روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۲: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۲ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۲ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي و محمد بن عبد الله عن عبد الله بن جعفر عن الحسن بن ظريف و علي بن محمد عن صالح بن ابي حماد عن بكر بن صالح عن عبد الرحمن بن سالم عن ابي بصير عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۱ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۳ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۶۳
از ابى بصير از امام صادق (ع) كه فرمود: پدرم به جابر بن عبد الله انصارى گفت: من به تو نيازى دارم، كى بر تو هموار است كه من با تو خلوت كنم و از آن نياز خود بپرسم؟ جابر به او گفت: هر وقت تو دوست دارى، يك روزى با او تنها شد و به او فرمود: اى جابر، به من از آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) ديدى گزارش بده و از آنچه كه مادرم به تو گزارش داد كه در آن لوح نوشته است، در پاسخ او گفت: من خدا را گواه مىگيرم كه يك روز در زندگى رسول خدا (ص) نزد مادرت فاطمه رفتم و او را به ولادت حسين (ع) مبارك باد گفتم، و در دستش لوح سبزى ديدم كه به گمانم از زمرد بود و در آن نوشته سپيدى به مانند رنگ آفتاب بود، به او گفتم: پدرم و مادرم قربانت، اى دختر رسول خدا (ص)، اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به رسول خود هديه كرده و در آن است نام پدرم و نام شوهرم و نام دو پسرم و نام امامان از فرزندانم و پدرم براى مژدگانى، آن را به من داده است، جابر گويد: مادرت فاطمه (ع) آن را به دست من داد و آن را خواندم و از آن رو نويس كردم، پدرم به او گفت: اى جابر، مىتوانى آن را به من بنمائى؟ گفت: آرى، پدرم با او به خانه جابر رفت و او صحيفهاى از پوست آهو (از برگ كاغذ) در آورد، پدرم فرمود: اى جابر، در نوشته خود نگاه كن تا من آن را بخوانم، جابر در نسخه خود نظر داشت و پدرم آن را خواند و يك حرف، اختلاف نداشت. جابر گفت: من خدا را گواه مىگيرم كه به راستى همچنين ديدم كه در لوح نوشته بود: به نام خداى بخشاينده مهربان اين نامهاى است كه از خداوند عزيز حكيم براى محمد (ص) بنده و نور و سفير و حجاب و دليل حضرت او، روح الامين آن را از نزد رب العالمين آورده است، اى محمد، اسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا شكرگزار و لطفهاى مرا انكار مدار، به راستى، منم، من كه خدايم، نيست شايسته پرستشى جز من كه شكننده جباران و انتقام جو براى ستمكشان و سزاده روز رستاخيزم، به راستى منم خدا، نيست شايسته پرستشى جز من، هر كه جز فضل مرا اميد دارد و جز از عدل من ترسد، او را چنان كيفرى دهم كه هيچ كدام از جهانيان را چونانه كيفر ندهم، پس مرا بپرست و همان بر من توكل كن، به راستى، من پيغمبرى گسيل نكردم كه روزگارش را به پايان رسانم و عمرش به سر آيد جز آنكه براى او وصيى مقرر ساختهام، به راستى، من تو را بر پيغمبران، برترى دادم و وصى تو را بر همه اوصياء برترى نهادم و تو را به دو شير- بچهات- ارجمند ساختم و به دو دخترزادهات حسن و حسين، حسن را پس از پدرش كان دانش نمودم و حسين را گنجبان وحى خويش، او را به شهادت گرامى داشتم و به سرانجام سعادتش واداشتم، پس او بهتر شهيد است و از همه شهيدان بلندپايهتر، من كلمه تامه خود را همراه او كردم و حجت رساى خويش را نزد او نهادم به وسيله خاندان او پاداش دهم و كيفر نهم. اول آنان: على سيد عابدان و زيور دوستان گذشته اين سامان. دوم: پسرش همانند جدّ ستودهاش محمد، شكافنده دانشم و معدن حكمتم، محققاً هلاك شوند آنان كه شك كنند در باره: سوم آنها جعفر: آنكه او را نپذيرد، مرا نپذيرفته، گفتار بر جاى من است كه: هر آينه گرامى دارم ايستگاه جعفر را و او را در باره پيروان و ياران، و دوستانش شاد سازم، پس از وى. چهارمشان: موسى است كه اندر آشوبى دچار است (كه بر او روا شود آشوبى خ ل كه در گيرد و برگزيدنش براى خود آشوبى خ ل) سخت و نابينا و تار، زيرا رشته قرار داد من نبرد و حجت من نهان نماند و به راستى دوستانم از جام سرشار بنوشند، هر كه يكى از آنها را منكر باشد، محققاً منكر نعمت من است و هر كه يك آيه از كتاب مرا بر گرداند بر من افتراء بسته، واى بر افتراء بندهاى منكر، در هنگام سر آمدن مدت موسى (ع) بنده و دوستم. واى بر كسانى كه افتراء بستند و منكر شدند. پس از در گذشت موسى (ع)، دوست من و برگزيده من، حجت: پنجم: على (ع) را كه ولى و ناصر من است و آن كس است كه من بارهاى وظائف نبوت را به دوش او نهم و او را به اطلاع كامل بدانها بيازمايم، ديو گردن فرازى، او را بكشد، در شهرى كه آن را بنده شايستهاى ساخته، به خاك رود (مقصود از عفريت در اينجا مأمون است و مقصود از بنده شايسته: ذو القرنين است كه طوس را ساخته- از مجلسى ره-) در كنار بدترين آفريدههايم (يعنى هرون الرشيد) گفتار من اين است كه او را به پسرش: ششم آنها: محمد (امام جواد" ع") شاد كنم كه جانشين او است، پس از وى و وارث دانش او است، پس معدن علم و جايگاه سِرّ من باشد بر خلق من، بندهاى به او معتقد نشود جز آنكه بهشتش جاى سازم و شفاعت او را در هفتاد كس از خاندانش كه سزاوار دوزخ باشند بپذيرم، و سر انجام سعادت را نصيب پسر او: هفتم: على (امام نقى" ع") را كه ولى و ناصر من است و گواه من است در خلق من و امين من است بر وحى من و از او بر آور، آنكه به راه و كيش من دعوت كند و گنجبان دانش من باشد: هشتم حسن (امام عسكرى" ع") را و كامل گردانم اين سلسله امامت را به پسر او: نهم (از اولاد حسين" ع") كه م ح م د باشد و رحمت بر جهانيان و داراى كمال موسى و بهاى عيسى و صبر ايوب است، در دوران او دوستانم خوار شوند و سر آنها را دشمنان به هم پيشكش كنند چنانچه سرهاى ترك و ديلم را به هم پيشكش نمايند، آنها را بكشند و بسوزانند و در ترس باشند، مرعوب و هراسان و زمين از خونشان رنگين گردد، واى واى و شيون در ميان زنان آنها فاش و آشكار شود، آنان به راستى دوستان من باشند و به وسيله آنها دفع كنم هر فتنه پيچيده و تارى را و براى آنها بردارم زمين لرزهها و بارهاى سنگين و زنجير گران را، آنانند كه خاص بر آنها است صلوات از پروردگار آنها، به همراه رحمت و مهر و آنانند هم آن هدايتشدهها. عبد الرحمن بن سالم گويد: ابو بصير گفت: اگر در عمر خود جز اين حديث را نشنوى، براى تو بس است، آن را از جز اهلش نگهدار.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۷۰
امام صادق عليه السلام فرمايد: پدرم بجابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسانتر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و باو فرمود: در باره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديدهئى و آنچه مادرم بتو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، بمن خبر ده. جابر گفت: خدا را گواه ميگيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خدمت مادرت فاطمه عليها السلام رفتم و او را بولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود. باو عرضكردم: دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را برسولش صلّى اللَّه عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را بعنوان مژدگانى بمن عطا فرموده. جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليها السلام آن را بمن داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم پدرم باو گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه ميدارى؟ عرضكرد: آرى. آنگاه پدرم همراه جابر بمنزل او رفت، جابر ورق صحيفهئى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشتهات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه ميگيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و دليل او، كه روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود. اى محمد أسماء مرا (ائمه و اوصيائت را- از مجلسى (ره)-) بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار. همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست، منم شكننده جباران و دولت رساننده بمظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز، همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست، هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (باينكه خود را مستحق ثواب من داند) و از غير عدالت من بترسد، (باينكه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم، پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما. من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اينكه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم. و من ترا بر پيغمبران برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شير زاده و دو نوهات حسن و حسين گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را بشهادت گرامى داشتم و پايان كارش را بسعادت رسانيدم، او برترين شهداست و مقامش از همه آنها عاليتر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت) را نزد او قرار دادم، بسبب عترت «۱» او پاداش و كيفر دهم. نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است. و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده) خود محمد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است. و جعفر است كه شكّكنندگان در باره او هلاك ميشوند، هر كه او را نپذيرد (خود او را بامامت نپذيرد يا سخنش را باطاعت) مرا نپذيرفته، سخن و وعده پابرجاى من است كه: مقام جعفر را گرامى __________________________________________________
(۱) عترت: فرزندان و اخص اقارب مرد يا اهل بيت قريب يا خويشان او از اقارب باشند يا از اباعد- منتهى الارب-.
دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيجكننده فرا گيرد، زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سير آب شوند. هر كس يكى از آنها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آنكه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيدهام موسى، واى بر دروغبندان و منكرين على (امام هشتم عليه السلام) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را بدوش او گذارم و بوسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم (گويا اشاره بپذيرفتن امر دشوار ولايت عهديست) او را مردى پليد و گردنكش (مأمون) ميكشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذو القرنين) آن را ساخته است، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون) بخاك سپرده مىشود، فرمان و وعده من ثابت شده كه: او را بوجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد مسرور سازم، او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم ميباشد، هر بندهئى باو ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت بهفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيرم. و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است بسعادت رسانم. از او بوجود آورم دعوتكننده بسوى را هم و خزانهدار علمم حسن (امام عسكرى عليه السلام) را. و اين رشته را بوجود پسر او «م ح م د» كه رحمت براى جهانيانست كامل كنم، او كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد. در زمان (غيبت) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران) سرهاى آنها را براى يك ديگر هديه فرستند، چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را بهديه فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آنها ترسان و بيمناك و هراسان باشند، زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و وا ويلا در ميان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقيقى منند. بوسيله آنها هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آنها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ايشانند، هدايتشدگان. عبد الرحمن بن سالم گويد: ابو بصير گفت: اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيده باشى، ترا كفايت كند، پس آن را از نااهلش پنهان دار.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۹۳
محمد بن يحيى و محمد بن عبداللَّه، از عبداللَّه بن جعفر، از حسن بن ظريف و على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از بكر بن صالح، از عبدالرحمان بن سالم، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كردهاند كه فرمود: «پدرم به جابر بن عبداللَّه انصارى فرمود كه:مرا به تو حاجتى است، پس در چه زمان بر تو آسان است كه با تو خلوت كنم و تو را از آن سؤال كنم؟ جابر به پدرم عرض كرد كه: در هر وقتى از اوقات كه خواسته باشى. پس پدرم در بعضى از روزها با جابر خلوت كرد و به او فرمود كه: اى جابر، مرا خبر ده از آن لوحى كه در دست مادرم حضرت فاطمه عليها السلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله، ديدى و آنچه مادرم تو را خبر داد كه در آن لوح نوشته شده. جابر عرض كرد كه: گواهى مىدهم به خدا كه من داخل شدم بر مادرت فاطمه عليها السلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و او را به ولادت حضرت امام حسين عليه السلام تهنيت و مبارك باد گفتم، و در دستهاى آن حضرت لوح سبزى را ديدم و گمان كردم كه آن لوح از زمرّد است و در آن نوشته سفيدى را ديدم مانند رنگ آفتاب. به آن حضرت عرض كردم كه:پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟ فرمود كه: اين لوحى است كه خدا آن را به رسم هديه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و در اين لوح است نام پدر من و نام شوهر من و نام دو پسر من و نام اوصياى از فرزندان من، و پدرم اين را به من عطا فرموده كه مرا به اين امر مژده دهد و شاد و خوشحال گرداند. جابر عرض كرد كه: پس مادرت فاطمه عليها السلام آن لوح را به من عطا فرمود و من آن را خواندم و در نوشتم و از روى آن، نسخهاى برداشتم. پدرم فرمود كه: آيا تو را ميل و رغبتى هست كه آن را به من بنمايى؟ جابر عرض كرد: آرى، پس پدرم با جابر همراه شد و تا منزل جابر رفت و جابر نامهاى از پوست آهو بيرون آورد. پدرم فرمود كه: اى جابر، در نامه و نوشته خويش نظر كن تا من بر تو بخوانم. پس جابر در نسخه خود نظر كرد و پدرم آن را خواند و يك حرف از آنچه پدرم خواند با يك حرف از آنچه در نسخه جابر بود، مخالف نبود. پس جابر عرض كرد كه: شهادت مىدهم به خدا كه من اين را همچنين در لوح ديدم كه نوشته بود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، اين نامه و نوشتهاى است از جانب خداى ارجمند و غالب در جميع احوال كه هيچكس بر او غالب نشود و گرد مذلّت بر دامن كبريايى او ننشيند و صوابكار و درستكردار است در جميع افعال، كه هر چه كند بر وفق حكمت و مصلحت باشد، به سوى محمد، يا از براى محمد كه پيغمبر اوست و از جانب او خبر مىدهد و نور او كه خلائق را هدايت مىكند و ايلچى او كه كار مردم را به اصلاح مىآورد و پرده او كه در ميانه او بندگان او واسطه است و دليل او كه خلائق را رهنمايى مىكند. و جبرئيل اين نامه را فرود آورد از نزد پروردگار عالميان. اى محمد، نامهاى مرا تعظيم كن و نعمتهاى آشكار مرا شكرگزارى كن و نعمتهاى نهانى مرا دانسته انكار مكن، منم خداى جامع جميع صفات كمال كه هيچ خدايى نيست، مگر من كه پشت گردنكشان و ستمكاران را مىشكنم و ستمرسيدگان را يارى مىكنم و اهل دين را جزا مىدهم. به درستى كه منم آن خدايى كه خدايى نيست، مگر من پس هر كه غير فضل مرا اميد داشته باشد، يا از غير عدل و دادخواهى من ترسد، او را عذاب كنم؛ چنان عذابى كه يكى از همه عالميان را آن نوع عذاب نكنم. پس مرا پرستش كن و بس و بر من توكّل نما و امور خويش را به غير من وا مگذار. به درستى كه من هيچ پيغمبرى را نفرستادهام كه روزگارش كامل و تمام شود و مدّت عمرش به سر آيد، مگر آنكه وصى را از برايش قرار دادهام. و به درستى كه من تو را افزونى دادم بر همه پيغمبران و وصىّ تو را زيادتى دادم بر جميع اوصياى ايشان و تو را نواختم به دو شير بچه و دو فرزند زادهات- حسن حسين- پس حسن را معدن علم خود گردانيدم بعد از آنكه عمر پدرش به سر آيد، و حسين را خزينهدار وحى خويش قرار دادم و او را نوازش كردم به شهادت و ختم كردم از برايش به سعادت، پس او بهترين كسانى است كه در راه من كشته شدهاند و درجه او از جميع شهيدان بلندتر و پلّه و پايهاش از ايشان برتر است، سخن تمام خويش را با او و حجّت بالغه خود را كه به همه كس مىرسد، در نزد او قرار دادم، به فرزندان او ثواب مىدهم، و عقاب مىكنم. اوّل ايشان على است سردار عبادت كنندگان و زينت دوستان من كه گذشتهاند و از اين دنيا رفتهاند و پسرش كه شباهت به جدّ ستوده خويش دارد، يعنى: محمد كه علم مرا مىشكافد و اظهار مىكند و معدن است از براى حكمت من، زود باشد كه آنان كه در باب جعفر شك مىآورند، هلاك گردند و آنكه بر او رد كند و از او قبول نكند، چون كسى است كه بر من ردّ كند و ثابت شد گفتار از جانب من و سوگند ياد نمودهام كه آرامگاه جعفر را گرامى گردانم و هر آينه او را شاد گردانم در باب شيعيان و ياوران و دوستانش و مقدّر شده است بعد از او به واسطه موسى فتنه امتحان كورى؟؟؟ ضلالت كه به غايت تاريك باشد؛ زيرا كه ريسمان وجوب من پاره نمىشود؛ و بعد از هر حجّت حجّتى قرار مىدهم، و حجّت من پنهان نمىگردد. و به درستى كه دوستان من و آنان كه به حجّت من ايمان آوردهاند، آب داده مىشوند به جامى تمامتر و پرتر از همه جامها و هر كه يكى از ايشان را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و هر كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته. واى بر آنان كه افترا بندند و انكار كنند در نزد سر آمدن مدّت موسى بنده و دوست و برگزيده مرا در حقّ على كه دوست و ياور من است، و كسى است كه بارهاى سنگين پيغمبرى را بر دوش او مىگذارم و او را بر برداشتن آنها كه محتاج است به قوّت و شدّت امتحان مىكنم و مىآزمايم. مىكشد او را ديو و شى زشت و سهمناك و سركشى كه تكبّر مىكند. و على مدفون مىشود در شهرى كه بنده شايسته (يعنى: ذوالقرنين) آن را بنا گذاشته و ساخته در پهلوى بدترين خلق من (يعنى:هارون) و گفتار از جانب من ثابت شده، و سوگند ياد نمودهام كه او را شاد گردانم به محمد پسرش و آنكه جانشين اوست بعد از او، و وارث علم اوست كه علم او را به ميراث مىبرد. پس اوست معدن علم من و محلّ سرّ من و حجّت من بر خلق من. هيچ بندهاى به او ايمان نمىآورد، مگر آنكه بهشت را آرامگاه او گردانم و شفاعت او را در حقّ هفتاد نفر از خاندان و خويشانش قبول كنم كه همه ايشان مستحقّ آتش جهنّم شده باشند. و به سعادت تمام مىكنم از براى پسرش على كه دوست و ياور من و شاهد من در ميان خلق من و امين من بر وحى من. بيرون مىآورم از او حسن را كه مردم را به راه من بخواند و خزينهدار علم من باشد و اين امر خلافت و امامت را كامل و تمام مىگردانم به پسرش م ح م د كه رحمت و بخشايشى است از براى عالميان. بر اوست كمال موسى و حسن عيسى و صبر ايّوب؛ چه اين صفات در او كمال ظهور دارد و دوستان من در زمان او خوار و بىمقدار باشند و دشمنان من سرهاى ايشان را به هديه از براى يكديگر بفرستند؛ چنانچه سرهاى ترك و ديلم را به هديه از براى يكديگر مىفرستند. پس ايشان را بكشند و بسوزانند و ايشان در نهايت ترس و بيم باشند و دشمنان من ايشان را مضطرب ساخته باشند. زمين به خونهاى ايشان رنگ شود و واويلاه و فرياد و فغان در ميان زنان ايشان ظاهر گردد. اين گروه، دوستان مناند از روى راستى و درستى كه بخصوص ايشان هر فتنه كورى تارى را دفع مىكنم. و به ايشان زلزلهها و عذابها را برطرف مىسازم و سنگينىها و بندها را بر مىدارم. «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» «۱»؛ يعنى: آن گروه كه در مصيبت اذيّت دشمنان و غيبت امام زمان صبر و شكيبايى مىورزند بر ايشان است رحمتهاى بسيار از جانب پروردگار ايشان و نعمت عظيمه و آن گروه ايشانند كه راه يافتگانند به مذهب حقّ و راه راست». عبدالرحمان بن سالم مىگويد كه: ابوبصير گفت: اگر در مدّت عمر خويش چيزى غير از اين حديث را نمىشنيدى تو را بس بود. پس اين را از آنكه قابليّت آن را نداشته باشد، نگاه دار و به او مگو. __________________________________________________
(۱). بقره، ۱۵۷.