تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۹ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏گفتارى پيرامون زكات و ساير صدقات در اسلام)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى آيه: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ...»:

اين آيه، بنابر ظاهرش مى رساند كه متصل به ماقبل است. گويا مؤمنان را خطاب نموده، ايشان را تحريك و تشويق مى كند به دادن صدقات. چيزى كه هست، لفظ آن مطلق است و در آن دليلى نيست تا دلالت كند بر اين كه خطاب متوجه خصوص صدقه دهندگان از مؤمنان، يا به عموم مؤمنان است، بلكه شامل عمل هر انسانى مى شود. چه مؤمن زكات دهنده، چه مؤمنان ديگر و چه كفار و منافقان؛ و اگر هم بگویيم عمل كفار را شامل نمى شود، لااقل منافقان را شامل مى شود.

وليكن آيه اى كه گذشت و نظير اين آيه بود، و در سياق كلام راجع به منافقان بود. يعنى آيه: «وَ سَيَرَى اللهُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إلَى عَالِمِ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُون»، كه در ديدن اعمال منافقان، تنها خدا و رسول را ذكر كرد، و مؤمنان را اسم نبرد، خالى از اشاره به اين معنا نيست كه خطاب در آيه مورد بحث، مخصوص مؤمنان است.

زيرا اگر اين آيه را در كنار آن بگذاريم، چنين به نظر مى رسد كه حقيقت اعمال منافقان، يعنى آن مقصودى كه از كارهاى خود دارند، از آن جایى كه بر عامه مردم پوشيده است، تنها خدا و رسول او به وسيله وحى او از آن آگاه اند، و اما حقيقت كارهاى مؤمنان، يعنى آن منظورى كه از كارهايشان دارند، و آن آثار و خواصى كه در كارهاى ايشان است، كه عبارت است از: شيوع تقوا و اصلاح شؤون اجتماع اسلامى، و امداد فقراء در زندگى، و خير و بركت در اموال خود. هم خدا مى داند و هم رسول و هم خود مؤمنان در ميان خود. و لذا در آيه مورد بحث فرمود: «به زودى خدا و رسول و مؤمنان، عمل شما را مى بينند».

از طرفى ديگر مى بينيم ظهور و خودنمایى اعمال به حقايق آثارى كه دارد و فوائد و مضار عمومی اش در محيطى كه انجام يافته، و تمثل و تجسم آن در اطوار گوناگونش و در هر زمان و هر عصر از چيزهایى است كه اختصاص به اعمال مردم خاصى ندارد، بلكه هر عملى از هر قومى و مردمى صورت بگيرد، خواه ناخواه روزى اثر خود را مى كند، و همه آن اثر را مى بينند.

پس معنا ندارد بگوييم تنها مؤمنان هستند كه اعمال صالح يكديگر و آثار نيك آن را مى بينند، ولى اعمال منافقان و آثار سوء آن را نمى بينند، بلكه تنها خدا و رسول مى بينند.

آرى، اگر مقصود از «رؤيت مؤمنان»، ظهور آثار نيك اعمال يكديگر باشد، ديدن آن، مخصوص مؤمنان نيست، همچنان كه ديدن اعمال منافقان هم كه همان آثار سوء آن باشد، مخصوص خدا و رسول نخواهد بود. چون منافقان با مؤمنان اهل يك جامعه اند، چطور ممكن است اعمال آن ها براى مؤمنان مشهود نباشد، و اعمال خودشان، براى خودشان مشهود باشد.

پس آن احتمالى كه در بالا داديم، خيلى احتمال قويى نيست، و اين اشكالى كه گفته شد، با سياق خود آيه ذهن انسان را وادار مى كند كه از آيه چيز ديگرى را بفهمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۱۵

آرى، جملۀ «ثُمَّ تُرَدُّونَ إلَى عَالِمِ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُون»، دلالت مى كند بر اين كه:

اولاً، جملۀ «فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُم...»، ناظر به قبل از بعث و قيامت و مربوط به دنيا است. چون مى فرمايد: «سپس بر مى گرديد به عالم غيب و شهادت». پس معلوم مى شود اين ديدن، قبل از برگشتن به عالم قيامت و مربوط به دنيا است.

و ثانياً، منافقان تنها در روز قيامت، به حقيقت اعمال خود واقف مى شوند، و اما قبل از آن، تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بينند، و ما در مباحث گذشته، در اين كتاب مكرر به اين معنا اشاره كرده ايم. وقتى علم منافقان به حقايق اعمالشان را منحصر كرده به روز قيامت، آن هم به خبر دادن خدا به ايشان.

و از سوى ديگرى فرموده كه: خدا و رسول و مؤمنان قبل از روز قيامت و در همين دنيا، اعمال ايشان را مى بينند، و در اين ديدن، خودش را با پيغمبرش و عدّه ديگر (مؤمنان) ذكر كرده، چنين مى فهميم كه منظور از آن، ديدن حقيقت اعمال منافقان است، و قهرا منظور از اين مؤمنان، آن افراد انگشت شمارى از مؤمنان هستند كه شاهد اعمال اند، نه عموم مؤمنان، آن افرادى كه آيه شريفه: «وَ كَذَلِكَ جَعَلنَاكُم اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهِيداً» بدان ها اشاره مى كند؛ و ما در تفسير آن، در جلد اول اين كتاب بحث كرديم.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اى محمّد! بگو هر كارى كه مى خواهيد، چه خوب و چه بد، بكنيد، كه به زودى، خداى سبحان حقيقت عمل شما را مى بيند، و رسول او و مؤمنان (شهداى اعمال) نيز مى بينند، آن وقت پس از آن كه به عالم غيب و شهود باز گشتيد، حقيقت عمل شما را به شما نشان مى دهد.

و به عبارت ديگر: آنچه از خير و يا شر انجام دهيد، حقيقتش در دنيا براى خداى عالم غيب و شهادت، و همچنين براى رسول او و مؤمنان مشهود است. پس وقتى به قيامت آمديد، براى خودتان هم مشهود خواهد گشت.

پس اين آيه مردم را وادار مى كند به اين كه مواظب كارهاى خود باشند و فراموش نكنند كه براى اعمال نيك و بدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند، و براى هر يك يك افراد بشر مراقب هایى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت آن را مى بينند، و آن مراقبان، عبارتند از: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مؤمنانى كه شهداى اعمال بندگانند، و خدا از وراى ايشان محيط است.

پس هم خداى تعالى آن اعمال را مى بيند و هم آن ها، و به زودى خدا در قيامت، براى خود صاحبان اعمال هم پرده از روى آن حقايق بر مى دارد، همچنان كه فرموده: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۱۶

پس فرق بسيار بزرگى است ميان اين كه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و كسى از آن خبردار نشود، و ميان آن عملى كه در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتكب شود، آن هم با اين كه خودش مى داند كه چنين تماشاگرانى او را تماشا مى كنند.

اين بود مطالبى كه در آيه مورد بحث بود، و اما در آيه قبلى، يعنى آيه: «يَعتَذِرُونَ إلَيكُم إذَا رَجَعتُم إلَيهِم قُل لَا تَعتَذِرُوا لَن نُؤمِنَ لَكُم قَد نَبَّأنَا اللهُ مِن أخبَارِكُم وَ سَيَرَى اللهُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إلَى عَالِمِ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُون»، روى سخن با اشخاص معلومى از منافقان بوده، كه خداى تعالى، پيغمبرش را دستور مى دهد به اين كه عذرى را كه ايشان خواسته اند، رد كند، و به ايشان بفرمايد:

اولاً، خداى تعالى مرا و مؤمنان را كه در جنگ و در لشكر اسلام با من بودند، از كارهاى شما خبر داد، و در اين آيات، از كارهاى زشت شما پرده برداشت.

و ثانياً، حقيقت اعمال شما از خدا پنهان نماند؛ چون چيزى از او پنهان نمى تواند باشد، و همچنين از نظر رسول او مخفى نماند، و از شهداى اعمال كسى با او نبوده، و گرنه از نظر ايشان هم مستور نمى ماند.

پس به زودى در قيامت خداوند براى خود شما هم پرده از روى آن ها بر مى دارد و حقيقت اعمال شما را به شما نشان مى دهد.

با اين بيان، به خوبى روشن گرديد كه فرق ميان دو آيه چيست، و با اين كه هر دو در يك سياق قرار داشتند، در آيه مورد بحث خدا و رسول و مؤمنان را ذكر كرد، ولى در آيه قبل آن، تنها خدا و رسول را اسم برد، و از مؤمنان اسم نبرد. اين، آن نكته اى است كه دقت و تدبّر در معناى آيه آن را به دست می دهد.

حال اگر كسى به اين مقدار اكتفا نكند و راضى نشود مگر به اين كه براى آيه معنایى سطحى تر پيدا كند، بايد بگويد:

در آيه قبل كه مربوط به منافقان بود، ذكر خدا و رسول براى اين بود كه منافقان مى خواستند با خدا و رسول دشمنى كنند، و با مؤمنان كارى نداشتند، به خلاف آيه مورد بحث، كه درباره عموم مردم است. چون غرض در آن تحريك و تشويق مردم است به عمل صالح، و اين كه هر عملى بكنند، در برابر ناظران و تماشاگرانى مى كنند، و در بيان اين حقيقت عنايتى به خصوص كفار و منافقان نكرد. چون آن ها به وجود چنين ناظرانى اعتقاد ندارند - دقت فرمایيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۱۷

«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»:

كلمه «إرجاء»، به معناى تأخير است، و آيه شريفه عطف است بر آيه: «وَ آخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم». و معناى تأخير انداختن ايشان به سوى امر خدا، اين است كه وضع ايشان آن طور روشن نيست كه بتوان عذاب خدا را برايشان پيش بينى كرد، و يا مغفرت و آمرزش او را. پس امر ايشان، محول به امر خداست، تا او در باره ايشان چه بخواهد. هرچه او خواست، همان خواهد شد.

اين آيه، فِى نَفسِه و با قطع نظر از روايات با وضع مستضعفان تطبيق مى كند، كه در حقيقت مانند برزخى هستند ميان نيكوكاران و بدكاران، هر چند در روايات شأن نزول آمده كه اين آيه در باره آن سه نفرى نازل شده كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده، بعد توبه كردند، و خداوند توبه شان را پذيرفت؛ كه به زودى به آن روايات اشاره می شود - إن شاء الله تعالى.

و به هر تقدير، آيه شريفه مآل كار ايشان را مخفى داشته، و آن را بر همان ابهام و نامعلومی اش باقى گذارده، حتى در دو اسم شريفى هم كه در آخر ذكر كرده، يعنى اسم «عليم» و «حكيم» باز ابهام را رسانده؛ زيرا اين دو اسم دلالت دارند بر اين كه خدا درباره آنان بر مقتضاى حكمت و علمش رفتار مى كند، به خلاف دو اسمى كه در ذيل آيه «وَ آخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم» آورده؛ چون در آخر آن فرموده: «عَسَى اللهُ أن يَتُوبَ عَلَيهِم وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

بحث روايتى

در تفسير عياشى، از داود بن حصين، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه گفت: من از آن حضرت پرسيدم معناى آيه: «وَ مِنَ الأعرَابِ مَن يُؤمِنُ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِر وَ يَتَّخِذَ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ الله» چيست؟ آيا خداوند در برابر انفاق ايشان ثواب مى دهد، يا نه ؟ فرمود: بله مى دهد.

و نيز، در همان كتاب، از ابى عمرو زبيرى، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: خداوند ميان مؤمنان مسابقه برقرار كرده، همان طورى كه در ميان اسبان مسابقه گذاشته.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۱۸

عرض كردم: در كدام آيه قرآن، خداوند مؤمنان را به مسابقه در ايمان وادار كرده؟

فرمود: آيه «سَابِقُوا إلَى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا كَعَرضِ السَّمَاءِ وَ الأرضِ اُعِدَّت لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ» و آيه: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * اُولَئِكَ المُقَرَّبُونَ»، و آيه: «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَ الأنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإحسَانٍ رَضِىَ اللهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ»، كه نخست ابتداء كرد به دسته اول از «مهاجرين اولين»، به خاطر آن سبقتى كه داشتند. سپس در مرحله دوم «انصار» را ذكر كرد، آنگاه در مرتبه سوم، «تابعين» را و آنان را به احسان امر كرد. پس هر طبقه اى را به قدر درجه و منزلتى كه نزد او داشت، جلوتر ذكر كرد.

و در تفسير برهان، از مالك ابن انس، از ابى صالح، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: آيه «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُون» در باره على، اميرالمؤمنين «عليه السلام» نازل شد. چون او در ايمان آوردن به خدا بر تمامى مردم سبقت داشت، و بر دو قبله نماز گزارد، و در دو مرحله بيعت كرد. يكى بيعت روز بدر، و يكى بيعت رضوان، و دو بار هجرت نمود. يك بار با جعفر طيار كه به حبشه هجرت كرد، و يك بار هم از حبشه به مدينه.

مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست.

و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از طريق اوزاعى، از يحيى بن كثير و قاسم و مكحول و عبدة بن ابى لبابه و حسان بن عطيه روايت كرده كه گفتند: ما از جماعتى از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيديم كه مى گفتند: وقتى آيه «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُون... وَ رَضُوا عَنهُ» نازل گرديد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اين آيه، راجع به همه امت من است، و خداوند بعد از آن كه راضى شده باشد، ديگر غضب نمى كند.

مؤلف: معنايش اين است كه آن كسانى كه خدا از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند، همانان هستند كه ديگر خداوند بر آن ها خشم نمى گيرد، و آيه شريفه، همه آنان را شامل است، نه اين كه روايت بخواهد بگويد آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند از تمامى امت راضى است. چون اين حرف، مطلبى است كه آيات قرآنى به طور قطع و صريح با آن مخالف است.

و همچنين جملۀ ديگر اين روايت كه فرمود: «و خداوند بعد از آن كه راضى شده باشد، ديگر غضب نمى كند» كه مقصود از آن، اين است كه بعد از آن رضايتى كه در آيه مذكور است، خشم نمى كند، نه اين كه بعد از هيچ رضايتى خشم نمى كند، زيرا اين نيز باطل است، (و چه بسا اشخاصى كه نخست خدا از ايشان راضى باشد و بعدا به خاطر گناهانى كه مرتكب شده و يا مى شوند خداوند بر ايشان خشم بگيرد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۱۹

رد سخن «قرظى»، درباره آمرزیده شدن تمام اصحاب پيامبر «ص»

و نيز در الدرّ المنثور آمده كه ابوالشيخ و ابن عساكر، از ابى صخر حميد بن زياد روايت كرده اند كه گفت:

من به محمّد بن كعب قرظى گفتم: نظر شما در باره اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» چيست؟ و منظورم اين بود كه با آن فتنه ها كه بر پا كردند، خدا با آنان چه معامله اى مى كند؟

او گفت: خداوند تمامى اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را آمرزيده و در كتاب خود، بهشت را بر همه شان، چه خوب و چه بد، واجب گردانيده است.

گفتم: در كجاى قرآن، خداوند چنين وعده اى داده كه خوب و بد اصحاب پيغمبر را به بهشت ببرد؟

گفت: مگر نخوانده اى كه مى فرمايد: «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُون...»، كه بهشت و رضوان را بر ياران آن جناب واجب كرده، و آن شرطى كه در باره تابعان (يعنى ديگر مسلمانان) كرده، درباره آنان نكرده.

پرسيدم: خداوند چه شرطى بر تابعان كرده؟ گفت: بر آنان شرط كرده كه مهاجرين و انصار را به احسان پيروى كنند، و مقصودش اين بوده كه كارهاى نيك ايشان را پيروى بكنند، وليكن به كارهاى زشت آنان اقتداء نكنند.

ابوصخر مى گويد: به خدا قسم، اين تفسير چنان به نظرم تازه رسيد كه تو گویى من تاكنون آيه را نخوانده بودم، و از كسى هم تفسير نشنيده بودم تا آن كه محمّد بن كعب، آن را برايم گفت.

مؤلف: به طورى كه ملاحظه مى كنيد، اين روايت براى اصحاب، كارهاى بد و نيك و اطاعت و نافرمانى مسلم دانسته، چيزى كه هست، مى گويد: خداوند از ايشان راضى شده، و همه گناهان و نافرمانى هايشان را آمرزيده و در برابر گناهان، كيفرشان نمى دهد.

و اين حرف، همان حرفى است كه در بيان گذشته گفتيم كه مقتضاى آن، تكذيب بسيارى از آيات قرآن كريم است. چون آيات بسيارى دلالت مى كند بر اين كه خداوند از فاسقان و ظالمان راضى نيست، و ايشان را دوست نداشته و هدايت نمى كند. و آياتى بيشتر از آن آيات كه بر عموميت جزاى نيك بر عمل نيك و جزاى بد بر عمل بد دلالت مى كند، بدون جهت تقييد نموده و مى گويد: «مگر آن عمل بدى كه از صحابه سر زند»، با اين كه همه آيات امر و نهى، كه آيات احكام است، همه از فروعات آن آيات است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۰

و اگر مدلول آيه اين باشد كه قرظى گفته، بايد خود صحابه كه عرب خالص و معاصر و يا متصل به زمان نبوت و نزول وحى بودند، اين معنا را بهتر بفهمند، و اگر ايشان از آيه چنين معنایى فهميده بودند، با خود طور ديگرى معامله مى كردند، نه آن طورى كه تاريخ و روايات صحيح ضبط كرده است.

و چگونه ممكن است همه صحابه مصداق جملۀ «رَضِىَ اللهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ» واقع شوند، و همه از آن، اين معنا را بفهمند، آنگاه خودشان از يكديگر راضى نباشند. مگر نمى دانستند كه راضى از خدا كسى است كه از هر كس هم كه خدا راضى است، راضى باشد، آن وقت چگونه از همقطاران خود راضى نبودند؟

در جواب اين اشكال نمى توان گفت: صحابه مجتهد بوده و به رأى خود عمل مى كرده اند. براى اين كه به فرضى كه صحابه مجتهد بوده اند، تازه به خاطر اجتهادشان معذور در مقام عمل بوده اند، نه اين كه اين اجتهاد مجوز اين شده باشد كه ميان دو صفت از صفات متضاد جمع كنند. هم از خدا راضى باشند، و هم اين كه از افرادى كه خدا از ايشان راضى است، راضى نباشند، و اين رشته سر دراز دارد، مى گذريم.

و نيز در الدرّ المنثور است كه ابوعبيد، سنيد، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه، از حبيب شهيد، از عمرو بن عامر انصارى روايت كرده اند كه گفت:

عُمَر بن خطّاب، آيه «سَابِقُون» را چنين قرائت كرد: «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَ الأنصَار الَّذِينَ اتَّبُعُوهُم بِإحسَان»، و «واو» «وَ الَّذِينَ» را انداخت و كلمۀ «انصار» را به صداى پيش خواند.

زيد بن ثابت گفت: آيه «وَ الَّذِينَ» صحيح است. عُمَر گفت: نه، «الَّذِينَ» است.

زيد گفت: اميرالمؤمنين بهتر مى داند. عُمَر گفت: بگویيد اُبَىّ بن كعب بيايد. چون بيامد، از او پرسيد: كداميك صحيح است؟ ابُىَ گفت: «وَ الَّذِينَ» صحيح است. عُمَر گفت: عيب ندارد، از حرف ابُىَ تبعيت مى نمایيم.

مؤلف: مقتضاى قرائت عُمَر اين بود كه سبقت و شرافت، تنها و تنها، مختص «مهاجرين» بشود، و «انصار»، تابع ايشان گردند، همچنان كه حديث زير نيز، بدين مطلب اشاره دارد.

در همان كتاب، از ابن جرير و ابوالشيخ، از محمّد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت: عُمَر، به مردى برخورد كه مى خواند: «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَ الأنصَار».

عُمَر، دست او را گرفت و گفت: چه كسى براى تو اين طور قرائت كرده و تو ياد گرفته اى؟ گفت: اُبَى بن كعب.

عُمَر گفت: از من جدا نشو تا تو را نزد او ببرم. وقتى نزد او رفتند، عُمَر پرسيد: تو اين آيه را براى اين مرد اين چنين قرائت كرده اى؟ گفت: آرى. پرسيد: تو همين طور از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيده اى؟ گفت: آرى.

عُمَر گفت: عجب، من تاكنون خيال مى كردم كه ما «مهاجرين»، تنها دسته اى هستيم كه به بالاترين درجات شرافت و اعتبار رسيده ايم و ديگر كسى با ما در آن درجه شركت ندارد. (اينك معلوم شد «انصار» هم با ما شريك هستند).

اُبَى بن كعب گفت: اول سوره «جمعه» هم اين معنا را تصديق مى كند. آن جا كه مى فرمايد: «وَ آخَرِينَ مِنهُم لَمَّا يَلحَقُوا بِهِم: و دسته ديگرى از ايشان وقتى كه به ايشان ملحق شدند».

و در سوره «حشر»، هم دارد: «وَ الَّذِينَ جَاؤُا مِن بَعدِهِم يَقُولُونَ رَبَّنَا اغفِر لَنَا وَ لِإخوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَان: و كسانى كه بعد از ايشان آمدند، مى گويند پروردگارا! ما را و برادران ما را كه از ما در ايمان سبقت جستند، بيامرز».

و در سوره «انفال» دارد: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُم فَأُولَئِكَ مِنكُم» كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، ايشان از شمايند».

و در كافى، به سند خود، از موسى بن بكر، از مردى روايت كرده كه گفت: امام ابوجعفر «عليه السلام»، در تفسير جملۀ «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» فرمود: اين ها، مردمى بودند مؤمن، كه گناهانى مرتكب مى شدند كه خوشايند مؤمنان نبود، و اميد هست كه خداوند از گناهانشان درگذرد.

مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، از زراره، از آن حضرت روايت كرده. چيزى كه هست، در روايت زراره، به جاى «مؤمنون»، «مُذنِبُون» است.

رواياتى در ذيل آيه: «وَ آخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم...»

و در مجمع البيان، در تفسير آيه شريفه: «وَ آخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم...» دارد، كه ابوحمزه ثمالى گفته است:

به ما چنين رسيده كه اين اشخاصى كه به گناه خود اعتراف كردند، سه نفر بودند: يكى «ابولبابة بن عبدالمنذر»، ديگرى «ثعلبة بن وديعه»، و سومى «اوس بن حذام»، كه در جنگ تبوك، بعد از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» حركت كرد. اين سه نفر تخلف ورزيده و بعد از آن كه شنيدند آيه اى راجع به متخلفان نازل شده، يقين كردند كه جهنمى شده اند، ناچار خود را با طناب به ستون هاى مسجد بستند، و در همين حال بودند تا رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مراجعت فرمود و از احوال آن ها جويا شد.

خدمتش عرض شد: توبه كرده و قسم خورده اند كه تا رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به دست خود بازشان نكند، باز و آزاد نگردند. حضرت هم فرمود: من نيز قسم مى خورم كه تا دستورى نرسد، ايشان را باز نمى كنم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۲

و چون جملۀ «عَسَى اللهُ أن يَتُوبَ عَلَيهِم» نازل گرديد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» برخاست و نزديك ايشان رفت و طنابشان را باز نموده، آزادشان ساخت. نامبردگان رفتند و اموال خود را برداشته، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آوردند كه اين اموال را به كفاره اين كه از تو تخلف كرديم، صدقه بده.

حضرت فرمود: دستورى براى گرفتن اين اموال ندارم. اين بود تا آيه: «خُذ مِن أموَالِهِم صَدَقَةً...»، نازل شد، و حضرت قبول كرد.

مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى هست كه الدرّ المنثور نقل كرده، و در ميان آن ها، در اين كه اسامى اين چند نفر چه بوده، اختلاف است، و آيه صدقه را در حق اموال همين سه نفر نازل مى داند، و حال آن كه روايات بی شمارى كه در شأن نزول آيه صدقه وارد شده، با اين حرف مخالف است.

و در همان كتاب است كه از ابى جعفر باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود:

اين آيه، درباره ابولبابه نازل شده، و در اين روايت، نفر دوم و سوم را اسم نبرده و سبب نزول آن را هم داستان آن واقعه اى دانسته كه ميان ابولبابه و بنى قريظه رُخ داده، و به ايشان اشاره كرده بود كه اگر به حكم پيغمبر تن در دهيد، او فرمان اعدام همه شما را می دهد، (و وقتى فهميد خيانت كرده، توبه كرد و اين آيه نازل شد).

چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات

و در كافى، به سند خود، از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: وقتى آيه «خُذ مِن أموَالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِهَا» نازل شد - و البته نزولش در ماه رمضان اتفاق افتاد - حضرت دستور داد مناديش در ميان مردم ندا در دهد كه:

خداوند، زكات را بر شما واجب كرده است، همچنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى هم اين معنا را به گوش همه رسانيد، و در خاتمه اعلام داشت كه خدا از غير اين چند چيز زكات نمى خواهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۳

آنگاه مى گويد: بر ساير اموالشان زكاتى مقرر نكرد تا آن كه يكسال گذشت، مردم رمضان بعدى را روزه گرفتند و افطار كردند، پس آنگاه مناديش را فرمود تا ندا در دهد: اى گروه مسلمين! زكات اموالتان را بدهيد تا نمازهايتان قبول شود. آنگاه مأموران وصول را روانه كرد تا زكات و ماليات اراضى را جمع كنند.

و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابوداود، نسائى، ابن ماجه و ابن مردويه، از عبدالله بن ابى اوفى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وقتى صدقه اى برايش مى آوردند، مى گفت: بار الها! درود فرست بر فلان قبيله. پس پدرم صدقه خود را نزد آن جناب برد، حضرت گفت: بار الها! درود فرست بر آل ابى اوفى.

و در تفسير برهان، از صدوق نقل كرده كه وى، به سند خود، از سليمان بن مهران، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ يَأخُذُ الصَّدَقَات» فرمود: خداوند زكات را از اهلش مى گيرد، و به ايشان اجر و ثواب مى دهد.

و در تفسير عياشى، از مالك بن عطيه، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه فرموده: امام على بن حسين «عليهم السلام» فرمود: من ضمانت مى كنم كه صدقه اى كه به دست بنده خدا داده مى شود، پيش از او به دست خود خدا مى رسد. چون خود او فرموده: «وَ هُوَ يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبَادِهِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقَات».

مؤلف: و در اين معنا، روايات ديگرى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و على بن ابى طالب و امام محمد باقر و امام صادق «عليهم السلام» نقل شده است.

و در بصائر الدرجات، به سند خود، از محمّد بن مسلم، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن جناب پرسيدم: آيا اعمال بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم عرضه مى شود؟

فرمود: هيچ شكى در آن نيست. سپس اضافه فرمود: مگر نخوانده اى: «اعمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُون». آرى براى خدا گواهانى هست در ميان خلقش.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۴

مؤلف: در اين معنا نيز، روايات بسيار زيادى در جوامع حديث شيعه، از امامان اهل بيت «عليهم السلام» آمده، و در بيشتر آن ها دارد كه مقصود از مؤمنون در آيه، أئمه هستند و انطباق اين روايات با تفسيرى كه ما در سابق كرديم، روشن است.

و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «وَ آخَرُونَ مُرجَونَ لِأمرِ الله» فرموده:

مقصود از اين طایفه، مردمى از مشركان بودند كه امثال حمزه و جعفر طيار را از مسلمين كشتند و بعدا به اسلام در آمدند و خدا را به يگانگى پرستيدند و شرك را كنار گذاشتند، وليكن ايمان در دل هايشان راه نيافت تا از مؤمنان واقعى باشند و بهشت برايشان حتمى شود، و از منكران هم نبودند تا كافر باشند و جهنم برايشان حتمى باشد. لذا حالشان معلوم نبود، و در اين آيه در حقشان فرموده: «اين طایفه، امرشان با خداست، يا عذابشان مى كند و يا از جرائمشان مى گذرد».

مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، در تفسير خود، از زراره، از آن حضرت نقل كرده و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.

و در تفسير عياشى، از حمران روايت شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: مستضعفان چه كسانى اند؟ فرمود: كسانى اند كه نه از مؤمنان به شمار مى روند، و نه از كفار، و سرانجام كارشان با خداست.

و در الدرّ المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه گفت: آيه «وَ آخَرُونَ مُرجَونَ لِأمرِ الله» درباره آن سه نفرى نازل شد كه از جنگ تخلف كرده بودند.

مؤلف: صاحب الدرّ المنثور، نظير اين روايت را از مجاهد و قتاده نقل كرده، و در آن دارد كه اسامى آن سه نفر عبارت است از: هلال بن اميه، مرارة بن ربيع، و كعب بن مالك، از قبيله اوس و خزرج، وليكن داستان آن سه نفر با اين آيه وفق نمى دهد، و به زودى داستانشان خواهد آمد - إن شاء الله.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۵

گفتارى پيرامون زكات و ساير صدقات در اسلام

علوم اجتماعى و اقتصادى روز و بحث هایى كه مربوط به آن هاست، جامعه را از نظر اين كه جامعه است، محتاج مى داند به هزينه اى كه مخصوص اين عنوان باشد و در راه اجتماع و برآوردن حوائج عمومى صرف شود، و اين مسأله را از مسائل ضرورى و بديهى مى داند، كه كوچكترين ترديد و شكى در آن راه ندارد.

بسيارى از مسائل اجتماعى و اقتصادى - و از آن جمله اين مسأله - در اعصار گذشته مورد غفلت عموم مردم بود و توجهى بدان نداشتند، مگر همان مقدار اجمالى كه فطرت آنان بر آن حكم می كرد، ولى امروز اين مسأله از مباحث ابجدى و پيش پا افتاده اى است كه عامه و خاصه مردم بدان آشنایى دارند.

چيزى كه هست، در بيان اين كه اجتماع نيز در مقابل فرد، واقعيت و هويتى دارد و در جعل احكام مالى براى اجتماع و قوانين و نظام هایى براى آن، شريعت مقدسه اسلام مبتكر و پيشقدم است.

آرى، اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با تركيب عناصر افرادى كه دور هم زندگى مى كنند، مولود جديدى پيدا مى شود به نام اجتماع، كه مانند خود افراد، داراى حيات و ممات، وجود و عدم، شعور و اراده، ضعف و قدرت مى باشد و عينا مانند افراد، تكاليفى دارد، و خوبی ها و بدی ها و سعادت و شقاوت و امثال و نظائر آن را دارد، و در بيان همه اين امور آيات بسيارى از قرآن كريم هست، كه ما در خلال بحث هاى گذشته، مكرر به آن ها اشاره كرديم.

اسلام همان طور كه براى افراد، حقوقى مقرر نموده، براى اجتماع نيز حقوقى مقرر داشته و سهمى از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان زكات باشد و به عنوان خمس غنيمت و غير آن را به اجتماع اختصاص داده، و هر چند قوانين اجتماعى به آن صورت كاملى كه اسلام آورد، سابقه نداشت، و از ابتكارات اسلام بود، ليكن اصل آن ابتكارى و نوظهور نبود، چون گفتيم كه فطرت بشر به طور اجمال آن را در مى يافت و لذا در شرايع قبل از اسلام، از قبيل قانون حمورابى و قوانين روم قديم، جسته و گريخته چيزهایى در باره اجتماع ديده می شود، بلكه می توان گفت هيچ سنت قومى در هيچ عصرى و در ميان هيچ طایفه اى جارى نبوده، مگر آن كه در حقوق مالى براى اجتماع رعايت مى شده. بنابر اين، جامعه هر جور كه بوده در قيام و رشدش، نيازمند به هزينه مالى بوده است.

چيزى كه هست، شريعت اسلام در ميان ساير سنت ها و شريعت ها در اين باره از چند جهت ممتاز است، كه اگر بخواهيم به فرض حقيقى و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم، بايد آنها را دقيقا مورد بحث قرار دهيم، كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۲۶
  • اول اين كه:

اسلام در تأمين جهات مالى اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و حدوث ملك و از آن تجاوز نكرده؛ و به عبارت روشن تر:

وقتى مالى در ظرفى از ظروف اجتماع به دست آمد - مثلا از زراعت غله اى و يا از تجارت سودى - در همان حال به دست آمدنش سهمى را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش، يعنى كسى كه سرمايه گذارى نموده و يا كار كرده است، و جز پرداخت آن سهم، چيز ديگرى از او نخواسته، و وقتى سهم اجتماع را پرداخت، ديگر براى هميشه مالك بقيه سهام خواهد بود.

بلكه از امثال آيه: «خَلَقَ لَكُم مَا فِى الأرضِ جَمِيعاً»، و آيه: «وَ لَا تُؤتُوا السُّفَهَاءَ أموَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللهُ لَكُم قِيَاماً» استفاده مى شود كه هر ثروتى كه به دست مى آيد، در حال به دست آمدنش ملك اجتماع است. آنگاه سهمى از آن به آن فردى كه ما وى را مالك و يا عامل مى خوانيم، اختصاص يافته، و مابقى سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد، در ملك جامعه باقى مى ماند. پس يك فرد مالك، ملكيتش در طول ملك اجتماع است، و ما در تفسير دو آيه بالا، در اين باره مقدارى بحث كرديم.

و كوتاه سخن:

آن حقوق ماليه اى كه شريعت اسلام براى اجتماع وضع كرده، نظير خمس و زكات، حقوقى است كه در هر ثروتى در حين پيدايشش وضع نموده، و اجتماع را با خود شريك كرده، و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمى كه مختص به اوست، مالك دانسته و به او حريت و آزادى داده تا در هر جا كه بخواهد، به مصرف برساند و حوائج مشروع خود را تأمين نمايد، به طورى كه كسى حق هيچ گونه اعتراضى به او نداشته باشد، مگر اين كه جريان غير منتظره اى اجتماع را تهديد كند، كه در آن صورت، باز بر افراد لازم دانسته كه براى حفظ حيات خود چيزى از سرمايه خود را بدهند. مثلا اگر دشمنى روى آورده كه مى خواهد خساراتى جانى و مالى به بار آورد، و يا قحطى روى آورده و زندگى افراد را تهديد مى كند، بايد با صرف اموال شخصى خود از آن جلوگيرى كنند.

و اما وجوهى كه معمولا به عنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج زمين و ده، كه در شرايط خاصى گرفته مى شود، و يا ده يكى كه در احوال معينى مى گيرند، همه اين ها را اسلام غيرمشروع، و آن را نوعى ظلم و غصب دانسته، كه باعث محدوديت در مالكيت مالك مى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←