تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۰: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
<span id='link160'><span> | <span id='link160'><span> | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == | ||
در مجمع | در مجمع البيان، پيرامون سبب نزول آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أوحَينَا إلَيك...» گفته است كه: | ||
مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند از بدگویى و توهين به خدايان ما و احمقانه خواندن عقايد ما دست بردار، و اين اطرافيانت را كه همه از طبقه فقراء و بردگان متعفن هستند، از دور خود دور كن، تا ما به تو نزديك شويم، و به گفتارت گوش بدهيم. و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از شنيدن اين پيشنهاد، به مسلمان شدن آنان اميدوار شد، و لذا آيات مذكور نازل گرديد. | |||
و اما روايتى كه از ابن عباس آورده كه گفته است | مؤلف: در الدر المنثور هم، قريب به اين معنا را از ابن ابى حاتم از سعيد بن نفير روايت كرده. | ||
و اما روايتى كه از ابن عباس آورده كه گفته است: | |||
«امية بن خلف و ابوجهل بن هشام و مردانى ديگر از قريش، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده و گفتند: بيا خدايان ما را دست بكش و زيارت كن، تا ما هم به دين تو در آیيم. و چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از كناره گيرى فاميلش ناراحت بود و به اسلام آن ها علاقه زيادى داشت، دلش به حال آنان سوخت. در نتيجه، اين آيه تا جمله «نَصِيراً» نازل شد»، روايت قابل اعتمادى نيست. چون با ظاهر آيات نمى سازد. | |||
آرى، آيات از نزديك شدن به ركون (ميل) نهى مى كند، تا چه رسد به ركون (خود ميل). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۵ </center> | ||
و | و همچنين، آن روايتى كه طبرى و ابن مردويه، از ابن عباس آورده اند كه قبيله ثقيف، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند: يك سال به ما مهلت بده، تا از قربانى هایى كه براى خدايان ما مى آورند، استفاده كنيم. بعد از آن كه آن ها را به چنگ آورديم، آنگاه مسلمان مى شويم، و خدايان خود را خرد مى كنيم. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم تصميم گرفت چنين مهلتى به آنان بدهد. در نتيجه اين آيه نازل شد. | ||
و همچنين روايتى كه در تفسير | و همچنين روايتى كه در تفسير عياشى، از ابى يعقوب، از امام صادق «عليه السلام» در تفسير آيه آمده كه فرمود: | ||
و | وقتى روز فتح مكه فرا رسيد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، بت هایى را از مسجد بيرون ريخت، كه يكى از آن ها، بت بالاى مروه بود. قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه بسيار با حيا و نرمخو بود، زمانى دچار شرم گشته، بعدا دستور داد شكستند، و آيه شريفه، در اين مورد نازل شد. | ||
و نظير آن دو روايت، اخبار ديگرى است قريب به همان معنا، كه هيچ يك با ظاهر آيه سازگار نيست. | |||
و | آرى، از مقام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به دور است كه به چنين بدعت هایى تصمیم بگيرد، با اين كه پروردگارش او را از نزديك شدن به ركون و ميل مختصر نهى كرده بود، تا چه رسد به اين كه تصميم بگيرد. | ||
و در | علاوه بر اين، اين قضايا و حوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت و در فتح مكه واقع شده، و حال آن كه آيه مورد بحث، مكى است. | ||
و در عيون، به سند خود، از على بن محمّد بن جهم، از ابى الحسن رضا «عليه السلام»، در ضمن سؤالات مأمون روايت كرده كه پرسيد: معناى «عَفَى اللّهُ عَنكَ لِمَ أذِنتَ لَهُم» چيست؟ | |||
فرمود: اين آيه، از باب كنايه است. خداوند به پيغمبرش خطاب كرده، وليكن منظور امت اوست، و همچنين آيه «لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ»، و آيه «لَولَا أن ثَبَّتنَاكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ إلَيهِم شَيئاٌ قَلِيلاً». مأمون گفت: درست مى فرمایى يابن رسول اللّه! | |||
و در مجمع، از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه «إذاً لَأذَقنَاكَ» گفته است: وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرض كرد: پروردگارا! حتى يك چشم بر هم زدن، مرا به خودم وامگذار: «إلَهِى لَا تَكِلنِى إلَى نَفسِى طَرفَةَ عَينٍ أبَداً». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴۶ </center> | ||
<span id='link162'><span> | <span id='link162'><span> | ||
==رواياتى درباره واجب شدن نمازهاى پنجگانه، در ذيل آيه: «اقم الصلوة...»== | ==رواياتى درباره واجب شدن نمازهاى پنجگانه، در ذيل آيه: «اقم الصلوة...»== | ||
نسخهٔ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و چون آيه شريفه در سياق آيات قبلى، يعنى از آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ» تا آخر سه آيه واقع شده، اين معنا از آن استفاده مى شود كه منظور از آن، اين است كه مشركان را دلسرد نموده و اعلام كند كه براى هميشه از او مأيوس باشند، و يقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نمى رسد.
باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمى يابد، همچنان كه در جاى ديگر، راجع به اين معنا فرموده: «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجتُثَّت مِن فَوقِ الأرض مَا لَهَا مِن قَرَار».
بحث روايتى
در مجمع البيان، پيرامون سبب نزول آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أوحَينَا إلَيك...» گفته است كه:
مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند از بدگویى و توهين به خدايان ما و احمقانه خواندن عقايد ما دست بردار، و اين اطرافيانت را كه همه از طبقه فقراء و بردگان متعفن هستند، از دور خود دور كن، تا ما به تو نزديك شويم، و به گفتارت گوش بدهيم. و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از شنيدن اين پيشنهاد، به مسلمان شدن آنان اميدوار شد، و لذا آيات مذكور نازل گرديد.
مؤلف: در الدر المنثور هم، قريب به اين معنا را از ابن ابى حاتم از سعيد بن نفير روايت كرده.
و اما روايتى كه از ابن عباس آورده كه گفته است:
«امية بن خلف و ابوجهل بن هشام و مردانى ديگر از قريش، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده و گفتند: بيا خدايان ما را دست بكش و زيارت كن، تا ما هم به دين تو در آیيم. و چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از كناره گيرى فاميلش ناراحت بود و به اسلام آن ها علاقه زيادى داشت، دلش به حال آنان سوخت. در نتيجه، اين آيه تا جمله «نَصِيراً» نازل شد»، روايت قابل اعتمادى نيست. چون با ظاهر آيات نمى سازد.
آرى، آيات از نزديك شدن به ركون (ميل) نهى مى كند، تا چه رسد به ركون (خود ميل).
و همچنين، آن روايتى كه طبرى و ابن مردويه، از ابن عباس آورده اند كه قبيله ثقيف، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند: يك سال به ما مهلت بده، تا از قربانى هایى كه براى خدايان ما مى آورند، استفاده كنيم. بعد از آن كه آن ها را به چنگ آورديم، آنگاه مسلمان مى شويم، و خدايان خود را خرد مى كنيم. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم تصميم گرفت چنين مهلتى به آنان بدهد. در نتيجه اين آيه نازل شد.
و همچنين روايتى كه در تفسير عياشى، از ابى يعقوب، از امام صادق «عليه السلام» در تفسير آيه آمده كه فرمود:
وقتى روز فتح مكه فرا رسيد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، بت هایى را از مسجد بيرون ريخت، كه يكى از آن ها، بت بالاى مروه بود. قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه بسيار با حيا و نرمخو بود، زمانى دچار شرم گشته، بعدا دستور داد شكستند، و آيه شريفه، در اين مورد نازل شد.
و نظير آن دو روايت، اخبار ديگرى است قريب به همان معنا، كه هيچ يك با ظاهر آيه سازگار نيست.
آرى، از مقام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به دور است كه به چنين بدعت هایى تصمیم بگيرد، با اين كه پروردگارش او را از نزديك شدن به ركون و ميل مختصر نهى كرده بود، تا چه رسد به اين كه تصميم بگيرد.
علاوه بر اين، اين قضايا و حوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت و در فتح مكه واقع شده، و حال آن كه آيه مورد بحث، مكى است.
و در عيون، به سند خود، از على بن محمّد بن جهم، از ابى الحسن رضا «عليه السلام»، در ضمن سؤالات مأمون روايت كرده كه پرسيد: معناى «عَفَى اللّهُ عَنكَ لِمَ أذِنتَ لَهُم» چيست؟
فرمود: اين آيه، از باب كنايه است. خداوند به پيغمبرش خطاب كرده، وليكن منظور امت اوست، و همچنين آيه «لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ»، و آيه «لَولَا أن ثَبَّتنَاكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ إلَيهِم شَيئاٌ قَلِيلاً». مأمون گفت: درست مى فرمایى يابن رسول اللّه!
