تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بيان آيات مربوط به وضع اعراب، از لحاظ كفر و نفاق و ايمان
در اين آيات هم، گفتار در پيرامون همان غرضى است كه آيات قبلى متعرض آن بود، در اين جا وضع اعراب را نسبت به كفر و نفاق و ايمان بيان مى كند. البته در خلال آن ها آيه صدقه نيز آمده.
«الاَعْرَابُ أَشدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً وَ أَجْدَرُ أَلّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ...»:
معناى كلمه «اعراب» و بيان اينكه باديه نشينان به سبب دروى از تمدن و علم و ادب از معارف دينى دورتر بوده اند.
راغب، در مفردات می گويد: فرزندان اسماعيل «عليه السلام» را «عرب» گويند، و كلمه «اعراب»، در اصل جمع «عرب» است ، وليكن فعلا اسم شده براى عرب هاى باديه نشين، و در آيه: «قَالَتِ الأعرَابُ آمَنّا: عرب ها گفتند ايمان آورديم»، و آيه: «الأعرَابُ أشَدُّ كُفراً وَ نِفَاقاً»، و آيه: «وَ مِنَ الأعرَابِ مَن يُؤمِنُ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخر: و پاره اى از عرب ها هستند كه به خدا و روز جزا ايمان مى آورند»، به همين معنا است. و بعضى گفته اند: جمع «اعراب»، «اعاريب» مى آيد، همچنان كه شاعر گفته:
أعَارِيبُ ذَوُو فَخرٍ بافك * وَ السنة لَطَافَ فِى المَقَالِ
و كلمۀ «اعرابى» در اصطلاح متعارف، اسم شده است براى كسى كه منسوب است به باديه نشينان، و «عربى» به كسى گويند كه مقاصد خود را خوب اداء مى كند، و كلمۀ «اعراب» به معناى بيان است.
اين بود مقدار حاجت از كلام راغب، در معناى اين كلمه.
خداى تعالى، وضع باديه نشينان را بيان مى كند و مى فرمايد: كفر و نفاق اين طبقه از هر طبقه ديگر شديدتر است، و بدين جهت شديدتر است كه به خاطر دوری شان از تمدن و محروميت شان از بركات انسانيت از قبيل علم و ادب، زمخت تر و سنگدل تر از ساير طبقات اند، و به همين جهت از هر طبقه ديگرى به نفهميدن و ندانستن حدودى كه خدا نازل كرده و معارف اصلى و احكام فرعى از قبيل واجبات و مستحبات و حلال و حرام ها سزاوارترند.
«وَ مِنَ الاَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَ يَترَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائرَ ...»:
در مجمع البيان گفته: «مَغرَم» كه همان «غرم» است، به معناى خسارت مالى است، كه بدون خيانت و تقصيرى پيشامد كند؛ و در اصل، به معناى لازم بودن است، و در آيه: «إنّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً: به درستى كه عذاب آن لازم و حتمى بود»، به اين معنا است، و جملۀ «حبّ غرام»، به جمله «محبتى غيرقابل زوال» معنا مى شود. و «غريم» را، هم به طلبكار اطلاق مى كنند، و هم به بدهكار. براى اين كه هر يك ديگرى را لازم دارد، و اگر مى گویيم: «غرمته كذا»، معنايش اين است كه من فلان مقدار از مال او را غرامت گرفته و او را به دادنش ملزم ساختم.
كلمه «دائرة» به معناى پيشامد است، و بيشتر در حوادث سوء به كار مى رود، و از اين جهت آن را «دائره» خوانده اند كه حوادث در ميان مردم دور مى زند، و هر روز يكى را گرفتار مى سازد.
پس اين كه فرمود: «يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِر»، معنايش اين است كه در انتظار حوادث ناگوار هستند براى شما تا از سلطه شما خلاصى يافته، بتوانند دوباره به رسوم شرك و ضلالت برگردند.
و معناى اين كه فرمود: «يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغرَماً»، اين است كه انفاق را باج دادن و غرامت فرض مى كنند، و يا خود آن مال را باج - بنابر اين كه كلمه «ما» مصدريه و يا موصوله باشد - مى پندارند.
و منظور از اين انفاق، انفاق در جهاد، يا - به طورى كه گفته شده - در راهى از راه هاى خير است و ممكن هم هست منظور از آن، انفاق در خصوص صدقات باشد، تا كلام به منزله مقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه اى كه پس از چند آيه بعد، كه حكم صدقه را بيان مى كند، خواهد آمد، و اين احتمال را جملۀ «وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللهِ وَ صَلَوَاتِ الرَّسُول» كه در آيه بعدى است، تأييد مى كند. زيرا جمله مذكور نيز به منزله زمينه چينى است براى آيه صدقه كه مى فرمايد: «وَ صَلِّ عَلَيهِم إنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لَهُم».
بنابراين، معناى آيه اين است: پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه انفاق در راه خير و يا در خصوص صدقات را غرامت و خسارت مى پندارند، و منتظر نزول حوادث بد براى شما هستند؛ حوادث بد بر خود آنان است و يا: حوادث بد بر خود آنان باد و خدا شنواى گفتارها و داناى دل هاست.
«وَ مِنَ الاَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللَّهِ وَ صلَوَاتِ الرَّسولِ...»:
ظاهرا جملۀ «وَ صَلَوَاتِ الرَّسُول»، عطف است بر جملۀ «مَا يُنفِقُ»، و ضمير در جملۀ «ألَا إنَّهَا قُربَةٌ» به كلمۀ «ما» در «مَا يُنفِقُ» و به «صَلَوَاتِ الرَّسُول» بر مى گردد.
و معناى آيه، اين است: پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه ايمان به خدا دارند و او را به يگانگى مى ستايند، و به وى شرك نمى ورزند، و به روز جزا ايمان داشته حساب و جزاء را تصديق دارند، و انفاق در راه خدا و توابع آن را - كه همان درود و دعاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به خير و بركت است - همه را وسيله هاى تقرب به پروردگار مى دانند.
هان! آگاه باشيد كه اين انفاق و دعاى خير رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مايه تقرب ايشان است، و خداوند وعده داده است كه ايشان را داخل رحمت خود كند، براى اين كه خداوند آمرزنده گناهان و مهربان با بندگان و اطاعت كاران است.
تقسيم مؤمنان به سه گروه: سابقون اولون از مهاجران و انصار و تابعان آنان
«وَ السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ...»:
قرائت معروف اين است كه «وَ الأنصَارِ» - به كسر راء - خوانده شود كه به «المُهَاجِرِين» عطف شود، كه در آن صورت، تقديرش اين می شود: «پيشينيان اول از مهاجر، و پيشينيان اول از انصار و كسانى كه ايشان را به نيكویى پيروى كردند. ولى يعقوب، كلمه مذكور را «الأنصَارُ» - با رفع - خوانده، و در نتيجه منظور از «انصار»، تمامى انصار خواهند بود، نه تنها پيشينيان اول ايشان.
و در اين كه مقصود از «سَابقين اولين» چه كسانی اند، اختلاف است. بعضى گفته اند: منظور از ايشان، آن كسانی اند كه به دو قبله نماز گزارده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مقصود از ايشان، كسانی اند كه بيعت رضوان كرده باشند؛ و بيعت رضوان، بيعت در «حُدَيبيّه» است.
بعضى ديگر گفته اند: مقصود از ايشان، تنها و تنها اهل «بدر» اند. و بعضى گفته اند كسانی اند كه قبل از هجرت، مسلمان شدند، و اين چند وجهى كه ذكر شد، دليل لفظى بر هيچ يك آن ها در دست نيست.
چيزى كه ممكن است تا اندازه اى از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه شريفه، آن را تا حدّى تأييد مى كند، اين است كه منظور از «سابقون اولون»، كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده و پيش از واقعه بدر مهاجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آورده و او را منزل دادند. زيرا موضوع با دو وصف «سابقون» و «اولون» بيان شده، و اسمى از اشخاص و يا عناوين آن ها برده نشده، و اين خود إشعار دارد بر اين كه به خاطر هجرت و نصرت بوده كه سبقت و اوليت اعتبار شده است.
آنگاه جمله اى كه بر «سابقون» و «اولون» عطف كرده، يعنى جملۀ «وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإحسَانٍ»، طایفه و مردم ديگرى را ياد مى كند كه به وجه نيكو پيرو سابقون و اولون بودند، و آن كه با پيروى مناسب تر است، وصف «سبق» است، نه اوليت، چون در برابر تابع نمى گويند: «اول»، بلكه مى گويند «سابق»، همچنان كه در مقابل اول نمى گويند «تابع»، بلكه مى گويند «آخر»، به شهادت آيه: «لِلفُقَرَاء المُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَ أموَالِهِم... وَ الَّذِينَ جَاؤُا مِن بَعدِهِم يَقُولُونَ رَبَّنَا اغفِر لَنَا وَ لِإخوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَان».
پس به خاطر اين كه «سابقون»، تمامى كسانى را كه در ميان مسلمين از ابتداء طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند، شامل مى شد. لذا كلمۀ «اوّلون» را آورد تا مختص به مهاجرين و انصار گردد.
و چون «سبق» كه در مقابل لحوق و تابعيت است، از امور نسبى است، و لازمه اش اين است كه مسلمين هر عصرى در ايمان به خدا سابق باشند بر مسلمين اعصار بعدى، و مسلمين اعصار بعدى لاحق باشند. لذا در آيه شريفه، «سابقون» را مقيد كرد به «اوّلون»، تا دلالت كند بر اين كه مقصود طبقه اول از مسلمين صدر اسلام است.
و چون خداى سبحان، طبقه سوم از اصناف سه گانه را در جملۀ «وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإحسَان» ذكر نمود، و مقيد نكرد به تابعين عصرى معين، و توصيف هم نكرد به تابعين سابق و يا اول و يا امثال آن، و در نتيجه تمامى مسلمين بعد از سابقون اولون را شامل شد، قهرا مؤمنان به دين اسلام و آن هایى كه راستى مؤمن اند و نفاق ندارند، از ابتداى طلوع اسلام تا روز قيامت سه دسته شدند:
يكى سابقون اولون از مهاجرين. دوم سابقون اولون از انصار. سوم تابعين ايشان. و دو صنف اول تابع نيستند.
پس در حقيقت، آن دو صنف پيشوا و پيشرو، و بقيه مسلمين، يعنى صنف سوم تا روز قيامت تابع ايشان اند، و اگر متبوع هم باشند، به مقايسه با آيندگان متبوع اند.
و اين، خود بهترين شاهد است بر اين كه منظور از سابقين اولين، همان كسانى اند كه اساس دين اسلام را استوار نموده، قبل از آن كه بنيانش استوار گردد و بيرقش به اهتزاز در آيد، پايه هاى آن را به پا داشتند. حال يا به اين كه ايمان آورده و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پيوسته، در فتنه ها و شكنجه ها شكيبایى نموده و از ديار و اموال خود چشم پوشيده، به حبشه و مدينه هجرت كردند. و يا به اين كه آن حضرت را يارى نموده و او و مهاجرين با او را در شهر خود و خانه هاى خود منزل دادند، و قبل از آن كه واقعه اى رُخ دهد، از دين خدا دفاع كردند.
و اين، تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ايمان آورده و تا قبل از واقعه بدر، كه ابتداى ظهور و قدرت نمایى اسلام است، دست از شهر و وطن خود شسته، به مدينه مهاجرت كردند، و يا به آن حضرت ايمان آورده، او را در شهر خود مدينه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام داشتند.
پس دو صنف اول جز با مهاجرين تا قبل از بدر، و انصار، يعنى مردم مدينه تطبيق ندارد، و اما صنف سوم يعنى «الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإحسَان» در اين صنف نيز قيدى آورده كه نكته اى را افاده مى كند، و آن قيد «بِإحسَان» است.
معناى اتّباع به احسان، در آیه شریفه
مقدمة بايد دانست كه در زبان عرب، براى حرف «باء» چند معنا است:
گاهى به معناى «فِى: در» به كار مى رود، و گاهى معناى سببيت را مى رساند، و گاهى مصاحبت را؛ و در جمله مورد بحث، نمى تواند به معناى «فِى» بوده و معناى جمله اين باشد: «و كسانى كه سابقين اولين را در احسان متابعت كرده اند». چون مى دانيم منظور آيه اين نيست.
و همچنين به معناى سببيت هم نيست؛ زيرا اگر به اين معنا باشد، مفاد آيه چنين مى شود: «و كسانى كه سابقين اولين را به خاطر احسان پيروى كرده اند». چون اگر به اين معنا باشد، و همچنين اگر به معناى «فى» مى بود، كلمۀ «احسان» را با «الف» و «لام» مى آورد، و مى فرمود: «بالاحسان»، وليكن كلمه نامبرده را بدون «الف» و «لام» آورده، و از معانى «باء» مناسب تر با اين كلمه، همان معناى سوم است.
و در نتيجه مقصود از اين قيد، اين مى شود: «تبعيت آنان همراه با يك نوع احسان بوده باشد» و خلاصه، «احسان»، وصف براى پيروى مى شود.
خواهيد گفت: مگر پيروى چند جور است؟
در جواب مى گویيم: ما از خود قرآن كريم استفاده مى كنيم كه «پيروى»، دو جور است: يكى مذموم و ناپسند، و ديگرى ممدوح و پسنديده، و قرآن كريم، پيروى كوركورانه و از روى جهل و هواى نفس - مانند پيروى مشركان از پدرانشان و پيروى اهل كتاب از احبار و رهبانان و نياكانشان - را كه جز متابعت هوا و شيطان، انگيزه ديگرى ندارد، مذمت می كند.
پس كسى كه پيروی اش، اين چنين باشد، پيروی اش بد و مذموم، و كسى كه از حق پيروى كند، پيروی اش، خوب و ممدوح است، و خداى تعالى، درباره آن مى فرمايد: «الَّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أحسَنَهُ اُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ».
و از جمله شرايط «احسان در پيروى»، يكى اين است كه: عمل تابع، كمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد، كه اگر نداشته باشد، باز پيروى بد و مذموم است.
پس ظاهرا منظور از طبقه سوم، يعنى «الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإحسَان»، كسانى هستند كه با پيروى نيك، آن دو طبقه را پيروى كنند. يعنى پيروی شان به حق باشد - و يا به عبارتى، پيروی شان براى اين باشد كه حق را با آنان ببينند - پس در حقيقت، برگشت اين قيد به اين شد كه: پيروى دسته سوم از دو دسته اول پيروى از حق باشد، نه پيروى به خاطر علاقه اى كه به ايشان دارند، يا به خاطر علاقه و تعصبى كه به اصل پيروى از آنان دارند، و همچنين در پيروی شان رعايت مطابقت را بكنند.
اين آن معنایى است كه از «اتّباع به احسان» فهميده می شود، نه آن كه ديگران گفته اند كه منظور اين است كه: «ايشان را در كارهاى نيك پيروى كنند و يا اعمال صالح و كارهاى نيك انجام دهند». چون اين دو معنا با نكره و بى «الف» و «لام» بودن «احسان» آن طور كه بايد نمى سازد، و به فرضى هم كه يكى از اين دو معنا مراد باشد، باز چاره اى نيست جز اين كه آن را مقيد كنيم به اين كه پيروی شان، پيروى از حق باشد. زيرا پُر واضح است كه پيروى حق و پيروى در حق، مستلزم انجام كارهاى نيك هست، ولى انجام كارهاى نيك، هميشه پيروى حق و يا پيروى در حق نيست.
پس خلاصه بحث اين شد كه: آيه شريفه، مؤمنان از امت اسلام را، به سه طایفه تقسيم مى كند: يكى سابقون اولون از مهاجرين، و يكى سابقون اولون از انصار، و طایفه سوم، كسانى كه اين دو طایفه را به احسان (به حق) پيروى كنند.
در نتيجه از آنچه گذشت، چند مطلب به دست مى آيد:
اول اين كه: آيه شريفه، دو طایفه اول را مى ستايد به اين كه ايشان در ايمان آوردن به خدا و برپا كردن پايه هاى دين، سبقت و تقدم داشته اند، و به طورى كه از سياق آيه استفاده مى شود، مى خواهد اين دو طایفه را بر ديگر مسلمانان با ايمان برترى دهد.
دوم اين كه: كلمه «مِن» در جملۀ «مِنَ المُهَاجِرِين وَ الأنصَار»، تبعيضى است، نه بيانى. چون گفتيم فضيلتشان براى چه بود، و همه آنان اين فضيلت را نداشتند، و نيز آيه شريفه مى فرمايد: خداوند از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند، و به شهادت خود قرآن، همه مهاجرين و انصار اين طور نبودند، بلكه يك عده از ايشان بيماردل و دهن بين بودند، و تحت تأثير سمپاشی هاى منافقان قرار مى گرفتند. عده اى ديگر فاسق بودند، عده اى از ايشان كسانى بودند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از عمل آنان بيزارى جست، و معنا ندارد كه خدا از كسانى راضى باشد كه خودش آن ها را به اين عناوين ياد كرده است.
سوم اين كه: حكم به فضيلت آن دو طایفه و خوشنودى خدا از ايشان در خود آيه، مقيد شده به ايمان و عمل صالح، و سياق آيه به خوبى بر اين معنا گواهى مى دهد. چون آيه شريفه، مؤمنان را در سياقى مدح كرده كه در همان سياق منافقان را به كفر و اعمال زشت مذمت نموده است.
علاوه در ساير مواردى كه خدا مؤمنان را مدح نموده و به خير و خوبى ياد كرده و به وعده هاى نيكى دلخوش ساخته، همه جا گفتار خود را مقيد كرده به صورتى كه ايمان داشته باشند و عمل صالح بكنند. مانند آيه: «لِلفُقَرَاءِ المُهَاجِرِينَ الَّذِينَ اُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَ أموَالِهِم يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللهِ وَ رِضوَاناً وَ يَنصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ»، تا آخر آيات سه گانه.
و آيه: «وَ يَستَغفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعتَ كُلَّ شَئٍ رَحمَةً وَ عِلماً فَاغفِر لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِم عَذَابَ الجَحِيم * رَبَّنَا وَ أدخِلهُم جَنَّاتِ عَدنٍ الَّتِى وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَحَ مِن آبَاءِهِم وَ أزوَاجِهِم وَ ذُرِّيَاتِهِم»، كه استغفار و دعاء ملائكه در حق مؤمنان را حكايت مى كند.
و آيه: «مُحَمّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُم... وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنهُم مَغفِرَةً وَ أجراً عَظِيماً».
و آيه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتَهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ مَا ألَتنَاهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَئٍ كُلُّ امرِءٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ»، خواننده محترم در كلمۀ «بِإيمَان» و جملۀ «كُلُّ امرِءٍ...» - دقت بفرمايد.
و اگر حكم در آيه، به ايمان و عمل صالح مقید نباشد، و خداوند از ايشان راضى باشد و ايشان را در هر حال، چه نيكى بكنند و چه نكنند، چه تقوا به خرج دهند و چه ندهند، مى آمرزيد، آيه شريفه، آن آيه ديگر را كه فرموده: «فَإنَّ اللهَ لَا يَرضَى عَنِ القَومِ الفَاسِقِينَ»، و آيه: «وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الفَاسِقِين»، و آيه: «وَ اللهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِين»، و همچنين آيات بسيار زيادى را تكذيب مى كرد. چون اين آيات، يا به مطابقه و يا بالتزام، دلالت دارد بر اين كه خداوند از ستمگر و فاسق و هر كس كه امر و نهى او را اطاعت نكند، راضى نيست، و اين دلالت طورى است كه تخصيص و تقييد و يا نسخ بر نمى دارد.
و همچنين امثال آيه: «لَيسَ بِأمَانِيِّكُم وَ لَا أمَانِىِّ أهلِ الِكتَابِ مَن يَعمَل سُوءً يُجزَ بِهِ»، كه خطاب به مؤمنان است، با اين احتمال نمى سازد.
علاوه، اگر بنا باشد حكم خوشنودى خدا در آيه مورد بحث، به ايمان و عمل صالح مقید نباشد، بايستى تمامى آياتى را كه راجع به جزا و پاداش نازل شده و وعد و وعيد مى دهد، همه را مقيد كنيم به غير آن دو طایفه، و بگویيم هر گناهى از هر كس سر بزند، كيفرى دارد مگر از سابقون از مهاجرين و انصار، و آيات راجع به جزاء و پاداش آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم يك يك آن ها را مقيد كنيم، اصل نظام وعد و وعيد اختلال يافته، بيشتر شرايع و احكام دين لغو گشته، حكمت تشريع آن ها باطل می شود. چه اين كه بگویيم «مِن» تبعيضى است و اين فضيلت مخصوص بعضى از مهاجرين و انصار است، و يا بگویيم بيانيه است، و فضيلت از آنِ تمامى ايشان است.
و اين، خود روشن است كه در هر صورت، اين اشكالات وارد مى شود. (حتى اگر درباره يك نفر هم مى بود، باز هم اين اشكالات وارد بود).
معناى رضايت مؤمنان از خدا و رضايت خدا از مؤمنان
«رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ»:
رضايت از جانب ما مردم ، به معناى موافقت دل با عملى از اعمال است ، بدون اينكه ناراحت شود و احساس تضادى كند، مثلا مى گويند: فلانى به فلان امر راضى شد يعنى موافقت كرد و از آن امتناع نورزيد، و اين رضايت به صرف كراهت نداشتن حاصل مى شود، و لازم نيست كه دوست هم داشته باشد.
پس رضايت بنده از خداى تعالى به همين محقق ميشود كه هر امرى را كه خدا از او خواسته كراهت نداشته باشد، و هر چيزى را كه او نهى كرده و از بنده اش نخواسته دوست نداشته باشد، و اين محقق نمى شود مگر وقتى كه بنده به قضاى الهى و كارهاى تكوينى و عالمى او راضى ، و همچنين به حكم او و آنچه را كه تشريعا از وى خواسته تن دردهد، و به عبارت ديگر در تكوين و تشريع تسليم خدا شود، كه همان معنى واقعى اسلام و تسليم شدن به خداى سبحان است .
و اين حرف خود شاهد ديگرى است بر آنچه كه قبلا گفتيم كه حكم رضايت خدا در آيه مورد بحث مقيد به ايمان و عمل صالح است ، به اين معنا كه خداى سبحان از مهاجر و انصار و تابعين كسى را مدح كرده كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته اند، و خبر مى دهد از اينكه از اينگونه افراد مهاجر و انصار و تابعين راضى است ، و براى آنان بهشتهائى كه در دامنه هايش نهرها جارى است آماده كرده است.
و مدلول آيه شريفه اين نيست كه هر كسى كه مصداق مهاجر و يا انصار و يا تابع شد هر چند به اندازه خردلى ايمان به خدا نداشته و يك عمل صالح هم انجام نداده باشد بخاطر همينكه مهاجرت كرده و يا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را در مدينه در منزلش جا داده و يا از اين دو طائفه تبعيت كرده خدا از او راضى است ، و ديگر هم به هيچ عنوانى از او خشمگين نمى شود هر چند گناه اولين و آخرين را هم كرده باشد، چون خداوند در حق اين سه طائفه مغفرت و رحمت را واجب كرده است.
زيرا رضايت خدا از اوصاف فعليه او است ، نه ذاتيه ، او در ذاتش متصف نمى شود به صفتى كه قابل تغيير و تبدل است ، و در نتيجه ذاتش هم با آن تغيير و تبدل يابد، اگر بندگانش يك روز نافرمانيش كنند، دچار خشم گردد، و در روز ديگرى اطاعتش كنند راضى شود، و اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد.
و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.
و لذا ممكن است كه نخست راضى شود، و بعدا بخاطر نافرمانى بنده اش غضب كند، يا بعكس در اول غضب كرده بود و بخاطر اطاعتى كه از بنده اش سرزد از او راضى شود، چيزى كه در خصوص آيه مورد بحث از سياق برمى آيد اين است كه مقصود از اين رضايت رضايتى است كه ديگر زايل نمى شود، و خداوند از طوائف نامبرده طورى راضى شده كه ديگر برايشان خشم نمى گيرد، چون رضايت از اشخاص معينى نيست ، از طبيعت و جنس اخيار است از گذشتگان و آيندگان است ، كه در ايمان و عمل صالح پيرو گذشتگانى هستند كه در ايمان و عمل صالح پايدار بودند، و اين امر، امرى نيست كه زمان در آن دخالت داشته باشد، تا صحيح باشد كه در مقطعى از زمان خدا راضى باشد، و در مقطع ديگر خشم بگيرد.
به خلاف آيه «لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة» كه رضايت در آن مقيد به زمان خاصى است و ممكن است فرض شود كه بعد از آن زمان خداوند خشم بگيرد.
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكم مِّنَ الاَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ...»:
حول هر چيز به معناى مكان مجاور و اطراف آن است ، اين لفظ مانند «قبل» و «بعد» ظرف است ، و كلمه «مرد» به معناى سركشى و بيرون شدن از اطاعت ، و تمرين و ممارست شر است ، و معناى دوم با جمله «مردوا على النفاق» مناسب تر است. چون معناى آن چنين مى شود: آنها بر مساله نفاق تمرين و ممارست كرده اند، به حدى كه ديگر عادتشان شده است.
و معناى آيه چنين است : از جمله اعرابى كه در پيرامون شما هستند منافقين هستند كه در كار نفاق تمرين كرده اند، و همچنين از اهل مدينه هم منافقين هستند كه بر نفاق عادت كرده اند، و تو اى محمد ايشان را نمى شناسى، ما مى شناسيمشان و بزودى در دو نوبت عذابشان مى كنيم ، آنگاه به سوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت.
مقصود از عذاب كردن منافقان در دو نوبت چيست؟
مفسرين در اينكه مقصود از عذاب در دو نوبت چيست اختلاف كرده اند؛ بعضى گفته اند معنايش اين است كه يك مرتبه در دنيا به اسير شدن و كشته شدن و بار ديگر در قبر عذابشان مى كنيم . ديگران گفته اند: يك بار در دنيا با گرفتن زكات و بار ديگر در آخرت به عذاب قبر.
بعضى ديگر گفته اند در دو نوبت مبتلايشان مى كنيم به گرسنگى . بعضى ديگر گفته اند يكبار در هنگام احتضار و بار ديگر در قبر. ديگرى گفته است يك بار با اقامه حدود، و يكبار هم به عذاب قبر.
بعضى ديگر گفته اند يك نوبت به رسوائى در دنيا، و نوبتى ديگر به عذاب در قبر. عده اى ديگر وجوه ديگرى گفته اند كه بر هيچ يك از آنها دليلى در دست نيست ، و اگر ناگزير باشيم يكى از آنها را اختيار كنيم باز همان وجه اول از همه وجوه بهتر است.
«وَ ءَاخَرُونَ اعْترَفُوا بِذُنُوبهِمْ خَلَطوا عَمَلاً صالِحاً وَ ءَاخَرَ سيِّئاً ...»:
و يعنى از اعراب جماعت ديگرى هستند كه مانند آن دسته منافق نيستند، و ليكن اعتراف به گناه خود دارند، اينان اعمالشان از نيك و بد مخلوط است ، يك عمل نيك مى كنند يك عمل زشت مرتكب مى شوند، و اميد مى رود كه خداوند از گناهشان درگذرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.
در اينكه فرمود: «عسى الله ان يتوب عليهم: اميد مى رود كه خداوند از گناهشان در گذرد» منظور اين بوده كه اميد را در دل آنها رخنه دهد تا يكسره از رحمت خدا ماءيوس نگردند، بلكه در ميان خوف و رجاء باشند، شايد جانب رجاءشان قويتر شود؛ چون جمله «ان الله غفور رحيم» جانب رجاء را قوت مى دهد.
امر به گرفتن زكات از اموال مردم
«خُذْ مِنْ أَمْوَالهِِمْ صدَقَةً تُطهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهَا وَ صلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صلَوتَك سكَنٌ لهَُّمْ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ»:
كلمه «تطهير» به معناى برطرف كردن چرك و كثافت از چيزى است كه بخواهند پاك و صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود، و كلمه «تزكيه» به معناى رشد دادن همان چيز است ، بلكه آن را ترقى داده خيرات و بركات را از آن بروز دهد، مانند درخت كه با هرس كردن شاخه هاى زائدش ، نموش بهتر و ميوه اش درشت تر مى شود، پس اينكه هم تطهير را آورد و هم تزكيه را، خيال نشود كه تكرار كرده ، بلكه نكته لطيفى در آن رعايت شده است.
پس اين كه فرمود: «خذ من اموالهم صدقة» رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را امر مى كند به اينكه صدقه را از اموال مردم بگيرد؛ و اگر نفرمود: «من مالهم» بلكه فرمود: «من اموالهم» براى اين است كه اشاره كند به اينكه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفته مى شود؛ يك صنف نقدينه ، يعنى طلا و نقره ؛ صنف ديگر اغنام ثلاثه ، يعنى شتر و گاو و گوسفند؛ نوع سوم غلات چهارگانه ، يعنى گندم و جو و خرما و كشمش.
و جمله «تطهرهم و تزكيهم» خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، نه اينكه وصف زكات باشد، به دليل اينكه بعدا مى فرمايد: «بها» يعنى با صدقه ، و معناى آن اين است كه: اى محمد! از اصناف مالهاى مردم زكات بگير، و آنها را پاك و اموالشان را پر بركت كن.
و كلمه «صل» از «صلوة» و به معناى دعا است ، و از سياق استفاده مى شود كه مقصود از اين دعا، دعاى خير به جان و مال ايشان است ، همچنانكه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آن جناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه : خدا به مالت خير و بركت مرحمت فرمايد.
و در جمله «ان صلاتك سكن لهم» كلمه «سكن» به معناى چيزى است كه دل را راحتى و آرامش بخشد، و منظور اين است كه نفوس ايشان به دعاى تو سكونت و آرامش مى يابد، و اين خود نوعى تشكر از مساعى ايشان است ، همچنانكه جمله «و الله سميع عليم» مايه آرامشى است كه دلهاى مكلفينى كه اين آيه را مى شنوند و يا مى خوانند بوسيله آن سكونت مى يابد.
اين آيه شريفه متضمن حكم زكات مالى است ، كه خود يكى از اركان شريعت و ملت اسلام است ، هم ظاهر آيه اين معنا را مى رساند و هم اخبار بسيارى كه از طرق امامان اهل بيت (عليهم السلام) و از غير ايشان نقل شده است.
خداوند، گيرنده زكات است و ادای زكات، نوعى توبه است
«أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الصدَقَاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ»:
استفهامى كه در اين آيه است استفهام انكارى ، و منظور از آن تشويق مردم است به دادن زكات ، زيرا مردم اگر زكات مى دهند بدين جهت مى دهند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا عامل و ماءمور وصول آن حضرت از ناحيه خدا ماءمور به گرفتن آنست ، لذا در اين آيه به عنوان تشويق مى فرمايد: مگر نمى دانيد كه اين صدقات را خدا مى گيرد؟ و گرفتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گرفتن خداست ، پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست.
نظير اين مطلب در داستان بيعت آمده و فرموده : «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم» و در داستان تيراندازى جنگ بدر مى فرمايد: «و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى» و در جاى ديگر بطور كلى و عمومى فرموده : «من يطع الرسول فقد اطاع الله».
آرى، وقتى خداى تعالى بفرمايد: «مگر نمى دانند كه خدا صدقاتشان را مى گيرد» مردم تحريك شده ، با شوق و اشتياق ديگرى صدقات را مى پردازند و مشتاق اند كه با پروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده ، با دستان خود دستش را لمس نمايند، و خدا از عوارض اجسام منزه است.
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده ، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد، توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند، و دادن صدقه توبه اى است مالى ، همچنان كه در ميان همه كارها، توبه به منزله صدقه است ، يعنى صدقه از اعمال است و لذا جمله «و ان الله هو التواب الرحيم» را به صدر آيه عطف كرد، و در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق ، و ميان دو اسم از اسامى خودش ، يعنى تواب و رحيم ، و خلاصه از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |