تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۹ - ۳۲ سوره نجم
أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّات وَ الْعُزَّى (۱۹) وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الاُخْرَى (۲۰) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُنثى (۲۱) تِلْك إِذاً قِسمَةٌ ضِيزَى (۲۲) إِنْ هِىَ إِلا أَسمَاءٌ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سلْطانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِمُ الهُْدَى (۲۳) أَمْ لِلانسانِ مَا تَمَنى (۲۴) فَللَّهِ الآخِرَةُ وَ الاُولى (۲۵) وَ كَم مِّن مَّلَكٍ فى السمَاوَاتِ لا تُغْنى شفَاعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضى (۲۶) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ لَيُسمُّونَ المَْلَائكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى (۲۷) وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً(۲۸) فَأَعْرِض عَن مَّن تَوَلى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(۲۹) ذَلِك مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى (۳۰) وَ للَّهِ مَا فى السمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَساؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُْسنى (۳۱) الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَائرَ الاثْمِ وَ الْفَوَاحِش إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّك وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكمْ إِذْ أَنشأَكم مِّنَ الاَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فى بُطونِ أُمَّهَاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنفُسكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (۳۲)
و با اين كه دعوت او حق و نبوتش صدق است، آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عُزّى (۱۹)
و سومى يعنى منات (به گمان شما دختران خدايند)(۲۰).
آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است؟(۲۱)
چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه اى (۲۲).
اين بت ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام هايى از طرف شما و پدران تان بر آن ها نهاده شده، و خداى تعالى، هيچ مدركى بر الوهيت آن ها نازل نكرده، اى پيامبر! اينان به جز خيال و پندارى دلخواه را پيروى نمى كنند. با اين كه از ناحيه پروردگارشان هدايت برايشان آمده (۲۳).
راستى انسان ها چنين قدرتى دارند كه هرچه را آرزو كنند، به صرف آرزو مالك شوند؟ (۲۴)
نه، دنيا و آخرت تنها ملك خدا است (۲۵).
و چه بسيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى كند، مگر بعد از آن كه خدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد (۲۶).
كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، براى ملائكه، نام هاى زنان مى گذارند و آنان را زن مى پندارند(۲۷).
با اين كه هيچ دليلى علمى بر گفته خود ندارند، و جز خيال و گمان دنبال نمى كنند، در حالى كه خيال و گمان هيچ دردى را دوا ننموده، در تشخيص حق، جاى علم را نمى گيرد (۲۸).
پس تو اى پيامبر، از هر كسى كه از ياد ما روگردان است و جز زندگى دنيا نمى خواهد، روى بگردان(۲۹).
علمشان تا همين جا كارگر است، و تحقيقا پروردگار تو بهتر مى داند كه چه كسى از راه او گمراه شده، و چه كسى راه يافته است (۳۰).
و براى خدا است آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين هست (آن وقت چگونه ممكن است حال اين دو طايفه را نداند، و اين كه گفتيم از آنان روى بگردان براى اين بود كه) تا خدا آن هايى را كه با اعمال خود بدى كردند، و آن هايى را كه با نيكى هاى خود نيكى نمودند، جزا بدهد (۳۱).
و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده اند، و گناهانى كوچك مرتكب شده اند، پروردگار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است، چه آن زمانى كه شما را از زمين پديد مى آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادران تان چنين بوديد، پس بيهوده خويشتن را نستاييد، كه او بهتر مى داند چه كسى با تقوا است (۳۲).
اين آيات، قسمتى از آيات فصل دوم سوره است، كه گفتيم در سه فصل خلاصه مى شود.
خداى تعالى، در اين آيات به مسأله بت ها و بت پرستى ها پرداخته، به شديدترين وجه ريشه اين ادعا را مى زند كه بت ها به زودى ايشان را شفاعت مى كنند، و در اين آيات، اشاره اى هم به مسأله معاد كه از مطالب فصل سوم سوره است، دارد.
«أَفَرَأيْتُمُ اللَّات وَ الْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الاُخْرَى»:
بعد از آن كه در آيات قبلى راستگويى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را مسجّل كرد، و ثابت نمود كه سخنان او، حقايقى است آسمانى كه به وى وحى مى شود، و از آن حقانيت نبوّتش را نتيجه گرفت، نبوّتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء پى ريزى شده، به عنوان تفريع و نتيجه گيری به مسأله بت ها پرداخت. «لات» و «عُزّى» و «منات»، كه بت هاى مشركان بودند، و مشركان آن ها را تمثالى از ملائكه مى پنداشتند، و ادعا مى كردند ملائكه به طور كلّى از جنس زنانند، و بعضى از مشركان بعضى از بت ها را تمثال ملائكه، بعضى ديگر را تمثالى از انسان ها مى دانستند. چون بت پرستان قائل به الوهيت و ربوبيت خود بت ها بودند، بلكه ارباب آن ها را - كه همان ملائكه باشد - مستقل در الوهيت و ربوبيت و انوثيت و شفاعت مى دانستند، آيات مورد بحث، اشاره به حقايقى ديگر كه منتج معاد و جزاى اعمال است، دارد.
و كلمات «لات» و «عُزّى» و «منات»، نام سه بت است كه معبود عرب جاهليت بودند، و در اين كه اين سه بت، چه شكل هايى داشتند و در كجا منصوب بودند و هر يك معبود كدام طايفه از عرب بود و در اين كه چه چيز باعث شد كه آن بت ها، مورد پرستش قرار گيرند؟ اقوال علماء مختلف و متناقض است، به طورى كه به هيچ يك از آن اقوال نمى توان اعتماد كرد. تنها چيزى كه درباره اين بت ها اتفاق كلمه هست، همين هايى است كه ما آورديم.
و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب بدين قرار بود كه گفتيم، يعنى دعوت پيامبر حق و گفتارش، كه همه وحى و رسالت و از ناحيه خداى سبحان است صدق بود، پس از لات و عُزّى و منات كه سومى آن دو بت است و از ساير بتها به من خبر دهيد. همان بت هايى كه آن ها را صنم ها و تمثال هاى ملائكه مى خوانيد، ملائكه اى كه مى گوييد دختران خدايند.
«أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُنثى تِلْك إِذاً قِسمَةٌ ضِيزَى»:
(آيا راستى پسران از شما و دختران از خدايند. در اين صورت چه تقسيمى ظالمانه داريد). استفهام در آيه انكارى و آميخته با استهزاء است. و «قِسمَةٌ ضِيزَى»، به معناى قسمت جائرانه و غير عادلانه است.
و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب از اين قرار باشد، و ارباب اين بت ها يعنى ملائكه دختران خدا باشند، با اين كه خود شما دختر را براى خود نمى پسنديد و جز به پسر رضايت نمى دهيد، آيا اين قسمت درست است که پسران مالِ شما و دختران، مالِ خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غير عادلانه. (البته فراموش نشود كه گفتيم اساس اين استفهام، استهزاء است، و گرنه خدا، نه پسر دارد و نه دختر).
مشركان، هيچ دليلى بر الوهيت آلهۀ خود ندارند
«إِنْ هِىَ إِلا أَسمَاءٌ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سُلْطانٍ...»:
ضمير «هِىَ»، به بت هاى مذكور، يعنى لات و عُزّى و منات بر مى گردد. و يا آن ها از اين جهت كه اصنام اند، (تا شامل همه بت ها شود). و ضمير در «سَمّيتُمُوهَا»، به اسماء بر مى گردد، و «تَسمِيَه أسماء»، به معناى اسم قرار دادن آن ها است. و منظور از «سلطان»، برهان و دليل است.
و معنى آيه اين است كه: اين اصنام كه شما الهۀ خود گرفته ايد، چيزى به جز مشتى اسماء نيستند، كه شما و پدران تان، آن سنگ و چوب ها را به آن اسماء نامگذارى كرده ايد، و ماوراى اين اسماء مصاديق و مسمّيات واقعى كه خداى تعالى برهانى بر اله بودن و ربوبيت آن ها نازل كرده باشد، ندارند.
و حاصل آيه اين است كه: مى خواهد گفتار مشركان را به اين دليل که مدركى بر الوهيت آلهه خود ندارند، رد كند. و كلمۀ «ما» در جملۀ «إن يَتّبِعُونَ إلّا الظَّنّ وَ مَا تَهوى الأنفُس» موصول است، و ضميرى كه بايد از جمله به آن برگردد، حذف شده، تقديرش «وَ مَا تَهوَاهُ الأنفُس - و آنچه نفس ها، هوسش را مى كنند» است.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: ما مصدريه است، كه جمله بعد را به صورت مصدر در مى آورد، و تقدير كلام: «إن يَتّبِعُونَ إلّا الظّنّ وَ هَوَى الأنفُس - پيروى نمى كنند مگر پندار و خواسته نفس را» مى باشد. و كلمۀ «هَوَى»، به معناى خواهش هاى شهوانى نفس است و جمله مورد بحث، هم در مقام مذمت مشركان است كه باطل را پيروى مى كنند، و هم تأکید مطالب قبل است که مى فرمود: برهانى بر عقايد خود ندارند.
و جمله «وَ لَقَد جَاءَهُم مِن رَبّهِمُ الهُدَى» هم كه جمله اى است حاليه، آن مطالب را تأكيد مى كند، و معنايش اين است كه: اين مشركان در امر خدايان خود، به جز باطل متابعتى ندارند. تنها پيرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند. آرى، اين ها را پيروى مى كنند، در حالى كه از ناحيه خدا که پروردگارشان
است، هدايتى به سويشان آمد و آن عبارت بود از: دعوت حقه پيامبر و يا قرآنى که به سوى حق هدايت مى كند.
در اين آيه، التفاتى از خطاب قبلى به كار رفته تا به اين نكته اشاره كرده باشد كه مردمى كه چنين هستند، كوتاه فهم تر از آنند كه مخاطب به اين كلام قرار گيرند. علاوه بر اين، استعداد آن را ندارند كه در كلامى برهانى مخاطب قرار گيرند، و كسانى كه پيروان ظنّ و هوا هستند، چه مى فهمند كه برهان چيست.
«أَمْ لِلانسنِ مَا تَمَنى»:
كلمه «أم»، منقطعه است و استفهام در جمله انكارى است، و سياق گفتار، سياق نفى اين معنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد. مى فرمايد صرف اين كه انسان آرزويى در سر بپروراند، مالك آن آرزو نمى شود، تا مشركان هم به صرف اين كه آرزوى شفاعت ملائكه را داشته باشند، مالك شفاعت آن ها بشوند. ملائكه اى كه به گمان آن ها، ارباب اصنام و دختران خدا هستند. و يا به صرف اين كه آرزوى الوهيت آلهۀ خود كنند، به آرزوهايشان برسند.
البته در اين كلام، اشاره اى هم به اين نكته هست كه مشركان، به جز اين آرزو، هيچ دليل قابل قبولى بر الوهيت آلهۀ خود و شفاعت آن ها ندارند، و با آرزو هم كسى مالك چيزى نمى شود.
«فَللَّهِ الآخِرَةُ وَ الاُولى»:
حرف «فاء» كه بر سر جمله آمده، جمله را فرع جملۀ سابقش مى كند و آن را، علت همان معلول مى سازد، تا بفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست. و اين جمله علّت مضمون جملۀ قبل است، و مى فهماند كه انسان به صرف آرزو، مالك آرزويش نمى شود، به خاطر اين كه دنيا و آخرت، تنها و تنها، از آنِ خداى سبحان است، و او هيچ شريكى در ملك خود ندارد، تا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.
«وَ كم مِّن مَّلَكٍ فى السّمَاوَاتِ لا تُغْنى شفَاعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضى»:
فرق ميان «إذن» و «رضا» اين است كه: «رضا»، امرى است باطنى، و عبارت است از حالت ملايمت نفس راضى، با آنچه از آن راضى است. ولى «اذن»، امر ظاهرى است و اعلام صاحب اذن است و صاحب اذن مى خواهد اعلام كند از قِبَل من، هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى. و اين، هم با داشتن رضاى باطنى مى سازد و هم با نبودن آن، ولى رضا بدون اذن نمى سازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل.
شفاعت ملائكه، مشروط به اذن و رضاى خداوند است
و اين آيه، در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، به طورى كه در شفاعت كردن بى نياز از خداى سبحان باشند، آن طور كه بت پرستان معتقدند. چون تمامى امور به دست خداست. پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.
و بنابراين، مراد از جملۀ «لِمَن يَشَاءُ»، ملائكه است، و معناى آيه اين است كه: چه بسيار از فرشته در آسمان ها هستند كه شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آن كه خدا به هر يك از ايشان كه بخواهد و راضى باشد، اجازه شفاعت داده باشد.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از جملۀ مذكور «انسان» است، و معناى آيه اين است كه: ملائكه شفاعت نمى كنند مگر انسانى را كه خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضى باشد، چگونه راضى مى شود و اجازه شفاعت به ملائكه مى دهد دربارۀ كسانى كه به وى كفر مى ورزند و غير او را مى پرستند؟
و به هرحال، از اين آيه اين معنا به طور مسلَّم بر مى آيد كه براى «ملائكه» شفاعتى قائل است. چيزى كه هست، شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضايت خداى سبحان كرده است.
«إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ لَيُسمُّونَ المَْلَائكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى»:
اين آيه، عقيده مشركان را بر اين كه ملائكه از جنس زنان اند، رد مى كند، همان طور كه در آيه قبلى، اعتقاد به شفاعت ملائكه به طور مطلق را رد مى كرد. و مراد از «تسميۀ مشركان ملائكه را تسميۀ أنثى»، همين است که مى گفتند: ملائكه دختران خدايند. پس مراد از كلمۀ «انثى»، جنس زن است، كه اعم از يكى و بيشتر است.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «ملائكه»، در معناى استغراق مفرد است. در نتيجه، تقدير كلام «لَيُسَمُّونَ كُلّ وَاحِدٍ مِنَ المَلَائِكَةَ تَسمِيَةَ الأُنثى» است. یعنی مشركان تك تك ملائكه را به نام زن نامگذارى مى كنند، يعنى آن ها را دختر مى نامند. پس اين كلام بر وزن اين جمله است كه مى گوييم: «كَسَانَا الأمِيرُ حُلَّةً - امير به ما خلعت پوشانيد». يعنى به يك يك ما پوشانيد.
بعضى از مفسران گفته اند: اين كه نامگذارى مشركان را وابسته به نداشتن ايمان به آخرت دانسته و فرموده: آن هايى كه ايمان به آخرت ندارند، چنين نامگذاری ها دارند، خود اشاره اى است به شناعت و زشتى اين عمل، و این كه چنين عملى مستتبع عقوبت است،
و كسى مرتكب آن نمى شود، مگر آن كه از بيخ و بُن، ايمانى به آخرت و عقوبت در آن نداشته باشد.
«وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلّا الظنَّ وَ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً»:
كلمۀ «علم»، به معناى تصديقى است صد در صد، كه مانع از تصديق به ضدش باشد. به خلاف كلمۀ «ظنّ» كه به معناى تصديق مثلا شصت درصد است، که چهل درصد احتمال خلاف آن نيز هست، كه اين چهل درصد و يا كمتر را «وهم» مى گويند. (و اما احتمالى كه با احتمال مخالفش پنجاه، پنجاه باشد، «شك» و ترديد است). و اعتقاد به زن بودن فرشتگان، همان طور كه براى مشركان معلوم و تصديقى صد در صد نيست، همچنين مظنون و شصت درصد هم نيست. زيرا ده درصد اضافى دليل مى خواهد، كه نداشتند. ولى از آن جايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده، همين هواى نفس، آن را در دل هايشان رسوخ داده، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجه خلاف آن نشوند و هر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود، از آن اعراض كنند و به همان چيزى كه دوست مى داشتند، بچسبند. و به همين جهت، قرآن كريم، آن را «ظنّ» ناميده و گرنه (اگر به واقع مطلب بنگرى، اعتقاد به شرك اصلا اعتقاد نيست. نه تنها علم و احتمال صد درصد نيست، و نه تنها مظنّه و احتمال شصت درصد و بالاتر نيست، و نه تنها احتمال مساوى يعنى شك نيست، و نه تنها احتمال مرجوح يعنى وهم و چهل درصد و پایين تر نيست، بلكه فقط و فقط) تصورى است بدون تصديق.
با اين بيان، درستى گفتار آن مفسّر كه گفته: ظنّ در اين آيه و در آيه سابق که مى فرمود: «إن يَتّبِعُونَ إلّا الظَّنّ وَ مَا تَهوَى الأنفُسُ»، به معناى «توهم» است، نه اعتقاد راجح، روشن مى شود. و گفتار خود را به آنچه از كلام راغب به دست مى آيد، تأييد كرده است. چون راغب گفته: بسيار مى شود كه كلمۀ «ظنّ» بر توهم هم اطلاق مى شود.
«إنَّ الظَّنَّ لَا يُغنِى مِنَ الحَقّ شَيئاً» - كلمۀ «حق»، به معنى واقعيت هر چيز است، و همه مى دانيم كه واقعيت هر چيزى، جز به علم، يعنى اعتقاد مانع از نقيض، و يا به عبارت ديگر احتمال صد درصد درك نمى شود، و غير علم - كه يا ظنّ است و يا شك و يا وهم - واقعيت چيزى را نشان نمى دهد. پس هيچ مجوّزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداى تعالى هم فرموده: «وَ لَا تَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ».
و اما اين كه در احكام عملى دينى به «مظنّه» عمل مى كنيم، از اين جهت است كه در خصوص اين مورد، دليلى از ناحيه شارع رسيده،
كه اطلاق آيه شريفه را مقيد كرده، از خصوص اين يك مورد گذشته، در هيچ يك از امور اعتقادى نمى توانيم ظنّ را پيروى كنيم، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است.
بعضى از مفسران گفته اند: اين كه در آيه مورد بحث، به جاى اكتفاء به ضمير، اسم ظاهر را آورده، و با اين كه مى توانست بفرمايد: «إنّهُ لَا يُغنِى مِنَ الحَقّ شَيئاً»، دوباره كلمۀ «ظنّ» را آورده، براى اين بود كه جمله مذكور به عنوان مَثَلى آورده شود.
«فَأَعْرِض عَن مَّن تَوَلى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا»:
اين جمله، به خاطر حرف «فاء» كه بر سر دارد، تفريع و نتيجه گيرى از پيروى مشركان از ظنّ و از هواى نفس مى باشد. پس اين كه دستور مى دهد از آنان اعراض كن، نتيجۀ همان است كه مشركان، تابع و پيرو حق و علم نبوده اند، و اگر نفرمود: «فَأعرِض عَنهُم - از ايشان اعراض كن»، و به جاى آن فرمود: «فَأعرِض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِناَ - از كسى كه از ذكر ما رويگردان است، اعراض كن»، براى اين بوده كه بفهماند علت اين دستور چيست.
پس گويا فرموده: اين مشركان علم را رها كرده، دنبال ظن را گرفته اند، و تابع هواى نفس خويش اند، و اگر چنين اند، براى اين است كه از ذكر ما رويگردان هستند، و تنها همّ شان، زندگى دنيا است و بس. بنابراين، بهره شان از علم منحصر به مسائل مادى دنيوى است، و چون چنين است، تو نيز از آنان اعراض كن، براى كه ايشان گمراهند.
و مراد از «ذكر» در اين آيه، يا قرآن است كه پيروان حق را به سوى حق صريح هدايت نموده و با حجت هاى قاطع و براهين روشن كه جاى ترديد در آن ها نيست، به سوى سعادت خانه آخرت - كه وراى دنيا است - ارشاد مى نمايد.
و يا مراد از آن، ياد خدا است كه در مقابل غفلت از او به كار مى رود، و از كسى كه از چنين ذكرى رويگردان است، نيز بايد اعراض كرد. براى اين كه ياد خدا به نحوى كه لايق به ذات متعاليه او باشد، يعنى ياد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را به سوى حقايقى علمى درباره مبدأ و معاد هدايت مى كند. هدايتى علمى كه باز جاى ترديد باقى نمى گذارد.
«ذَلِك مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى»:
اشاره با كلمۀ «ذلك» به امر دنيا است، كه هرچند كلمۀ «امر دنيا» در آيه سابق نيامده بود،
بلكه كلمۀ «حَيَاة الدُّنيا» آمده بود، ولى امر دنيا از آن آيه استفاده مى شد. و تعبير به اين كه «اين است مقدار رسايى علم آنان»، تعبيرى است استعاره اى. گويا علم به سوى معلوم مى رود تا به آن برسد، و علم مشركان در مسير خود به دنيا مى رسد، و همان جا از حركت باز مى ماند، و ديگر از آن جا به طرف آخرت نمى رود. و لازمۀ اين توقف علم، آن است كه تنها دنيا هدف نهايى اراده و طلب آنان باشد، و توسن همّ شان تا همان جا پيش برود، و ديگر دل به غير دنيا نبندند، و جز به سوى آن روى نياورند.
«إنّ رَبّكَ هُوَ أعلَمُ...» - اين جمله مضمون جمله قبلى را تأكيد مى كند، و شهادتى است از خداى تعالى بر صحت آن.
وجه تفريع جزای بدكاران و نیكوكاران بر مالكيت خداى سبحان
«وَ للَّهِ مَا فى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَساؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُْسنى»:
ممكن است بگوييم: صدر آيه شريفه، حال باشد از جملۀ «أعلَمُ» كه در آيه قبلى بود، و كلمۀ «واو» در ابتداى آن «واو» حاليّه و معنا چنين باشد: «به درستى پروردگار تو اعلم و داناتر به حال دو طايفۀ ضالّين و مهتدين است، در حالى داناتر است كه مالك همه چيزهايى است كه در آسمان و زمين است، ديگر چگونه ممكن است اعلم به حال آن دو طايفه نباشد، با اين كه مالك ايشان است».
و بنابراين احتمال، ظاهر چنين به نظر مى رسد كه: جملۀ «لِيَجزِىَ...» متعلق به جمله سابق باشد كه مى فرمود: «فَأعرِض عَن مَن تَوَلّى...»، آن وقت معناى مجموع دو جمله چنين مى شود كه: از ايشان اعراض كن و امرشان را به خدا واگذار نما، تا جزايى چنين و چنانشان داده و تو را و نيكوكاران را چنين و چنان پاداش دهد.
ممكن هم هست بگوييم جملۀ «وَ للهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ...»، كلامى استينافى باشد و بخواهد بفهماند دستورى كه به تو داديم كه از ايشان اعراض كن، براى اين نبود كه ما دست از ايشان برداشته ايم و رهايشان كرده ايم، بلكه براى اين بود كه خواستيم هر طايفه را در برابر عملش جزا دهيم. اگر عملش بد بوده، جزاى بد، و اگر خوب بوده، جزاى خوب دهيم. و اگر با اين که مى توانست بفرمايد: «وَ لَهُ مَا فِى السَّماوات...»، به جاى ضمير، دوباره اسم جلالۀ «اللّه» را آورد، براى اين بود كه از كمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.
«وَ لِله مَا فِى السّماوات وَ مَا فِى الأرض » - اين جمله، به مالكيت خداى تعالى نسبت به تمامى عالَم اشاره مى كند، و معنايش اين است كه: هستى تمامى موجودات، قائم به خداى تعالى است. چون خدا، خالق و پديد آورندۀ آن هاست، پس ملكيت ناشى از خلقت او، خود علاوه بر اين، منشأ تدبیر هم هست.
بنابراين، جمله مورد بحث، بر خلقت و تدبير دلالت دارد، گويا فرموده: خلقت و تدبير عالَم از خداست.
جملۀ «لِيَجزِىَ...» هم، كه لامش لام غايت است، متعلّق به همين مطلب است، و معنايش اين است كه:
خلقت و تدبير عالَم از آنِ خداست. غايت و نتيجه اش هم اين است كه كسانى را كه بد مى كنند، جزا دهد...، و مراد از جزا، همان شؤون و خصوصيات قيامت است، كه قرآن كريم از آن خبر داده. و مراد از اساثه و احسان، معصيت و طاعت است. و تقدير جملۀ «مَا عَمِلُوا»، جملۀ «جَزَاءُ مَا عَمِلُوا» است. ممكن هم هست خود «مَا عَمِلُوا» باشد، و معنا چنين باشد كه: جزاى اعمالشان را، خود همان اعمال را مى دهد. و مراد از «حُسنى» هم همين طور. يعنى (يا) مثوبت حُسنى است (و يا خود حُسنى).
و معناى آيه اين است كه: تا خدا كسانى را كه معصيت كرده اند، معصيتشان، و يا به جزاى معصيت شان كيفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند، مثوبتى حُسنى (و يا به خودِ حُسنى) پاداش دهد. مفسران در اين آيه احتمالات ديگرى داده اند، كه احتمال ما از همه بهتر به ذهن مى رسد و روشن تر است.
«الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَائرَ الاثْمِ وَ الْفَوَاحِش إِلّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّك وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ ...»:
كلمۀ «اثم» به معناى گناه است، و اصل آن - به طورى كه راغب گفته - به معناى عملى بوده كه دير به نتيجه و ثواب برسد.
و منظور از «كبائر الاثم»، گناهان كبيره است كه به طورى كه در روايات «ثواب الاعمال»، از عباد بن كثيرالنوا، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده، عبارت از هر گناهى است كه قرآن مرتكبش را تهديد به آتش دوزخ كرده باشد. و در تفسير آيه شريفه «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفّر عَنكُم سَيّئَاتِكُم...»، بحثى پيرامون آن كرده ايم.
و كلمۀ «فواحش» به معناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد. از آن جمله، خداى تعالى، زنا و لواط را دانسته، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه بر آيد كه در اين جا، «فواحش» و «كبائر»، يكى باشد.
مقصود از «لَمَم» در آيه شریفه چیست؟
و اما درباره معناى كلمۀ «لَمَم» اختلاف كرده اند:
بعضى گفته اند: منظور از آن گناهان صغيره است. و اگر منظور اين باشد، بايد گفت: استثنا در آيه منقطع و نظير استثناى «همۀ پسرانم آمدند، مگر پسر همسايه» است.
بعضى گفته اند: «لَمَم»، عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد، ولى انجام ندهد، كه در اين صورت نيز، «استثنای منقطع» خواهد بود.
بعضى گفته اند: لَمَم، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن، عادت بر آن نكرده باشد، كه در اين صورت، «لَمَم»، هم شامل گناهان كبيره مى شود و هم صغيره. و مضمون آيه، با مضمون آيه شريفه «وَ الّذِينَ إذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنفُسَكُم ذَكَرُوا اللّهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن يَغفِرُ الذّنُوبَ إلّا اللّهُ وَ لَم يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُم يَعلَمُونَ» - كه در وصف متقين و محسنين است - منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گويد. چون اين آيه مى فرمايد: «متقين و نيكوكاران كسانى هستند كه اگر عمل زشتى مى كنند، و يا به خود ستمى روا مى دارند، بسيار به ياد خدا مى افتند، و براى گناهان خود طلب مغفرت مى كنند. چون مى دانند غير از خدا، كسى نيست كه گناهان را بيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه كرده اند، عالما عامدا اصرار نورزيده اند».
و در روايات اهل بيت «عليهم السلام»، به معناى سوم تفسير شده. مثلا در اصول كافى، از ابن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: «لَمَم»، اين است كه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند.
و نيز، به سند خود، از محمد بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
«لَمَم»، اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن نگردد، و باز بار ديگر مرتكبش شود.
و باز، به سند خود، از ابن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده که فرمود: «لمام»، آن بنده اى است كه پشت سرِ هم گناه مى كند، اما طبعش خواهان آن نيست. (در هيچ يك از اين سه روايت، كلمه« لَمَم» به گناه صغيره معنا نشده).
و آيه شريفه، مطلب آيه قبلى را كه مى فرمود: «الّذِينَ أحسَنُوا» تفسير مى كند و مى فرمايد: همين ها هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى كنند، و در عين حال، ممكن هم هست از ايشان سر بزند.
و جمله «إنّ رَبّكَ وَاسِعُ المَغفِرَة»، ايشان را تطميع مى كند تا به اميد آمرزش خدا، توبه كنند.
«هُوَ أعلَمُ بِكُم إذ أنشَأكُم مِنَ الأرضِ » - راغب مى گويد: مادۀ «نَشَأ» و «نشأة»، به معناى احداث چيزى و تربيت آن است. پس بنابراين، اين كه فرمود: «او، شما را از زمين انشاء كرد»، معنايش اين است كه: او بود كه شما را در آغاز خلقتتان، به حال هاى گوناگون متحوّل كرد، از مواد عنصرى زمين تان بگرفت و در آخر، به صورت نطفه تان در آورده، در داخل رحم ها وارد كرد.
«وَ إذ أنتُم أجِنّةٌ فِى بُطُونِ أُمّهَاتِكُم » - كلمه «أجِنّة»، جمع «جنين» است و اين جمله، عطف است بر جملۀ قبلى. چون بر سرِ هر دو، كلمه «إذ» آمده، و معنايش اين است كه:
او داناتر به شما است، آن زمان كه چه و چه بوديد و اين زمان كه شما جنين هايى در رحم مادران تان هستيد، او مى داند حقيقت شما چيست، و چه حال و وضعى داريد، و چه اسرارى در نهانتان هست، و مآل كارتان به كجا مى انجامد.
و جملۀ «فَلا تُزَكُّوا أنفُسَكُم»، تفريع بر همان علم خداست، مى فرمايد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى شناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن باخبر است، پس ديگر بيهوده خود را به پاكى نستاييد، و او بهتر مى داند پاك و با تقوا كيست.
آيات ۳۳ - ۶۲ سوره نجم
أَ فَرَءَيْت الَّذِى تَوَلى (۳۳) وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدَى (۳۴) أَ عِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى (۳۵) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِى صُحُفِ مُوسى (۳۶) وَ إِبْرَهِيمَ الَّذِى وَفّى (۳۷) أَلّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (۳۸) وَ أَن لَّيْس لِلانسانِ إِلّا مَا سَعَى (۳۹) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْف يُرَى (۴۰) ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الاَوْفى (۴۱) وَ أَنَّ إِلى رَبِّك الْمُنتهَى (۴۲) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضحَك وَ أَبْكَى (۴۳) وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَات وَ أَحْيَا(۴۴) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الاُنثى (۴۵) مِن نُّطفَةٍ إِذَا تُمْنى (۴۶) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشأَةَ الاُخْرَى (۴۷) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (۴۸) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشعْرَى (۴۹) وَ أَنَّهُ أَهْلَك عَاداً الاُولى (۵۰) وَ ثَمُودَا فَمَا أَبْقَى (۵۱) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنّهُمْ كانُوا هُمْ أَظلَمَ وَ أَطغَى (۵۲) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى (۵۳) فَغَشّاهَا مَا غَشى (۵۴) فَبِأَىّ آلاءِ رَبِّك تَتَمَارَى (۵۵) هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الاُولى (۵۶) أَزِفَتِ الاَزِفَةُ(۵۷) لَيْس لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ(۵۸) أَ فَمِنْ هَذَا الحَْدِيثِ تَعْجَبُونَ(۵۹) وَ تَضحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ(۶۰) وَ أَنتُمْ سامِدُونَ(۶۱) فَاسجُدُوا للَّهِ وَ اعْبُدُوا (۶۲)
آيا آن كس را كه از انفاق روى گردان شد، مشاهده كردى؟ (۳۳)
مختصرى انفاق كرد و (به خاطر گفتار رفيقش كه گفت ترك انفاق كردى، گناهت به گردن من) ترك انفاق نمود (۳۴).
آيا او علم غيب دارد و مى داند (كه رفيقش گناهش را گردن مى گيرد) (۳۵).
يا از آن سفارش ها كه در تورات درباره دادن حق شده، باخبر نشده؟ (۳۶)
و در صحف ابراهيمى كه حق را به حد تمام ادا كرد (۳۷).
و نمى داند كه هيچ گنهكارى گناه ديگرى را تحمل نمى كند، و به گردن نمى گيرد؟ (۳۸)
و اين كه انسان به جز كار و تلاشش، سرمايه اى ندارد؟ (۳۹)
و اين كه نزد وى سعى خود را خواهد ديد؟ (۴۰)
و سپس جزاى آن به كامل ترين وجهش داده مى شود (۴۱).
و اين كه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است (۴۲).
و اين كه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده (۴۳).
و اين كه او است كه مى ميراند و زنده مى كند (۴۴).
و اين كه او است كه جفت نر و ماده را آفريده (۴۵).
از نطفه اى كه در رحم ريخته مى شود (۴۶).
و اين كه بر خداست كه نشئۀ آخرت را پديد آورد (۴۷).
و اين كه خود او است كه با اموال منقول و غير منقول بندگان خود را بى نياز مى كند (۴۸).
و اين كه او ربّ كوكب شعرى است، كه بعضى آن را ربّ خود مى پندارند (۴۹).
و اين كه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد (۵۰).
و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت (۵۱).
و قوم نوح را كه قبل از آنان، و ستمكارتر و ياغى تر از آنان بودند (۵۲).
و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت (۵۳).
از هر سو احاطه شان كرد (۵۴).
پس ديگر در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت مى توانى ترديد كنى (۵۵).
اين پيامبر، بيم رسانى است از سنخ بيم رسانان گذشته (۵۶).
قيامت نزديك شد (۵۷).
و براى آن به غير از خدا پرده بردارى نيست (۵۸).
آيا از اين مطالب تعجب مى كنيد؟ (۵۹)
و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ (۶۰)
و همچنان سرگرم بازى خود هستيد؟ (۶۱)
پس براى خدا سجده كنيد و به عبادت او بپردازيد (۶۲).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |