تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اگر منظورتان اين است كه آن مرد، معانى و معارف قرآنى را به او ياد مى دهد، و الفاظ از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، و او الفاظ خود را به خدا افتراء مى بندد، جوابتان اين است كه معارف حقيقى اى قرآن در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى، در حقيقى بودن آن شك ننموده و تمامى عقول مجبور و مضطر در قبول آن اند.

اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آن ها را از بشرى گرفته بود، خودش نسبت به آن ها ايمان نمى داشت، و حال آن كه او به آيات خدا ايمان دارد و اگر ايمان نمى داشت، خدا هدايتش نمى كرد. چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد، هدايت نمى كند، و چون مؤمن به آيات خداست، ديگر به خدا افتراء نمى بندد. چون به خدا افتراء نمى بندد، مگر كسى كه به آيات او ایمان نداشته باشد. پس اين قرآن افتراء نيست، و از بشرى گرفته نشده، بلكه منسوب به خداى سبحان است.

پس جملۀ «لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيهِ أعجَمِىٌّ وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ»، جواب از فرض اول است و آن، اين بود كه قرآن با الفاظش از بشرى گرفته شده باشد، و او، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تلقين كرده باشد، و معناى جوابش اين شد كه:

زبان آن مردى كه شما مى گویيد و بدان متوجه ايد، (يعنى منظورتان اوست)، لسان غيرعربى است. يعنى غير فصيح و غير روشن است، و اين قرآنى كه بر شما تلاوت مى شود، زبان عربى روشن است. آن وقت چگونه ممكن است تصور شود كسى كه عربى فصيح نمى داند، به اين فصاحت سخن بگويد؟

و جملۀ «إنَّ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ» تا آخر دو آيه، جواب از فرض دوم اشكال است، و آن، اين بود كه شخص مورد نظر، معانى و معارف قرآن را به آن جناب تعليم داده باشد، و او آن را به خدا افتراء ببندد.

و معناى جواب آن، اين است كه:

كسانى كه به آيات خدا ایمان ندارند و به آن كفر مى ورزند، خدا به سوى معارف حق هدايتشان نمى كند، و عذابى دردناك خواهند داشت، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مؤمن به آيات خداست، چون او مهدى به هدايت خداست، و كسانى به خدا افتراء مى بندند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند، و آنان دروغ گويان اند كه دائما بر دروغگويى خود استمرار دارند. و اما مثل رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كسى كه مؤمن به آيات خدا است، هرگز به خدا دروغ نمى بندد و اصلا دروغ نمى گويد.

پس اين دو آيه، كنايه از اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مهدى به هدايت خدا و مؤمن به آيات اوست، و کسی مثل او، مرتکب افتراء و كذب نمى شود.

مفسران، اين دو آيه را، از آيه اولى قطع كرده و آيه اول را جواب كامل از اشكال مشركان دانسته اند، ولى خواننده عزيز دستگيرش شد كه آن به تنهايى وافى به جواب نيست. آنگاه جملۀ «وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ» را از باب تحدّى به اعجاز قرآن در بلاغتش، جواب كامل گرفته اند، كه خلاصه اش، اين مى شود:

«اگر اين قرآن تعليم يك فرد بشر است، كه منظور شما او است، حال تمامى بشر را جمع كنيد تا يك آيه مثل آن را بياورند».

ولى شما خواننده عزيز مى دانيد كه در الفاظ اين جمله، هيچ چيزى از معجزه بودن قرآن در بلاغت و هيچ اثرى از مسأله تحدّى وجود ندارد. نهايت چيزى كه از آن استفاده مى شود، اين است كه زبان عربىّ مبين است، و معقول نيست مردى غيرعرب، چنين بيانى شيوا داشته باشد.

آنگاه دو آيه بعد را، بر تهديد آن كافران كه آيات خدا را انكار نموده و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» افتراء مى بستند، حمل كرده و گفته اند:

اين دو آيه، مشركان را به عذاب دردناك وعيدشان مى دهد، و نسبتى را كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» داده بودند، به خودشان بر مى گرداند كه خود آنان سزاوارتر به افترا هستند. چون آن هايند كه به خدا و آيات او ايمان ندارند، و خدا هم، به همين جهت هدايتشان نكرده است.

سپس بر اين اساس بحث كرده اند در اين كه فلان كلمه آيه چه معنا دارد و آن ديگرى چه معنا؟ بحثى كه هرچه جلوتر مى رود، از معناى حقيقى آيه دورتر مى شود، و شما خواننده عزيز فهميديد كه اين بحث ها، بالاخره، اشكال ما را كه گفتيم آيه اول، ماده اشكال را از بين نمى برد، حل نمى كند.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه احمد، از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت: من نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشسته بودم كه ديدم چشم هاى خود را خيره نموده، فرمود: جبرئيل به من دستور داد تا اين آيه را در اين جاى از سوره بگذارم: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان ... تَذَكَّرُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۳

مؤلف : اين روايت را، از ابن عباس، از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است.

و در مجمع البيان گفته كه: روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت: از بس كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اسلام را بر من عرضه كرد، از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود. تا آن كه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشم ها را به آسمان خيره نمود، به طورى كه گویى چيزى مى پرسد.

بعد از آن كه آن حال تمام شد، از حالش پرسيدم. فرمود: بلى، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم، جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد. پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان». آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند. در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت.

آنگاه نزد عمويش ابوطالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم. او گفت: اى آل قريش! از محمّد پيروى كنيد تا ارشاد شويد. زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند.

آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته، اين آيه را برايش خواندم. گفت: اگر محمّد این را گفته باشد، خيلى خوب گفته، و اگر هم پروردگارش گفته، باز خوب گفته. عثمان مى گويد: آيه «أفَرَأيتَ الَّذِى تَوَلَّى وَ أعطَى قَلِيلاً وَ أكدَى»، در باره «وليد»، و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث.

باز در مجمع، از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند. وليد گفت: برادر زاده! دوباره بخوان. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، دوباره برايش خواند. او گفت: راستى عجب حلاوتى و عجب زيبایى و بهجتى دارد. بالايش ميوه دار و پایينش، پر جوانه است و اين، قطعا سخن بشر نيست.

و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده: خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان.

و در تفسير برهان، از ابن بابويه و او، به سند خود، از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت:

روزى على «عليه السلام» بر اصحاب خود، كه سرگرم مذاكره در پيرامون مروت بودند، وارد شد و فرمود: چرا در اين مسأله، از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟

گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست؟

فرمود: در آيه شريفه «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، كه عدل و احسان، تفضل است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴

مؤلف : اين روايت را، عياشى، از عمرو بن عثمان عاصى، از آن جناب روايت كرده، و سيوطى، در الدرّالمنثور، از ابن نجار، در تاريخ خود، از طريق عكلى، از پدرش، از آن جناب روايت كرده، و عبارت روايت وى چنين است:

على بن ابی طالب «عليه السلام» بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند. پرسيد: پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره مروت بحث مى كنيم. فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش، در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، زيرا عدالت انصاف و احسان، تفضّل است.

مؤلف: در عده اى از روايات، «عدل»، به توحيد تفسير شده، و در بعضى ديگر به شهادتين، و «احسان»، به ولايت، و در عده اى ديگر، حرمت «نقض عهد»، به وجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنَحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...»، از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از «حيات طيبه»، قناعت است.

و در كتاب معانى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى، ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى، بكن.

فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم، من اين طور نگفتم، بلكه گفتم: وقتى حق را شناختى، هر عمل خيرى كه خواستى بكن، زيرا خدا از تو قبول مى كند. چون خودش فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَابٍ». و نيز فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً».

مؤلف: اين، همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم.

و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضرتش عرض كردم: معناى «فَإذَا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ... يَتَوَكَّلُون» چيست؟

فرمود: اى محمّد! به خدا سوگند، شيطان بر بدن مؤمن مسلط مى شود، ولى بر دين او مسلط نمى گردد. بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بدمنظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد. بر مؤمنان هم همين طور. گاهى بر بدن هايشان مسلط مى شود، ولى بر دينشان مسلط نمى گردد.

عرض كردم: معناى آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون» چيست؟ فرمود: مقصود كسانی اند كه به خدا شرك مى ورزند، شيطان، هم بر بدن هايشان مسلط مى شود، و هم بر اديانشان.

مؤلف: اين روايت را، عياشى، از ابى بصير، از آن جناب نقل كرده.

و ارجاع ضمير «بِهِ» به خدا، يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت.

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب شعب الايمان خود، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه: «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» گفته است: مشركان مى گفتند: محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را، عبدة بن حضرمى، كه خود صاحب كتاب بوده، درس مى دهد. خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آن كه شما در نظر داريد، غيرعربى است و قرآن، لسان عربى آشكار است.

و در تفسير عياشى، از محمّد بن عزامه صيرفى، از كسى كه برايش نقل كرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او، به خدا نزديك نيست، ولى او در عين حال، گرامى ترين خلق نيست. پس چون امرى را بخواهد، به او القاء مى كند و او، به نجوم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶

و بر اين اساس، آيه شريفه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيه» جريان يافته، كه مقصود لسان «ابى فكيهه»، غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود، و از پيروان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود.

قريش گفتند: به خدا سوگند، اين مرد است كه محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: «قرآن، لسان عربى آشكار است».

مؤلف: ذيل اين روايت، در تفسير برهان، به نقل از عياشى آمده، وليكن در نسخه هاى چاپى اخير، اين ذيل نيامده است.

و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است. در اين روايت، ابوفكيهه، غلام آزاد شده بنى حضرمى، و در روايت قبلى، «عبدة بن حضرمى» آمده. و از قتاده نيز روايت شده كه او، «عبدة بن حضرمى» است، كه او را مقيس مى گفتند. و از سدى نقل شده كه او، غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده، تورات و انجيل را خوانده بود. مردم او را «ابواليسر» مى ناميدند.

و از مجاهد نقل شده كه او، ابن الحضرمى و مردى غيرعرب بوده، كه به زبان رومى سخن مى گفته.

و از ابن عباس نيز روايت شده كه او، آهنگرى بوده در مكه، به نام «بلعام»، و مردى غير عرب بوده. مشركان مى ديدند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزد او آمد و شد مى كند. لذا گفتند: «بلعام»ف او را تعليم مى دهد.

و آنچه از مضامين اين روايات، قدر متيقن است، اين است كه: مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده، كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنایى داشته است. مردم او را متهم كردند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است: مشركان مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد. خدا در جوابشان فرموده: «زبان آن كسى كه شما در نظر داريد، اعجمى است».

مؤلف: اين روايت، با مكى بودن آيات مورد بحث، جور در نمى آيد.

مؤ من هرگز دروغ نمى گويد

باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مؤ من زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد، عرض كرد: آيا مؤ من دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤ من دروغ مى گويد؟ فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۷

نه ، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: «انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون ».

و در تفسير عياشى از عباس بن هلال از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه مرد كذابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده : «انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۸

آيات ۱۰۶ - ۱۱۱ سوره نحل

مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلّا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَانِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶)

ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ(۱۰۷)

أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ(۱۰۹)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰)

يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ (۱۱۱)

«ترجمه آیات»

و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آنكه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آنكه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند (۱۰۶)

و اين بدان سبب است كه آنها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (۱۰۷)

اينها همان كسانند كه خدا بر دلها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و آنها خودشان بيخبرند (۱۰۸)

و بى گفتگو آنها در آخرت خودشان زيان كارند(۱۰۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۹

و نيز پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند پروردگارت از پس آن ، آمرزگار و رحيم است (۱۱۰)

روزى بيايد كه هر كس ، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس هر چه كرده تمام دهند و ايشان ستم نبينند (۱۱۱)

«بیان آیات»

در اين آيات عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا كافر گشته و مرتد شدند تهديد نموده مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند وعده جميل داده ، و متعرض حكم تقيه نيز شده است .

تهديد شديد عليه كفارى كه بعد از ايمان آوردن كافر و مرتد شدند

«مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ»:

كلمه «اطمينان » به معناى سكون و آرامش است ، و «شرح صدر» به معناى گشادى و وسعت آن است ، در مفردات گفته است اصل شرح به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده ، وقتى مى گويد گوشت را شرح كردم و يا تشريح كردم معنايش اين است كه آن را ولو كردم ، و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است ، همچنان كه خداى تعالى در حكايت دعاى موسى فرموده : «رب اشرح لى صدرى » و در باره رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : «الم نشرح لك صدرك » و نيز فرموده : «افمن شرح الله صدره »، و شرح دادن كلامى كه مشكل است به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است جمله «من كفر بالله من بعد ايمانه » جمله اى است شرطيه كه جوابش ‍ جمله «فعليهم غضب من الله » است ، و جمله «ولهم عذاب عظيم » بر آن عطف شده ، و ضمير جمع در جزاء، به اسم شرط «من كفر» بر مى گردد، چون هر چند مفرد است ، ولى بحسب معنا كلى و داراى افراد است .

و جمله «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان » استثنايى است از عموم شرط، و مراد از اكراه ، مجبور شدن به گفتن كلمه كفر و تظاهر به آن است ، زيرا قلب هيچ وقت «اكراه » نمى شود، و حاصل مقصود اين است كه : كسانى كه بعد از ايمان تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمه كفر شوند، ولى دلهايشان مطمئن به ايمان است از غضب خدامستثناء هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۰

«و لكن من شرح بالكفر صدرا» - يعنى كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنين كسى مورد غضب خدايى است ، و اين جمله استثناء از استثناى قبلى است ، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد، و معنا چنين مى شود: اينكه گفتيم «كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كفر بورزند» آنهائى نيستند كه در دل ايمان دارند ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند، بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند، و مجموع اين استثناء و استدراك ، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء ميان دو جمله شرط و جزاء هم همين بوده و گر نه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بياورد.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «من كفر» بدل است از جمله «الذين لا يؤ منون بايات الله » كه در آيه قبلى بود، و جمله «اولئك هم الكاذبون » جمله اى است معترضه ، و جمله «الا من اكره » استثنايى است از آن جمله ، و جمله «و لكن من شرح » مبتدايى است كه خبر و يا قائم مقام خبرش جمله «فعليهم غضب من الله » است .

و بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد. در اينجا كلام تمام شده مطلب ديگرى شروع مى شود، و آن اين است كه كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده بر چنين كسانى غضبى است از خدا.

و ليكن ذوق سليم ، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد و ديگر نيازى به جوابگو ما نيست .

«ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»:

اين آيه شريفه علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است ، و آن اين است كه ايشان حيات دنيا را كه حياتى است مادى و جز تمتعهاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت كه حيات دائمى و زندگى در جوار رب العالمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است ترجيح دادند، و آن را بجاى اين اختيار نمودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۱

و به عبارت ديگر اينان جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و بكلى از آخرت بريده و بدان كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافر پيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان نكرد از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.

معناى مهر زدن خدا بر دل ها و گوشها و ديدگان كفار

«أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ»:

اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت ، و محروميت از هدايت خداى سبحان ، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دلها و بر گوشها و چشمانشان مهر نهاده و كسانى هستند كه غافل ناميده شده اند.

براى اينكه اينان بخاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از اهتداء بسوى زندگى آخرت يكباره دل از آن زندگى شستند، و در نتيجه حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شدو ديگر به ماوراى ماده كه همان زندگى آخرت است توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است نمى نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است نمى شنوند، و به ادله و حجتهايى كه بسوى آخرت راهنماييشان مى كند فكر و تعقل نمى كنند. پس اينان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته شده ، و ديگر آنچه كه ديگران را بسوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمى كند، و بكلى از آن ادله غافلند، و احتمال بودن چنين ادله اى را هم نمى دهند.

با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود به منزله معرف مهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده پس همينكه خدا ايشان را هدايت نكرده بخاطر اينكه دلهاشان به دنيا متعلق شده ، خود معناى طبع و غفلت است و طبع ، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او كه آن را بعنوان مجازات بكار مى برد، ولى غفلت صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان .

«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ»:

ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند چون رأ س المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند، ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى كنند.

نظير اين بيان در سوره هود هم آمده كه مى فرمايد: «لا جرم انهم فى الا خرة هم الاخسرون » و شايد وجه زيانكارترى در آن جا اين باشد كه در آن سوره يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر كرده ، و آن اين است كه علاوه بر اينكه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران را هم گرفتند (بدانجا مراجعه شود).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۲

وعده جميل به مهاجرانى كه جهاد نموده صبورى كردند

«ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ»:

كلمه «فتنه » در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجه ها بكار رفته ، و اين جمله ناظر به شكنجه هايى است كه مؤ منين صدر اسلام در مكه از قريش مى ديدند چون مشركين مكه مؤ منين را آزار مى دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد همچنانكه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.

و از همينجا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متصل است ، چون جمله «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان » كه در آيات قبل بود همان معنا را ميرساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است ، اين آيه نيز مى فرمايد: «بعد از همه اينها خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است ».

پس جمله «ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا» وعده جميلى است كه به مهاجرين مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده مؤمنين را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد.

و جمله «ان ربك من بعدها لغفور رحيم » به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است تا بخاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تاكيد را هم افاده كند در حقيقت مثل اين مى ماند كه بگوييم زيد در خانه ، زيد در خانه چنين و چنان است ، و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده همه در حكم ، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه بظاهر، ارتداد جستند راضى نمى شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود مگر آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند.

«يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۳

«آمدن نفس در قيامت » كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديان است ، همچنان كه فرموده : «فانهم لمحضرون » و ضمير در جمله «عن نفسها» به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به نفس ، به خود نفس هيچ اشكالى ندارد، چون گاهى مقصود از نفس ، شخص انسانى است ، مانند: «من قتل نفسا بغير نفس » و گاهى مقصود از نفس ، صرف تاكيد است كه با مؤ كد در معنا متحد است چه اينكه آن مؤ كد انسان باشد، يا غير انسان ، همچنانكه گفته مى شود: «انسان نفسه يعنى انسان خودش ، و فرس نفسه ، يعنى اسب خودش ، و همچنين سنگ خودش ، و سياهى خودش »، و يا گفته مى شود: «نفس ‍ انسان و نفس فرس و نفس حجر، و نفس سواد، يعنى خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى » و در جمله «عن نفسها» مقصود از مضاف يعنى نفس كه به ضمير اضافه شده معناى دومى است ، يعنى خودش ، و مقصود از مضاف اليه يعنى ضمير كه به نفس بر مى گردد معناى اولى است يعنى شخص .

و اگر نفس را به ضمير اضافه كرد براى اين بود كه اگر ضمير را به نفس ‍ اضافه مى كرد عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد، و همين مقدار كه ما در باره اين عبارت بحث كرديم كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسرين در باره آن كرده اند نيست .

در قيامت هركسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند

ظرف «يوم » در جمله «يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها» متعلق است به جمله «لغفور رحيم » كه در آيه قبلى بود، و مجادله نفس از خودش به معناى دفاع از خويشتن است چون در آن روز غير از خودش هر خاطره ديگرى را فراموش مى كند درست بر خلاف دنيا كه به هر چيزى توجه دارد جز به خودش ، و خودش را فراموش مى كند، و اين نيست جز بخاطر اينكه در قيامت حقيقت امر براى انسان مكشوف مى شود، و آن اين است كه آدمى بهيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول شود و در حقيقت بايد هميشه به فكر خود باشد.

پس آن روز شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد، آن وقت از خود دفاع مى كند و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آنجا كه مقدور او است عذر مى تراشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۴

كلمه «توفى » در جمله «و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون » از توفيه است ، كه به معناى دادن حق بطور تمام است ، بدون خردلى كم و كاست ، و در اين جمله توفيه را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده : «ما عملت » يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خود عمل است بدون اينكه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و در اين كمال عدالت است ، چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند، و بهمين جهت دنبالش اضافه فرموده : «و هم لا يظلمون : و ايشان ظلم نمى شود».

بنا بر اين ، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است :

نكته اول اينكه : هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها به دفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غم ديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا» و نيز آيه «يوم لا ينفع مال و لا بنون » «يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة » خاطر نشان شده است .

نكته دوم اينكه : دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار او است از او دور نمى كند براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خود عمل اوست ، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا دادن هيچ شائبه ظلم ندارد. بحث روايتى

بحث روايتى

الا من اكره ...» ونزول آن درباره عمار ياسر و...)

در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل كرده ام به من ملحق شويد.

بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند،


→ صفحه قبل صفحه بعد ←