خودش. و مقصود از مضافٌ إليه، يعنى ضمير كه به «نفس» بر مى گردد، معناى اولى است، يعنى شخص.

و اگر «نفس» را به ضمير اضافه كرد، براى اين بود كه اگر ضمير را به «نفس» اضافه مى كرد، عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد. و همين مقدار، كه ما در باره اين عبارت بحث كرديم، كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسران در باره آن كرده اند، نيست.

در قيامت، هر كسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند

ظرف «يَوم» در جملۀ «يَومَ تَأتِى كُلُّ نَفسٍ تُجَادِلُ عَن نَفسِهَا»، متعلق است به جملۀ «لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، كه در آيه قبلى بود، و «مجادله نفس» از خودش، به معناى دفاع از خويشتن است. چون در آن روز، غير از خودش، هر خاطره ديگرى را فراموش مى كند. درست بر خلاف دنيا، كه به هر چيزى توجه دارد، جز به خودش، و خودش را فراموش مى كند.

و اين نيست، جز به خاطر اين كه در قيامت، حقيقت امر براى انسان مكشوف مى شود، و آن، اين است كه: آدمى به هيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول شود و در حقيقت، بايد هميشه به فكر خود باشد.

پس آن روز، شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد. آن وقت از خود دفاع مى كند و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آن جا كه مقدور اوست، عذر مى تراشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۴

كلمه «تُوَفَّى»، در جملۀ «وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت وَ هُم لَا يُظلَمُونَ»، از «توفيه» است، كه به معناى دادن حق به طور تمام است، بدون خردلى كم و كاست.

و در اين جمله، «توفيه» را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده: «مَا عَمِلَت»، يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند. پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز، خود عمل است، بدون اين كه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند، يا عوض كرده باشند. و در اين كمال عدالت است. چون چيزى بر آنچه مستحق است، اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند. و به همين جهت دنبالش اضافه فرموده: «وَ هُم لَا يُظلَمُونَ: و ايشان ظلم نمى شود».

بنابراين، در آيه شريفه، به دو نكته اشاره رفته است:

نكته اول اين كه: هيچ كس در قيامت، از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها، به دفاع از خود اشتغال دارد. ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غم ديگرى را بخورد. و اين نكته در آيه «يَومَ لاَ يُغنِى مَولًى عَن مَولًى شَيئاً». و نيز آيه «يَومَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ»، «يَومَ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ» خاطرنشان شده است.

نكته دوم اين كه: دفاعى كه هر كس از خودش مى كند، سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار اوست، از او دور نمى كند. براى اين كه سزایى كه به او مى دهند، خود عمل اوست، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اين گونه سزا دادن، هيچ شائبه ظلم ندارد.

بحث روايتى

در الدرّ المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:

چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» خواست به مدينه مهاجرت كند، به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد. هر كس توانايى دارد بماند، آخر شب حركت كند و هر كس ندارد، همين اول شب به راه بيفتد. هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آن جا منزل كرده ام، به من ملحق شويد.

بلال مؤذّن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود، ماندند تا صبح شد. مشركان و ابوجهل، ايشان را دستگير كردند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←