و در مجمع، از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه «إذاً لَأذَقنَاكَ» گفته است: وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرض كرد: پروردگارا! حتى يك چشم بر هم زدن، مرا به خودم وامگذار: «إلَهِى لَا تَكِلنِى إلَى نَفسِى طَرفَةَ عَينٍ أبَداً».
رواياتى درباره واجب شدن نمازهاى پنجگانه، در ذيل آيه: «اقم الصلوة...»
و در تفسير عياشى از سعيد بن مسيب از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت به حضورش عرض كردم : نماز چه وقت بر مسلمانان واجب شد آنطور كه امروز واجب است؟
فرمود: در مدينه و بعد از قوت يافتن دعوت اسلام ووجوب جهاد بر مسلمانان ، چيزى كه هست آن روز به اين صورت فعلى واجب نشد، بلكه هفت ركعت كمتر بود آن هفت ركعت را رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) اضافه نمود، دو ركعت در ظهر ودوركعت در عصر ويك ركعت در مغرب ودو ركعت در عشاء، ولى نماز صبح را به همان صورت كه در مكه واجب شده بود گذاشت ، چون در هنگام صبح ملائكه روز، در آمدن و ملائكه شب در رفتن عجله دارند، و لذا نماز صبح را براى اينكه هم آيندگان آن را با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) درك كنند وهم روندگان، به دو ركعتيش باقى گذاشت، و معناى آيه : ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( همين است كه هم مسلمانان آن را شاهدند وهم ملائكه شب وهم ملائكه روز.
و در مجمع البيان در ذيل آيه ((اقم الصّلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل وقرآن الفجر(( گفته است : در اين آيه وجوب نمازهاى پنجگانّه و اوقات آنها بيان شده ، ومويد آن روايتى است كه عياشى به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل اين آيه روايت كرده كه امام فرمود:
خداوند چهار نماز واجب كرده در يك قسمت زمانى كه ابتدائش اول ظهر وآخرش نصف شب است، دو تا از ظهر تا غروب ، يكى قبل از ديگرى و دو تا از اول غروب آفتاب تا نصف شب كه آنها هم يكى قبل از ديگرى است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: جبرئيل موقع دلوك آفتاب هنگام ظهر نزد من آمد ونماز را با من خواند.
و در همان كتاب است كه حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصولش وابن جرير وطبرانى وابن مردويه از ابى درداء روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اين آيه را خواند ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( وفرمود: زيرا هم ملائكه شب آن را مى بينند و
هم ملائكه روز.
مؤلف : تفسير مشهود بودن قرآن فجر در روايات شيعه و سنى به اينكه چون ملائكه شب آن را مى بينند وهم ملائكه روز آنقدر در اين دوطائفه بسيار است كه نزديك است به حد تواتر برسد، ودر بعضى از آنها همانطور كه گذشت شهادت خدا وديدن مسلمين نيز اضافه شده است .
رواياتى درباره شفاعت نمودن پيغمبر «ص»، در قيامت
و در تفسير عياشى از عبيد بن زراره روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از مؤ من پرسش نمود كه آيا اوهم شفاعت مى كند؟ حضرت فرمود: آرى ، شخص ديگرى از ميان جمعيت عرض كرد آيا مؤمن هم محتاج شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم) هست؟
فرمود: آرى براى مؤمن نيز گناهان و خطاهائى است ، هيچكس نيست مگر آنكه آن روز محتاج به شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم) هست.
راوى مى گويد: مردى پرسيد معناى كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه فرمود: «من سيد و سرور فرزندان آدمم ولى فخر نمى فروشم» چيست؟
فرمود: آرى اوحلقه درب بهشت را مى گيرد و بازش مى كند آنگاه به سجده مى افتد، خداى تعالى خطابش مى كند كه سر بردار وشفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است، و بخواه كه هرچه بخواهى به آن مى رسى. رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) سر برداشته دوباره به سجده مى افتد، خدايش مى فرمايد: سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته است ، وبخواه كه به آن خواهى رسيد آن جناب سر بر مى دارد وشفاعت مى كند، شفاعتش پذيرفته مى شود، درخواست مى كند خدا هم عطايش مى فرمايد.
و نيز در همان كتاب از سماعه بن مهران از ابى ابراهيم (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا» فرمود:
مردم روز قيامت به مقدار چهل روز سر از خاك برداشته به آفتاب دستور مى رسد كه پائين ونزديك سر بندگان آيد، به حدى كه عرق سراپايشان بگيرد، و به زمين دستور مى رسد كه عرق ايشان نپذيرد، آن وقت است كه همگى نزد آدم شده شفاعت مى خواهند او ايشان را به نوح راهنمائى مى كند، ونوح به ابراهيم و او به موسى و او به عيسى و او به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) حوالت مى دهد، ومى گويد بر شما باد خاتم النبيين محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم)، و بالاخره محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم) مى گويد: اينكار با من.
آنگاه راهى شده تا در بهشت آمده دق الباب مى كند، به اومى گويند: كيست كوبنده در؟ وخدا داناتر است رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى گويد: باز كنيد، وقتى درب را باز مى كنند روبه درگاه خدا نهاده به سجده مى افتد وسر برنمى دارد تا به اوگفته مى شود: حرف بزن ، و درخواست كن تا به دست آورى وشفاعت كن تا پذيرفته شود، پس بار ديگر به سجده مى افتد، ومثل بار اول سر برمى دارد وشفاعت مى كند، و حتى آنهائى هم كه در آتش سوخته اند شفاعت مى شوند، به همين جهت در روز قيامت در ميان تمامى امتها شخصى موجه تر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) نيست ، واين است معناى كلام خدا كه مى فرمايد: ((عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا((
مولف : واينكه فرمود: تا آنكه شفاعت مى كند كسانى را كه در آتش سوخته اند، معنايش اين است كه بعضى از آنان شفاعت مى شوند، ودر معناى اين روايت از طرق اهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) رواياتى چند رسيده است.
و در الدرالمنثور است كه بخارى و ابن جرير و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود:
آفتاب آنقدر نزديك مى رسد كه عرق تا نصف گوش مى رسد، در اين بين كه مردم در اين حالت اند، دست به دامن آدم مى شوند اومى گويد: اين كار از من ساخته نيست ، به موسى مراجعه مى كنند اونيز همان را مى گويد اينجا است كه محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم) شفاعت مى كند، و شفاعتش پذيرفته مى شود وخداوند ميان مردم به داورى مى پردازد، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) به طرف بهشت مى رود وحلقه درب بهشت را مى گيرد، آن موقع است كه خداوند او را مقامى محمود مى دهد.
ودر همان كتاب است كه ابن جرير وبيهقى در شعب الايمان از ابى هريره روايت مى كند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: مقام محمود مقام شفاعت است .
و باز در آن كتاب از ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه گفت شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) معناى مقام محمود را پرسيد، فرمود: شفاعت است. مؤلف : روايات در اين مضامين بسيار است .
آيات ۸۲ - ۱۰۰ سوره إسراء
وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظالِمِينَ إِلّا خَساراً(۸۲)
وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الانسانِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَئُوساً(۸۳)
قُلْ كُلُّ يَعْمَلُ عَلى شاكلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سبِيلاً(۸۴)
وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً(۸۵)
وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثمَّ لا تَجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً(۸۶)
إِلّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً(۸۷)
قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الانس وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً(۸۸)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلا كُفُوراً(۸۹)
وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً(۹۰)
أَوْ تَكُونَ لَك جَنَّةٌ مِّن نخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيراً(۹۱)
أَوْ تُسقِط السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْت عَلَيْنَا كِسفاً أَوْ تَأْتىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَائكةِ قَبِيلاً(۹۲)
أَوْ يَكُونَ لَك بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فى السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّك حَتى تُنزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبّى هَلْ كُنت إِلّا بَشراً رَّسُولاً(۹۳)
وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلّا أَن قَالُوا أَبَعَث اللَّهُ بَشراً رَّسُولاً(۹۴)
قُل لَّوْ كانَ فى الاَرْضِ مَلَائكةٌ يَمْشُونَ مُطمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَّسُولاً(۹۵)
قُلْ كفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۹۶)
وَ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تَجِدَ لهَُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَ نَحْشرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كلَّمَا خَبَت زِدْنَهُمْ سعِيراً(۹۷)
ذَلِك جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظاماً وَ رُفَتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۹۸)
أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض قَادِرٌ عَلى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبى الظّالِمُونَ إِلّا كُفُوراً(۹۹)
قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائنَ رَحْمَةِ رَبّى إِذاً لاَمْسكْتُمْ خَشيَةَ الانفَاقِ وَ كانَ الانسانُ قَتُوراً(۱۰۰)
و ما آنچه از قرآن فرستيم شفاى دل و رحمت الهى بر اهل ايمان است ، ليكن كافران را به جز زيان چيزى نخواهد افزود (۸۲)
و ما هر گاه به انسان نعمتى عطا كرديم رو بگردانيد. ودورى جست وهر گاه شر وبلائى به اوروى آورد (مى بينى كه) به كلى ماءيوس و نااميد شد (۸۳)
تو به خلق بگو كه هر كس بر حسب ذات وطبيعت خود عملى انجام خواهد داد وخداى شما بر آن كس كه راه هدايت يافته از همه آگاه تر است (۸۴)
و (و اى رسول ما) تو را از حقيقت روح پرسش مى كنند، جواب ده كه روح از سنخ امر پروردگار من است (و بدون واسطه جسمانيات بلكه به امر الهى به بدنها تعلق مى گيرد) وآنچه از علم به شما روزى شده بسيار اندك است (۸۵)
(اى پيامبر) اگر ما بخواهيم آنچه به تو وحى كرده ايم از تو بگيريم و ببريم مى توانيم و آنگاه تو بر قهر ما هيچ مددى نخواهى يافت (۸۶) مگر آنكه باز لطف پروردگارت به تومدد كند كه فضل اوبر توبسيار است (۸۷)
بگو اى پيغمبر اگر جن وانس متفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند (۸۸)
همانا در اين قرآن براى مردم هر گونه مثال آورديم اكثر مردم از كفر و عناد گذشته هيچ حرف ديگرى نمى پذيرند (۸۹)
و صريحا گفتند: ما هرگز به توايمان نخواهيم آورد تا آنكه از زمين براى ما چشمه آبى بيرون آرى (۹۰)
يا آن كه تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاى آب جارى گردد (۹۱)
يا آن كه همان طور كه خودت پنداشتى آسمان بر سر ما فروافتد يا آنكه خدا را با فرشتگانش مقابل ما حاضر سازى (۹۲)
يا آن كه خانه اى از طلاتورا باشد ويا بر آسمان بالاروى ، البته ادعاى تورا كه به آسمان رفتم قبول نمى كنيم بلكه بايد كتابى بر ما نازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اى رسول ) بگوخدا منزه است (از اينكه من او را و يا فرشتگانش را حاضر سازم ) ومن فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب اوبه رسالت آمده ام (۹۳)
بعد از آمدن قرآن چيزى مردم را از هدايت باز نداشت مگر همين استبعاد كه مگر خدا تاكنون بشرى را به رسالت فرستاده است ؟(۹۴)
اى پيغمبر بگواگر فرشتگان را در زمين سكنى بودى باز ناگزير بوديم فرشته اى از آسمان به سوى آنان رسول فرستيم (۹۵)
بگو خدا شاهد ميان من و شما كافى است كه اوبه احوال بندگانش آگاه و بصير است (۹۶)
هر كه را خدا راهنمائى كند آنكس به حقيقت هدايت يافته و هر كه را گمراه كند ديگر جز خود اوراهنما ودوستى و نگهبانى برايش نخواهى يافت و روز قيامت زير و رو در حالى كه كور وگنگ و كر هم باشند محشورشان مى كنيم و منزلگاهشان جهنم است جهنمى كه هر گاه آتشش خاموش شود باز شديدتر سوزان و فروزان مى كنيم كه (۹۷)
اين است كيفر آن كافران چون به آيات ما كافر شدند و گفتند آيا پس از آن كه ما استخوانى پوسيده شديم از نو برانگيخته مى شويم (۹۸)
آيا نديدند وندانستند كه آن خدائى كه زمين وآسمان را آفريد قادر است كه مانند اينها را باز خلق كند وبر ايشان وقتى معين قرار دهد (ولى با همه اين آيات روشن ) باز ستمكاران جز راه كفر وعناد نمى پيمايند (۹۹)
اى رسول ما به اين مردم پست بگو اگر شما داراى گنج هاى مرحمت خدا شويد باز هم به خاطر ترس فقر از خرج كردن آنها خوددارى خواهيد كرد كه انسان طبعا بسيار ممسك و بخيل است (۱۰۰)
در اين آيات براى دومين بار به مساءله معجزه بودن قرآن اشاره مى كند و مجددا آن را آيت ومعجره نبوت معرفى مى كند، ونيز رحمت وبركتش مى خواند، واين گفتار با جمله ((ان
هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (( كه در آيات قبلى بود آغاز شده ، در اينجا دوباره به همان سخن برگشته و مى فرمايد: ((و لقد صرفنا فى هذا القرآن لى ذكروا...(( ونيز مى فرمايد: ((واذا قرات القرآن ...(( و باز مى فرمايد: ((و ما منعنا ان نرسل بالايات ...((
پس در اين آيات مى خواهد اين جهت را بيان كند كه قرآن شفا ورحمت است ، وبه عبارت ديگر اصلاح كننده كسى است كه خود نفسى اصلاح طلب داشته باشد، وگرنه همين قرآن نسبت به ستمكاران خسارت و زيان است، و با اينكه اين قرآن معجره نبوت است، معجزه هاى ديگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) مى خواهند، و آنگاه جوابشان را مى دهد، و البته غير آنچه گفته شد ملحقاتى هم در اين آيات آمده كه از آن جمله پرسش از چگونگى روح و جواب از آن است.
«وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظالِمِينَ إِلا خَساراً»:
كلمه ((من (( در ((من القرآن (( بيانيه است كه موصول ما در ما هو شفاء را معنا مى كند ومعنايش اين است كه ما نازل مى كنيم آنچه را كه شفا ورحمت است ، وآن قرآن است .
وجه اينكه قرآن براى مؤمنين (شفاء( و (رحمت( ناميده شده است.
و اگر قرآن را شفا ناميده با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتما مسبوق به مرضى باشد، خود افاده مى كند كه دل هاى بشر احوال وكيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالج با مرض دارد، اين معنا از اينكه دين حق را فطرى دانسته نيز استفاده مى شود.
زيرا همان طور كه آدمى از اولين روز پيدايشش داراى بنيه اى بود كه در صورت نبودن موانع وقبل از آنكه احوالى منافى و آثارى مغاير پيدا شود آن بنيه او را به صورت دوپا ومستقيم در مى آورد، وهمه افراد انسان به همين حالت به دنيا مى آمدند وبا دوپا واستقامت قامت در پى اطوار زندگى مى شدند، همچنين از نظر خلقت اصلى داراى عقائد حقه اى است در باره مبداء و معاد و فروع آن دو، چه از اصول معارف وچه از پايه هاى اخلاق فاضله و مناسب با آن عقايد كه در نتيجه داشتن آن فطرت و غريزه اعمال واحوالى از او سر مى زند كه با آن ملكات مناسب است.
اين را گفتيم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و ناسلامتى جسمى دارد يك سلامتى وناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كه اختلال در نظام جسمى او باعث مى شود كه دچار مرضهائى جسمى گردد همچنين اختلال در نظام روح او باعث مى شود به مرض هاى روحى مبتلا شود، و همان طور كه براى مرض هاى جسميش دوائى است، براى مرض هاى روحيش نيز دوائى است.
همچنانكه خداى سبحان در ميان مؤ منين گروهى را چنين معرفى مى كند كه در دلهاشان مرض دارند، واين مرض غير از كفر ونفاق است كه صريح مى باشند، ومى فرمايد: (لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم (( و نيز مى فرمايد: (و ليقول الّذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا(
و اينكه قرآن كريم آن را مرض خوانده قطعا چيزى است كه ثبات قلب و استقامت نفس را مختل مى سازد، از قبيل شك وريب كه هم آدمى را در باطن دچار اضطراب وتزلزل نموده به سوى باطل وپيروى هوى متمايل مى سازد، وهم با ايمان (البته با نازل ترين درجه ايمان) منافات نداشته عموم مردم با ايمان نيز دچار آن هستند، و خود يكى از نواقص ونسبت به مراتب عاليه ايمان شرك شمرده مى شود، وخداى تعالى در اين باره فرموده : ((و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (( و نيز فرموده: (فلا و ربّك لايؤ منون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت ويسلّموا تسليما((
و قرآن كريم با حجت هاى قاطع وبراهين ساطع خود، انواع شك و ترديدها و شبهاتى را كه در راه عقايد حق و معارف حقيقى مى شود از بين برده با مواعظ شافى خود و داستانهاى آموزنده و عبرت انگيز و مثل هاى دلنشين و وعده و وعيد و انذار و تبشيرش و احكام و شرايعش، با تمامى آفات و عاهات دلها مبارزه نموده همه را ريشه كن مى سازد، بدين جهت خداوند قرآن را شفاى دل مؤمنين ناميده است.
و اما اينكه آن را رحمت براى مؤ منين خوانده - با در نظر داشتن اينكه رحمت افاضه اى است كه به وسيله آن كمبودها جبران گشته حوائج برآورده مى شود - دليلش اين است كه قرآن دل آدمى را به نور علم و يقين روشن مى سازد،
و تاريكيهاى جهل وكورى وشك را از آن دور مى نمايد، وآن رابه زيور ملكات فاضله وحالت شريفه آراسته اين گونه زيورها را جايگزين پليديها وصورت هاى زشت وصفات نكوهيده مى سازد.
پس قرآن كريم از آن جهت شفا است كه اول صفحه دل را از انواع مرضها وانحرافات پاك مى كند، وزمينه را براى جاى دادن فضائل آماده مى سازد، و از آن جهت رحمت است كه صحت و استقامت اصلى و فطرى آن را به وى باز مى گرداند، پس از آن جهت شفا است كه محل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك نموده وآماده پذيرشش مى سازد، واز آن جهت رحمت است كه هياءت سعادت به دل مؤمن داده، نعمت استقامت و يقين را در آن جايگزين مى كند.
پس قرآن كريم، هم شفا است براى دلها وهم رحمت ، همچنان كه هدايت ورحمت براى نفوس در معرض ضلالت است، اين را بدان جهت تذكر داديم كه نكته متفرع شدن (رحمت (( بر ((شفا( در جمله (ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين( روشن شود، پس اين جمله نظير آيه: (هدى و رحمة لقوم يؤمنون( و جمله (و مغفرة و رحمة( است.
و بنابر آنچه گذشت معناى آيه ((وننزل من القرآن ما هوشفاء ورحمة للمؤ منين (( اين است كه ما چيزى بر تو نازل مى كنيم كه مرضهاى قلبها را از بين برده وحالت صحت واستقامت اصليش را به آن باز مى گرداند، پس آن را از نعمت سعادت وكرامت برخوردار مى سازد.
توضيح اينكه قرآن ظالمين را جز زيان نمى افزايد
«و لايزيد الظالمين الا خسارا» - سياق آيات دلالت بر اين مى كند كه مراد از اين جمله ، بيان اثرى است كه قرآن در غير مؤمنين دارد وآن عكس آن اثر نيكى است كه در مؤمنين دارد، پس مراد از ظالمين قهرا غير مؤمنين يعنى كفار خواهند بود البته بنا به گفته بعضى از مفسرين كفار غير مشركين.
و اگر حكم ((مزيد خسران (( را معلق به ((وصف ظلم (( كرد براى اين بود كه به علت حكم هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن در ايشان جز زياد شدن خسران اثرى ندارد، به خاطر اينكه با ارتكاب كفر به خود ستم كردند.
كلمه : ((خسار(( به معناى ضرر دادن از اصل سرمايه است ، كفار مانند همه افراد،
يك سرمايه اصلى داشتند وآن دين فطريشان بود. كه هر دل ساده و سالمى به آن ملهم است ، ولى ايشان به خاطر كفرى كه به خدا وآيات او ورزيدند از اين سرمايه اصلى كاستند وچون به قرآن كفر ورزيده وبدون منطق ودليل بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همين قرآن خسران ايشان را دوچندان نموده ونقصى روى نقص قبليشان اضافه مى كند، البته اين در صورتى است كه از آن فطرت اصلى چيزى در دلهايشان مانده باشد، وگرنه هيچ اثرى در آنها نخواهد داشت.
و لذا به جاى اينكه بفرمايد: «يزيد الظالمين خسارا - در ستمگران خسران را زيادتر مى كند» فرمود: «و لايزيد الظالمين الاخسارا- در ظالمان اثرى جز خسران ندارد». يعنى در آن كس كه از فطرت اصليش چيزى نمانده هيچ اثر ندارد ودر آن كسانى كه هنوز از موهبت فطرتشان مختصرى مانده اين اثر را دارد كه كمترش مى كند.
از اينجا است كه به خوبى روشن مى شود كه حاصل معناى آيه اين است كه قرآن بر صحت واستقامت مؤمنين مى افزايد وسعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مى كند، واگر در كافران هم چيزى زياد كند آن چيز عبارت از نقص وخسران خواهد بود.
مفسرين در معناى صدر وذيل آيه وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ما از مطرح كردن آن خوددارى نموديم ، اگر كسى بخواهد بيشتر اطلاع حاصل كند بايد به تفاسير آنان مراجعه نمايد.
از جمله حرفهائى كه زده اند يكى اين است كه مراد از ((شفاء(( در آيه اعم از شفاى مرضهاى روحى از قبيل جهل وشبهه وشك وملكات زشت نفسانى است ، وبلكه مرضهاى جسمى را هم شامل است ، زيرا با تبرك به آيات كريمه قرآن ونوشتن وهمراه داشتن آنها مرضهاى بدنى هم معالجه مى شود.
ما هم در اين نظر حرفى نداريم وليكن اگر اين عموميت صحيح باشد بايد در صدر وذيل آيه هر دوصحيح باشد و بگوئيم همانطور كه به كمك آيه هاى قرآن ونوشتن وخواندن آن مرضها وناخوشى ها برطرف مى شود، همچنين از همان راه دشمنى دشمنان دين وظلم ظالمين وكيد كافرين دفع وباطل مى گردد، ودر نتيجه باز قرآن جز خسران اثرى براى كفار ندارد، اينهم در جاى خود مطلبى است.
در آيه شريفه زياد شدن خسران كفار را مجازا به خود قرآن نسبت داده . زيرا خسران ايشان در حقيقت اثر كفر خود آنان وسوء اختيارشان و شقاوت نفوسشان مى باشد؟.
«و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسّه الشّرّ كان يؤسا»:
در مفردات گفته كه كلمه ((عرض (( در مقابل طول است ، ودر اصل در مورد اجسام به كار مى رفته ، سپس در غير اجسام نيز استعمال شده - تا آنجا كه مى گويد - معناى ((اعرض (( اين است كه عرض خود را نشان داد (روى خود برگردانيد) واگر مى گويند: ((اعرض لى كذا(( معنايش اين است كه پهنايش پيدا شد و در دسترس من قرار گرفت.
كلمه : ((نآ(( از ((ناءى (( به معناى دورى است ، و((نآبجانبه (( معنايش اين است كه براى خود جهت دورى از ما را انتخاب كرد، و مجموع جمله ((اعرض ونآبجانبه (( وضع آدمى را در دورى از خدا و قطع رابطه با پروردگار را در موقع انعام خدا مجسم مى سازد، كه خدا به اوانعام مى كند، اوروى خود را از درگاه او بر تافته (مانند كودكان قهر مى كند به نقطه دورى مى رود) وچه بسا بعضى مفسرين كه گفته اند جمله : «نآ بجانبه»، كنايه از تكبر و بلندپروازى است.
و اما اينكه فرمود: ((و اذا مسّه الشركان يؤسا(( معنايش اين است كه وقتى اندكى با شر و مصيبت برخورد كند آن وقت ماءيوس و نااميد از خير و نعمت مى شود، در اين جا شر را به خداى تعالى نسبت نمى دهد آن طور كه نازل كردن نعمت را به اونسبت مى داد، براى اين كه بفهماند خدا منزه از آن است كه شرى را به او نسبت دهند.
و نيز براى اينكه وجود شرّ امرى نسبى است نه امر نفسى ، يعنى هر شرى كه در عالم تصور كنيم از قبيل مرگ وفقر ونقص ثمرات وامثال آن نسبت به مورد خودش شرّ است ، واما نسبت به غير موردش مخصوصا نسبت به نظام جمعى وعمومى كه در عالم جريان دارد خير است ، آن هم خيرى كه هيچ چيز جاى آن را نمى گيرد.
پس هر چه خير است معناى خير بودنش اين است كه خداوند عنايتى به عين موردش داشته، و آن مورد منظور بالذات بوده، و هرچه شر است شر بودنش اين است كه خداوند خير غير موردش را خواسته و عنايت الهى اولا و بالذات متوجه غير مورد شده ، وقهرا نسبت به مورد باعث نقصان ويا مرگ وامثال آن شده است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |