گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:


==سخن حضرت زكريا «ع» با خداى تعالى، و نكات و ظرائف آن سخنان ==
==سخن حضرت زكريا «ع» با خداى تعالى، و نكات و ظرائف آن سخنان ==
«'''قَالَ رَب إِنى وَهَنَ الْعَظمُ مِنى...'''»:
«'''قَالَ رَبّ إِنّى وَهَنَ الْعَظمُ مِنّى...'''»:


اين آيه زمينه چينى مى كند براى درخواستى كه بعدا از زكريا نقل مى نمايد كه گفت : ((فهب لى من لدنك وليا(، و اگر كلمه ((رب (( را جلوتر آورد براى استرحام بوده و خواسته در مقدمه دعا، درياى رحمت خدا را به خروش آورد و بعد دعا كند. و اگر با كلمه ((ان (( مطلب خود را تاكيد كرد براى اين است كه برساند حاجتش به داشتن فرزند حاجتى است مبرم و حياتى . و كلمه ((وهن (( به معناى ضعف و نقصان نيرو است. و اگر اين ضعف خود را به استخوانهايش اختصاص داد براى اين است كه آدمى در تمامى حركت ها و سكونهايش بر آن قرار مى گيرد.
اين آيه، زمينه چينى مى كند براى درخواستى كه بعدا از زكريا نقل مى نمايد كه گفت: «فَهَب لِى مِن لَدُنكَ وَلِيّاً»، و اگر كلمۀ «رَبّ» را جلوتر آورد، براى استرحام بوده و خواسته در مقدمه دعا، درياى رحمت خدا را به خروش آورد و بعد دعا كند.  


و اگر نگفت ((استخوانهايم (( و يا ((استخوانم (( براى اين است كه ضعف را به جنس استخوان نسبت دهد، و هم اينكه اجمالى باشد براى تفصيل بعد.
و اگر با كلمۀ «إنّ» مطلب خود را تأكيد كرد، براى اين است كه برساند حاجتش به داشتن فرزند، حاجتى است مبرم و حياتى. و كلمۀ «وهن»، به معناى ضعف و نقصان نيرو است. و اگر اين ضعف خود را به استخوان هايش اختصاص داد، براى اين است كه آدمى در تمامى حركت ها و سكون هايش، بر آن قرار مى گيرد.


«'''و اشتعل الراس شيبا'''» - ((اشتعال (( به معناى انتشار زبانه آتش ‍ و سرايت آن است ، در هر چيزى كه قابل احتراق باشد. در مجمع البيان گفته : جمله ((و اشتعل الراس شيبا(( از بهترين استعارات است ، و معنايش اين است كه سفيدى موى در سر من منتشر شده آنچنان كه شعاع آتش منتشر مى شود، و كانه منظور از شعاع آتش همان زبانه آن است .
و اگر نگفت «استخوان هايم»، و يا «استخوانم»، براى اين است كه ضعف را به جنس استخوان نسبت دهد، و هم اين كه اجمالى باشد براى تفصيل بعد.


«'''و لم اكن بدعائك رب شقيا'''» - ((شقاوت (( خلاف سعادت است ، و گويا منظور از آن محروميت از خير است كه يا لازمه شقاوت است و يا خود آن . كلمه ((بدعائك (( متعلق به شقى است ، و ((باء(( آن باء سببيت و يا به معناى ((فى (( است . و معناى آيه اين است كه : پروردگارا! من همواره به سبب دعاى خود قرين سعادت بوده ام و هر وقت تو را مى خواندم اجابتم مى فرمودى ، بدون اينكه مرا شقى و محروم سازى.  
«'''وَ اشتَعَلَ الرَأسُ شَيباً'''» - «اشتعال»، به معناى انتشار زبانه آتش و سرايت آن است، در هر چيزى كه قابل احتراق باشد. در مجمع البيان گفته: جملۀ «وَ اشتَعَلَ الرَأسُ شَيباً»، از بهترين استعارات است، و معنايش اين است كه سفيدى موى در سر من منتشر شده، آن چنان كه شعاع آتش منتشر مى شود، و كأنّه منظور از شعاع آتش، همان زبانه آن است.


و يا اين است كه : پروردگارا من هيچ وقت در دعاى خود از ناحيه تو محروم و خائب نبوده ام ، مرا به اجابت كردنت عادت داده اى و هر وقت تو را مى خواندم قبول مى نمودى . به هر صورت چه معنا آن باشد و چه اين ، كلمه دعاء مصدر مضاف به مفعول است .
«'''وَ لَم أكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً'''» - «شقاوت»، خلاف سعادت است، و گويا منظور از آن، محروميت از خير است كه يا لازمه شقاوت است و يا خود آن.
 
كلمۀ «بِدُعَائِكَ»، متعلق به شقى است، و «باء» آن، باء سببيت و يا به معناى «فِى» است. و معناى آيه اين است كه: پروردگارا! من همواره به سبب دعاى خود قرين سعادت بوده ام و هر وقت تو را مى خواندم، اجابتم مى فرمودى، بدون اين كه مرا شقى و محروم سازى.
 
و يا اين است كه: پروردگارا! من هيچ وقت در دعاى خود از ناحيه تو محروم و خائب نبوده ام. مرا به اجابت كردنت عادت داده اى و هر وقت تو را مى خواندم، قبول مى نمودى. به هر صورت، چه معنا آن باشد و چه اين، كلمۀ «دعاء»، مصدر مضاف به مفعول است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۸ </center>
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((دعائك (( مصدر مضاف به فاعل است ، و معنايش اين است : پروردگارا! من هيچوقت نسبت به دعوتت كه مرا به سوى بندگى و اطاعت مى خواند شقى و متمرد نبوده ام ، هر وقت مرا دعوت كردى اطاعت كردم و به خلوص عبادتت نمودم . ليكن معناى اول روشن تر است .
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «دُعَائِكَ»، مصدر مضاف به فاعل است، و معنايش اين است: پروردگارا! من هيچوقت نسبت به دعوتت، كه مرا به سوى بندگى و اطاعت مى خواند، شقى و متمرد نبوده ام. هر وقت مرا دعوت كردى، اطاعت كردم و به خلوص عبادتت نمودم، ليكن معناى اول، روشن تر است.


و در تكرار كلمه ((ربّ(( و قرار دادن آن بين اسم ((كان (( و خبرش در جمله ((و لم اكن بدعائك رب شقيا(( بلاغتى است كه ممكن نيست با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمود، و همچنين در نظير آن ، يعنى جمله ((و اجعله رب رضيا((
و در تكرار كلمۀ «رَبّ» و قرار دادن آن بين اسم «كَانَ» و خبرش در جملۀ «وَ لَم أكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً» بلاغتى است كه ممكن نيست با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمود. و همچنين در نظير آن، يعنى جملۀ «وَ اجعَلهُ رَبِّ رَضِيّاً»


«'''وَ إِنى خِفْت الْمَوَالىَ مِن وَرَاءِى وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً'''»:
«'''وَ إِنى خِفْت الْمَوَالىَ مِن وَرَاءِى وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً'''»:


تتمه تمهيد و زمينه چينى است كه گفتيم قبل از دعاى خود كرده . و منظور از ((موالى (( عموها و پسر عموها هستند. بعضى گفته اند منظور از ((موالى (( ((كلالة (( است ، و بعضى ديگر گفته اند ((عصبه (( است . و بعضى گفته اند تنها پسر عموها است ، و بعضى گفته اند كه منظور ورثه است . و به هر حال ، به هر معنا كه باشد غير اولاد صلبى است . و مقصود از اينكه گفت ((از موالى مى ترسم (( اين است كه از عمل موالى مى ترسم . و مقصود از ((من ورائى (( بعد از مرگ است . و خلاصه اينكه حضرت زكريا مى ترسيده از اينكه از دنيا برود و نسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد، و اين كنايه از همان بى اولاد مردن است .
تتمه تمهيد و زمينه چينى است كه گفتيم قبل از دعاى خود كرده. و منظور از «مَوَالى»، عموها و پسر عموها هستند. بعضى گفته اند منظور از «مَوَالى»، «كلاله» است، و بعضى ديگر گفته اند: «عُصبه» است. و بعضى گفته اند: تنها پسر عموها است، و بعضى گفته اند كه: منظور ورثه است.  
 
و به هر حال، به هر معنا كه باشد، غير اولاد صلبى است. و مقصود از اين كه گفت: «از موالى مى ترسم»، اين است كه از عمل موالى مى ترسم. و مقصود از «مِن وَرَائِى»، بعد از مرگ است. و خلاصه اين كه حضرت زكريا مى ترسيده از اين كه از دنيا برود و نسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد، و اين كنايه از همان بى اولاد مُردن است.


كلمه ((عاقر(( در جمله ((و كانت امراتى عاقرا(( به معناى زن نازا است ، و مرد عاقر آن مردى را گويند كه فرزند دار نشده باشد.
كلمۀ «عاقر» در جملۀ «وَ كَانَتِ امرَأتِى عَاقِراً»، به معناى زن نازا است، و «مرد عاقر»، آن مردى را گويند كه فرزند دار نشده باشد.


و اينكه چنين تعبير كرده كه ((همسرم عاقر است (( خود دلالت مى كند بر اينكه همسرش علاوه بر اينكه تا آن روز كه اين دعا را مى كرده فرزند نياورده از سن فرزند دار شدن هم گذشته بوده است .
و اين كه چنين تعبير كرده كه «همسرم عاقر است»، خود دلالت مى كند بر اين كه همسرش علاوه بر اين كه تا آن روز كه اين دعا را مى كرده، فرزند نياورده، از سن فرزند دار شدن هم گذشته بوده است.


و ظاهر اينكه كلمه ((ان (( را تكرار نكرده و فرموده : ((انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى...(( اين است كه جمله ((و كانت ...(( حاليه است ، و مجموع كلام يعنى ((و انى خفت الموالى... عاقرا(( فصل واحدى از داستان است ، و اين معنا را مى رساند كه چون همسرم عاقر است جا دارد كه از ورثه بعد از خودم بترسم .
و ظاهر اين كه كلمۀ «إنّ» را تكرار نكرده و فرموده: «إنِّى خِفتُ المَوَالِىَ مِن وَرَائِى وَ كَانَتِ امرَأتِى...» اين است كه جملۀ «وَ كَانَت...» حاليه است، و مجموع كلام، يعنى «وَ إنِّى خِفتُ المَوَالِى... عَاقِراً»، فصل واحدى از داستان است، و اين معنا را مى رساند كه چون همسرم عاقر است، جا دارد كه از ورثه بعد از خودم بترسم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹ </center>
پس مجموع زمينه چينى هايى كه آن جناب براى دعاى خود كرده است به دو بخش بر مى گردد: اول اينكه خداى عز و جل او را در طول زندگيش ‍ و تا روزى كه پيرى سالخورده شده به استجابت دعا عادت داده . دوم اينكه او از ورثه بعد از مرگش مى ترسد، چون همسرش عاقر است .
پس مجموع زمينه چينى هايى كه آن جناب براى دعاى خود كرده است، به دو بخش بر مى گردد: اول اين كه خداى عزوجل، او را در طول زندگی اش، و تا روزى كه پيرى سالخورده شده، به استجابت دعا عادت داده. دوم اين كه او از ورثه بعد از مرگش مى ترسد، چون همسرش عاقر است.


و ممكن است كلام را به سه بخش تقسيم نمود، به اينكه پيرى خودش را يك بخش و عاقر بودن همسرش را بخش مستقل ديگرى شمرد.
و ممكن است كلام را به سه بخش تقسيم نمود، به اين كه پيرى خودش را يك بخش و عاقر بودن همسرش را بخش مستقل ديگرى شمرد.
<span id='link5'><span>
<span id='link5'><span>


۱۶٬۸۸۰

ویرایش