تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
چند روايت راجع به بهره مند شدن از اعمال ديگران
و در كافى، به سند خود، از اسحاق بن عمار، از امام ابوابراهيم موسى بن جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، از شخصى پرسيدم كه حج و عمره اش را يا بعضى از طواف هايش را به نيت بعضى از افراد خاندانش انجام مى دهد، در حالى كه آن فرد از او غايب است و در شهرى ديگر قرار دارد. مى گويد: اين را هم پرسيدم كه: در اين فرض، آيا از ثواب عمل خودش چيزى كم مى شود يا نه؟
فرمود: اين عمل، هم به حساب خود او نوشته مى شود و هم به حساب آن فرد. علاوه بر اين، ثوابى هم به عنوان صله رحم به او مى دهند.
پرسيدم: در صورتى كه آن فرد از دنيا رفته بود، آيا اين ثواب به حساب او ملحق مى شود؟ فرمود: آرى حتى اگر مشمول غضب خدا باشد، به خاطر اين عملى كه تو به نيت وى انجام داده اى، مشمول مغفرت خدا مى گردد، و اگر در مضيقه باشد، به خاطر اين عمل گشايش می يابد.
پرسيدم : آيا آن فرد در آن جايى كه هست، متوجه مى شود كه اين ثوابى كه به نامۀ عمل او ملحق شد، از ناحيه چه كسى است؟ فرمود: آرى.
پرسيدم : اگر آن فرد ناصبى، يعنى دشمن على «عليه السلام» باشد، اين عمل سودى به حالش دارد يا خير؟ فرمود: بلى، باعث تخفيف او مى شود.
مؤلف: مورد روايت هديه دادن ثواب عمل است، نه عملى كه به نيابت از طرف ميت انجام مى شود.
و در همان كتاب، به سند خود، از عبداللّه بن سنان، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خداى عزّوجلّ به آن فرشته اى كه موكّل بر هر مؤمن است، دستور مى دهد اگر آن مؤمن مريض شود، آنچه در حال سلامتى انجام مى داد و فعلا به خاطر بيمارى از آن عمل خير بازمانده، برايش بنويس. براى اين كه اين منم كه او را در پناه و وثاق خود قرار داده ام.
و در خصال، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: انسان بعد از مُردنش، ديگر هيچ اجر و ثوابى دنبالش نمى آيد، مگر از چند راه:
يكى كه در زندگی اش، صدقه اى پايدار تأسيس كرده باشد كه تا روز قيامت ثواب آن عايد وى مى شود.
دوم صدقه اى كه به صورت وقف در آورده باشد که ديگر ورثه اش آن را به ارث نبرند.
سوم سنت هدايتى كه باب كرده باشد و بعد از مرگش، مردم به آن سنت عمل كنند و راه درست را بروند.
و چهارم فرزند صالحى، كه بعد از مُردن خود او، براى پدر استغفار كند.
مؤلف: اين سه روايت - كه البته در اين معنا روايات بسيار زياد ديگرى نيز از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» هست - در حقيقت، سعى در آيه شريفه «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلّا مَا سَعَى» را توسعه مى دهد، كه قبلا هم به آن اشاره كرديم.
رواياتى درباره انديشه كردن درباره خدا
و در اصول كافى، به سند خود، از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: «وَ أنّ إلَى رَبّكَ المُنتَهى»، پس بايد از اين كلام، اين نتيجه را هم گرفت كه وقتى رشتۀ بگومگوها به خداى تعالى كشيده شد، ديگر بايد دم فرو بست، و در آن وادى قدم نگذاشت.
مؤلف: اين استفاده اى كه امام از آيه مذكور كرده، در حقيقت توسعه اى است كه در معناى «انتهاء» داده است.
و نيز، در همان كتاب، به سند خود، از ابى عبيده حذّاء روايت كرده كه گفت: امام ابوجعفر «عليه السلام» به من فرمود:
اى زياد! زنهار از خصومت ها بپرهيز، كه خصومت آدمى را به مرض شك مبتلا مى كند و عمل انسان را حبط و بى اثر مى سازد، و صاحبش را هلاك مى كند، و اى بسا يك كلمه از زبان او در آيد، كه به جرم آن ديگر آمرزيده نشود. آرى، در گذشته نيز مردمى بودند كه علم آن وظايفى كه داشتند رها كردند، و به طلب علمى برخاستند كه ربطى به وظائفشان نداشت و در نتيجه، بگومگوهايشان به خدا منتهى شد، و در آن مسأله دچار حيرت شدند، به طورى كه اگر يكى از آن ها را از جلو صدا مى زدند، او به عقب سرِ خود بر مى گشت كه ببيند كيست صدايش مى زند. و يا از عقب سر صدايش مى زدند، او به شخصى كه پيش رويش بود پاسخ مى داد.
و نيز مى گويد: در روايتى ديگر فرمود: در زمين سرگردان شدند.
و در الدر المنثور است كه: ابوالشيخ، از ابوذر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در خلقت (كه آثار صنع خدا است، هرچه مى خواهيد) تفكر بكنيد، ولى در خود خدا تفكر مكنيد، که هلاك مى شويد.
مؤلف: و در نهى از تفكر در خداى تعالى، روايات بسيارى ديگر هست، كه هم در جوامع حديث شيعه آمده و هم در جوامع حديث اهل سنت. و البته بايد دانست كه اين نهى ارشادى است، و متوجه خصوص كسانى است كه راه ورود به مسائل عقلى و عميق را بلد نيستند و استعداد آن را ندارند. در نتيجه، فرو رفتن در آن مسائل در حقيقت، خويشتن را در معرض هلاكت افكندن است، آن هم هلاكت دائم.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ أنّهُ هُوَ أضحَكَ وَ أبكَى'» مى گويد: امام فرمود: يعنى آسمان را با باريدن به گريه واداشته و زمين را با شكفتن به خنده در آورده است.
مؤلف: اين طرز استفاده كردن از آيه، توسعه دادن در معناى گرياندن و خنداندن است.
و در معانى الاخبار، به سند خود، از سكونى، از جعفر بن محمد، از پدران بزرگوارش «عليهم السلام» روايت آورده كه اميرالمؤمنين «عليه السلام»، در معناى آيه «وَ أنّهُ هُوَ أغنَى وَ أقنَى» فرمود: يعنى هر انسانى را در خود اغناء و بى نياز كرد و او را به كسبى كه در دست دارد، اقناء و راضى ساخت، به طورى كه به كسب و كارش، هر قدر هم پست باشد، علاقه مند است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ أنّهُ هُوَ رَبُّ الشّعرَى»، از امام نقل كرده که فرموده: منظور از «شعرى»، ستاره اى است كه قريش و قومى از عرب آن را مى پرستيدند. ستاره اى است كه در آخر شب طلوع مى كند. مؤلف: اين كه فرمود: در آخر شب طلوع مى كند، تعريف آن ستاره از نظر زمان صدور اين حديث است، كه لابد در تابستان بوده، و گرنه اين ستاره در تمامى سال و در تمام بيست و چهار ساعت شبانه روز، در جاى خود قرار دارد.
و نيز، در آن كتاب، در ذيل آيه «أزِفَتِ الآزِفَةُ» فرموده: يعنى قيامت نزديك شد.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «أفَمِن هَذَا الحَدِيثِ تَعجَبُونَ» مى گويد: منظور از اين حديث، همان خبرهايى است كه قبلا داده بود.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى آيه شريفه «أفَمِن هَذَا الحَدِيث تَعجَبُونَ وَ تَضحَكُونَ وَ لَا تَبكُون» نازل شد، ديگر كسى آن جناب را خندان نديد تا از دنيا رفت.
آيات ۱ - ۸ سوره قمر
- سورۀ «قمر»، مكّى است و پنجاه و پنج آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * اقْترَبَتِ السّاعَةُ وَ انشقَّ الْقَمَرُ(۱) وَ إِن يَرَوْا ءَايَةً يُعْرِضوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُّستَمِرُّ(۲) وَ كذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُّستَقِرُّ(۳) وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّنَ الاَنبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ(۴) حِكمَةُ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ(۵) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاع إِلى شَىْءٍ نُّكُرٍ(۶) خُشّعاً أَبْصارُهُمْ يخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ كَأَنهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ(۷) مُّهْطِعِينََ إِلى الدَّاع يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ(۸)
به نام خداى رحمان و رحيم.
قيامت بسيار نزديك شد، و قرص ماه دو نيم گشت (۱).
ولى آنان كه كافر دل اند، هر آيتى ببينند، روى مى گردانند و مى گويند سحرى است پى درپى (۲).
پيامبر و آنچه او آورده است را تكذيب كردند، و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، اما به زودى هر امرى در مستقر خود قرار خواهد گرفت (۳ ).
با اين كه در كتاب او اخبارى كه به قدر كافى هشدار مى داد، آمده بود (۴).
اين آيات حكمت هاى بالغه الهى است، اما اين هشدارها مؤثر نيفتاد (۵).
پس تو اى رسول! روى از ايشان بگردان، كه اينان منتظر روزى هستند که داعيان، مردم را به سوى داهيه و عذابى سخت مى خوانند (۶).
در حالى كه از شدت شرمسارى و خشوع، ديدگان خود پايين انداخته، از گورها در آيند، و همچون ملخ هاى پراكنده به هر سو می دوند (۷).
در حالى كه به سوى دعوت كننده به سرعت بدوند، آن روز کافران بگویند این روز، چه روز سختی است(۸).
اشاره به مطالب سوره مباركه قمر
اين سوره، به جز دو آيه از آخرش - كه متقين را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى دهد - بقيه آياتش، يكسره مربوط به انذار و تهديد است.
نخست در اين سوره به معجزۀ شق القمر اشاره مى كند، كه رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم»، آن را به خاطر مطالبۀ قومش آورد. و سپس مى فرمايد كه: همان قوم او را ساحر خواندند، و نبوتش را تكذيب نموده، همچنان هواهاى نفسانى را پيروى كردند. با اين كه خبرهاى تكان دهنده اى از اخبار روز قيامت و از داستان هاى امم منقرضه در گذشته، به گوششان خورد.
آنگاه دوباره به نقل پاره اى از آن داستان ها بر مى گردد، اما پيداست كه با خشم و عتاب آن ها را نقل مى كند و بد حالی شان در روز قيامت هنگام بيرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطر نشان مى سازد.
و سپس به داستان هايى از قوم نوح، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون، و عذاب هاى دردناكى كه به خاطر تكذيبشان پيامبران را بر سرِ آنان آمد، پرداخته، مى فرمايد: قوم پيامبر اسلام نزد خدا عزيزتر از آنان نيستند، و ايشان هم مانند آن ها نمى توانند خدا را عاجز سازند. و در آخر، همان طور که گفتيم، سوره را با بشارت به متقين ختم مى كند.
و اين سوره، به شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده، و نبايد به گفته آنان كه گفته اند: در جنگ بدر نازل شده، و يا آن ها كه گفته اند: بعضى از آياتش در مدينه نازل شده، اعتناء كرد.
و از جمله آيات برجسته اش، آيات راجع به «قدر» است كه در آخر سوره قرار دارد.
«اقْترَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ»:
كلمه «اقتراب»، به معناى بسيار نزديك شدن است. پس اين كه فرمود: «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ»، معنايش اين است كه: «ساعت» خيلى نزديك شده و «ساعت»، عبارت است از ظرفى كه در آن ظرف قيامت به پا مى شود.
مقصود از انشقاق قمر و وجوه مختلف در اين باره
و معناى اين كه فرمود: «وَ انشَقّ القَمَر»، اين است كه اجزاى قرص قمر از هم جدا شده، دو قسمت گرديد. و اين آيه به معجزۀ «شقّ القمر» - كه خداى تعالى، به دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در مكّه و قبل از هجرت و به دنبال پيشنهاد مشركان مكّه جاريش ساخت - اشاره مى كند.
روايات اين داستان هم بسيار زياد است، و به طورى كه مى گويند، همۀ اهل حديث و مفسران بر قبول آن احاديث اتفاق دارند، و كسى از ايشان مخالفت نكرده جز حسن، عطاء و بلخى كه گفته اند: معناى اين كه فرمود: «انشَقَ القَمَر»، اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت، قمر دو نيم مى شود. و اگر فرموده: دو نيم شده، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مى شود.
ليكن اين معنا بسيار بى پايه است، و دلالت آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ إن يَرَوا آيَةً يُعرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ»، آن را رد مى كند. براى اين كه سياق آن آيه روشن ترين شاهد است بر اين كه منظور از «آيه»، معجزۀ به قول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مى شود. يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هم ببينند، مى گويند سحرى است پشت سرِ هم. و معلوم است كه روز قيامت روز پرده پوشى نيست. روزى است كه همۀ حقايق ظهور مى كند و در آن روز، همه در به در دنبال معرفت مى گردند، تا به آن پناهنده شوند. و معنا ندارد در چنين روزى هم، بعد از ديدن «شقّ القمر» باز بگويند اين سحرى است مستمر.
پس هيچ چاره اى نيست جز اين كه بگوييم «شقّ القمر»، آيت و معجزه اى بوده كه واقع شده، تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند، و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند و بگويند سحر است.
نظير تفسير بالا در بى پايگى، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: كلمۀ «آيه»، اشاره است به آن مطلبى كه رياضى دانان اين عصر به آن پى برده اند و آن، اين است كه كره ماه از زمين جدا شده، همان طور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده. پس جملۀ «وَ انشَقَ القَمَر»، اشاره است به يك حقيقت علمى كه در عصر نزول آيه كشف نشده بود، و بعد از ده ها قرن كشف شد.
وجه بى پايگى اين تفسير، اين است كه: در صورتى كه گفتار رياضى دانان صحيح باشد، آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ إن يَرَوا آيةً يُعرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِرّ» با آن نمى سازد. براى اين كه از احدى نقل نشده كه گفته باشد خود قمر، سحرى است مستمر.
علاوه بر اين، جدا شدن قمر از زمين «اشتقاق» است، و آنچه در آيه شريفه آمده، «انشقاق» است،
و انشقاق را جز به پاره شدن چيزى و دو نيم شدن آن اطلاق نمى كنند، و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر - كه قبلا با آن يكى بوده را - انشقاق نمى گويند.
نظير وجه بالا در بى پايگى، اين وجه است كه بعضى اختيار كرده و گفته اند: «انشقاق قمر»، به معناى بر طرف شدن ظلمت شب، هنگام طلوع قمر است. و نيز اين كه بعضى ديگر گفته اند: «انشقاق قمر»، كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.
البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست كه «انشقاق قمر»، يكى از لوازم نزديكى «ساعت» است.
«وَ إِن يَرَوْا ءَايَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُّستَمِرُّ»:
استمرار از هر چيزى، به معناى عبور از آن است. البته عبورى پى در پى. و به همين جهت بر دوام و عموميت هر چيزى هم اطلاق مى شود. پس «سِحر مُستَمِر»، به معناى سحرهايى پى در پى و دائمى است. و كلمۀ «آيه»، نكره در سياق شرط است. يعنى كلمۀ مذكور بدون الف و لام و هم در جمله اى شرطيه قرار گرفته، و بر حسب قواعد ادبى عموميت را مى فهماند، و معنايش «هر آيتى» است. پس مى فهماند مشركان هر آيتى ببينند، درباره اش مى گويند: اين ها، همه سحرهايى است پشت سرِ هم.
و بعضى از مفسران، «مُستَمِر» را به محكم و مورد وثوق تفسير كرده اند.
و بعضى ديگر آن را به از بين رفتنى و زائل شدن، و بعضى ديگر آن را زشت و منفور معنا كرده اند. ولى اين معانى بعيد است.
«وَ كذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُّستَقِرُّ»:
در اين جمله صريحا نفرموده چه چيز را تكذيب مى كنند، ولى به قرينۀ ذيل آيه، مى فهميم كه منظور تكذيب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و آياتى است كه آورده.
و معناى آيه اين است كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و آياتى را كه آورده تكذيب كردند، در حالى كه همۀ امور مستقر و در مجراى خود قرار مى گيرد. آن وقت فهميده مى شود كه آن امر حق است، يا باطل. راست است يا دروغ؟ پس به زودى خواهند دانست كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر حق و صادق، و يا بر باطل و كاذب است.
بنابراين، جملۀ «وَ كُلّ أمرٍ مُستَقِر» در معناى آيه «وَ لَتَعلَمُنّ نَبَأهُ بَعدَ حِين» مى باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: تكذيب در آيه مورد بحث، مربوط به «انشقاق قمر» است و معناى آيه اين است كه: مشركان، انشقاق قمر را تكذيب نموده، باز هم هواهاى نفسانى خود را پيروى كردند. ولى جملۀ «وَ كُلّ أمرٍ مُستَقِر»، آن طور كه بايد با اين تفسير معنا نمى دهد و نمى سازد.
«وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّنَ الاَنبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ»:
كلمۀ «مُزدَجَر»، مصدر ميمى و به معناى پند گيرى است. و جملۀ «مِنَ الأنبَاء»، بيان همان چيزى است كه در آن عبرت و پندگيرى و مزدجر است. و مراد از آن «أنباء»، اخبار امت هاى گذشته اى است كه هلاك شدند، و يا مقصود اخبار روز قيامت است. و هر دو وجه را احتمال داده اند، و از ظاهر اين که «آيت» را با بيان خبرهاى روز قيامت و سپس با خبرهاى عده اى از امت هلاك شده تعقيب كرده، بر مى آيد كه مراد از اخبارى كه در آن عبرت و مزدجر هست، همۀ اخبار مذكور است.
«حِكمَةُ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ»:
«حكمت»، به معناى كلمۀ حقى است كه از آن بهره بردارى شود. و كلمۀ «بالغه»، از ماده «بلوغ» است كه به معناى رسيدن هر رونده اى است به آخرين حد مسافت. ولى به طور كنايه، در تماميت و كمال هر چيزى هم استعمال مى شود. پس «حكمت بالغه»، آن حكمتى است كه كامل باشد، و از ناحيه خودش نقصى و از جهت اثرش كمبودى نداشته باشد.
و حرف «فاء» در جمله «فَمَا تُغنِ النُّذُر»، فاى فصيحه است كه از حذف شدن جزئياتى خبر مى دهد. جزئياتى كه گفتار متفرع بر آن هاست. و كلمۀ «نُذُر»، جمع نذير و نذير، يا به معناى منذر و بيم رسان است، و يا به معناى انذار و بيم رساندن است، و هر دو معنا صحيح است، هرچند معناى اول به فهم نزديك تر است.
و معناى آيه اين است كه: اين قرآن و يا آنچه به سوى آن دعوت مى كند، حكمتى است بالغ، ولى آن را تكذيب كرده، دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتيجه منذرين و يا انذارها به حالشان سودی نبخشيد.
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَىْءٍ نُّكُرٍ»:
كلمه «تَوَلّى» كه مصدر فعل «تَوَلّ» است، به معناى اعراض است. و حرف «فاء» كه بر سرش در آمده، فاى تفريع است. مى فهماند جمله، فرع و نتيجه مطالب قبلى است كه حال كفار را توصيف مى كرد، و می فرماید:
وقتى مكذّبين به تو، پيرو هواهاى نفسانى باشند، و در نتيجه انذارها سودى به حالشان ندهد و عبرت ها و مواعظ به خرجشان نرود، تو هم از ايشان روى بگردان و اصرارى بر دعوتشان مورز.
راغب مى گويد: انكار، ضد عرفان است، و براى اظهار اين كه من فلانى را نمى شناسم، هم گفته مى شود: «أنكَرتُ فُلاناً»، و هم گفته مى شود: «نَكرتُ فُلاناً»، و اصل معناى اين كلمه، اين است كه چيزى وارد بر قلب شود كه قلب تصورش را نكرده باشد، و اين خود نوعى جهل است، و در قرآن كريم آمده: «فَلَمّا رَاى أيدِيَهُم لا تَصِلُ إلَيه نَكِرَهُم - وقتى ديد دستشان به غذا نمى رسد، ناشناس تشخيص شان داد».
و نيز مى گويد: كلمۀ «نُكُر»، هم به معناى زيركى است و هم به معناى امرى دشوار است، كه اذهان آن را نمى شناسد.
گفتار در بيان حال مكذّبين در برابر حكمت بالغه اى كه به ايشان القاء مى شود، و مواعظى كه به عنوان انذار گوشزدشان مى گردد، در جملۀ «فَتَوَلّ عَنهُم» تمام مى شود. و از جملۀ «يَومَ يَدعُ الدّاعِ»، مجددا به قسمتى ديگر از آن مواعظى كه قبلا داشت پرداخته، حال و وضع مكذّبين در قيامت و حال و روز امت هاى مكذّب گذشته را، در لحن عتاب و توبيخ شديد ذكر مى كند. در لحنى كه دل ها را براى تنبّه تكان مى دهد، و ديگر عذرى براى اعراض اعراض كنندگان باقى نمى گذارد.
پس بنابراين، جملۀ «يَومَ يَدعُ الدّاعِ...»، كلامى است جداى از ما قبل خود. كلامى است كه مى خواهد دوباره آن مواعظى را كه قبلا ذكر كرده بود، در مقام جواب از سؤالى تقديرى از سر گيرد. گويا بعد از آن كه فرمود: «فَتَوَلّ عَنهُم»، شخصى پرسيده: خوب وقتى پيامبر از ايشان روى بگردانيد، مآل كار آنان چه بود؟
فرمود: «يَومَ يَدعُ...». يعنى حال عاقبت دنيايشان را كه گفتيم كه همان حال امثال آنان از قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران بود. چون اين ها بهتر از آن ها نيستند. و اما حال آخرتشان در روزى كه دعوت كننده دعوت مى كند...
و بنابراين، ظرف در جملۀ «يَومَ يَدعُ»، متعلق است به جمله اى كه به زودى مى آيد، و مى فرمايد: «يَخرُجُونَ»، و معنايش اين است كه: «روزى كه دعوت كننده به چيزى نديده و نشناخته دعوت مى كند، همه از قبرها خارج مى شوند...». و ممكن هم هست متعلق به جمله اى تقديرى باشد، و تقدير كلام «أذكُر يَومَ يَدعُ الدّاعِى - به ياد آر روزی را كه دعوت كننده دعوت مى كند». و حاصل كلام اين باشد كه: به ياد آر آن روز را و حال ايشان را در آن روز.
و اين آيه در معناى آيه شريفه «هَل يَنظُرُونَ إلّا السّاعَة أن تَأتِيَهُم»، و آيه شريفه «فَهَل يَنتَظِرُونَ إلّا مِثلِ أيّامِ الّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم» مى باشد.
در اين آيه شريفه، نام دعوت كننده را نبرده كه كيست. چيزى كه هست، در جاى ديگر اين دعوت را به خود نسبت داده و فرموده: «يَومَ يَدعُوكُم فَتَستَجِيبُونَ بِحَمدِهِ».
و اگر از ميان همه خبرهاى مربوط به قيامت، مسأله دعوت براى خروج از قبرها و حضور براى فصل قضا و خروجشان از قبر در حال خشوع و سرعت گرفتنشان به سوى داعى را يادآور شده، براى اين بود كه اين دعوت، مقابل دعوت آنان در دنيا قرار گيرد، كه ايشان را به سوى ايمان به آيات دعوت مى كرد و ايشان اعراض نموده، مى گفتند: اين ها، همه سحرهايى است مستمر.
و معناى آيه اين است كه: به ياد آر روزى را كه دعوت كننده، ايشان را به امرى بس دشوار دعوت مى كند، و آن امر دشوار، همان داورى و پاداش و كيفر است.
تشبيه كردن مردم در خروج از قبر را، به ملخ هاى پراکنده
«خُشّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ كَأَنّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ»:
كلمۀ «خُشّع»، جمع خاشع است كه مصدر آن «خشوع»، به معناى نوعى ذلت است. و اگر اين خشوع را به ديدگان نسبت داده، از اين جهت است که حالت خشوع و ذلت، بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى كند.
و كلمۀ «أجداث»، جمع جدث به معناى قبر است، و جراد (ملخ)، حيوانى معروف است. و اگر مردم را در بيرون شدن از قبر، تشبيه كرده به ملخ هاى منتشر، از اين جهت است كه ملخ وقتى منتشر مى شود، هر دسته داخل در دسته ديگر مى شود و با هم مخلوط مى شوند. با اين كه به ظاهر هر يك از آن ها، جهتى مخالف جهت ديگر دارد. در روز قيامت هم، مردم اين چنين در هم و بر هم مى شوند. قرآن كريم، در جاى ديگر مى فرمايد: «يَومَ يَخرُجُونَ مِنَ الأجدَاثِ سِرَاعاً كَأنّهُم إلى نُصُبٍ يُوفِضُون * خَاشِعَةً أبصَارُهُم».
«مُّهْطِعِينََ إِلى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ»:
يعنى: در حالى از گورها بيرون مى شوند، كه به سرعت به سوى صاحب دعوت مى دوند و دعوتش را اجابت مى كنند. آن روز، كافران گويند امروز، روزى بس دشوار است.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در معناى «اقتَرَبَتِ السّاعَة» آمده كه: يعنى قيامت نزديك شد. چون بعد از پيامبر اسلام، ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد.
و در معناى «انشَقَّ القَمَر» آمده كه: قريش از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، خواست تا معجزه اى برايشان بياورد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نيم كند، و خداى تعالى اين كار را كرد، به طورى كه مشركان، همه آن را ديدند. و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى است مستمر، يعنى صحيح.
و در امالى شيخ، به سند خود، از عبيداللّه بن على، از حضرت رضا، از آباء گرامى اش، از على «عليهم السلام» روايت آورده كه فرمود: در مكّه، قرص قمر دو نيم شد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: «شاهد باشيد، شاهد باشيد».
مؤلف: مسأله «انشقاق قمر» براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در روايات شيعه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در رواياتى بسيار آمده، و علما و محدثين ايشان، آن ها را بدون هيچ توقفى پذيرفته اند.
و در الدر المنثور است كه: عبدالرزاق، احمد، عبد بن حميد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ترمذى، ابن مردويه، و بيهقى (در دلائل)، از انس روايت كرده اند كه گفت: مردم مكّه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» معجزه اى خواستند. خداى تعالى، قرص ماه را دو نيم كرد، و به دنبالش آيه نازل شد: «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقّ القَمَر... سِحرٌ مُستَمِر». يعنى سحرى از بين رفتنى.
و در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، ابونعيم، و بيهقى،
هر دو در كتاب دلائل خود، از طريق مسروق از ابن مسعود روايت كرده اند گفت: در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، قرص قمر دو نيم شد و قريش گفتند: اين سحر ابن ابى كبشه بود. آنگاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا مسافران از خارج بيايند، ببينيم آيا آن ها هم اين جريان را ديده اند يا نه. چون محمّد نمى تواند تمام مردم عالَم را سحر كند.
مسافران، يكى پس از ديگرى، از راه رسيدند و قريش جريان را از ايشان پرسيدند. گفتند: آرى، ما هم ديديم كه ماه دو نيم شد. راجع به اين جريان بود كه خداى تعالى، اين آيه را نازل كرد: «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ الَقَمَر».
و نيز، در آن كتاب است كه مسلم، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، حاكم، بيهقى و ابونعيم، در «دلائل»، از طريق مجاهد، از ابن عُمَر روايت كرده اند كه: در تفسير آيه «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ القَمَر» گفته: اين آيه مربوط به جريانى است كه در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پيش آمد. يعنى قرص ماه دو نيم شد. يك نيمۀ آن جلو كوه و نيم ديگرش پشت كوه قرار گرفت، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرضه داشت: پروردگارا شاهد باش.
و باز در همان كتاب آمده كه: احمد، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، حاكم، ابونعيم و بيهقى، از جبير بن مطعم روايت كرده اند كه در شأن نزول آيه «انشَقَّ القَمَر» گفته: ما در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در مكّه بوديم كه قرص ماه دو نيم شد. نيمى بالاى اين كوه قرار گرفت و نيمى ديگر، بر بالاى اين كوه ديگر ايستاد. مردم گفتند: محمّد ما را سحر كرد. در آن ميان، مردى گفت: اگر سحر باشد، تنها مى تواند براى ما سحر باشد، و او نمى تواند تمام مردم را سحر كند.
و نيز در آن كتاب آمده كه: ابن جرير و ابن مردويه و ابونعيم (در كتاب دلائل)، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقّ القَمَر» گفته: اين جريان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از اين قرار بود كه ماه دو نيم شد، به طورى كه همه، هر دو نيمۀ آن را ديدند.
و نيز، در آن كتاب است كه: ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، عبداللّه بن احمد، در كتاب زوائد الرهد، و ابن جرير و ابن مردويه و ابونعيم، از ابى عبد الرحمان سلمى روايت كرده اند كه گفت: روزى در مدائن، حذيفة بن يمان براى ما خطبه خواند. بعد از حمد خدا و ثناى او گفت:
«اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقّ القَمَر»، آگاه باشيد كه ساعت قيامت نزديك شد. آگاه باشيد كه قرص ماه در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پاره شد. آگاه باشيد كه دنيا فراق خود را اعلام نمود. آگاه باشيد امروز مسابقه و فردا روز پيروزى است.
مؤلف: مسألۀ «انشقاق قمر» به دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از اين چند نفر از صحابه يعنى انس، عبداللّه بن مسعود، ابن عمر، جبير بن مطعم، ابن عباس، و حذيفة بن يمان، به طرق بسيار مختلفى نقل شده.
و در روح المعانى، از جمله صحابه اى كه اين جريان از ايشان نقل شده، على «عليه السلام» را شمرده، و آنگاه از سيد شريف نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح المواقف)، از ابن سبكى نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح مختصر) گفته: اين حديث متواتر است، و نبايد در تواترش ترديد كرد.
خوب، اين حال حديث بود از نظر اهل سنت، وضع آن را از نظر شيعه نيز دانستى، حال به بحث پيرامون اين جريان بپردازيم.
گفتارى اجمالى پيرامون مسأله شقّ القمر
معجزه «شقّ القمر» به دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در مكّه و قبل از هجرت و به پيشنهاد مشركان، مسأله اى است كه مورد قبول همه مسلمين است، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده.
و از قرآن كريم، آياتى كه به روشنى بر آن دلالت دارد، يكى آيه مورد بحث است كه فرموده: «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقّ القَمَر * وَ إن يَرَوا آيَةً يُعرِضَوا وَ يَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِر». چون همان طور كه قبلا اشاره كرديم، كلمۀ «آيت» در آيه دوم، جز اين كه همان باشد كه در جملۀ «انشَقّ القَمَر» از آن خبر داده، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست. براى اين كه نزديك ترين معجزه با نزول اين آيه، همان معجزۀ «شقّ القمر» بوده كه مشركان از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند: سحرى است مستمر.
و اما از حديث: بايد دانست كه روايات بى شمارى بر آن دلالت دارد، که شيعه و سنّى، آن ها را نقل
کرده اند، و محدّثين هر دو طايفه آن ها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته، چند روايت از آن ها را نقل كرديم.
پس هم كتاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت. و اما اين که يك كرۀ آسمانى دو نيم شود، چنين چيزى فى نفسه ممكن است و عقل، دليلى بر محال بودن آن ندارد.
از سوى ديگر، معجزه هم امرى خارق العاده، و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است، عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد. و ما در جلد اول اين كتاب، به طور مفصل در اين باره بحث نموده، هم امكان معجزه را اثبات كرديم و هم وقوع آن را. و يكى از روشن ترين شواهد بر وقوع شقّ القمر، قرآن كريم است. پس بايد آن را بپذيريم، هرچند كه از ضروريات دين نباشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |