تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۵

از الکتاب



«ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُّسمًّى...»:

از آن جايى كه در جمله قبل، خوابانيدن را «تَوَفّى» ناميده بود، در اين جمله، بيدار كردن را «بعث» ناميد، تا مقابل آن جمله قرار گرفته باشد، و غرض از اين «بعث» را، عبارت دانست از وفاى به اجل مذكور، و به كار بردن آن. و آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است، و زندگى دنيوى انسان، يك لحظه از آن تخطّى نمى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۸۶

همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فإذَا جَاءَ أجَلُهُم لَا يَستَأخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَستَقدِمُونَ»، و براى اين به كار بردن «أجل مسمّى» را نتيجه قرار داد كه چون خداى تعالى، به جميع گناهان بندگانش واقف است، از اين رو اگر مى خواست، مى توانست اين قضا را مقرر نفرموده و اين اجل و مهلت را ندهد و به محض اين كه گناهى از كسى سر می زد، او را بدون هيچ مهلتى، به عذاب دچار نموده و هلاكش كند.

همان طورى كه خودش فرمود: «وَ مَا تَفَرَّقُوا إلّا مِن بَعدِ مَا جَائَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ إلَى أجَلٍ مُسَمّىً لَقُضِىَ بَينَهُم»، و اين قضا، همان تعيين مدتى است كه آيه: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِين»، مشتمل بر آن است.

پس معناى آيه چنين مى شود كه:

خداى متعال، شما را در شب مى میراند، در حالی كه مى داند آنچه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روح هاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگشان ادامه يابد، بلكه براى اين كه اجل هاى معين شما به آخر برسد، شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن، به واسطه مرگ و حشر، به سوى او خواهيد برگشت و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد.

«وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»:

در ذيل آيه هفده از همين سوره، مطالبى راجع به تفسير اين جمله گذشت.

هدف از گماشتن ملائكه نگهبان، براى آدمى تا زمان مرگ

«وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً»:

اين كه ارسال «حَفَظَة» را مطلق ذكر نموده و قيدى نه به «ارسال» زد و نه به «حَفَظَة»، و آنگاه آن را محدود به فرارسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن «حَفَظَة»، كارشان حفظ آدمى است از همه بليّات و مصائب، نه تنها بلاى مخصوصى.

و جهت احتياج آدمى به اين «حَفَظَة»، اين است كه نشأت دنيوى، نشأت اصطكاك و مزاحمت و برخورد است، هيچ موجودى در اين نشأت نيست، مگر اين كه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آن مى باشند. آرى، اجزاى اين عالَم، همه و همه، در صدد تكامل هستند، و هر كدام در اين مقام اند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند.

و پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند، مگر اين كه به همان اندازه از سهم ديگران می كاهند. به همين جهت، موجودات جهان، همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۸۷

يكى از اين موجودات، انسان است كه تا آن جا كه ما سراغ داريم، تركيب وجودی اش، از لطيف ترين و دقيق ترين تركيبات موجود در عالَم، صورت گرفته، و معلوم است كه رقيب ها و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود.

و لذا به طورى كه از روايات نيز بر مى آيد، خداى تعالى، از فرشتگان خود كسانى را مأمور كرده تا او را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند، تا اجلش فرا رسد. در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد، دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتاری ها مى سپارندش تا هلاك شود.

و اگر آيه: «وَ إنَّ عَلَيكُم لَحَافِظِينَ * كِرَاماً كَاتِبِينَ * يَعلَمُونَ مَا تَفعَلُون»، كار «حَفَظَة» را منحصر در نوشتن نامه اعمال دانسته است، دليل بر اين نمى شود كه در آيه مورد بحث نيز، مراد از «حفظة»، همان نويسندگان مذكور باشند، گرچه بعضى از مفسران، خواسته اند كه با آيات فوق، آيه مورد بحث را تفسير نموده و بگويند: مراد از «حفظة» در آيه مورد بحث و در آيات مذكور، يكى است. اگرچه اين سخن خيلى هم بعيد نيست، ليكن اين كه در آخر فرمود: «حَتَّى إذَا جَاءَ أحَدَكُمُ المَوتُ»، معناى اول را به بيانى كه گذشت، تأييد مى كند.

« تَوَفَّتهُ رُسُلُنَا وَ هُم لَا يُفَرِّطُونَ » - ظاهرا مراد از «تفريط»، سهل انگارى در به كار بستن امر خدا و مسامحه در قبض ارواح است. زيرا كه خداى سبحان، از طرفى، ملائكه خود را چنين توصيف كرده است كه: «يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُونَ: هرچه را كه مأمور شوند، انجام مى دهند». و از طرفى ديگر فرموده: «هر امتى، گروگان اجل خويش است، وقتى اجلشان فرارسد، حتى براى يك ساعت، نمى توانند آن را پس و پيش يا زياد و كم كنند».

از اين دو بيان، استفاده مى شود كه: ملائكه مأمور قبض ارواح نيز، از حدود مأموريت خود تجاوز نكرده و در انجام آن كوتاهى نمى كنند. وقتى بر آنان معلوم شد كه فلان شخص، بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض روح شود، حتى يك لحظه او را مهلت نمى دهند. و اين، معنايى است كه از آيه استفاده مى شود.

و اما اين كه اين فرستادگان، همان فرستادگان قبلى مى باشند و آيا «حَفَظة»، همان موكلّين بر قبض ارواح اند، يا نه، آيه شريفه از بيان آن، ساكت است، و در آن، بيش از إشعار مختصرى بر وحدت مزبور نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۸۸

به هر حال، بايد دانست كه: اين «رُسُل»، همان كاركنان و اعوان ملك الموت هستند. به دليل اين كه در آيه «قُل يَتَوَفَّيكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُم»، نسبت قبض ارواح را، تنها به ملك الموت مى دهد، و هيچ منافاتى هم ندارد كه يك جا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر، يعنى آيه مورد بحث، به «رُسُل»، و در مورد ديگر، يعنى آيه: «اللهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ»، به پروردگار داده باشد.

زيرا كه اين، خود يك نحو تفنّن در مراتب نسبت است، از نظر اين كه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود، و او، مالك و متصرف على الاطلاق است، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى دهد. و از جهت اين كه ملك الموت، مأمور خداوند است، به او نسبت مى دهد و در مورد ديگر، به جهت اين كه اعوان و ياران او، اسباب كار او هستند، به آنان نيز منتسب مى كند. همان طور كه ما، يك خط را، هم به قلم نسبت مى دهيم و هم به آن دستى كه قلم را گرفته، و هم به آن شخصى كه صاحب دست است.

«ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ»:

اين جمله، اشاره است به اين كه پس از مرگ برانگيخته شده و به سوى پروردگارشان بر مى گردند.

و اگر خداى تعالى را توصيف مى كند به اين كه «مولاى حق آنان است»، براى اين است كه به علت همه تصرفاتى كه قبلا ذكر كرده بود، اشاره نمايد، و بفهماند كه خداوند، اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند، براى اين است كه او، مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است.

و اين بيان، هم معناى مولويت را مى رساند، و هم حق مولويت را براى خداوند اثبات مى كند. چون «مولا»، آن كسى است كه رقبه و عين شئ را مالك است، و معلوم است كه چنين كسى، حقّ همه گونه تصرفات را دارد، و وقتى ملك حقيقى از آنِ خداوند باشد و او، كسى باشد كه با ايجاد و تدبير و ميراندن و زنده كردن در بنده خود تصرف مى كند، پس مولاى حقيقى نيز، اوست. زيرا معناى مولويت در حق او طورى ثابت است كه هرگز زوال در آن راه ندارد.

و «حق»، يكى از اسماى حسناى خداوند است، دليلش هم روشن است. زيرا خداى تعالى، ثبوت ذات و صفاتش طورى است كه هرگز قابل زوال و دگرگونى و انتقال نيست.

و ضميرى كه در «رُدُّوا» هست، به آحادى بر مى گردد كه كلمۀ «أحَدَکُم» در جملۀ «حَتَّى إذَا جَاءَ أحَدَكُم» اشاره به آن دارد. چون حكم مرگ، جميع واحدها را شامل است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۸۹

از اين جا معلوم مى شود اين كه فرمود: «ثُمَّ رُدُّوا»، از قبيل التفات از خطاب سابق (أحَدَكُم)، به غيبت (رُدُّوا) نيست.

«أَلا لَهُ الحُْكْمُ...»:

پس از آن كه اختصاص خداى تعالى را به مفاتح غيب و علمش را به كتاب مبين (كه هر موجودى در آن ثبت است)، ذكر فرمود، و بعد از آن كه تدبير خدا را در امر مخلوقات از روز پيدايش تا روز بازگشت، بيان نمود، اينك در اين جمله مى فرمايد: حكم براى اوست و بس، و ديگران را حكمى نيست. گرچه قبلا هم فرموده بود: «إن الحُكمُ إلّا لِلّهِ»، ولى در اين جا نيز به عنوان نتيجه، بيانات گذشته را تكرار نمود، تا شايد بدين وسيله، كسانى را كه از آن غفلت دارند، متنبه سازد.

« وَ هُوَ أسرَعُ الحَاسِبِينَ » - اين نتيجه ديگرى است براى بيان قبلى. براى اين كه با اين جمله، اين معنا روشن مى شود كه: خداى تعالى، حساب عمل مردم را از موقع مناسبش تأخير نمی اندازد، و اگر به ظاهر، حساب و پاداش عملى تأخير مى افتد، براى رسيدن موقع مقتضى است.

«قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظلُمَاتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ ...»:

گويا مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان، در خلال مسافرت هاى زمينى و دريایی اش، با آن روبرو مى شود. از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.

و معلوم است كه اين گرفتاری ها، اگر در تاريكى شب پيش بيايد، طاقت فرساتر خواهد بود. زيرا در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند، اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى او بيشتر مى شود، و كمتر مى تواند راه چاره اى به دست آورد. از اين جهت در اين آيه، مسأله نجات دادن را، مقيّد به «ظلمات» كرده، و گرنه اصل معناى آيه، استفهام از اين است كه: چه كسى شما را در شدايد دستگيرى مى كند؟

چيزى كه هست، به ملاحظه اين كه شدايد را عموميت داده باشد، آن را به ترى و خشكى عالَم نسبت مى دهد، و براى اين كه سخت ترين شدايد را يادآور شده باشد، آن را به تاريكى هاى زمين و دريا نسبت مى دهد.

زيرا همان طورى كه گفته شد، تاريكى، اثر مخصوصى در تشديد شدايد دارد. آنگاه براى اختصار، خود شدايد را حذف كرده و به ذكر «ظلمات» اكتفا نمود و نتيجه را به آن معلق كرده، سپس فرموده: «يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ البَرِّ وَ البَحرِ». بنابراين، ديگر نبايد پرسيد چرا فقط گرفتاری هاى در ظلمات را اسم برده، با اين كه خداى تعالى نجات دهنده از جميع گرفتاری هاست؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۰

چون همان گونه كه گفتيم، منظورش اين بوده است كه سخت ترين گرفتارى ها را يادآور شود، و گرفتارى در مسافرت زمينى و دريایى در نظر مردم، سخت ترين و معروف ترين گرفتاری هاست.

« تَضَرُّعاً وَ خُفيَة » - به طورى كه راغب در مفردات گفته، «تضرّع»، به معناى اظهار ضراعت و درماندگى است. به همين جهت در مقابل آن، «خُفيَة» را به كار برده كه معناى پوشيدگى است. بنابراين، «تضرع در دعا»، عبارت است از: اظهار و علنى ساختن آن، و «خُفيَة» در آن، عبارت است از اخفا و نهان داشتن آن.

آرى، وقتى مصيبتى به انسان مى رسد، نخست در خفا و به طور مناجات، نجات خود را از خداوند می طلبد، و آنگاه كه دعاى نهایى اثر نكرد و مصيبت رو به شدت گذاشت و آثار نوميدى و انقطاع از اسباب هم، كم كم نمايان شد، آن وقت است كه ديگر ملاحظه اطرافيان خود را نكرده و از اين كه مردم به ذلت و درماندگی اش پى مى برند، پروا ننموده و علنا گريه و زارى را سر مى دهد.

پس كلمۀ «تضرّع» و «خُفيه»، مطلب را از جهتى ديگر نيز تعميم مى دهد و آن، همان كوچكى و بزرگى مصيبت است. روى اين حساب، معناى آيه اين است كه: «خداى تعالى، نجات دهنده از هر مصيبت و گرفتارى است. چه زمينى و چه دريایى، چه كوچك و چه بزرگ.

ريشه فطرى توجه انسان به خدا، به هنگام گرفتارى هاى شديد

« لَئِن أنجَينَا مِن هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ » - اين جمله، اشاره است به اين كه انسان در چنين حالتى كه خداى را براى رفع گرفتاری هاى خود مى خواند، اين وعده را هم مى دهد كه اگر نجاتش داد، او را شكرگزارى نموده، و ديگر پيرامون كفران نعمتش نگردد.

و اين وعده، يك ريشه اساسى در نهاد آدمى دارد. چون به طور كلّى، عادت جارى افراد انسان، حتى در بين خودشان هم، همين است كه وقتى در بدری ها و مصائب او را احاطه كرد، و ناملايمات پشت او را خم نمود، يا فقر و فلاكت او را به تنگ آورد، و يا دشمنى از پايش در آورد، و ناچار دست به دامان صاحب قدرتى زد كه مى تواند او را نجات دهد، آن صاحب قدرت را به وعده اى كه باعث خشنودی اش شود، دلخوش مى سازد، و به همين وسيله، تصميم او را محكم تر و حس فتوّتش را بيدارتر مى كند. يا وعده مى دهد كه از اين به بعد ثناخوانی اش كند، يا اميدوارش مى كند به اين كه مالى در عوض به او بدهد، يا اطاعتش را گردن نهد، يا به نحو ديگرى وفادارى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۱

به هر حال چنين ارتكازى، در نهاد آدمى هست و اين ارتكاز و عادت، از اين جا پيدا شده كه: به طور كلّى، اعمال اجتماعى كه در بين افراد جامعه دائر است، همه و همه، معاملاتى است كه قائم به دو طرف است. آدمى در اين معاملات، چيزى مى دهد و چيزى مى ستاند، و اين انحصار و اختصاص به آدميان ندارد، بلكه هر موجودى از موجودات، از كثرت حوائج، مجبور است چنين باشد. نيازمندی ها، آن قدر زياد است كه اجازه نمى دهد يك موجود، كارى بكند كه هيچ نفعى از آن عايد ديگران نشود و تنها نيازمندی هاى خودش برطرف گردد.

انسان اين عادت را در مورد توسل به خداى تعالى هم به كار مى بندد، با اين كه ساحت خداى سبحان، منزّه از احتياج است، و همه كارهايش، به منظور نفع رساندن به غير است و اين كه فطرت انسانيت، آدمى را وا مى دارد كه در مواقع درماندگى و بيچارگى و نداشتن راه خلاص، به خداى تعالى متوسل شود و به او، وعده شكر و اطاعت دهد، خود يكى از دليل هاى توحيد است.

زيرا به فطرت خود احساس مى كند كه تنها وسيله اى كه قادر بر رفع و از ميان برداشتن گرفتارى و اندوه انسان است، همانا خداى سبحان مى باشد. اوست كه تمامى امور وى را از همان روزى كه به وجود آمده، تدبير و اداره كرده، و تدبير هر سبب و وسيله ديگرى هم، به دست اوست. ناچار احساس مى كند كه تاكنون در مقابل چنين پروردگارى كوتاهى نموده، و با آن همه نافرمانى كه كرده و آن گناهانى كه تاكنون مرتكب شده، ديگر استحقاق آن را ندارد كه خداوند نجاتش دهد.

لذا براى اين كه استحقاقى به دست آورد و در نتيجه، دعايش مستجاب شود، با خداى خود عهد مى بندد كه از اين به بعد، شكرش را بجا آورده و در اطاعتش سر فرود آورد. گو اين كه بعد از آن كه نجات يافت، باز هم فطرت خود را فراموش كرده و عهد خود را مى شكند: «ثُمَّ أنتُم تُشرِكُونَ».

«قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَا وَ مِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِكُونَ»:

راغب در مفردات خود مى گويد: «كرب» به معناى اندوه فراوان و شديد است، «وَ نَجَّينَاهُ وَ أهلَهُ مِنَ الكَربِ العَظِيم: و ما، او و اهل او را از آن اندوه بزرگ نجات داديم». و «كُربَة» و «غُمّة»، به يك معنا است. ريشه اين لغت، از «كرب الارض»، به سكون «راء» گرفته شده، كه به معناى زير و رو كردن زمين است، و چون اندوه نيز دل انسان را زير و رو و مشوش مى كند، از اين جهت، اندوه را نيز «كَرب» گفته اند، و در مَثَل مى گويند: «الكرَابُ عَلَى البَقَر: شخم به عهده گاو است».

البته اين مَثَل، غير از آن مَثَلى است كه مى گويند: «الكِلَابُ عَلَى البَقَر». بعيد هم نيست كه ريشه اين لغت «كَرَبَتِ الشَّمسُ: آفتاب نزديك غروب شد» بوده باشد، و اين كه مى گويند: «إنَاء كُربَان»، به معناى ظرفى است كه نزديك پُر شدن باشد، و «كُربان» مانند «قربان»، به معناى نزديكى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۲

و یا این که از «كَرب»، به فتحه «كاف» و «راء» است، و به معناى گره ضخيم و محكمى است كه در ريسمان دلو مى زنند و مى گويند: «أكرَبتُ الدَّلوَ». يعنى: گره زدم دلو را، و اندوه را از اين جهت «كرب» مى گويند كه خود عقده و گرهى است در قلب.

در اين آيه «كُلّ كَرب: هر اندوهى»، به «ظُلُمات برّ و بحر» اضافه شده، تا شامل همه مردم و همه ناملايمات بشود. چون هيچ انسانى نيست كه در طول زندگی اش، به اندوهى برخورد نكند. پس تمامى افراد بشر، روزى را دارند كه در آن روز به درِ خانه خدا التماس نموده و از خدا رفع گرفتارى خود را بخواهند. چه آنان كه علنا اظهار حاجت مى كنند، و چه آنان كه به روى نياورده، و به ظاهر، خود را بى نياز از خدا مى دانند.

پس خلاصه معناى آيه اين شد كه:

شما همواره در شدايدى كه در ظلمات دريا و خشكى با آن مواجه مى شويد و همچنين در ساير شدايد، وقتى دستتان از اسباب ظاهرى بريده مى شود و ديگر راه به جایى نمى بريد، به فطرت انسانيتى كه داريد، مى بينيد كه تنها خداى سبحان، پروردگار شماست، و پروردگار ديگرى جز او نيست، و جزم پيدا مى كنيد به اين كه پرستش غير خدا ظلم و گناه است، به شهادت اين كه شما تنها در شدايد او را مى خوانيد، و به او وعده مى دهيد كه اگر نجات يافتيد، از آن پس، او را شكرگزارى نموده و ديگر به او كفر نمى ورزيد. ليكن بعد از نجات يافتن، باز عهد خود را شكسته و به وعده اى كه داده بوديد، وفا نكرده، باز به كفر سابقتان بر مى گرديد.

پس در اين دو آيه، احتجاج شده است بر مشركان، و توبيخ آنان است بر عهدشكنى.

تهديد امت به نزول عذاب از ناحيه خداى تعالى

«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلى أَن يَبْعَث عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ...»:

راغب در مفردات خود مى گويد: كلمه بعث در اصل لغت به معناى برانگيختن و چيزى را به طرفى سوق دادن است، مثلا گفته مى شود: «بعثته فانبعث برانگيختم فلان چيز و يا فلان شخص را و او هم برانگيخته شد» البته معناى اين كلمه بر حسب اختلافى كه در متعلق آن است ، مختلف مى شود، مثلا بعث شتر، او را به پاداشتن و به راه انداختن است، و بعث مردگان در آيه «و الموتى يبعثهم الله» به معناى از قبر بيرون آوردن و به طرف قيامت سوق دادن است تا آنجا كه مى گويد پس در حقيقت براى «بعث» دو معنا است: ۱ بعث بشرى ، مانند به پاداشتن شتر و يا وادار كردن و فرستادن انسانى به سوى حاجتى از حوائج . ۲ بعث الهى ، كه بعث الهى خود دو جور است : يكى هستى بخشيدن به اشياء است پس از نيستى ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۳

و خداوند قدرت بر آن را به كسى نبخشيده است . و يكى هم از قبيل زنده كردن مردگان است كه از بعضى از اولياى خدا مانند عيسى (عليه السلام ) و امثال وى نيز برمى آيد.

و كوتاه سخن اينكه اين كلمه به هر معنايى هم كه باشد، به معناى به پا داشتن و واداشتن است . و به اين عنايت است كه در توجيه و فرستادن هم استعمال مى شود، براى اينكه روانه كردن به طرف قومى و فرستادن به طرف حاجتى ، غالبا بعد از سكون انجام مى شود.

و بنابراين مى توان از كلمه «بعث عذاب» استفاده كرد كه عذاب مذكور عذابى است كه مى بايستى متوجه آنان بشود، و اگر تاكنون متوجهشان نشده ، مانعى از قبيل ايمان و اطاعت در كار بوده كه اگر آن مانع نمى بود، خداوند آن عذاب را به پا داشته و متوجهشان مى كرد.

« او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا » در مجمع البيان در باره كلمه «يلبسكم» مى گويد: «لبست عليهم الامر» يعنى فلان امر را بر آنان مشتبه كردم و « البسه» يعنى آنرا براى آنان بيان نكرد و روشن ننمود، و «لبس الثوب» بدون لفظ «على» به معناى پوشيدن جامه است، و لبس اشتباه امر و اختلاط كلام را گويند، و «لابست الامر» يعنى فلان امر را مشتبه كردم ، و در معناى «شيع» مى گويد: «شيع» به معناى فرق و طوايف است ، و هر فرقه اى براى خود، شيعه جداگانه اى است، و «شيعه» به معناى پيرو و «تشيع» به معناى پيروى بر وجه تدين و ولاء است.

و بنابر گفته وى ، مراد از: «او يلبسكم شيعا» اين مى شود كه آنان را با اينكه فرقه هاى مختلفى هستند، به يكديگر مشتبه مى سازد.

پس ظاهر اينكه فرمود: «قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم» اين است كه مى خواهد اثبات كند كه خداوند سبحان قادر است بر اينكه از بالا و پائين عذاب بر آنان بفرستد، و لازمه قدرت داشتن اين نيست كه اين قدرت را به كار هم بزند، غرض ‍ ترساندن مردم است ، و همين اثبات قدرت براى ترساندن آنان كافى است.

و ليكن از قرينه مقام استفاده مى شود كه غرض تنها اثبات قدرت نيست ، بلكه علاوه بر اثبات قدرت ، براى خداوند، استحقاق عذاب را هم مى رساند. بنابراين ، و بنا بر استفاده اى كه قبلا از كلمه بعث كرديم آيه شريفه جدا و صريحا تهديد مى كند بر اينكه اگر امت دست از كفر بر ندارند، و بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نكنند، و بدين وسيله جلوى عذاب را نگيرند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۴

عذاب بر آنان فرستاده خواهد شد. آيه «لكل نبا مستقر و سوف تعلمون» نيز مؤيد اين معنا است، علاوه بر اينكه خداوند در آيات مشابه آيه مورد بحث ، اين امت را صريحا تهديد به عذاب نموده.

از آن جمله فرموده است : «و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط تا اينكه مى فرمايد و يستنبئونك أحق هو قل إى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين...»، و نيز فرموده: «ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون و تقطعوا امرهم بينهم ...» و نيز فرموده : «فاقم وجهك للدين حنيفا تا اينكه مى فرمايد و لا تكونوا من المشركين ، من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا...».

وجوهى كه در معناى «عذاب از فوق» در آيه شريفه گفته شده است

بعضى ها گفته اند: مراد از «عذاب از فوق»، همانا صيحه و سنگ و باد و طوفان است ، نظير عذابى كه به قوم عاد و ثمود و قوم شعيب و لوط رسيد، و مراد از «عذاب از پائين»، خسف است ، نظير خسفى كه قارون را هلاك كرد.

بعضى ديگر گفته اند: عذاب از فوق همان فشار و شكنجه اى است كه ممكن است از ناحيه مافوق خود يعنى سلاطين و گردنكشان ببينند، و عذاب از پائين پايشان ، ناراحتيهايى است كه ممكن است از ناحيه زير دستان و بردگان خود ببينند.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از فوق و تحت سلاحهاى آتشينى است كه اخيرا بشر آنرا اختراع كرده است ، از قبيل جتهاى بمبافكن ، توپهاى سنگين و مخرب ، ضدهوائيها، زيردريائيها و كشتيهاى جنگى و...، چون خداى تعالى است كه در كلام خود مردم را از عذاب بيم مى دهد، و خداى تعالى نسبت به عذابهائى كه بعدها و آينده پيدا مى شود داناتر است.

وليكن حق مطلب اين است كه لفظ آيه ، لفظى است كه قابل انطباق بر همه اين معانى مى باشد، عذابهائى نيز پس از نزول اين آيه بر امت اسلام واقع شده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۵

كه قابل انطباق بر آيه هستند چيزى كه هست بايد ديد جهت اصلى اين عذابها چيست؟

و اگر به دقت بنگريم خواهيم ديد تنها چيزى كه امت را مستحق عذاب نموده ، همانا اختلاف كلمه و تفرقه اى است كه امت آغاز كرد و پاسخ منفى به آن حضرت داد و دعوت وى را كه به سوى «اتفاق كلمه» بود، نپذيرفت.

پيشگوئى تفرقه امت و درگيرى هاى بين آنها پس ازرسول خدا «ص»

«أَوْ يَلْبِسكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضكم بَأْس بَعْضٍ...»:

از ظاهر اين جمله چنين برمى آيد كه مى خواهد دسته بندى هائى را كه بعد از رحلت رسول خدا پيش آمد، پيشگوئى نمايد، همان دسته بندى هايى كه باعث شد مذاهب گوناگونى در اسلام پديد آيد، و هر فرقه اى در باره مذهب خود اعمال تعصب و حمايت جاهلانه نموده و آن همه جنگهاى خونين و برادركشى به راه افتد، و هر فرقه اى فرقه ديگر را مهدور الدم و از حريم دين و مرز اسلام بيرون بداند.

و از اين روى ، جمله «او يلبسكم شيعا» و جمله «يذيق بعضكم باس بعض» هر دو اشاره به يك عذاب خواهند بود، اگر چه ممكن است از نظر ديگر، هر كدام از دو جمله مزبور را، اشاره به عذاب جداگانه اى دانست ، چون تفرقه بين امت، علاوه بر جنگ و خونريزى ، آثار ديگرى از قبيل ضعف در نيروى اجتماعى و متمركز نبودن قوا نيز دارد، ليكن اين معنا با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست ، زيرا بنابراين معنا، ذكر جمله «و يذيق بعضكم باس بعض» بعد از جمله «او يلبسكم شيعا» ذكر «خاص» بعد از «عام» و «مقيد» بعد از «مطلق» خواهد بود، و اين از فصاحت قرآن دور است ، چرا كه ذكر مقيد بعد از مطلق تنها در جائى جايز است كه عنايت ديگرى در كار باشد، و در آيه مورد بحث چنين عنايتى در بين نيست.

علاوه بر اينكه عطف به واو جمع شاهد و مؤيد ديگرى براى گفتار ما است.

و بنا بر گفته ما، معناى آيه چنين مى شود: اى محمد! مردم را از عاقبت وخيم استنكاف از اتحاد و اجتماع در زير لواى توحيد و اعراض از شنيدن دعوت حق ، بترسان و به آنان بگو كه عاقبت حركت و رويهاى كه پيش گرفته اند تا چه اندازه وخيم است ، زيرا خداى تعالى مى تواند شما را به عاقبت بد دچار نموده و عذابى بر شما نازل كند كه از آن راه فرارى نداشته باشيد، و پناهگاهى كه به آن پناهنده شويد، نيابيد، و آن عذاب يا آسمانى است يا زمينى و يا اين است كه شما را به جان هم انداخته و به دست خودتان نابودتان كند. آنگاه با خطاب « انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون » بيان مزبور را تتميم مى كند.

«وَ كَذَّب بِهِ قَوْمُك وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّست عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ»:

مقصود از اقوام رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) قريش يا قبيله مضر و يا عموم امت عرب است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۶

مردم از قوم رسول خدا كه براى نخستين بار نفاق ورزيده ، مخالفت و اعتراض كردند وراه مخالفت را براى سايرين باز كردند.

و از فحواى بعضى از آيات قرآن در موارد ديگر استفاده مى شود كه مقصود از قوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عربها مى باشند، مانند آيه «و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين لا يؤمنون به حتى يرو العذاب الاليم فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون» و نيز مانند آيه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم» به هر حال اينكه فرمود: «و كذب به قومك و هو الحق» تمهيد و مقدمه است براى تحقق «نبا» و خبرى كه اين انذار مشتمل بر آن است.

گويا كسى مى گويد: اى امت اسلام ! در زير لواى توحيد گرد آمده و در پيروى از كلمه حق اتفاق كنيد، و گر نه هيچ تامينى از عذابى كه از بالا يا از پائين يا از ناحيه اختلاف كلمه بر شما مسلط شود، و بين شما كار را به شمشير و تازيانه مى كشد، نخواهيد داشت.

آنگاه همان شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را مخاطب قرار داده مى گويد: اين قوم خود تو است كه دين تو را تكذيب نمودند. و هم آنان بايد خود را براى چشيدن عذاب دردناكى آماده سازند.

از اين بيان چند نكته استفاده مى شود: اول اينكه: ضميرى كه در «كذب به» است به عذاب بر مى گردد، همچنان كه «آلوسى» هم همين مطلب را به بيشتر مفسرين نسبت داده است.

البته در اين مطلب مخالفينى هم هستند كه گفته اند ضمير مزبور به «تصريف الايات» و يا به قرآن برمى گردد، و ليكن خيلى بعيد است . احتمال هم دارد كه به خبرى برگردد كه آيه قبلى متضمن آن بود.

دوم اينكه : به طورى كه از قرينه مقام استفاده مى شود، جمله «و كذب به قومك» به منزله خبرى است كه زمينه را براى بيان يك وعده خطرناك ، آماده مى سازد، گويا كسى مى گويد بر امت تو لازم است كه بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نموده و از اينكه در بين آنان مرض واگيردار «كفر به خدا و آيات وى» رخنه كند و اختلاف كلمه پديد آيد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۹۷

بر حذر باشند كه شايد از عذاب خداوندى ايمن گردند. آنگاه همين شخص ، خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نموده مى گويد: بدبختانه در بين همه مردم جهان و آيندگان ، اولين قومى كه اين امر لازم را نقض كرد، همان قوم خودت بودند كه با مخالفت و اعتراض ‍ خود، راه را براى مخالفت سايرين هموار كردند، و به زودى خواهند فهميد كه چه كردند.

خوانندگان محترم خواهند پرسيد كه اين معنا را از كجاى آيه استفاده كرديد؟ در پاسخ مى گوييم: از آنجا كه مساله تكذيب اختصاص به قوم رسول خدا نداشت ، بلكه يهوديها و ساير امم چه در حيات آنجناب و چه بعد از آن ، مخالفت و تكذيب نمودند و البته مخالفتهاى همه در نزول عذابى كه از آن تحذير شده بودند، اثر هم داشت ، با اين حال مى بينيم تنها از قوم آنجناب اسم مى برد و اين خود به خوبى مى فهماند كه مى خواهد بفرمايد مخالفت قوم تو است كه راه را براى مخالفت سايرين باز مى كند.