تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۶: تفاوت میان نسخهها
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
و سياق در همه اين آيات سياق انحصار است ، مى فهماند كه ربوبيت منحصر در خداى تعالى است . و براى او شريكى در ربوبيت نيست ، وانحصار منافات با وساطت اسباب طبيعى و يا غير طبيعى در آن امور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعضايى كه اين مسرت و اندوه را نشان مى دهد در تحقق خنده و گريه ، و يا واسطه شدن اسباب طبيعى و غير طبيعى متناسب در احياء و اماته ، و در خلقت نر و ماده ، و پديد آمدن غنى و فقر، و يا نابود كردن امت هاى هالك ، چون وقتى اين اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هيچ استقلالى از خود نداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجوديشان و آنچه كه بر آنها مترتب مى شود ملك خداى تعالى خواهد بود، و كسى و چيزى شريك خدا در اين ملك نيست . | و سياق در همه اين آيات سياق انحصار است ، مى فهماند كه ربوبيت منحصر در خداى تعالى است . و براى او شريكى در ربوبيت نيست ، وانحصار منافات با وساطت اسباب طبيعى و يا غير طبيعى در آن امور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعضايى كه اين مسرت و اندوه را نشان مى دهد در تحقق خنده و گريه ، و يا واسطه شدن اسباب طبيعى و غير طبيعى متناسب در احياء و اماته ، و در خلقت نر و ماده ، و پديد آمدن غنى و فقر، و يا نابود كردن امت هاى هالك ، چون وقتى اين اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هيچ استقلالى از خود نداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجوديشان و آنچه كه بر آنها مترتب مى شود ملك خداى تعالى خواهد بود، و كسى و چيزى شريك خدا در اين ملك نيست . | ||
<span id='link53'><span> | <span id='link53'><span> | ||
==مراد از اين كه فرمود: «خدا است كه می خنداند و می | ==مراد از اين كه فرمود: «خدا است كه می خنداند و می گرياند»== | ||
پس معناى جمله اين است كه خداى تعالى تنها كسى است كه خنده را در شخص خندان و گريه را در شخص گريان ايجاد كرده ، و كسى در آن شريك خدا نيست . و اين منافات ندارد با اين كه ما خنده و گريه را به خود انسان ها نسبت مى دهيم ، براى اين كه نسبت خنده و گريه و هر كار ديگر به اينكه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده ، و بين اين دو نسبت فرق بسيار است . | پس معناى جمله اين است كه خداى تعالى تنها كسى است كه خنده را در شخص خندان و گريه را در شخص گريان ايجاد كرده ، و كسى در آن شريك خدا نيست . و اين منافات ندارد با اين كه ما خنده و گريه را به خود انسان ها نسبت مى دهيم ، براى اين كه نسبت خنده و گريه و هر كار ديگر به اينكه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده ، و بين اين دو نسبت فرق بسيار است . | ||
و باز منافاتى نيست بين اراده الهى به خنده و گريه انسان ، با اراده خود انسان به خنديدن و گريستن ، و اراده الهى باعث نمى شود كه اراده خود انسان باطل شود و شخص خندان مجبور به خنده باشد، براى اين كه اراده الهى به مطلق خنده تعلق نگرفته ، كه به هر صورت كه بوده باشد صورت بگيرد، بلكه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختيار، خنده اى كه از اراده انسان و اختيارش سر مى زند، نه هر خنده و لو به اجبار، پس اراده خود انسان سبب خنديدن او است سببى كه در طول سببيت اراده خداى سبحان است ، نه در عرض آن ، تا تزاحم و منافاتى پيش آيد، و يا هر دو دخالت داشته باشند و اشكال شود كه دو سبب چگونه يك مسبب را ايجاد كنند، و در نتيجه ناگزير شويم براى رفع اشكال بگوييم : افعال اختيارى انسان هم مخلوق خداست ، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، همچنان كه جبرى مذهبان گفته اند، و يا به عكس بگوييم : مخلوق خود انسان است ، و خداى تعالى در آنها هيچ دخالتى ندارد كه معتزلى مذهبان آن را مى گويند. | و باز منافاتى نيست بين اراده الهى به خنده و گريه انسان ، با اراده خود انسان به خنديدن و گريستن ، و اراده الهى باعث نمى شود كه اراده خود انسان باطل شود و شخص خندان مجبور به خنده باشد، براى اين كه اراده الهى به مطلق خنده تعلق نگرفته ، كه به هر صورت كه بوده باشد صورت بگيرد، بلكه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختيار، خنده اى كه از اراده انسان و اختيارش سر مى زند، نه هر خنده و لو به اجبار، پس اراده خود انسان سبب خنديدن او است سببى كه در طول سببيت اراده خداى سبحان است ، نه در عرض آن ، تا تزاحم و منافاتى پيش آيد، و يا هر دو دخالت داشته باشند و اشكال شود كه دو سبب چگونه يك مسبب را ايجاد كنند، و در نتيجه ناگزير شويم براى رفع اشكال بگوييم : افعال اختيارى انسان هم مخلوق خداست ، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، همچنان كه جبرى مذهبان گفته اند، و يا به عكس بگوييم : مخلوق خود انسان است ، و خداى تعالى در آنها هيچ دخالتى ندارد كه معتزلى مذهبان آن را مى گويند. |
نسخهٔ ۲۵ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۵۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بيان آيات
اشاره به مطالب و محتويات اين قسمت از سوره مباركه نجم
سياق نه آيه از آيات اول اين فصل رواياتى را كه در شاءن نزول وارد شده تصديق مى كند، در آن روايات آمده كه مردى از مسلمانان اموال خود را در راه خدا انفاق كرد، مردم او را سرزنش كردند كه انفاق در راه خدا هم حدى دارد و او را از فناى مالش زنهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و به او كه زير بار نمى رفت گفتند: اگر ترك انفاق گناه داشت به گردن ما، آن مرد هم پذيرفت و ديگر انفاق نكرد، و به مناسبت اين واقعه آيات نه گانه مذكور نازل شد. كه خداى سبحان به طور اشاره به اين داستان متعرض آن شده ، و به منظور بيان حقيقت مطلب در اين مساءله مطالبى از صحف ابراهيم و موسى نقل كرده ، و نيز حق صريح و پوست كنده را در رد اباطيل مشركين كه در آيات گذشته بود بيان نموده ، فرمود: آنها مى گويند: اگر ما بتها را مى پرستيم براى اين است كه بتها تمثالهاى فرشتگان است كه دختران خدايند، مى پرستيم تا ما را نزد خداى سبحان شفاعت كنند. آيات فصل قبلى هم با روشن ترين بيان اين مساله را ابطال كرده بود. ولى در اين آيات حق مطلب در مساءله ربوبيت و الوهيت را روشن كرده مى فرمايد: خلقت و تدبير تنها از آن خدا است ، و تمامى آن به خدا منتهى مى شود، و خداى سبحان هر چه خلق كرده و تدبير نموده طورى خلق و تدبير كرده كه نشاءه اى ديگر را دنبال داشته باشد، تا در آن نشاءه جزاى كافر و مؤ من و مجرم و متقى را بدهد، و لازمه چنين خلقتى تشريع دين است ، بايد بندگان را به تكاليفى مكلف كند، و كرده ، و شاهدش هم همين است كه امتهاى گذشته را كه يكى پس از ديگرى آمدند و زير بار دين و تكاليف او نرفتند هلاك كرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود ومؤ تفكه . آنگاه بعد از نقل اين داستانها از صحف انبياى گرامى خاطر نشان كرده كه اين نذير - رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - هم از همان نذيران امت هاى گذشته است ، و اين كه قيامت نزديك است ، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه به ايشان نموده كه براى خدا سجده و عبادت كنيد. و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده ، و از جمله آيات برجسته اش آيه شريفه «و ان الى ربك المنتهى »، و آيه شريفه «وان ليس للانسان الا ما سعى » است .
بيان آيات
مربوط به شخصى كه از انفاق در راه خدا اعراض كرد و دست نگه داشت
أَ فَرَءَيْت الَّذِى تَوَلى وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدَى كلمه «تولى » (با ياء كه مصدر فعل تولى ، با الف ، است ) به معناى اعراض است ، و مراد از آن در اينجا بقرينه آيه بعدى اعراض از انفاق در راه خداست ، و كلمه «اعطاء» به معناى انفاق و كلمه «اكداء» - مصدر فعل اكدى - به معناى قطع اعطا و ترك انفاق است ، و حرف فاء كه بر سر جمله «افرايت » در آمده به خاطر همان مطلبى است كه قبلا خاطرنشان ساختيم و گفتيم آيات اين فصل فرع و نتيجه گيرى از آيات فصل قبلى است . و معناى آيه مورد بحث اين است كه : به من خبرده از آن كسى كه ازاعراض كرد، و مال اندكى انفاق نموده و ديگر از انفاق دست برداشت . أَ عِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى ضميرهاى اين جمله به همان شخص كه از انفاق اعراض كرده بود بر مى گردد، و استفهام در آيه انكارى است ، و معنايش اين است كه آيا او علم غيب دارد كه در نتيجه بداند رفيقش كه گناهش را گردن گرفته در قيامت اگر وى عذابى داشته باشد بجاى او عذاب مى كشد؟ مفسرين جمله را اينطور معنا كرده اند، ولى از ظاهر آيه بر مى آيد كه منظور اين است كه بفرمايد: او نسبت به حال آينده اش در دنيا علم غيب ندارد، و معنايش اين است كه آيا او كه دست از انفاق كشيده علم غيب دارد كه اگر به انفاق خود ادامه دهد اموالش تمام مى شود و به فقر مبتلا مى گردد؟ و اين كه گفتيم ظاهر آيه است براى اين بود كه آن معنايى كه مفسرين ارائه داده بودند معنايى كه آيه «الا تزر وازرة وزر اخرى » متعرض آن است . أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فى صحُفِ مُوسى وَ إِبْرَهِيمَ الَّذِى وَفى منظور از «صحف موسى » تورات و از «صحف ابراهيم » همان كتابى است كه بر ابراهيم نازل شده بود، و اگر به صيغه جمع از آن تعبير كرد، براى اين كه صحف هر يك از اين دو بزرگوار يكى دو تا نبوده بلكه اجزايى بسيار داشته است . و كلمه «توفيه » كه مصدر فعل «وفى » است به معناى آن است كه حق صاحب حق را تمام و كمال بپردازى ، و توفيه ابراهيم (عليه السلام )بود كه آن جناب هر حق بندگى كه به عهده داشت تمام و كامل ادا كرد و به بهترين وجه هم ادا كرد، كه خداى تعالى در «واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ».
و اما مطالبى را كه در چند آيه بعد از صحف ابراهيم و موسى مى آورد، هر چند كه در قرآن و قب ل از اين آيات به عنوان اين كه اينها در صحف آن دو بزرگوار بوده نيامده . و ليكن به عنوان حكمت و موعظه و قصص و عبرت آمده . پس معناى دو آيه اين شد كه : آيا اين شخص كه دست از انفاق كشيده اين امورى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده نديده ؟ أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى كلمه «وزر» به معناى ثقل است ، ولى استعمالش بيشتر در گناه رواج يافته ، و كلمه «وازره » به معناى گنهكار است كه بايد سنگينى گناه را تحمل كند، و اين آيه مى خواهد همان مطلبى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده حكايت كند، كه البته اين حكايت از اين آيه شروع مى شود و تا چند آيه ادامه دارد، و همه آن آيات در اولشان كلمه «ان » و كلمه «ان » در آمده كه تمام هفده آيه است . و آن معنا و مطلبى كه در صحف آن دو بزرگوار آمده بوده ، اين بوده كه : هيچ انسانى گناه انسانى ديگر را تحمل نمى كند، يعنى نفس هيچ كس گناهى كه ديگرى كرده آلوده نمى شود، و قهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده عقوبت و مؤ اخذه نمى شود. شرحى درباره مفاد آيه : «و ان ليس للانسان الا ما سعى » و اينكهعمل انسان چه خوب و چه بد با او خواهد بود وَ أَن لَّيْس لِلانسنِ إِلا مَا سعَى راغب مى گويد: كلمه «سعى » به معناى راه رفتن تند و سريع است ، اما نه به حدى كه دويدن بر آن صدق كند، ولى در مطلق جد و جهد در هر كارى چه خير و چه شر نيز استعمال مى شود، از آن جمله در قرآن آمده : «و سعى فى خرابها» كه البته بايد اضافه كنيم كه استعمالش در جد و كوشش در هر كار استعمال لغوى نيست ، بلكه استعاره اى است . و لام در كلمه «للانسان » لام ملك حقيقى است ، مانند ملكيت انسان نسبت چشم و گوش و ساير اعضايش ، نه مانند ملكيتش نسبت به خانه و فرش كه ملكيتى است اعتبارى و به معناى جواز تصرف . و چون انسان ملكيت حقيقى ، مالك اعمال خويش است پس مادامى كه انسان هست آن عمل هم هست ، و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد، بنابر اين بعد از انتقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش چه خير و چه شر چه صالح و چه طالح با او خواهد بود،
اين معناى ملك حقيقى است ، و اما آنچه كه انسان ملك خود مى پندارد، مال و فرزندان و زخارف و زينت هاى زندگى دنيا و جاهى كه در ظرف اجتماع از آن خود مى داند، و رابطه اى ميان آنها و غير خود نمى بيند، هيچ يك از اينها ملك حقيقى آدمى نيست (چون قوام هستيش به هستى آدمى نيست ، فرش مى سوزد صاحبش همچنان هست ، صاحبش مى ميرد فرش همچنان هست )، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى (كه زندگى در اجتماع ناگزيرش كرده چنين رابطه هايى را قائل شود) و اين ملك تا دم مرگ با آدمى هست ، همين كه خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست ديگرى مى سپارد. پس معناى آيه چنين شد كه : هيچ انسانى هيچ چيزى را به ملكيت واقعى مالك نيست ، تا اثر آن ملكيت كه يا خير است يا شر يا نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملى را كه كرده و جد و جهدى كه نموده ، تنها آن را دار است ، و اما آنچه ديگران كرده اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمى شود. اين كه در بالا گفتيم : «و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى شود» براى اين بود كه مساءله شفاعت را استثناء كرده باشيم ، هر چند كه شفاعت هم باز اثر اعمال خود آدمى است ، چون شفاعت از آن گنهكاران اين امت است كه با سعى جميل خود در حظيره ايمان به خدا و آياتش وارد شده اند و اگر مومن نمى شدند مشمول شفاعت نمى گشتند. و همچنين بهره مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤ منين و اعمال صالح و خيراتى كه برايش مى فرستند آن نيز مربوط به سعى جميل خود آدمى است ، كه در زندگى داخل در زمره مؤ منين شد، و سياهى لشكر آنان گرديد، و ايمانشان را تاءييد كرد، و اثرش اين شد كه هر چه عمل خير كردند، او نيز به قدر دخالتش سهيم گرديد. و همچنين كسانى كه در زندگى سنت حسنه اى باب مى كنند و مى روند. و مادامى كه در روى زمين اشخاص به آن سنت عمل مى كنند او نيز شريك است ، كه فرمودند: «من سن سنه حسنه فله ثوابها و ثواب من عمل بهاو من سن سنة سيئه كان له وزرها وزر من عمل بها الى يوم القيامه ». براى اين كه بر حسب فرض شخص باب كننده از همين جهت كه سنتى را باب كرده در عمل ديگران سهيم است ،
(چون اگر او آن عمل را باب نمى كرد، ديگران هم آن را انجام نمى دادند، و يا كمتر انجام مى دادند)، همچنان كه در تفسير آيه «و نكتب ما قدموا و اثارهم » نيز گذشت ، و همچنين در تفسير آيه «و ليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم » و در تفسير آيه «ليميز الله الخبيث من الطيب » گفتار نافعى در اين مقام گذشت . وَ أَنَّ سعْيَهُ سوْف يُرَى منظور از «سعى »، آن عملى است كه در انجامش جد و جهدى كرده ، و منظور از «رؤ يت » مشاهده است ، و ظرف اين مشاهده روز قيامت است ، به دليل اين كه دنبالش مساءله جزا را ذكر فرموده ، پس آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيه «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا» و آيه شريفه «يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره » مى باشد. و اگر جمله «سوف يرى » را به صيغه مجهول آورده ، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى شود كه خودشان آن عمل را انجام نداده اند. ثمَّ يجْزَاهُ الْجَزَاءَ الاَوْفى كلمه «وفاء» به معناى تمام است ، چون هر چيزى كه تمام باشد وافى به تمامى صفات مطلوبش هست ، و «جزاء اوفى » به معناى جزاى اتم است ، و ضمير در جمله «يجزيه » به سعى كه همان عمل باشد بر مى گردد، و معنايش اين كه سپس انسان عملش - يعنى به عملش - جزا داده مى شود جزايى اتم . مقصود از اينكه فرمود: «و ان الى ربك المنتهى » منتهى شدن خلقت و تدبير به خداىسبحان است وَ أَنَّ إِلى رَبِّك الْمُنتهَى كلمه «منتهى » مصدر ميمى و به معناى انتهاء است ، و در اين آيه مطلق آورده شده ،
در نتيجه مى فهماند مطلق انتهاء به سوى پروردگار تو است ، پس آنچه موجود كه در عالم وجود است در هستى و در آثار هستيش به خداى سبحان منتهى مى گردد، البته به خود خداوند، حال يا با وساطت چيزى و يا بدون واسطه ، و نيز هيچ تدبير و نظامى كلى يا جزيى در عالم جريان ندارد، مگر آنكه آن هم منتهى به خداى سبحان است ، چون تدبيرى كه بين موجودات عالم است چيز ديگرى جز اين نيست كه بين آنها روابطى برقرار كرده كه هر موجودى به خاطر آن روابطى كه با ساير موجودات دارد سر پا ايستاده و هستيش حفظ شده ، و معلوم است كه پديد آورنده روابط موجودات همان پديد آورنده خود موجودات است ، پس يگانه كسى به طور اطلاق منتهاى تمامى موجودات عالم است تنها و تنها خداى سبحان است همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «اللّه خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل له مقاليد السموات و الارض » و نيز فرموده : «الا له الخلق و الامر». آيه مورد بحث از آنجايى كه منتهاى هر چيزى را به طور مطلق خدا دانسته ، و اين اطلاق شامل تمامى تدبيرها نيز مى شود ناگزير بايد گفت كه آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى شود. يكى انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى درباره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى شود و ديگرى از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد تمامى موجودات دوباره به سوى او محشور مى شوند. و از آنچه گذشت خواننده محترم خودش مى تواند به اشكال وجوهى كه در تفسير آيه آورده اند متوجه شود، مثلا يكى گفته مراد از اين آيه رجوع خلق خداى سبحان است در روز قيامت . ديگرى گفته : معنايش اين است كه آخر امر به ثواب و عقاب پروردگارت منتهى مى شود سومى گفته : منتهاى مردم به سوى حساب پروردگار تو است . و چهارمى گفته افكار بشر همه جا جولان مى كند و مى كند تا به خداى سبحان منتهى شود، آنجا ديگر از جولان باز مى ماند. ولى خواننده عزيز توجه دارد كه هر يك ازاين وجوه ، اطلاق آيه را به نحوى تقييد كرده ، با اين كه تقييد، دليل مقيد مى خواهد. وَ أَنَّهُ هُوَ أَضحَك وَ أَبْكَى اين آيه و آيات بعدش تا دوازده آيه ، مواردى از منتهى شدن خلقت و تدبير به خداى سبحان را بر مى شمارد،
و سياق در همه اين آيات سياق انحصار است ، مى فهماند كه ربوبيت منحصر در خداى تعالى است . و براى او شريكى در ربوبيت نيست ، وانحصار منافات با وساطت اسباب طبيعى و يا غير طبيعى در آن امور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعضايى كه اين مسرت و اندوه را نشان مى دهد در تحقق خنده و گريه ، و يا واسطه شدن اسباب طبيعى و غير طبيعى متناسب در احياء و اماته ، و در خلقت نر و ماده ، و پديد آمدن غنى و فقر، و يا نابود كردن امت هاى هالك ، چون وقتى اين اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هيچ استقلالى از خود نداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجوديشان و آنچه كه بر آنها مترتب مى شود ملك خداى تعالى خواهد بود، و كسى و چيزى شريك خدا در اين ملك نيست .
مراد از اين كه فرمود: «خدا است كه می خنداند و می گرياند»
پس معناى جمله اين است كه خداى تعالى تنها كسى است كه خنده را در شخص خندان و گريه را در شخص گريان ايجاد كرده ، و كسى در آن شريك خدا نيست . و اين منافات ندارد با اين كه ما خنده و گريه را به خود انسان ها نسبت مى دهيم ، براى اين كه نسبت خنده و گريه و هر كار ديگر به اينكه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده ، و بين اين دو نسبت فرق بسيار است . و باز منافاتى نيست بين اراده الهى به خنده و گريه انسان ، با اراده خود انسان به خنديدن و گريستن ، و اراده الهى باعث نمى شود كه اراده خود انسان باطل شود و شخص خندان مجبور به خنده باشد، براى اين كه اراده الهى به مطلق خنده تعلق نگرفته ، كه به هر صورت كه بوده باشد صورت بگيرد، بلكه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختيار، خنده اى كه از اراده انسان و اختيارش سر مى زند، نه هر خنده و لو به اجبار، پس اراده خود انسان سبب خنديدن او است سببى كه در طول سببيت اراده خداى سبحان است ، نه در عرض آن ، تا تزاحم و منافاتى پيش آيد، و يا هر دو دخالت داشته باشند و اشكال شود كه دو سبب چگونه يك مسبب را ايجاد كنند، و در نتيجه ناگزير شويم براى رفع اشكال بگوييم : افعال اختيارى انسان هم مخلوق خداست ، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، همچنان كه جبرى مذهبان گفته اند، و يا به عكس بگوييم : مخلوق خود انسان است ، و خداى تعالى در آنها هيچ دخالتى ندارد كه معتزلى مذهبان آن را مى گويند. از آنچه گذشت فساد گفته هاى بعضى از مفسرين روشن مى شود گفته اند:
معناى آيه اين است كه : خداى تعالى قوه خنده و گريه را در انسان خلق كرده . و يا بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خداوند منشاء خنده و گريه يعنى مسرت و اندوه را آفريده . و يا بعضى گفته اند: معناى آيه اين كه : خداوند زمين را با روياندن گياهان خندانده و آسمان را با باريدن گريانده . و يا بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : اهل بهشت را خندانده و اهل دوزخ را گريانده .
وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَات وَ أَحْيَا گفتار در اين آيه كه موت و حيات را به خداى سبحان نسبت داده ، با اين كه ارتباطى هم با اسباب طبيعى و غير طبيعى مانند ملائكه دارند، نظير همان گفتارى است كه درباره خنده و گريه گذرانديم ، و همچنين عين اين بحث در آيات بعدى هم جريان پيدا مى كند. وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الاُنثى مِن نُّطفَةٍ إِذَا تُمْنى كلمه «نطفه » به معناى آبى است در مرد و زن كه مبداء پيدايش فرزند است ، و وقتى مى گوييم : «امنى الرجل » معنايش اين است كه فلان مرد منى خود را ريخت . بعضى گفته اند: معناى «تمنى » اين است كه : «مقدر شده باشد». و جمله «الذكر و الانثى » بيان كلمه «زوجين » است . بعضى هم گفته اند: اين كه در آيه مورد بحث مانند آيه قبلى نفرمود: «وانه هو» براى اين بود كه در مساءله خلقت زوجين ، كسى تصور نمى كند منسوب غير خداى تعالى باشد. وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشأَةَ الاُخْرَى كلمه «نشاءه اخرى » به معناى خلقت اخرى است كه همان خلقت دوم باشد، و ظرفش آخرت است كه دار جزاء است ، و اگر فرمود پيش آوردن نشاءه عهده خداست ، براى اين بود كه قضاى حتمى الهى بود، و نيز براى اين بود كه وعده اش را داده بود، و او خلف وعده نمى كند. وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى يعنى و او كسى است كه غنى و «قنيه » مى دهد، و قنيه به معناى اموال ماندنى از قبيل خانه و باغ و حيوان است ، و بنابر اين ، ذكر جمله «اقنى » بعد از جمله «اغنى » از باب ذكر خاص بعد از عام است ، به خاطر نفاست و شرافتى كه در خاص است .
بعضى از مفسرين گفته اند: اغناء به معناى مالدار كردن ، و اقناء به معناى راضى كردن از جهت مالدارى است . بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خدا است كه بى نياز و فقير مى كند. وَ أَنَّهُ هُوَ رَب الشعْرَى گويا مراد از «شعرى » ستاره شعراى يمانيه باشد كه يكى از ستارگان ثابت و پر نورى است كه در شرق آسمان به صورت جبارى آسمانى مى درخشد. مى گويند: دو قبيله خزاعه و حمير اين ستاره را مى پرستيدند، و نيز يكى از كسانى كه آن را مى پرستيده ، ابوكبشه يكى از اجداد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده ، كه البته جد مادرى آن جناب بوده ، و مشركين مناسبت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را پسر ابوكبشه مى ناميدند، چون گفتيم ابوكبشه با پرستش شعرى راه خود را از قوم خود جدا كرده بود.
اشاره به اقوامى كه در گذشته دچار عذاب الهى شدند
وَ أَنَّهُ أَهْلَك عَاداً الاُولى عاد همان قوم هود پيغمبر است ، و اگر آنان را «عاد اولى » ناميده ، براى اين بوده كه قوم عاد دو نسل بودند، نسل اول آنان قوم هود پيغمبر بودند (و هلاك شدند). وَ ثَمُودَا فَمَا أَبْقَى ثمود قوم صالح پيغمبر است ، كه خداى تعالى كفار ايشان را تا آخرين نفر هلاكت رسانيد، همچنان كه در جاى ديگر درباره آنان فرمود: «و نجينا الذين امنوا و كانوا يتقون ». وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنهُمْ كانُوا هُمْ أَظلَمَ وَ أَطغَى اين جمله مانند جمله قبليش عطف است بر كلمه عادا، و اين كه در اين آيه به اصرار و تاءكيد مى فرمايد: قوم نوح از دو قوم عاد و ثمود - به طورى كه از سياق بر مى آيد - ظالم تر و طاغى تر بودند، براى اين است كه : قوم نوح دعوت آن جناب را نپذيرفتند، و از موعظه او پند نگرفتند، و با اين كه نزديك هزار سال ايشان را دعوت مى كرد، به جز عده اى بسيار كم دعوتش را نپذيرفتند. وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى فَغَشاهَا مَا غَشى بعضى از مفسرين گفته اند: موتفكه عبارت است از قراء و آباديهاى قوم لوط كه اهل خود را ائتفاك كرد، يعنى زير و رو كرد.
و كلمه «اهواء» كه مصدر فعل «اهوى » است به معناى اسقاط است . و معناى آيه اين است كه : قراى قوم لوط (مؤ تفكه ) را به اين وسيله به زمين كوبيد و ساقط كرد، كه سرزمينشان را زير و رو نموده دستخوش خسف نمود، «فغشيها ما غشى » در نتيجه عذاب خدا شاملش شد و احاطه اش كرد، آن مقدار كه شاملش شد و احاطه اش كرد. احتمال هم داده اند كه مراد از «مؤ تفكة » اعم از قراى قوم لوط و تمامى قريه هايى باشد كه سكنه آن ها در تاريخ بشريت دچار عذاب شده و منقرض شدند، و خرابه هاى آن قريه ها و علامتهايى از آنها بجاى مانده . فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّك تَتَمَارَى كلمه «آلاء» جمع «الى » به معناى نعمت است و كلمه «تمارى » به معناى تشكك و خود را به طور مصنوعى مردد جلوه دادن است ، و جمله متفرع بر ما قبل است كه افعالى را به خداى تعالى نسبت مى داد. و معناى آن اين است كه : وقتى خداى تعالى همان كسى باشد كه اين نظام بديع را پديد آورده و اين عالم را ايجاد كرده ، و تدبير نموده ، در انسان ها خنده و گريه و مرگ و حيات و هلاكت قرار داده . ديگر به كداميك از نعمت هاى پروردگارت خود را مردد جلوه مى دهى ، و در كدامش شك مى كنى ؟ و اگر مساءله هلاكت و گرياندن امت هاى طاغيه را هم نعمت خوانده ، باكه على الظاهر اينها نقمت و ناگوارى است ، براى اين بوده كه هر چند براى طاغيان نقمت است ولى از آنجايى كه در پديد آمدن نظام اتم و عمومى در عالم جريان دارد، نظامى كه امور را به سوى استكمال خلق و رجوع كل به سوى خدا راه مى اندازد، دخالت دارد، نعمت است . و خطاب در آيه به همان كسى است كه اعراض كرد، و اندكى انفاق نموده سپس از ادامه انفاق خوددارى نمود، ممكن هم هست خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از باب پسرم به تو مى گويم همسايه تو بشنو بوده باشد، و به هر حال استفهام در اين جمله استفهام انكارى است . هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الاُولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «نذير» هم مى تواند مصدر و به معناى انذار باشد،
و هم وصف و به معناى انذار كننده باشد، و در هر دو معنا به صورت «نذر» - به دو ضمه - جمع بسته مى شود، و اشاره با كلمه هذا يا به قرآن است و يا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).
قيامت نزديك شد... آيا باز هم مى خنديد و نمى گرييد؟!
أَزِفَتِ الاَزِفَةُ يعنى قيامت نزديك شد، چون كلمه «آزفه » يكى از اسماى قيامت است ، همچنان كه در جاى ديگر آمده : «و انذرهم يوم الازفه ». لَيْس لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ منظور از «كاشفه »، «نفس كاشفه » است ، يعنى غير خدا كسى نيست كه گرفتارى آن روز را بر دارد، چون مراد از كشف ، ازاله شدايد و هراسها است . پس معنايش همانطور كه گفتيم اين است كه : هيچ كسى نيست كه بتواند شدايد و هراسهاى آن روز را بردارد، مگرخداى سبحان بردارد. أَ فَمِنْ هَذَا الحَْدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ أَنتُمْ سمِدُونَ اشاره با كلمه «هذا» به بيان گذشته است ، و كلمه «سمود» كه مصدر سامدون است به معناى لهو است ، و آيه شريفه متفرع بر بيان گذشته ، و استفهام در آن توبيخى است . و معنايش اين است كه : وقتى خداى تعالى پروردگار شما است كه همه امور به او منتهى مى شود، و آوردن نشاءه ديگر به عهده او است ، و آمدن آن نشاءه نزديك تر هست و بغير از خدا كسى نيست كه عذاب و گرفتاريهايش را از شما بر طرف سازد، آ يا با چنين وضعى كه داريد هنوز مى خنديد، و از كوتاهى هايى كه نسبت به خداى تعالى كرده و خود را در معرض شقاوت دائمى قرار داديد نمى گرييد؟ آيا از اين بيانات كه شما را به نجات مى خواند تعجب و انكار مى كنيد؟ و از در استهزا به آن مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ فَاسجُدُوا للَّهِ وَ اعْبُدُوا اين جمله نيز نتيجه اى است كه از بيان سابق گرفته شده ، و معنايش اين است كه وقتى برايتان معلوم شد كه در چنين مخاطره اى قرار داريد، پس بايد كه براى او سجده نموده تنها او را بپرستيد، تا مخاطره مذكور را كه غير از خدا برطرف كننده اى ندارد از شما برطرف سازد.
بحث روايتى چند روايت راجع به شاءن نزول آيات : «افراءيت الذى تولى ...» در كشاف در ذيل آيه «افرايت الذى تولى ...» روايت كرده كه عثمان مال خود را در راه خير انفاق مى كرد، عبداللّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعيش به او گفت : اينطور كه تو گرفته اى بيم آن هست كه مالى برايت نماند. عثمان گفت : من خطايا و گناهانى دارم ، مى خواهم با اين عمل خود رضاى خدا را جلب كنم ، اميد عفو او را دارم . عبداللّه گفت : تو اين ماده شتر خود و بارش را به من بده ، من همه گناهانت را به عهده مى گيرم ، عثمان هم همين كار را كرد و چند نفر را شاهد معامله گرفت ، و از آن پس ديگر در راه خير چيزى نداد، بدين مناسبت بود كه آيه مورد بحث نازل شد. و معناى جمله «تولى » اين است كه در روز احد مركز را ترك كرد. بعد از آنكه آيات نازل شد، عثمان بهتر و بيشتر به عمل خير خود برگشت . مؤ لف : صاحب مجمع البيان اين قصه را نقل كرده و روايت آن را به ابن عباس و سدى و كلبى و جماعتى از مفسرين نسبت داده ، ولى در اين جمله «تولى » مربوط به جنگ احد باشد، با اين كه اين سوره در مكّه نازل شده جاى خدشه و نظر است . و در الدر المنثور است كه فاريابى ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه «افرايت الذى تولى » گفته : اين آيات راجع به وليد بن مغيره است كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و ابوبكر مى آمد و به گفتگوى آن دو گوش مى داد، و منظور از اعطاء همين گوش دادن است ، و منظور از جمله «واكدى » اين است كه وليد اين عطاى خود را ترك كرد، آن وقت اين جمله نازل شد: «اعنده علم الغيب » مى گويد: منظور از غيب ، قرآن است ، آيا در آن باطلى ديده ، و در اثر آمد و شدش به حضور پيامبر و ابوبكر چنين ديدى پيدا كرده ؟. مؤ لف : خواننده عزيز توجه دارد كه ظاهر آيات مورد بحث به هيچ وجه با آنچه در اين روايت آمده تطبيق نمى كند، و اين هم روايت شده كه آيات درباره عاص بن وائل ، و در روايتى ديگر درباره مردى كه نامش را نبرده نازل شده است . و در تفسير قمى در ذيل جمله «و ابراهيم الذى وفى » مى گويد امام فرموده : يعنى ابراهيم به تمامى اوامر و نواهى خدا و حتى به ذبح پسرش وفا كرد،
و به طور كامل اطاعت نمود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |