تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الاَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لهَُمْ ...»:
ظاهرا منظور از «معذرون» پوزش طلبانى است كه مانند اشخاص بى بضاعت و امثال آنها به نداشتن اسلحه عذر مى خواستند، چون مى فرمايد: «و قعد الذين كذبوا» و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه مى خواهد يكى از دو طائفه را با ديگرى قياس كند تا پستى و دنائت منافقين و فساد دلها و شقاوت قلبهايشان روشنتر نمايان شود، زيرا فريضه دينى جهاد و يارى خدا و رسول ، همه تهيدستان عرب را به هيجان درآورد، و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمدند و از نداشتن اسلحه عذر خواسته و دستور طلبيدند، و اما در اين دروغگويان هيچ اثرى نگذاشت.
معذور هایی كه حكم وجوب جهاد از آن ها بر داشته شده
«لَّيْس عَلى الضعَفَاءِ وَ لا عَلى الْمَرْضى وَ لا عَلى الَّذِينَ لا يجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ»:
مقصود از «ضعفاء» بدليل سياق آيه كسانيند كه نيرو و توانائى جهاد ندارند، حال يا طبعا ناتوانند مانند اشخاص فلج و زمين گير، و يا بخاطر عارضه موقتى كه فعلا دست داده ، مانند كسالت و مرض. و مقصود از «الذين لا يجدون ما ينفقون» كسانى هستند كه نيروى مالى و يا اسلحه و امثال آن را ندارند.
پس از اينگونه افراد قلم تكليف و حكم وجوب جهاد برداشته شده ، چون اگر برداشته نشود حرج و شاق است، و همچنين لوازم و توابع آن از قبيل مذمت در دنيا و عقاب در آخرت نيز برداشته شده ، چون در حقيقت مخالفت در مورد اينان صدق نمى كند.
و اگر خداى تعالى اين رفع حرج را مقيد كرده به صورتى كه «نصحوا لله و رسوله: خيرخواهى خدا و رسول كنند» براى اين است كه بفهماند وقتى تكليف و بدنبال تكليف مذمت و عقاب برداشته مى شود كه دلها و نياتشان از خيانت و غش دور باشد، و نخواسته باشند مانند منافقين با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزيدن كارشكنى كرده ، روحيه اجتماع را فاسد سازند، و گر نه اگر چنين منظور فاسدى داشته باشند عينا مانند منافقين مستحق مذمت و عقاب خواهند بود.
جمله «ما على المحسنين من سبيل» در مقام بيان علت رفع حرج از نامبردگان است ، و معنايش اين است : در صورتى كه اين گونه افراد قصد خيرخواهى براى خدا و رسول را داشته باشند از اين رو تكليف ندارند كه در چنين فرضى نيكوكارند، و ديگر بر نيكوكاران مؤ اخذهاى نيست ، و كسى نمى تواند به آنها آسيبى برساند.
پس اينكه كلمه «سبيل» را به كار برد كنايه است از اينكه آنها از آسيب ديدن ايمنند، مثل اينكه در يك بست محكم و دژى مستحكم قرار گرفته اند كه كسى راه به آنجا ندارد، و نمى تواند صدمه اى به ايشان برساند، و اين جمله بحسب معنى عام است هر چند از نظر تطبيق ، مخصوص طوائف معاصر با نزول آيه و عذرخواهان از اعراب آن روز است.
«وَ لا عَلى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْك لِتَحْمِلَهُمْ قُلْت...»:
در مجمع البيان گفته است: كلمه «حمل» به معناى اين است كه به كسى مركبى از قبيل اسب و يا شتر و امثال آن بدهى ، مثلا وقتى مى گوئى «حمله ، يحمله ، حملا» معنايش اين است كه فلانى به فلان كس مركبى داد كه بر آن سوار شود؛ شاعر عرب گفته است:
ألا فتى عنده خفان يحملنى * عليهما اننى شيخ على سفر
يعنى آيا جوانمردى هست دو تا چكمه داشته باشد و به من دهد كه بپوشم چون من پير مردى در سفرم.
سپس اضافه كرده است: كلمه «فيض» به معنى لبريز شدن بر اثر پرى است ، وقتى گفته مى شود «فاض الاناء بما فيه» معنايش اين است كه ظرف از آنچه كه در آن است لبريز شد، و كلمه «حزن» به معناى دردى است اندر دل كه به خاطر از دست رفتن منفعت و يا امرى ديگر پيدا مى شود، و در اصل از «حزن الارض: سفتى و سختى زمين» گرفته شده.
كلمه «الذين» در جمله «و لا على الذين» موصول است ، و صله آن جمله «تولوا...» است ، و جمله «اذا ما اتوك لتحملهم» مانند جمله شرط و جزاء است، و مجموع آن ظرف است براى «تولوا»، كلمه «حزنا» مفعول له و جمله «ان لا يجدوا» منصوب به نزع خافض است.
و معناى آن اين است كه : حرجى بر فقرا نيست ، همانهائى كه نزد تو مى آيند كه تو به ايشان مركبى دهى تا سوار شوند و ساير احتياجاتشان را از قبيل اسلحه و غير آن برآورده سازى ، همانهائى كه تو در جوابشان گفتى من مركبى ندارم كه به شما دهم و شما را بر آن سوار كنم و ايشان رفتند، در حالى كه چشمانشان در اشك غوطه مى خورد، و از شدت اندوه اشك مى ريختند از اينكه (و يا براى اينكه ) چرا مركب و زاد و توشه ندارند تا به جهاد بيايند و با دشمنان خدا جنگ كنند.
و اگر اين قسم اشخاص را عطف كرد بر ما قبل و در نتيجه عطف خاص بر عام نمود، براى عنايت خاصى بود كه به اينگونه افراد داشت ، زيرا اينان اعلى درجه خيرخواهى را داشتند و نيكوكاريشان خيلى روشن بود.
«إِنَّمَا السبِيلُ عَلى الَّذِينَ يَستَئْذِنُونَك وَ هُمْ أَغْنِيَاءُ ...»:
قصر در اين آيه قصر افراد است و معنايش روشن است.
«يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيهِمْ ...»:
خطاب در اين آيه متوجه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) و مؤمنين است ، و معناى جمله «لن نؤمن لكم» بنابر اين كه بگوئيم ماده ايمان همچنان كه با حرف «باء متعدى مى شود با لام هم متعدى مى شود اين است كه: ما شما را در اين عذرى كه مى خواهيد تصديق نمى كنيم.
و اگر بگوئيم با لام متعدى نمى شود و لام به معناى نفع است معنايش اين است كه: شما را تصديقى كه به دردتان به خورد نمى كنيم. و جمله نامبرده تعليل جمله «لا تعتذروا» است ، همچنان كه جمله «قد نبانا الله من اخباركم» تعليل اين تعليل است.
و معناى آيه اين است : منافقان در موقعى كه از جنگ برگردى نزدت آمده ، عذرخواهى مى كنند، تو اى محمد، به ايشان بگو نزد ما عذر نياوريد، براى اينكه ما شما را در عذرى كه مى خواهيد هرگز تصديق نمى كنيم، زيرا خداوند ما را به پارهاى از اخبار شما خبر داده كه بر نفاق شما دلالت دارد و مى رساند كه شما در اين عذر خواهيتان دروغ مى گوئيد و به زودى عمل شما ظاهر ميشود، ظهورى كه براى خدا و رسول مشهود باشد، آنگاه در قيامت باز مى گرديد به سوى خدائى كه غيب و شهادت را ميداند، و او به شما حقيقت اعمالتان را نشان ميدهد.
و در توضيح جمله «و سيرى الله عملكم و رسوله» بيانى است كه بزودى از نظر خواننده خواهد گذشت.
«سيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيهِمْ لِتُعْرِضوا عَنهُمْ ...»:
يعنى وقتى به سوى آنها برگرديد به خدا سوگند مى خورند تا شما دست از ايشان برداريد و ملامت و عتابشان نكنيد، شما دست از ايشان برداريد، اما نه بطورى كه ايشان را در آنچه عذر مى آورند تصديق كرده باشيد بلكه بدين جهت كه آنها رجس و پليدند، و جا دارد كه اصلا نزديكشان نشويد، و جايگاه ايشان بخاطر آن كارهائى كه كردند جهنم است.
«يحْلِفُونَ لَكمْ لِترْضوْا عَنهُمْ فَإِن تَرْضوْا عَنهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»:
در آيه قبلى مى فرمود: اين سوگند ايشان براى اين است كه بدين وسيله شما را از خود منصرف كنند، و اينك در اين آيه مى فرمايد:
سوگند مى خورند تا علاوه بر آن ، شما را از خود راضى هم بكنند، و شما مقصود اولى ايشان را عملى بكنيد يعنى متعرضشان نشويد، براى اينكه ايشان پليدند، و براى ايمان و آن قداست و طهارتش سزاوار نيست كه متعرض پليديهاى نفاق و دروغ و قذارت كفر و فسق گرديد، و ليكن مقصود دومى ايشان را به هيچ وجه عملى نكنيد و بدانيد كه اگر هم شما از آنها راضى شويد خداوند از آنها براى آن فسقى كه دارند راضى نخواهد شد، و خداوند از مردم فاسق راضى نمى شود.
پس منظور اين است كه : اگر شما از ايشان راضى شويد از كسانى راضى شده ايد كه خداوند از ايشان راضى نيست ، و رضايت شما بر خلاف خوشنودى خداست ، و براى هيچ مؤمنى سزاوار نيست از چيزى كه مايه سخط و غضب خداست راضى شود. اين نوع تعبير در رساندن مطلب بليغتر و رساتر است تا اينكه تصريح كند و بفرمايد: از منافقين راضى نشويد.
بحث روايتى: (روايتى در ذيل آيه شريفه: فرح المخلفون...)
در الدر المنثور در تفسير جمله «فرح المخلفون» آمده كه ابن ابى حاتم از جعفر بن محمد از پدرش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمود: جنگ تبوك آخرين جنگى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آن شركت جست ، و آن را به مناسبت اينكه در آيه شريفه فرموده: «قالوا لا تنفروا فى الحر» غزوه حر و غزوه عسرت نيز ناميده اند.
و نيز در آن كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردم را دستور داده بود تا با او حركت كنند و چون اين واقعه در تابستان رخ داد و هوا گرم بود عده اى گفتند: يا رسول الله! هوا بسيار گرم است و ما طاقت بيرون رفتن نداريم و شما نيز بيرون نرويد.
خداى تعالى در پاسخشان فرمود: «بگو آتش جهنم داغ تر و سوزان تر است، اگر مى فهميديد» و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را دستور داد تا بيرون رود.
مؤلف : ظاهر آيه شريفه اين است كه آن عده اين حرف را براى اين زدند كه دل مؤ منين را سرد كنند و آنها را از رفتن منصرف نمايند، در حالى كه ظاهر حديث اين است كه اين حرف را از در خير خواهى و مشورت زده اند. بنا بر اين ، روايت با آيه تطبيق نمى كند.
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى و ديگران روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شدت حرارت به جنگ تبوك رفت ؛ مردى از بنى سلمه خطاب به مردم نموده، گفت: در اين شدت گرما از شهر و خانه هاى خود بيرون نرويد، خداوند در پاسخش اين آيه را نازل كرد: «بگو آتش جهنم حرارتش شديدتر است...».
مؤلف: در ذيل آيه «و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى...» اخبارى گذشت كه دلالت مى كرد بر اينكه گوينده جمله «لا تنفروا فى الحر» جد بن قيس بوده.
رواياتى در ذيل آيه: «و لا تصل احد منهم»
و نيز در الدر المنثور در ذيل جمله «و لا تصل على احد منهم» آمده كه بخارى ، مسلم ، ابن ابى حاتم، ابن منذر، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلايل از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت : بعد از آن كه عبدالله بن ابى از دنيا رفت.
پسرش عبد الله نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده درخواست نمود كه پيراهنش را بدهد تا پدرش را در آن كفن كند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم پيراهن خود را داد، بار ديگر آمد درخواست كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه پدرش نماز بگزارد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برخاست تا برود، عمر بن خطاب برخاست و لباس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و گفت : يا رسول الله ! مى خواهى بر عبد الله بن ابى نماز بگزارى ، با اينكه خداوند تو را از نماز گزاردن بر منافقين نهى كرده؟
حضرت فرمود: پروردگار من اختيار اين امر را به خود من واگذار نمود و فرموده : استغفار بكنى يا استغفار نكنى اگر هفتاد بار هم استغفار كنى خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد، و من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم ، و هر چه گفت آخر او منافق است ، حضرت توجه نفرمود، و بر جنازه او نماز گزارد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود: «و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره» و از آن به بعد ديگر بر منافقين نماز نگزارد.
مؤلف : در اين معنا روايات ديگرى است كه صاحبان كتب جامع حديث و راويان ، آن را از عمر بن خطاب و جابر و قتاده نقل كرده اند، و در پاره اى از آنها دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رئيس منافقين را در پيراهن خود كفن نمود و بر بدن او دعا خواند و دميد، و در قبرش رفت.
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : من از عمر شنيدم كه گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت آمدند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را براى نماز ببرند، حضرت برخاست ، وقتى ايستاد عرض كردم : آيا بر جنازه دشمن خدا عبد الله بن ابى كه آن روز چنين گفت و آن روز ديگر چنين و چنان گفت نماز مى گزارى ؟ - آنگاه خاطرات نفاق او را برشمردم - و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنكه سخنم بطول انجاميد.
حضرت فرمود: اى عمر دور شو از من ، خداوند مرا مخير كرده و فرموده: «استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة» و من اگر بدانم خدا او را مى آمرزد بيش از هفتاد بار برايش استغفار ميكنم ، آنگاه بر جنازه او نماز گزارد، و با آن تا قبرستان هم رفت ، و ايستاد تا او را دفن نمودند.
من خودم از اين جراءت و جسارتم تعجب كردم كه چطور شد من اينطور جراءت پيدا كردم ؛ با خود گفتم خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) داناتر است ، ولى به خدا قسم مدتى زياد نگذشت كه اين دو آيه نازل شد: «و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره» و از آن به بعد تا زنده بود ديگر بر جنازه منافقى به نماز نايستاد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از شعبى روايت كرده كه عمر بن خطاب گفت : من در اسلام لغزشى برايم پيش آمد كه در تمام زندگيم مانند آن پيش آمد نكرده بود، و آن اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز بخواند من جامه اش را گرفته و گفتم: به خدا قسم خداوند چنين دستورى به تو نداده ، خدا فرموده: «استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم».
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اختيار اين امر را پروردگارم به من واگذار كرده و فرموده: «مى خواهى استغفار كن و مى خواهى نكن».
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر سر قبر ابن ابى نشست و مردم به پسرش مى گفتند: حباب چنين كن، حباب چنان كن ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ( وقتى شنيد كه اسم او حباب است) فرمود: «حباب» اسم شيطان است تو «عبدالله» ى.
و نيز در آن كتاب آمده كه طبرانى و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت: پدر عبدالله بن ابى به او گفته بود لباسى از جامه هاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) براى من تهيه كن و مرا در آن كفن نما و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند.
پسرش نزد آنجناب آمده ، عرض كرد يا رسول الله ! شما از اسم و رسم عبدالله و شخصيت او اطلاع داريد، او از شما خواهش كرده كه يكى از جامه هاى خود را مرحمت كنى تا او را در آن كفن كنيم، و نيز خواسته كه شما بر او نماز گزارى.
عمر گفت : يا رسول الله ! تو عبد الله را خوب مى شناسى و از نفاق وى اطلاع دارى ، آيا با اينكه خداوند نهى كرده از اينكه به نماز بر او بايستى ، مى خواهى بر او نماز گزارى ؟ حضرت فرمود: كجا نهى كرده ؟ گفت : « استغفر لهم او لا تستغفر لهم...».
فرمود: من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم ؛ اين را كه فرمود آيه «و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره...» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شخصى نزد عمر فرستاد و او را به نزول آيه خبر داد، و نيز آيه ديگرى نازل شد كه مى فرمايد: «سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم».
جعلى بودن رواياتى كه حاكى از نماز پيامبر«ص» بر جنازه عبدالله بن ابى است
مؤلف : درباره استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبدالله بن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او، روايات ديگرى بدون سند از طرق شيعه وارد شده كه عياشى و قمى آنها را در تفسير خود آورده اند، و خبر قمى قبلا نقل شد.
و اين روايات علاوه بر تناقضى كه دارند، و با خودشان تعارض و تدافع دارند و هر كدام آن ديگرى را تكذيب مى كند، آيات قرآنى نيز بطور صريح و روشن آنها را رد مى كند.
اولا بخاطر ظهور جمله «استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم» كه ظهور روشنى دارد در اينكه منظور آيه ، لغو بودن و اثر نداشتن استغفار است ، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را مخير كند ميان استغفار كردن و نكردن.
ديگر اينكه عدد هفتاد بعنوان مبالغه ذكر شده ، نه براى اينكه بفهماند در خصوص عدد هفتاد اين اثر هست ، و ( باصطلاح خدا با هفتاد دشمنى دارد) و اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هفتاد و يك بار استغفار كند آنوقت خدا منافق مزبور را مى آمرزد.
ديگر اينكه شان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بزرگتر از آنست كه اين ظواهر و دلالتها را نفهمد و بگويد: اگر هفتاد بار قبول نمى شود من بيشتر استغفار مى كنم ؛ و هر چه هم كسى ديگر (عمر) يادآورى كند و بگويد معناى آيه اين نيست باز هم بر جهل خود پافشارى كند، تا آنكه خداوند آيه ديگرى بفرستد، و او را از خواندن نماز بر جنازه منافق نامبرده نهى كند.
علاوه در تمامى اين آياتى كه متعرض استغفار براى منافقان و نماز خواندن بر جنازه آنان شده، از قبيل آيه «استغفر لهم او لا تستغفر لهم»، و آيه «سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم» و آيه «و لا تصل على احد منهم مات ابدا» در همه ، نهى از استغفار و لغويت آن را تعليل كرده به اين كه: چون ايشان كافر و فاسق اند، حتى در آيه «ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم» از همين سوره هم كه نهى مى كند از استغفار براى مشركين ، نهى را تعليل مى كند به اين كه چون آنها كافرند، و در آتش مخلد و جاودانه اند، و با اينحال ديگر معنا ندارد كه استغفار براى منافقين كافر و نماز خواندن بر جنازه آنان جايز باشد.
ثانيا سياق آيات مورد بحث كه يكى از آنها آيه «و لا تصل على احد منهم مات ابدا...» است، تصريح دارد بر اينكه اين آيه وقتى نازل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سفر و در راه رفتن به تبوك بوده و هنوز به مدينه مراجعت نكرده بود، و داستان تبوك در سال هشتم هجرت اتفاق افتاده ، و مرگ عبد الله بن ابى در مدينه در سال نهم از هجرت بوده ، و همه اين شواهد از نظر روايات مسلم است.
و با اين حال ديگر چه معنا دارد - بنا به نقل اين روايات - بگوئيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر عبد الله ايستاد تا نماز بخواند، ناگهان آيه «و لا تصل على احد منهم مات ابدا...» نازل شد.
و از اين عجيب تر آن مطلبى است كه در بعضى از روايات گذشته داشت : عمر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرض كرد آيا بر جنازه او نماز مى خوانى با اينكه خدا تو را نهى كرده از اينكه بر جنازه منافقين نماز بخوانى؟! حضرت فرمود: پروردگارم مرا مخير كرده ، آنگاه اين آيه نازل شد: «و لا تصل على احد منهم...» ، (زيرا آيه نهى صريح است نه تخيير).
و از اين هم عجيب تر مطلبى است كه در روايت آخرى بود، و آن اين بود: «سپس آيه «سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم» نازل شد» چون اين آيه در سوره منافقين است كه بعد از جنگ بنى المصطلق يعنى در سال پنجم هجرت نازل شد و آن روز عبد الله بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقين كلام او را نقل كرده كه گفته بود: «لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدينه باز گرديم عزيزترها، ذليل ترها را از شهر بيرون خواهند كرد».
در بعضى از اين روايات - كه متاسفانه مورد استدلال بعضى هم قرار گرفته - دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى عبدالله بن ابى استغفار كرد و بر جنازه اش نماز گزارد تا بدين وسيله دله اى مردانى از منافقين از خزرج را به دست بياورد و به اسلام متمايل سازد، و اين حرف چطور درست در مى آيد؟ و چگونه صحيح است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با نص صريح آيات قرآنى مخالفت كند و بدين وسيله دل هاى منافقين را به دست بياورد؟ آيا اين مداهنه با منافقين نيست؟ و آيا آيه شريفه «اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف المماة» با رساترين بيان از مداهنه با دشمنان نهى نكرده و تهديد ننموده؟
پس در باره اين روايات چه قضاوتى ميتوان كرد، جز اين كه بگوئيم و به طور قطع هم بگوئيم كه اين روايات جعلى است و بايد آن را به ملاك مخالفت و ناسازگارى با قرآن دور ريخت.
چند روايت در مورد خوالف (كسانى كه با پيامبر به تبوك نرفتند)
و در الدر المنثور در ذيل آيه «رضوا بان يكونوا مع الخوالف...» آمده كه ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه على بن ابى طالب با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون رفتند تا به «ثنية الوداع» رسيدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خواست به تبوك برود، على گريه مى كرد و مى گفت: آيا مرا با بازماندگان مى گذارى؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: راضى نيستى كه نسبت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى ؟ و هيچ فرقى در ميان نباشد مگر نبوت؟
مؤلف : اين روايت به طرق بسيار از شيعه و سنى نقل شده.
و در تفسير عياشى از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه «رضوا بان يكونوا مع الخوالف» فرموده: يعنى راضى شدند كه از جنگ تخلف كنند و با بازماندگان و متخلفين بمانند؛ و منظور از بازماندگان زنان اند.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب « المصنف » و ابن ابى شيبه ، احمد، بخارى ، ابوالشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك برگشت و به نزديكى مدينه رسيد فرمود: شما عده اى از مردان را در شهر گذاشتيد و به سفر رفتيد؛ ولى هيچ راهى نپيموديد و هيچ مالى در راه خدا خرج نكرديد و هيچ خستگى از راه دور و دراز نديديد، مگر اينكه آن عده هم با شما شريك هستند. پرسيدند چطور با ما شريك هستند در حالى كه آنها در مدينه بودند؟ فرمود: براى اينكه عذر موجهشان نگذاشت شركت كنند.
و در مجمع البيان در تفسير آيه «ليس على الضعفاء و لا على المرضى... ما ينفقون» دارد كه بعضى گفته اند: آيه اولى در باره عبدالله بن زائده كه همان ابن ام مكتوم باشد نازل شده ، كه مردى نابينا بود و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: يا رسول الله! من پيرمردى نابينا و فقير و بى بنيه ام و كسى هم ندارم كه دست مرا بگيرد و به ميدان جنگ بياورد، آيا جايز است در شهر بمانم و در امر جهاد شركت نكنم؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سكوت كرد تا اين آيه نازل شد - نقل از ضحاك. و بعضى ديگر گفته اند: در باره عائذ بن عمرو و اصحابش نازل شده - نقل از قتاده. و آيه دوم درباره بكائين (كسانى كه بسيار مى گريستند) نازل شده، و آنها هفت نفر بودند كه عبدالرحمان بن كعب ، علبة بن زيد و عمرو بن ثعلبة بن غنمة از قبيله بنى النجار، و سالم بن عمير، هرمى بن عبدالله ، عبدالله بن عمرو بن عوف و عبدالله بن مغفل، از قبيله مزينه بودند.
اين هفت نفر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده ، عرض كردند: يا رسول الله ! ما را سوار كن، چون ما مركبى كه بر آن سوار شويم و بيائيم نداريم . حضرت فرمود: من هم مركبى كه بشما بدهم ندارم - نقل از ابى حمزه ثمالى.
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه درباره هفت نفر از قبائل مختلف نازل شده كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمده ، گفتند: به ما از شتران و يا اسبان مركبى بده - نقل از محمد بن كعب و ابن اسحاق.
بعضى ديگر گفته اند: آنها جماعتى از قبيله مزينه بودند - نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: جماعتى از فقراى انصار بودند و چون به گريه و التماس افتادند، عثمان به دو نفر از آنها و عباس بن عبد المطلب هم به دو نفر، و يامين بن كعب نضرى هم به سه نفر از آنها مركب دادند - نقل از واقدى - و سپاهيانى كه در تبوك همراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بودند سى هزار نفر بودند كه ده هزار نفر آنان مركب داشتند.
مؤلف: روايات در باره اسماء بكائين اختلاف شديدى دارد.
و در تفسير قمى آمده كه معصوم فرموده : بكائين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كفشى مى خواستند كه بپوشند.
و در معانى الاخبار به سند خود از ثعلبه از برخى از راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «عالم الغيب و الشهادة» فرموده است: مقصود از «غيب» آن امورى است كه واقع نشده و مقصود از «شهادت» آنهائى است كه واقع شده است.
مؤ لف : اين روايت از باب نشان دادن و انگشت نهادن بر نمونه و مصداق است در حالى كه لفظ آيه اعم است.
و در تفسير قمى دارد كه : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك آمد اصحاب با ايمانش متعرض منافقين شده، آنها را اذيت مى كردند، پس خداوند اين آيه را فرستاد: «سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم» تا آخر دو آيه.
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: اين آيات در باره جد بن قيس و معتب بن قشير و اصحاب آن دو از ساير منافقين نازل شده ، و آنها هشتاد نفر بودند، و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك بيامد و وارد مدينه شد، فرمود: با ايشان نشست و برخاست نكنيد و با آنان همكلام مشويد - نقل از ابن عباس -.
آيات ۹۷ - ۱۰۶ سوره توبه
الاَعْرَاب أَشدُّ كفْراً وَ نِفَاقاً وَ أَجْدَرُ أَلا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۹۷)
وَ مِنَ الاَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَ يَترَبَّص بِكمُ الدَّوَائرَ عَلَيْهِمْ دَائرَةُ السوْءِ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۹۸)
وَ مِنَ الاَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللَّهِ وَ صلَوَاتِ الرَّسولِ أَلا إِنهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۹۹)
وَ السابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسانٍ رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لهَُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تحْتَهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۰۰)
وَ مِمَّنْ حَوْلَكم مِّنَ الاَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نحْنُ نَعْلَمُهُمْ سنُعَذِّبهُم مَّرَّتَينِ ثمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذَابٍ عَظِيمٍ(۱۰۱)
وَ ءَاخَرُونَ اعْترَفُوا بِذُنُوبهِمْ خَلَطوا عَمَلاً صالِحاً وَ ءَاخَرَ سيِّئاً عَسى اللَّهُ أَن يَتُوب عَلَيهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۰۲)
خُذْ مِنْ أَمْوَالهِِمْ صدَقَةً تُطهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهَا وَ صلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صلَوتَك سكَنٌ لهَُّمْ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱۰۳)
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الصدَقَاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(۱۰۴)
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسيرَى اللَّهُ عَمَلَكمْ وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سترَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۱۰۵)
وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوب عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۱۰۶)
باديه نشينان كفر و نفاقشان بيشتر است ، و در غفلت از حدود آن چيزهائى كه خدا بر پيغمبر خويش نازل كرده شايسته ترند، و خدا داناى شايسته كار است (۹۷)
و پاره اى از باديه نشينان آنچه را انفاق مى كنند غرامتى مى دانند و براى شما منتظر حوادث بعد هستند، حوادث بد بر خودشان باد، و خدا شنوا و داناست (۹۸)
و برخى از باديه نشينان به خدا و روز جزا ايمان دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب به خدا و دعاى پيغمبر مى دانند، بدانيد كه همان براى ايشان مايه قرب است ، خدا بزودى در رحمت خود داخلشان ميكند، كه خدا آمرزنده و رحيم است (۹۹)
و پيشروان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى پيرويشان كردند خدا از آنان راضى است ، و ايشان نيز از خدا راضى اند، خداوند براى ايشان بهشتهائى آماده كرده كه در دامنه آنها جويها، روان است و تا ابد در آن جاودانند، و اين خود كاميابى بزرگى است (۱۰۰)
و بعضى از باديه نشينان كه اطراف شمايند منافقند، و همچنين بعضى از اهل مدينه ، كه در نفاق فرو رفته اند، تو ايشان را نمى شناسى ، ما مى شناسيمشان ، بزودى دوباره عذابشان خواهيم كرد، و آنگاه به سوى عذابى بزرگ برده مى شوند (۱۰۱)
عده ديگرى هستند كه به گناهان خود اعتراف كردند، و عمل شايسته اى را با عمل بد ديگر آميختند شايد خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده رحيم است (۱۰۲)
از اموالشان زكات بگير، تا بدين وسيله پاكشان كنى و (اموالشان را) نمو دهى ، و درباره آنان دعاى خير كن كه دعاى تو مايه آرامش آنان است ، و خدا شنوا و داناست (۱۰۳)
مگر ندانسته اند كه آنكس كه توبه از بندگانش مى پذيرد و زكاتها را مى گيرد خداست ، و خدا توبه پذير و رحيم است (۱۰۴)
بگو (هر چه مى خواهيد) بكنيد كه خدا عمل شما را خواهيد ديد، و همچنين رسول او و مؤ منان نيز، بزودى شما را به سوى داناى غيب و شهود مى برند، و خدا شما را از اعمالى كه ميكرديد خبر ميدهد (۱۰۵)
و عده اى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده ، يا عذابشان مى كند و يا مى بخشدشان ، كه خدا داناى شايسته كار است (۱۰۶)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |