تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وليكن اين وجه مبنى بر اين است كه «امام» در آيه، به معناى عرفی اش بوده باشد. يعنى آن فرد از عقلا كه ديگران به وى اقتداء و از او پيروى كنند، و اگر معناى خاص ديگرى در عرف قرآن داشته باشد، نمى توانيم بر اين معناى عرفى حمل كنيم. و اتفاقا اين كلمه در عرف قرآن، معناى مخصوصى دارد، و لذا هر جا اطلاق شود، به آن معنا حمل مى شود، و آن، عبارت است از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و يا «در گمراهى به وى اقتداء مى شود».
و از جمله اقوال، يكى ديگر اين است كه: مراد از «امام»، نامه اعمال مردم است، همچنان كه گفته مى شود: اى اصحاب كتاب خير! و اى اصحاب كتاب شرّ! و اگر نامه اعمال را «امام» ناميده، براى اين بوده كه مردم تابع حكم آنند. هر حكمى كه كرد، چه بهشت و چه دوزخ، چاره اى جز اطاعت ندارد.
اين وجه نيز باطل است، و معنا ندارد نامه اعمال و پرونده زندگى افراد، را پيشوا و امام بنامند، با اين كه نامه، تابع اعمال آدمى است، نه اين كه انسان تابع آن باشد. پس اگر آن را تابع بناميم، مناسب تر است تا متبوع، و اما اين توجيهى كه برايش كرده اند و گفته اند كه مردم تابع حكم آن كتاب اند، آن نيز صحيح نيست. زيرا آن كه اطاعت و پيروى مى شود، حكمى است كه خداوند بعد از پخش نامه ها و پس از سؤال و سنجيدن اعمال و شهادت شهود مى كند، نه حكم كتاب. چون «كتاب»، حكم بهشت و دوزخ ندارد، تنها مشتمل بر متن اعمال از خير و شر است.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از «امام»، لوح محفوظ و يا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه «كُلُّ أُمَّةٍ تُدعَى إلَى كِتَابِهَا» بدان اشاره مى كند - نيست. زيرا «كتاب» در آيه مذكور، كتاب امت ها است، ولى در آيه مورد بحث، كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مى شود. آرى، ظاهر «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، همين است.
و از جمله اقوال، يكى اين است كه: مراد از «امام»، مادران است - كه امام را جمع «أُم» بگيريم - به دليل اين كه در روايت آمده: «روز قيامت، مردم را به اسم مادران صدا مى زنند». پس معناى آيه، اين است كه: روزى كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مى زنيم.
اشكال اين وجه، اين است كه با لفظ آيه جور نمى آيد. زيرا در آيه فرموده: «مى خوانيم هر مردمى را با امامشان». و نفرموده «مى خوانيم مردم را با امامشان». و يا «مى خوانيم هر انسانى را با مادرش». و اگر واقعا منظور از «امام»، مادران بودند، جا داشت به يكى از دو تعبير آخرى فرموده باشد، و آن روايتى هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست، به فرض كه صحيح باشد و قبولش كنيم، تازه يك روايت مستقلى است كه ربطى به تفسير آيه ندارد.
علاوه بر اين، جمع بستن أُمَ (مادر) به «امام»، خود لغت نادرى است، كه كلام خداى را بر چنين معناى نادر حمل نبايد كرد. و زمخشرى هم، در كشاف، اين قول را از بدعت هاى تفاسير دانسته است.
و از آن جمله، اين است كه گفته اند: مراد از «امام»، كسى است كه به او اقتداء شود. چه عاقل باشد و چه غيرعاقل. چه حق و چه باطل. بنابر اين قول، انبياء و اولياء و شيطان و رؤساى ضلالت و خود اديان حق و باطل و كتب آسمانى و كتب ضلال و سنّت هاى اجتماعى، از خوب و بد، همه امام اند. بنابراين وجه، شايد دعوت هر مردمى با امامشان، كنايه از اين باشد كه هر تابعى در روز قيامت، ملازم متبوع خويش است، و «باء» «بِإمَامِهِم»، براى مصاحبه است.
اشكال اين وجه، همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت: «مراد از «امام حق»، پيغمبر است و مراد از «امام باطل»، شيطان» - كرديم.
آرى، در آن جا گفتيم: وقتى خود قرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد، نمى توانيم بر معناى عرفى و لغوى حمل كنيم. قرآن، «امام» را در طرف هدايت، عبارت مى داند از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و در طرف ضلالت، مقتدا و پيشواى گمراهان قرار مى گيرد.
ممكن هم هست بگویيم: «باء» در «بِإمَامِهِم»، باء آلت است، و معناى آن، اين است كه روزى كه هر طایفه اى به وسيله امامش دعوت و احضار مى شود. (دقت فرمایيد).
علاوه بر اين، «كتاب»، «سنّت»، «دين» و ديگر موارد مذكور، امام مستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آن ها به پيروى از پيغمبر و امام است، و همچنين پيغمبر هم، از جهت اين كه امام است، به امر خدا هدايت مى كند. و اما در جهت اين كه از معارف غيبى خبر مى دهد، يا پيام هاى خدایى را ابلاغ مى نمايد، از اين جهت نبى و يا رسول است و امام نيست. و همچنين، اضلال مذاهب باطله و كتب ضلال و سنّت هاى غلط، در حقيقت، اضلال مؤسسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعت ها است.
وجوهی که در معناى آیه: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى» گفته شده
«وَ مَن كَانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً»:
مقابله ميان «فِى هَذِهِ» و «فِى الآخِرَة» مى رساند كه مقصود از «هَذِهِ»، همين زندگى دنيا است، همچنان كه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت، كورى چشم نيست، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطنى است، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است، همچنان كه در جاى ديگر اين كورى را، كورى بصيرت معنا كرده و فرموده: «فَإنَّهَا لَا تَعمَى الأبصَارُ وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور»، و نيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن «أضَلُّ سَبِيلاً» بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن، گمراهى و بى بصيرتى است.
پس معناى آيه، اين است كه: هر كه در اين نشئه، يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد، چنين كسى در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى آمرزش نمى برد.
از آنچه گذشت، روشن گرديد اين كه بعضی ها گفته اند: اشاره در «فِى هَذِهِ»، به نعمت هایى است كه در آيه ذكر شده، و معنايش اين است كه: «كسانى كه در اين نعمت ها كه خدا روزی شان كرده كور باشند، و قدرش را ندانند و شكرش را به جا نياورند، در آخرت هم كور محشور مى شوند»، صحيح نيست.
و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: «مراد از كورى در دنيا، نداشتن بصيرت و مراد از كورى در آخرت، كورى چشم است»، صحيح نيست و وجه بطلان هر دو، از آنچه گذشت، معلوم مى شود.
علاوه بر اين، كورى چشم در آخرت، چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد. براى اين كه خود قرآن كريم، قيامت را روز نمايان شدن سريره ها و نهان ها خوانده و فرموده: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر». پس كسى كه در آن روز كور دل باشد، كور چشم هم خواهد بود.
و از ظاهر كلام بعضى مفسران بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: كلمۀ «أعمَى» ى دومى، افعل تفضيل و به معناى كورتر است. چون در تفسير خود، آن را به عبارت «أشدّ عمى» تفسير كرده، و اتفاقا سياق هم، مساعد تفسير اوست. چون جملۀ «أضَلُّ سَبِيلاً»، كه آن هم افعل تفضيل است، به آن عطف شده.
بحث روايتى: (رواياتى درباره برخی از آیات گذشته)
در امالى شيخ، از زيد بن على، از پدرش «عليهما السلام» نقل شده كه در تفسير آيه: «وَ لَقَد كَرَّمنَا بَنِى آدَم» مى فرمود:
يعنى بنى آدم را بر ساير مخلوقات برترى داديم، «وَ حَمَلنَاهُم فِى البَرِّ وَ البَحر». يعنى او را بر خشكى و ترى عالم مسلط كرديم، «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات»، يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيش كرديم، «وَ فَضَّلنَاهُم»، يعنى در خوردن از آن طيبات، او را بر ديگر حيوانات برترى داديم و مسلط ترش كرديم. چون هيچ پرنده و جنبنده اى در موقع خوردن، دست خود را كار نمى زند، مگر بنى آدم.
و در تفسير عياشى، از جابر، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل جملۀ «وَ فَضَّلنَاهُم عَلَى كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِيلاً» فرمود: خداوند تمامى حيوانات را (منكب: به روى افتاده) خلق كرده، جز آدمى را كه او را منتصب آفريده و اين، خود يكنوع برترى است.
مؤلف: آنچه در اين دو روايت است، دو مصداق از برترى است. نه اين كه آيه منحصر در همين ها باشد. به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين، خود يكنوع برترى است.
و نيز، در همان كتاب، از فضيل روايت شده كه گفت: از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، معناى آيه: «یَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» را پرسيدم. فرمود: در آن روز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و على «عليه السلام» و حسن بن على و حسين بن على «عليهما السلام» با قوم خود مى آيند و هر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته، آن روز با آن امام محشور مى شود.
و در تفسير برهان، از ابن شهر آشوب، از امام صادق «عليه السلام» روايت مى كند كه فرمود: آيا حمد خدا به جا نمى آوريد، كه وقتى قيامت مى شود، هر قومى را به سوى كسى مى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى شويم و شما دست به دامن ما.
مؤلف: اين روايت را، مجمع البيان، از آن جناب نقل كرده و اين، خود دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، امام امامان است، همچنان كه گواهى است بر گواهان. و نيز دلالت دارد بر اين كه مسأله دعوت به امام در روز قيامت، در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت.
و در مجمع البيان مى گويد: عامه و خاصه (يعنى سنى و شيعه)، از على بن موسى الرضا «عليه السلام»، با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه، فرموده است: هر قومى در آن روز، از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنّت پيغمبر خود بازخواست مى شوند.
مؤلف: اين روايت را، تفسير برهان هم، از ابن شهرآشوب، از آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه، اين روايت را نقل كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: هر قومى از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنّت پيغمبرش پرسش مى شود.
و در تفسير عياشى، از عمّار ساباطى، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: زمين بدون امام رها نمى شود كه حلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را، و همان قول خداوند تعالى است كه مى فرمايد: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم». پس فرمود: رسول خدا فرموده است: كسى كه بدون امام بميرد، مُرده است مانند مردم عهد جاهليت.
مؤلف: علت استدلال به آيه در اين حديث، عموم دعوت است، كه شامل جميع مردم مى شود.
و نيز، در همان كتاب، از اسماعيل بن همام، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: چون روز قيامت شود، خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اين كه بگويد: هر قومى دنبال هر كسى بوده اند، بروند. مى گويند: بلى، عدالت است، پس گفته مى شود: از هم جدا شويد، پس جدا مى شوند.
مؤلف: در اين روايت تأييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام) در آيه، احضار مردم است با امام خودشان، و دعوت به معناى نداى با اسم نيست و روايات در معانى گذشته زياد است.
در تفسير قمى، در قول خداوند «وَ لَا يُظلَمُونَ فَتِيلاً» گفته: «فتيل»، پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده.
و در تفسير عياشى، از مثنى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: ابوبصير، از آن جناب پرسيد: در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمایيد در باره مردى كه صد هزار درهم داشت، همه ساله با خود مى گفت امسال به زيارت حج مى روم - امسال به زيارت حج مى روم و نرفت، تا مُرد و به حج اسلام موفق نشد!
فرمود: اى ابابصير! مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى وَ أضَلّ سَبِيلاً»؟ و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنيا، كورى نسبت به واجبى از واجبات خدا است.
آيات ۷۳ - ۸۱ سوره إسراء
وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتّخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)
وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً(۷۴)
إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)
وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً(۷۶)
سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً(۷۷)
أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً(۷۹)
وَ قُل رَبَّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً(۸۰)
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)
نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحى كرديم، غافل سازند و چيز ديگرى به ما نسبت دهى تا مشركان، تو را دوست خود گيرند. (۷۳)
و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانديم، نزديك بود كه به مشركان نامبرده اندك تمايل و اعتمادى بكنى؟(۷۴)
كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى)، كيفر اين عمل را به تو مى چشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم، آنگاه از قهر و خشم ما، هيچ ياورى بر خود نمى يافتى(۷۵)
و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده، در نتيجه يا با مكر يا به زور تو را از آن جا بيرون كنند، كه در اين صورت، بيش از اندك زمانى نمى زيستند. (۷۶)
ما سنّت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند، همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهى يافت. (۷۷)
نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آر، كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند). (۷۸)
و بعضى از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب، تنها بر تو واجب است، باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت) مبعوث گرداند. (۷۹)
و همواره بگو: پروردگارا! مرا با قدمى صدق داخل و با قدمى صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه همواره ياريم كند، عطا كن. (۸۰)
و به امتت بگو: رسول حق آمد و باطل را نابود كرد، كه باطل خود بى آبرو و لايق محو و نابودى ابدى است. (۸۱)
اين آيات، گوشه اى از نيرنگ هاى مشركان را كه به قرآن و به پيغمبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زدند و تعدى و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد كردند، يادآور شده، در همين باره، عليه ايشان احتجاج و استدلال مى كند. آرى، آن ها خواسته بودند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت به قسمتى از دستورات، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند.
به همين جهت، در اين آيات، به شديدترين بيان، آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركان و لو هر قدر هم اندك باشد، ميل پيدا كند، و ايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند، هلاكشان فرمايد.
در اين آيات، توصيه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در ان جام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمده است.
«وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِىَ عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً»:
كلمّ «إن»، مخفّف از «إنّ» است، به دليل اين كه لام بر سر «لِيَفتِنُونَكَ» در آمده و «فتنه»، به معنى لغزاندن و برگرداندن است، و كلمۀ «خليل» از «خُلّت»، به معنى صداقت است، چه بسا گفته باشند كه از «خلت»، به معنى حاجت است، ولى بعيد به نظر مى رسد.
ظاهر سياق مى رساند كه مراد از «الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ» قرآن باشد، كه مشتمل بر توحيد و نفى شرك و سيرت صالح است، و اين مؤيد رواياتى است كه در شأن نزول آيات وارد شده كه مشركان از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست كردند كه دست از بدگویى خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بى شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند، از خود دور كند. چون عارشان مى شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداى را بشنوند، و در چنين مناسبتى، آيه مورد بحث نازل شد.
و معنايش اين است كه: مشركان نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحى نموديم، منحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيشگيرى و اعمالى بر خلاف آن انجام دهى، و بدين وسيله افترایى به ما ببندى و روش اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى و گفتند كه اگر چنين كنى و يك مشت گدا و ژنده پوش را از خود برانى، با تو رفاقت مى كنيم.
جلوه اى ديگر از آثار عصمت و حفظ الهى
«وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً»:
«تثبيت» در اين جا، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به معناى عصمت و حفظ الهى است، و اگر جواب «لَولَا» را خود ركون قرار نداده و نفرمود «تَركَنُ»، بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده، فرمود: «لَقَد كِدتَ تَركَنُ»، براى اين بود كه با در نظر داشتن اين كه ركون به معناى كمترين ميل است، دلالت كند بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ميل به كفار كه نكرد، سهل است، بلكه نزديك به ميل هم نشد، و اين كه فرمود «إلَيهِم» و ركون را به مشركان نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تأكيد مى كند.
و معناى آيه اين است كه: اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمى داديم، نزديك مى شدى به اين كه به سوى آنان اندكى ميل كنى، ليكن ما تو را استوار ساختيم، و در نتيجه، به آنان كمترين ميلى نكردى، تا چه رسد به اين كه اجابتشان كنى. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ايشان را اجابت نكرد و ذرّه اى ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.
«إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً»:
سياق آيه، تهديد است و مراد از «ضعف حيات و «ممات»، مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگى و مرگ است، و معنا اين است كه: اگر نزديك شوى به اين كه به سوى آنان متمايل گردى، هرچند تمايل مختصرى باشد، ما عذاب دوچندان زندگى كه مجرمان را با آن شكنجه مى دهيم و عذاب دوچندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم، به تو خواهيم چشانيد.
و در مجمع، از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است: مراد از «ضعف عذاب»، عذابى است كه درد و الم آن دوچندان باشد، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت (هر دو) را به تو مى چشانيم. آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است:
لَمَقتَلُ مَالِك أذبَان مِنِّى * أبِيتُ اللَّيلَ فِى ضِعفٍ ألِيمٍ
كه مقصود از «ضعف اليم»، عذاب اليم است. يعنى وقتى مالك از من جدا گشت و كشته شد، آن شب را در عذاب اليمى صبح كرديم.
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيراً»، تشديد در تهديد است، و معنايش اين است كه: در اين صورت، عذاب واقع خواهد شد، و هيچ راه گريزى از آن نخواهد بود.
«وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً»:
كلمه «استفزاز»، به معناى سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است، و «الف و لام» در «الأرض»، براى عهد است، و مقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است، و كلمه «خلاف» به معناى بعد است، و مقصود از «قليل»، زمان اندك است.
و معناى آيه، اين است كه: مشركان نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى، و اگر ايشان تو را بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكه پس از مدت كوتاهى، همه هلاك مى شدند.
بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركان با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمين هاى عرب بيرون كنند. وليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد. چرا كه سوره مورد بحث، مكى است و آيات آن هم، در يك سياق است و گرفتارى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با يهوديان در مدينه و بعد از هجرت بوده است.
«سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً»:
كلمۀ «تحويل» به معناى نقل چيزى است، از حالى به حال ديگر. و كلمۀ «سنّة مَن» در تقدير «لِسُنَّةِ مَن» است. يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم. و اين جار و مجرور، متعلق به جملۀ «لَا يَلبَُثُون» است. يعنى: ديرى نمى پایيد كه مردم مكه مانند سنّت كسى كه قبل از تو فرستاديم، مى شدند.
و اين سنّت، يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند، سنّت خداى سبحان است. و اگر فرمود: سنّت پيغمبرى است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبت داده، به اين اعتبار بوده كه سنّت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِنَا تَحوِيلاً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن أرضِنَا أو لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا فَأوحَى إلَيهِم رَبُّهُم لَنُهلِكَنَّ الظَّالِمِين».
و معناى آيه، اين است كه: «در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد، به خاطر سنّتى كه ما براى پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم، و تو هيچ تغيير و تبديلى براى سنّت ما نخواهى يافت».
معناى «دلوك شمس» و «غسق الليل»، در آيه شریفه
«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشهُوداً»:
در مجمع البيان گفته: «دُلُوك» به معناى زوال آفتاب و رسيدن به حدّ ظهر است. مبرد گفته: «دُلُوك شمس»، به معناى اول ظهر تا غروب است.
بعضى ديگر گفته اند: «دُلُوك شمس»، به معناى غروب آفتاب است، و اصل كلمه از «دلك» است، كه به معناى ماليدن است.
و اگر ظهر را «دُلُوك» گفته اند، بدين جهت است كه از شدت روشنایى، هر كس به آن نگاه كند، چشم خود را مى مالد، و اگر غروب آفتاب را «دُلُوك شمس» خوانده اند، باز براى اين است كه بيننده، چشم خود را مى مالد، تا درست درك كند.
و نيز در مجمع گفته: «غَسَق اللَّيل»، هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد. وقتى مى گويند: «غَسَقَتِ القُرحَة»، معنايش اين است كه: زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلش نمودار گشت.
و در مفردات گفته: «غسق شب»، به معناى شدت ظلمت شب است.
مفسران، در تفسير اول آيه اختلاف كرده اند، و از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: «دُلُوك الشَّمس»، هنگام ظهر و «غَسَق اللَّيل»، نصف شب است. و به زودى، إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، به آن اشاره خواهد شد.
و بنابر اين روايت، آيه شريفه، از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، و نمازهاى واجب يوميه، كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود، چهار نماز است: «ظهر و عصر»، و «مغرب و عشاء»، و با انضمام نماز «صبح»، كه جملۀ «وَ قُرآنَ الفَجر»، بر آن دلالت دارد، نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.
و اين كه فرموده: «وَ قُرآنَ الفَجر»، عطف است بر كلمۀ «الصَّلَوة»، كه تقديرش چنين مى شود: «وَ أقِمِ قُرآنَ الفَجر»، كه مراد از آن، نماز صبح است، و چون مشتمل بر قرائت قرآن است، آن را «قرآن صبح» خوانده. چون روايات همه متفق اند بر اين كه مراد از «قُرآنَ الفَجر»، همان «نماز صبح» است.
و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه، متفقا جملۀ «إنَّ قُرآنَ الفَجرِ كَانَ مَشهُوداً» را تفسير كرده اند به اين كه: «نماز صبح را، هم ملائكه شب (در موقع مراجعت)، و هم ملائكه صبح (در موقع آمدن) مى بينند. و ما به زودى، به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كرد، إن شاء اللّه.
مأموریت رسول خدا «ص»، به تهجّد نيمه شب و دعا و استمداد از خداوند
«وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً»:
كلمۀ «تهجّد»، از ماده «هجود» است، كه در اصل به معناى خواب است. و «تهجّد»، به طورى كه بسيارى از اهل لغت گفته اند، به معناى بيدارى بعد از خواب است. و ضمير در «بِهِ»، به قرآن، يا به كلمۀ «بَعض» (كه از كلمۀ «مِنَ اللَّيل» استفاده مى شود)، بر مى گردد.
و كلمۀ «نَافِلة»، از ماده «نَفل»، به معناى زيادى است. و چه بسا گفته شده كه كلمۀ «مِنَ اللَّيل»، از قبيل اغراء «تحريك و تهيج»، و نظير «عَلَيكَ بِاللَّيل: بر تو باد شب» مى باشد. و حرف «فاء»، كه بر سرِ «فَتَهَجَّد» آمده، نظير «فاء» در «فَإيَّاىَ فَارهَبُون» است.
و معناى آيه، چنين است كه: قسمتى از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن (يعنى نماز) مشغول شو. نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تو است.
كلمۀ «مقام»، در جملۀ «مَقَاماً مَحمُوداً»، ممكن است مصدر ميمى و به معناى بعث باشد، كه در اين صورت، مفعول مطلق جملۀ «لِيَبعَثَكَ» خواهد بود، هر چند كه لفظ «بعث» در بين نيامده باشد، و معنا چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را بعث كند، بعثى پسنديده».
و ممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه «بعث»، به معناى اقامه و يا متضمن معناى اعطاء و امثال آن باشد، كه بنابراين احتمال، معناى آيه چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را به مقامى محمود، به پا دارد»، و يا «در حالى كه معطى تو است، به مقامى محمود بعث فرمايد»، و يا «عطا كند تو را در حالى كه بعث كننده تو است، مقامى محمود».
در اين جا، محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدى به آن نزده است، و اين، خود مى فهماند كه مقام مذكور، مقامى است كه هر كس آن را مى پسندد. و معلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، و همه كس از آن منتفع گردد، و به همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، و آن، «مقام شفاعت» كبراى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه روز قيامت، در آن مقام قرار مى گيرد. و روايات وارده در تفسير اين آيه، از طرق شيعه و سنّى، همه بر این معنا متفق اند.
مقصود از دخول و خروج به «صدق»، در آیه شریفه
«وَ قُل رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً»:
كلمۀ «مُدخَل» - به ضم ميم و فتح خاء - مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، و همين طور «مُخرَج»، كه آن نيز، هم وزن همان صيغه است و به معناى خارج كردن است. و اگر «إدخال» و «إخراج» را به صدق اضافه كرده، به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امرى، دخول و خروجى باشد كه متصف به صدق و داراى حقيقت باشد. نه اين كه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و يا يك طرفش، با طرف ديگرش متضاد بوده باشد.
مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود، به زبانش خداى را بخواند، ولى منظور قلبی اش، اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجّه گشته، از اين راه وجهه اى كسب كند. و يا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر، غير خداى را هم شركت دهد.
و خلاصه اين كه: «دخول و خروج به صدق»، اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول و خروج هايش ببيند، و صدق سراپاى وجودش را بگيرد. چيزى بگويد كه عمل هم بكند، و عملى بكند، كه همان را بگويد. چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى كند و عملى انجام ندهد، مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است، و اين مقام، مقام صديقين است. بنابراين، برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگویيم: خدايا! امور مرا آن چنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى.
«وَ اجعَل مِن لَدُنكَ سُلطَاناً نَصِيراً» - يعنى: سلطنتى يارى شده. به اين معنا كه مرا در تمامى مهماتم و در هر كارى كه مشغول مى شوم، يارى كن. اگر مردم را به دين تو دعوت مى كنم، مغلوب نشوم، و حجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنه اى و مكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم، و به وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم.
و اين آيه، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، به طور مطلق، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مُدخَل و مُخرَج ها او را سرپرستى كند، و از ناحيه خود سلطانى به او دهد كه او را ياور باشد. در نتيجه، از هيچ حقى منحرف نگشته و به سوى هيچ باطلى متمايل نشود.
و بنابراين اطلاق، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسران را قبول كنيم كه گفته اند: «مراد از دخول و خروج، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوى مكه و فتح مكه است». و يا آن كه «مراد از دخول و خروج، دخول در قبر به مرگ، و خروج از قبر به بعث است».
بله، از آن جایى كه آيه شريفه بعد از آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ»، و آيه «وَ إن كَادُوا لَيَستَفِزُّونَكَ»، و در سياق آن دو قرار گرفته، اشاره به مسأله دخول و خروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج، نه اين كه دخول و خروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد.
آرى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه در تمامى مهماتش و كارهایی كه در امر دعوت دينى دارد، به پروردگارش ملتجى شو. و همچنين در دخول و خروج هر مكانى كه سكونت مى كند، و يا صرفا داخل و خارج مى شود، و اين معنا واضح است.
«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً»:
در مجمع البيان گفته» كلمۀ «زَهُوق»، به معناى هلاكت و بطلان است.، وقتى گفته مى شود: «زَهَقَت نَفسُهُ»، معنايش اين است كه جانش بيرون آمد. گویى اين كه جانش به سوى هلاكت بيرون شد. اين بود كلام صاحب مجمع، و معناى آيه روشن است.
در اين آيه كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه ظهور حق را به همه اعلام كند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |