تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول نكرد. ناگزير زرهى از آهن در آفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و او همچنان مى گفت: احد احد.
و اما خباب، او را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند.
و اما عمّار، او از درِ تقيه، حرفى زد كه همه مشركان خوشحال شده، رهايش كردند.
و اما آن زن، ابوجهل، چهار ميخش كرد، آنگاه حربه خود را در عورت او فرو كرده و او را كشت، ولى بلال و خباب و عمار را رها كردند. آن ها خود را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رساندند، و جريان را براى آن جناب تعريف كردند.
عمّار از آن حرفى كه زده بود، سخت ناراحت بود. حضرت فرمود: دلت در آن موقعى كه اين حرف را زدى، چگونه بود، آيا به آنچه گفتى، راضى بود، يا نه؟ عرض كرد: نه. فرمود: خداى تعالى، اين آيه را نازل فرموده: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان».
مؤلف: در روايت آمده كه: آن زن، همان «سميه»، مادر عمار بوده، و «ياسر»، پدر عمار هم، با اين چند نفر بوده. و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار، اولين شهيد در اسلام بوده اند. و روايات در اين كه پدر و مادر عمار در اين فتنه كشته شدند، و عمار از درِ تقيه، اظهار كفر نموده و اين آيه در باره اش نازل شده، بسيار است.
باز، در همان كتاب است كه عبدالرزاق و ابن سعد و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و حاكم، (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب دلائل، از طريق ابى عبيدة بن محمد بن عمار، از پدرش عمار روايت كرده اند كه گفت: مشركان، عمار ياسر را گرفتند، و رهايش نكردند، تا به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دشنام داد، و خدايان مشركان را تمجيد كرد. آن وقت رهايش نمودند.
پس وقتى به حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شرفیاب گرديد، پرسيد حال و خبر چه بود؟ عرض كرد: بسيار بد، زيرا رهايم نكردند تا به ساحت مقدس تو توهين نموده و خدايان آنان را تعريف كردم.
فرمود: دلت را چگونه يافتى؟ عرض كرد: مطمئن به ايمان. فرمود: اگر بار ديگر هم در چنين وضعى قرار گرفتى، همين عمل را انجام بده، و در اين باره بود كه آيه شريفه: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان» نازل گرديد.
در مجمع البيان، از ابن عباس و قتاده روايت كرده كه گفته اند: اين آيه، در باره جماعتى نازل شد كه اكراه شده بودند،
و آن جماعت، عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند كه شكنجه شدند، و در آن شكنجه، پدر و مادر عمّار كشته شدند و عمّار، با زبانش، چيزى به آن ها داد كه راضى شدند. و خداى سبحان، جريان را به رسول گرامی اش خبر داد. پس وقتى كه جماعتى براى آن جناب خبر آوردند كه عمار كافر شد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمّار از فرق تا قدمش، مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته شده.
تا آن كه خود عمار شرفياب شد، در حالى كه گريه مى كرد. حضرت فرمود: چه حال و چه خبر؟ عرض كرد: خبر بسيار بد آوردم يا رسول الله، زيرا رهايم نكردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم، و خدايان ايشان را به خير ياد كردم.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شروع كرد اشك هاى عمّار را پاك كردن، در حالى كه مى فرمود: اگر بار ديگر نيز به تو چنين كردند، تو هم همان كار را تكرار كن. آنگاه اين آيه نازل شد.
و در الدر المنثور است كه ابن سعد، از عمر بن حكم روايت كرده كه گفت: عمار بن ياسر شكنجه مى شد، تا آن جا كه ديگر نمى فهميد چه مى گويد، و صهيب نيز شكنجه مى شد تا آن جا كه هذيان مى گفت. ابوفكيهه نيز عذاب مى شد تا آن جا كه از خود بى خود مى گرديد. و نيز بلال و عامر و ابن فهيرة و قومى ديگر از مسلمين، كه این آیه، در باره آنان نازل شد: «ثُمَّ إنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعدِ مَا فُتِنُوا».
مؤلف: و در بعضى از روايات، از جمله آن نفرات، عياش بن ابى ربيعه، و در بعضى ديگر، او و وليد بن ابى ربيعه و وليد بن مغيره و ابوجندل بن سهيل بن عمر نيز نامبرده شده اند. و جامع ترين آن روايات، روايتى است از ابن عباس كه گفته: اين آيه، در باره كسانى از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شد كه در مكه شكنجه شدند.
و در كافى، به سند خود، از «ابى عمرو زبيرى»، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود:
و اما آنچه كه از ايمان بر قلب فريضه شده، عبارت است از اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسليم به اين كه «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَحدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إلَهاً وَاحِداً لَم يَتَّخِذ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ»، و اقرار به آنچه از ناحيه خدا آمده، از انبياء و يا كتاب.
اين، آن چيزى است كه خدا بر قلب واجب كرده. پس اقرار و معرفت، عمل به وظيفه مسلمانى قلب است، و اين، همان است كه آيه: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَانِ وَلَكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً» بيان مى كند.
و در همان كتاب، به سند خود، از مسعدة بن صدقه روايت مى كند، كه گفت: مردى به امام صادق «عليه السلام» عرض كرد: مردم از على «عليه السلام» روايت مى كنند كه در منبر كوفه فرموده است:
«اى مردم! به زودى شما را مى خوانند كه به من ناسزا بگویيد. شما هم بگویيد، و مى خوانند كه از من تبرى بجویيد، قبول بكنيد، ولى تبرى مجویيد»، آيا اين روايت صحيح است، يا نه؟
حضرت صادق «عليه السلام» فرمود: چقدر زياد شده دروغ هايى كه به على «عليه السلام» مى بندند. آنگاه فرمود: آن جناب اين طور فرموده: «مردم! به زودى شما را مى خوانند كه مرا ناسزا بگویيد، شما هم بگوييد. سپس مى خوانند كه از من بيزارى جویيد، اين قدر بدانيد كه من بر دين محمّدم»، و نفرمود: «از من بيزارى مجویيد».
سپس آن شخص پرسيد: يعنى مى فرماييد اگر بيزارى خواستند، بيزارى نجويد و لو اين كه كشته شود؟
فرمود: به خدا سوگند چنين وظيفه اى ندارد، و چيزى بر او نيست، جز آنچه كه بر عمّار بن ياسر گذشت، كه اهل مكه او را مجبور كردند به دشنام دادن به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و او داد، در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان بود. و رسول خدا به عمّار فرمود: اى عمّار! اگر بار ديگر برگشتند، تو هم برگرد، كه خدا در معذور بودنت، اين آيه را فرستاد: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَانِ»، و دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند، تو نيز همان كار را بكن.
مؤلف: عياشى در تفسير خود، اين معنا را از معمّر بن يحيى بن سالم، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده.
و اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «اگر برگشتند، تو هم برگرد»، معنايى است كه آن جناب از عموميت آيه و استثناء نكردن شخص معين استفاده فرموده. چون در آيه شريفه، حكم جواز دشنام به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، روى عنوان اكراه كسى كه قلبش مطمئن به ايمان است، رفته.
و اما اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «خدا دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند، تو نيز همان كار را بكن»، با اين كه در آيه امرى مخصوص به عمّار نشده، شايد وجهش اين باشد كه استثناء صراحت در جواز دارد، و با اين صراحت، ديگر جاى امتناع از دشنام دادن و خود را در معرض هلاكت انداختن نيست.
و اين جواز، با وجوب جمع مى شود، نه با اباحه. و چنين نيست كه شخص مختار باشد در دشنام دادن و سالم ماندن، و در ندادن و كشته شدن. نه، بلكه واجب است دشنام بدهد.
و در تفسير عياشى، از عمرو بن مروان روايت مى كند كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: چهار چيز از امت من برداشته شده: اول آنچه از روى خطا از ايشان سر بزند. دوم آنچه كه فراموش كنند. سوم آنچه كه بدان اكراه و اجبار شوند. چهارم آنچه از وسع و طاقت شان بيرون باشد. و اين، در كتاب خداست كه فرموده: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَانِ».
آيات ۱۱۲ - ۱۲۸ سوره نحل
وَ ضرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَت آمِنَةً مُّطمَئنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكانٍ فَكفَرَت بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَقَهَا اللَّهُ لِبَاس الْجُوع وَ الْخَوْفِ بِمَا كانُوا يَصنَعُونَ(۱۱۲)
وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَاب وَ هُمْ ظالِمُونَ(۱۱۳)
فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالاً طيِّباً وَ اشكُرُوا نِعْمَت اللَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(۱۱۴)
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضطُرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۵)
وَ لا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكمُ الْكَذِب هَذَا حَلَالٌ وَ هَذَا حَرَامٌ لِّتَفْترُوا عَلى اللَّهِ الْكَذِب إِنَّ الَّذِينَ يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب لا يُفْلِحُونَ(۱۱۶)
مَتَاعٌ قَلِيلٌ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۱۷)
وَ عَلى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصنَا عَلَيْك مِن قَبْلُ وَ مَا ظلَمْنَاهُمْ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۱۱۸)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بجَهَالَةٍ ثمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۹)
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۲۰)
شَاكراً لاَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۱۲۱)
وَ آتَيْنَاهُ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ إِنَّهُ فى الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ(۱۲۲)
ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْك أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكينَ(۱۲۳)
إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّك لَيَحْكُمُ بَيْنهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ(۱۲۴)
ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّك بِالحِْكْمَةِ وَ الْمَوْعِظةِ الحَْسنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ(۱۲۵)
وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئن صَبرْتُمْ لَهُوَ خَيرٌ لِلصَّابرِينَ(۱۲۶)
وَ اصبرْ وَ مَا صَبرُك إِلّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فى ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكرُونَ(۱۲۷)
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَ الَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ (۱۲۸)
خدا مَثَلى مى زند، دهكده اى كه امن و آرام بود و روزی اش، از هر طرف به فراوانى مى رسيد، آنگاه منكر نعمت هاى خدا شدند و خدا به سزاى اعمالى كه مى كردند، پرده گرسنگى و ترس بر آن ها كشيد. (۱۱۲)
و پيغمبرى از خودشان بيامدشان، پس او را تكذيب كردند و در آن حال كه ستمگر بودند، دچار عذاب شدند. (۱۱۳)
از آنچه خدا روزيتان كرده، حلال و پاكيزه بخوريد. پس اگر خدا را مى پرستيد، نعمت هايش را سپاس گزاريد. (۱۱۴)
حق اين است كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن برده شده، براى شما حرام است و هر كه ناچار شود، بدون زياده روى و تجاوز، خدا آمرزگار و رحيم است. (۱۱۵)
براى آن توصيف دروغ كه زبان هايتان مى كند، مى گوييد اين حلال است و اين حرام، تا دروغ به خدا بنديد، كسانى كه دروغ به خدا بندند، رستگار نمى شوند. (۱۱۶)
تمتعى ناچيز است و عذابى الم انگيز دارند. (۱۱۷)
و براى كسانى كه به دين يهوديت در آمدند، آنچه را از پيش براى تو نقل كرديم، حرام نموديم، ما ستمشان نكرديم، بلكه خودشان به خودشان، ستم مى كردند. (۱۱۸)
آنگاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبه نموده و به صلاح آمده اند، پروردگارت از پى آن، آمرزگار و رحيم است. (۱۱۹)
ابراهيم، پيشوايى فرمانبر خدا بوده و از مشركان نبود. (۱۲۰)
سپاس دار نعمت هاى خدا بود كه وى را برگزيد و به راه راست هدايتش كرد. (۱۲۱)
در اين دنيا به او نيكى عطا كرديم و هم او، در دنياى ديگر، از شايستگان است. (۱۲۲)
آنگاه به تو وحى كرديم كه آئين معتدل ابراهيم را كه از مشركان نبود، پيروى كن. (۱۲۳)
(بزرگداشت) شنبه، براى كسانى كه در مورد آن اختلاف كرده بودند، مقرر گشت، پروردگارت روز قيامت، در باره مطالبى كه در آن اختلاف مى كردند، ميانشان داورى مى كند. (۱۲۴)
با فرزانگى و پند دادن نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با مخالفان به طريقى كه نيكوتر است، مجادله كن، كه پروردگارت كسى را كه از راه او گمراه شده، بهتر شناسد و هم او، هدايت يافتگان را بهتر شناسد. (۱۲۵)
اگر عقوبت مى كنيد، نظير آن عقوبت كه ديده ايد، عقوبت كنيد و اگر صبورى كنيد، همان براى صابران بهتر است. (۱۲۶)
صبور باش، كه صبر كردن تو، جز به تأييد خدا نيست. غم آن ها را مخور و از آن نيرنگ ها كه مى كنند، تنگ دل مباش. (۱۲۷)
خدا با كسانى است كه تقوا پيشه كردند و كسانى كه نيكوكار باشند. (۱۲۸)
اين دسته از آيات، تتمه احكامى را بيان مى كند كه در آيات قبل بود. در اين آيات، خوردنی هاى حرام و حلال را بيان نموده، از تحريم و تحليل بدعتى و بدون اذن خدا نهى مى كند.
و نيز، پاره اى از احكام را كه براى يهود تشريع شده بود و سپس نسخ شد، ذكر نموده. در حقيقت مسأله نسخ كه در آيه «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ» گذشت، عطف نموده و اين معنا را خاطرنشان سازد كه:
آنچه بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شده، دين ابراهيم است كه بر اساس اعتدال و توحيد بنا شده، و آن احكام طاقت فرسا كه در دين يهود بود، از دين او برداشته شده است. .
و در آخر، امر به عدالت در مجازات، و دعوت به صبر و احتساب نموده، و با وعده جميل به نصرت و كفايت براى كسانى كه تقوا پيشه نموده و احسان كنند، آن را خاتمه مى دهد.
مَثَلى بیانگر هشدار خداوند، نسبت به كفران نعمت ها و پیامدهای آن
«وَ ضرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَت آمِنَةً مُّطمَئنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً...»:
كلمۀّ «رَغَد»، به معناى عيش فراخ و گوارا و پاكيزه است. و اين، مَثَلى است كه خداى تعالى آورده، قريه اى را شرح مى دهد كه تمامى مايحتاج اهلش را فراهم نموده و اين نعمت ها را با فرستادن پيغمبرى برايشان تمام كرده و به حدّ كمال رسانده است.
آن پيغمبر، ايشان را به آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است، دعوت مى كند و آنان به نعمت هاى او كفر مى ورزند و آن فرستاده را تكذيب مى كنند. خدا هم نعمتش را به نقمت و عذاب مبدّل نمود. و در اين مَثَل، هشدار و زنهار از كفران نعمت هاى خدا است، بعد از آن كه ارزانى داشته، و كفر به آيات او است، بعد از آن كه نازل كرده.
و در آن زمينه چينى شده براى حلال و حرام هايى كه بعدا ذكر مى كند. و از تشريع حكم، يعنى تحليل و تحريم بدون اذن خدا نهى مى فرمايد. همه اين ها كه گفتيم، استفاده اى بود كه از سياق آيات كريمه مى شود. چون هر يك از اين آيات، نظر به آيه بعدش دارد.
و بعضى گفته اند: آيه مذكور، مَثَلى كلّى نيست، بلكه حكايت حال خصوص مكه است كه خدا اهلش را مدت هفت سال، به قحطى و گرسنگى مبتلا كرد. چون بعد از آن كه خدا نعمت را برايشان فراخ فرموده بود، كفران نمودند و بعد از آن كه پيامبرى برايشان فرستاده بود، تكذيبش كردند و به نفرين رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، قافله هايشان مورد غارت و حمله قرار مى گرفت و به غضب خدا دچار مى شد.
اين قول را، صاحب مجمع البيان، به ابن عباس و مجاهد و قتاده نسبت داده است.
وليكن اشكالى در آن هست و آن، اين است كه هر چند آيه شريفه، قابل تطبيق با مضمون اين روايات است، وليكن از سياق آيات بر مى آيد كه مَثَلى عمومى باشد به عنوان مقدمه و زمينه چينى براى آن كه گفتيم آورده شده باشد.
پس اين كه فرمود: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَريَةً كَانَت آمِنَةً مُطمَئِنَّةً يَأتِيهَا رِزقُهَا رَغَداً»، سه صفت براى قريه مورد مَثَل ذكر مى كند كه متعاقب هم اند.
چيزى كه هست، وسطى آن ها كه مسأله اطمينان باشد، به منزله رابطه ميان دو صفت ديگر است. چون هر قريه اى كه تصور شود، وقتى امنيت داشت و از هجوم اشرار و غارتگران و خونريزی ها و اسير رفتن زن و بچه شان و چپاول رفتن اموالشان و همچنين از هجوم حوادث طبيعى، از قبيل زلزله و سيل و امثال آن ايمن شد، مردمش اطمينان و آرامش پيدا مى كنند و ديگر مجبور نمى شوند كه جلاى وطن نموده، متفرق شوند.
و از كمال اطمينان، صفت سوم پديد مى آيد، و آن، اين است كه:
رزق آن قريه، فراوان و ارزان مى شود. چون از همه قراء و شهرستان هاى اطراف، آذوقه بدان جا حمل مى شود. ديگر مردمش مجبور نمى شوند زحمت سفر و غربت را تحمل نموده، براى طلب رزق و جلب آن به سوى قريه خود، بيابان ها و درياها را زير پا بگذارند و مشقت هاى طاقت فرسايى تحمل كنند.
پس اتصاف «قريه» به اين سه صفت، كه عبارت است از: امن و اطمينان و سرازير شدن رزق بدان جا از هر طرف، تمامى نعمت هاى مادى و صورى را براى اهل آن جمع كرده است و به زودى خداى سبحان، نعمت هاى معنوى را در آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ لَقَد جَاءَهُم رَسُولٌ مِنهُم»، بر آن نعمت ها اضافه مى فرمايد.
پس اين «قريه»، قريه اى است كه نعمت هاى مادى و معنوى آن، تامّ و كامل بوده است.
در جملۀ «فَكَفَرَت بِأنعُمِ الله فَأذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الجُوعِ وَ الخَوف»، تعبير «أنعُمِ الله» - كه جمع قلّت نعمت است - براى اشاره به اصناف سه گانه نعمت، يعنى امنيت و اطمينان و آمدن رزق است.
و كلمۀ «أذَاقَة: چشاندن»، استعاره براى رساندن كمى از عذاب است، و چشاندن گرسنگى و ترس، مُشعر بر اين است كه آن خدایى كه اين دو را مى چشاند، قادر است بر دو چندان كردن و زياد كردن آن، به حدّى كه نتوان اندازه اى برايش تصور كرد. و چگونه قادر نباشد، و حال آن كه او، خدايى است كه تمامى قدرت ها به دست اوست.
آنگاه «لباس» را به گرسنگى و ترس اضافه نموده، فرمود: «خدا چشانيد به آن قريه، لباس ترس و گرسنگى را».
و اين تعبير، دلالت دارد بر احاطه، همان طور كه لباس بر بدن احاطه دارد. و إشعار دارد بر اين كه اين مقدار اندك از گرسنگى و ترس كه خدا به آنان چشانيد، از هر سو بر ايشان احاطه يافت و راه چاره را به رويشان بست. پس چه حالى خواهند داشت در وقتى كه خدا بيش از اين، آن را به ايشان بچشاند. زيرا خداى سبحان، در قهر و غضبش نامتناهى است، همچنان كه ايشان در ذلت و خوارى نامتناهی اند.
سپس در آخر، آيه را با جملۀ «بِمَا كَانُوا يَصنَعُون» ختم فرمود، تا دلالت كند بر اين كه سنتى كه خدا در مجازات شكر و كفر دارد، همچنان پاى بر جا و مجرى است.
بنابراين، معناى آيه، اين است كه:
خداى متعال مَثَلى زده است و آن مَثَل، قريه اى است كه اهلش، از هر شرّى كه جان و عرض و مالشان را تهديد كند، در امنيت بودند، و براى روزى، حاجت به پيمودن كوه و دشتى نداشتند. رزق پاك و بسيارى از هر سو، به طرف ايشان سرازير بود. اهل اين قريه، به اين نعمت هاى الهى كفران كردند، و شكر آن را بجا نياوردند. خدا هم به اندكى از نقمت و عذاب خود گرفتارشان كرد، و آن نقمت اندك، گرسنگى و ترس بود كه چون لباس بر آنان احاطه كرد. و اين، در قبال كفرانى بود كه به طور استمرار به نعمت هاى خدا مى ورزيدند.
«وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَاب وَ هُمْ ظالِمُونَ»:
اين آيه، نعمت معنوى اهل قريه را خاطرنشان مى سازد كه: خدا بر نعمت هاى مادی شان اضافه كرد. و در اين نعمت معنوى، صلاح معاش و معادشان بود. چون از كفران به نعمت هاى خدا زنهارشان مى داد، و آثار شوم و شقاوت بار آن را برايشان شرح مى داد.
ليكن رسول خود را تكذيب كردند، با اين كه از خودشان بود و او را كاملا مى شناختند و مى دانستند كه او، به امر الهى دعوتشان مى كند و به راه رشاد و سعادت جدى ايشان را مى خواند. ولى با اين حال ظلم كردند، و لذا عذاب الهى ايشان را به خاطر ظلمشان بگرفت.
و با اين بيانى كه براى آيه كرديم، نكته قيدهايى كه در آيه شريفه اخذ شده، روشن مى گردد.
«فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ حَلَالاً طيِّباً ...»:
اين جمله، تفريع بر معنايى است كه از مَثَل قبلى به دست مى آيد و تقدير آن، چنين است:
«وقتى حال اين چنين است كه در كفران رزق فراوان، عذاب و در تكذيب دعوت انبياء، مجازات است، پس از آنچه خدا روزی تان كرده، بخوريد، در حالى كه حلال و طيّب باشد. يعنى شما ممنوع از آن نيستيد، بدون دلواپسى بخوريد، ولى شكر خدا را بجاى آوريد، اگر او را مى پرستيد.
نكاتى كه از آيه: «فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا» استفاده مى شود
در اين بيان، چند نكته به دست مى آيد:
اول اين كه: آيه شريفه، در مقام اين است كه هر رزق طيبى را حلال كند. پس ديگر جايى براى حرف بعضى از مفسران نمى ماند كه گفته اند:
«مراد اين است كه آنچه خدا از غنيمت ها به شما روزى كرده، بخوريد. و خلاصه مقصود از «رزق طيّب»، غنيمت جنگى و مقصود از «جنگ» هم، جنگ بدر و مقصود از «قريه» در مَثَلى كه قبلا زده شد، شهر مكه است. و مقصود از «رسول» هم، نبى اسلام «صلى الله عليه و آله و سلم» و مقصود از «عذاب» هم، همان كشته شدگان صناديد قريش در روز بدر است».
هيچ يك از اين احتمالات از لفظ آيه استفاده نمى شود. علاوه بر اين، سابقا احتمال مكى بودن اين آيات را تأييد كرديم.
دوم اين كه: مراد از حليت و طيّب بودن اين است كه رزق طورى باشد كه طبع بشر از آن محروم نباشد. يعنى طبع آدمى آن را پاكيزه بداند و از آن خوشش آيد. و ملاك حليت شرعى هم، همين است. چون حليت شرعى، تابع حليت فطرى است.
آرى، دين خدا همه اش، مطابق فطرت است و خداى سبحان، انسان را مجهز به جهاز تغذيه خلق كرده، و موجوداتى از زمين، مانند حيوانات و نباتات را ملايم با قوام بشر قرار داده، و طبع بشر بدون هيچ نفرتى مايل آن ها هست، و چنين چيزى براى او حلال است.
سوم اين كه: جملۀ «وَ كُلُوا»، امرى است مقدمى براى جملۀ «وَ اشكُرُوا نِعَمَةَ الله» و يادآورى نعمت، اشاره به سبب حكم است. چون نعمت بودن هر چيزى، سبب لزوم و وجوب شكر آن است.
چهارم اين كه: جملۀ «إن كُنتُم إيَّاهُ تَعبُدُون،» خطاب به مؤمنان است. چون تنها مؤمنان هستند كه خدا را عبادت مى كنند، و جز او را نمى پرستند. و قصر مستفاد از جمله كه از مقدم آوردن مفعول بر فعلش استفاده مى شود، قصر قلب است (كه معنايش در پاورقى مجلدات ديگر اين كتاب گذشت). و غير مؤمنان، يعنى مشركان، خدا را نمى پرستند، بلكه بت ها و آلهه را مى پرستند.
بعضى از مفسران، خطاب آيه را متوجه به مشركان نموده، ادعا كرده اند كه: مراد از «عبادت» در جملۀ «إن كُنتُم إيَّاهُ تَعبُدُون»، اطاعت است. و يا معنا اين است كه: اگر اين پندار شما كه مى گوييد ما در عبادت آلهه، عبادت خدا را منظور داريم، صحيح است، پس شكر خداى را بجاى آوريد.
وليكن هيچ يك از اين دو احتمال دلچسب نيست و به آيه معناى صحيحى نمى دهد. زيرا اولا - عبادت را به معناى اطاعت گرفتن، قرينه مى خواهد و در آيه، قرينه و شاهدى نيست. و ثانيا - مشركان اصلا خداى را حتى در ضمن عبادت آلهه هم نمى پرستند، بلكه او را از عبادت خود منزه مى دانند. چون خدا اجل از اين است كه دست ادراك هاى بشرى به او برسد و يا توجهى به سويش منتهى گردد.
بنابر اين كه گفتيم خطاب در آيه به مؤمنان است، مَثَلى هم كه در آيه زده شده، براى مؤمنان خواهد بود. و نيز خطابه اى تشريعى كه در آيات قبل و بعد است، همه متوجه ايشان است.
بعضى گفته اند: خطاب، متوجه عموم مردم، از مؤمن و كافر است. وليكن بنابر اين، تطبيق آن بر آيات خالى از زحمت نيست، هرچند كه اشكالش كمتر از آن است كه خطاب مخصوص مشركان باشد.
«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضطُرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
گفتار در معناى اين آيه، در سوره «بقره»، آيه ۱۷۳ و در سوره «مائده»، آيه ۳ و در سوره «انعام»، آيه ۱۴۵ گذشت.
مفاد اين آيه، با چند عبارت مختلف، در چهار جاى قرآن، يعنى دو سوره «انعام» و «نحل»، كه هر دو مكى است و يكى در اوائل بعثت نازل شده و ديگرى در اواخر توقف رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه، و در دو سوره «بقره» و «مائده»، كه در اوائل هجرت به مدينه و اواخر آن نازل شده، ايراد شده.
و اين آيه، به طورى كه بعضى از مفسران گفته اند - دلالت دارد بر انحصار محرمات در همين چهار تا، يعنى: «مردار» و «خون» و «گوشت خوك»، و «آنچه براى غير خدا ذبح» شود.
وليكن با مراجعه به سنت، به دست مى آيد كه: محرمات ديگرى، غير اين چهار حرام، كه اصل در محرمات اند، نيز هست، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به امر پروردگارش كه فرمود: «مَا آتَيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَيكُم عَنهُ فَانتَهُوا» بيان نموده است. بعضى از روايات دال بر اين معنا نيز، در سابق گذشت.
نهى از بدعت در دين، و افتراء و دروغ بستن بر خدا
«وَ لا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِب هَذَا حَلَالٌ وَ هَذَا حَرَامٌ لِتَفْترُوا عَلى اللَّهِ الْكَذِب ...»:
لفظ «ما» در جملۀ «لِمَا تَصِفُ»، مصدريه است، و كلمۀ «كَذِب»، مفعول «تَصِفُ» است. يعنى به سبب وصف زبان هاى خود و به خاطر افتراء و دروغ بر خدا، نگویيد: «اين، حرام است و اين، حلال».
و اين كه در سابق گفتيم - بنابر اين كه سياق مؤيد اين است - كه خطاب هاى اين آيات، متوجه مؤمنان است، اين احتمال را تأييد مى كند كه مراد از جمله مورد بحث، نهى از بدعت در دين باشد. يعنى چيزى از حلال و حرام داخل در دين مكنيد و چيزى كه از دين نباشد و به وسيله وحى نرسيده باشد، در ميان جامعه باب مكنيد. زيرا اين، «افتراء» به خداست، هر چند كه باب كننده اش، آن را به خدا نسبت ندهد.
توضيح مطلب اين است كه:
«دين» در عرف و اصطلاح قرآن، همان سنتى است كه در زندگى جريان دارد، چنانچه در جملۀ «يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللهِ وَ يَبغُونَهَا عِوَجاً: از راه خدا باز مى داشتند و طلب مى كردند انحراف آن را» و نظاير آن تكرار شده. پس «دين»، يعنى آن سنتى كه بايد در جامعه عملى شود، به طور كلّى براى خداست، و هر كس چيزى بر آن اضافه كند، در حقيقت به خدا «افتراء» بسته، هرچند از اسناد آن به خدا سكوت كند، و يا حتى به زبان اين اسناد را انكار نمايد.
بيشتر مفسران گفته اند كه: مراد از اين آيه، نهى از حرام هایى چون خون و مردار و ذبيحه براى غير خدا است، كه مشركان، آن را حلال مى دانستند. و نيز نهى از تحريم حلال هايى چون «بُحَيره» و «سَائِبه» و غير آن دو است، وليكن همان طور كه گفتيم، سياق كلام آن را تأیید نمى كند.
سپس خداى متعال در مقام تعليل نهى خود فرمود: «إنَّ الَّذِينَ يَفتَرُونَ عَلَى اللهِ الكَذِبَ لَا يُفلِحُون»، سپس به نوميدى آنان از رستگارى اشاره نموده، فرمود: «مَتَاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ».
تحريم طيّبات براى بنى اسرائيل، ناشى از ظلم خودشان بوده است
«وَ عَلى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصصنَا عَلَيْك مِن قَبْلُ ...»:
مراد از جملۀ «مَا قَصَصنَا عَلَيكَ مِن قَبلُ: آنچه برايت قبلا شرح داديم» - به طورى كه گفته شد - همان تحليل و تحريمى است كه خداى تعالى، در سوره «انعام»، براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بيان كرده و فرموده بود: «وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ...»، كه به طور يقين، قبل از سوره «نحل» نازل شده بوده.
و اين آيه، در حقيقت در مقام دفع اشكالى است كه ممكن است بشود، و در آن عطفى است بر مسأله نسخ كه سابقا گذشته بود. گويا گوينده اى گفته است، حال كه محرمات از خوردنی ها، منحصر به چهار حرام مذكور، يعنى مردار و خون و گوشت خوك و ذبيحه براى غير خداست، و از اين چهار چيز گذشته، هر چيز ديگرى حلال است، پس اين همه حرام ها كه قبلا بر بنى اسرائيل حرام شده بود، چيست، آيا اين ظلم بر ايشان نبوده؟
لذا در جواب فرموده: «اگر ما اين ها را قبلا بر بنى اسرائيل حرام كرده بوديم، ظلمشان نكرديم، بلكه ايشان خودشان به خود ظلم كردند و ما به كيفر ظلمشان، بعضى چيزها را بر آنان حرام كرديم». به اين معنا كه همين چيزها براى آنان حلال بود، وليكن چون پروردگار خود را عصيان نمودند، لذا به عنوان عقوبت، آن ها را برايشان تحريم كرديم.
همچنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا عَلَيهِم طَيِّبَاتٍ أُحِلَّت لَهُم...»، و اگر بعد از آن عصيان، به سوى پروردگار خود رجوع نموده، از نافرمانى توبه مى كردند، خدا هم از ايشان مى گذشت و دوباره همان حرام ها را برايشان حلال مى كرد، كه او آمرزگار و رحيم است.
پس روشن شد كه آيه شريفه، متصل به ماقبل خود و داستان تحليل و تحريم است، و گويا جوابى از سؤال مقدر است، و مابعد آن كه مى فرمايد: «ثُمَّ إنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ...»، متصل به آن و متمم مضمون آن است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |