يوسف ٩٣
کپی متن آیه |
---|
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِينَ |
ترجمه
يوسف ٩٢ | آیه ٩٣ | يوسف ٩٤ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«قَمِیص»: پیراهن. «یَأْتِ بَصِیراً»: بینا میگردد. (یَأْتِ) در اینجا به معنی (یَصیرُ) است. در این صورت ملحق به افعال ناقصه است و (بَصیراً) خبر آن است. یا این که معنی چنین است: او بینا به پیش من میآید. در این صورت (بَصیراً) حال است. ناگفته نماند که یعقوب چه حقیقةً کور شده باشد و برابر وحی آسمانی، یوسف پیراهن خود را جهت بازیابی بینائی به کنعان فرستاده باشد، و یا این که تنها سوز فراق چشمان او را کم سو نموده باشد و مژده یوسف گم گشته، دیدگان را نور و جسم را زور بخشیده باشد، مانعی در میان نیست.
تفسیر
- آيات ۹۳ - ۱۰۲ سوره يوسف
- بازگشت برادران نزد پدر، با پيراهن يوسف «ع»
- پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود
- مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب «ع»، در جملۀ: «إنَّك لَفِى ضَلَالِكَ القَدِيم»
- ديدار يوسف «ع» با پدر و مادرش، پس از فراق طولانى
- به سجده افتادن در برابر يوسف، براى پرستش او نبوده است
- فتوّت و جوانمردى يوسف «ع»، در حق برادرانش
- معناى سخن يوسف «ع» که از خدا خواست: «تَوَفَّنِی مُسلِماً: مرا مسلم بميران...»
- بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)
- گفتارى در چند فصل، پيرامون داستان يوسف «ع»
- ۱ داستان يوسف «ع»، در قرآن
- ۲ ثناى خداوند بر يوسف «ع» و مقام معنوى او
- ۳ داستان يوسف «ع»، از نظر تورات
- گفتارى در چند فصل پيرامون رؤيا
- ۱ اعتناى مردم نسبت به «رؤيا»
- ۲- «رؤيا»، داراى حقيقت است
- ۳ خواب هاى راست
- ۴ در قرآن، مؤيّد آنچه گفته شد، هست
تفسیر نور (محسن قرائتی)
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ «93»
(يوسف گفت:) اين پيراهن مرا ببريد و آنرا بر صورت پدرم بيفكنيد (تا) بينا شود و همه كسان خود را نزد من بياوريد.
نکته ها
در داستان حضرت يوسف، پيراهن او در چند جا مطرح شده است؛
الف: «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» برادران، پيراهن يوسف را با خون دروغين آغشته كرده و نزد پدر بردند كه گرگ يوسف را خورد.
ب: «قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ» پيراهن از پشت پاره وسبب كشف جرم و مجرم شد.
ج: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي» پيراهن موجب شفاى يعقوب نابينا مىشود.
اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مىكند، پس در تبرك به مرقد و صحن و سرا و درب و ديوار و پارچه و هر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد، اميد شفا هست.
تا اينجا مرحله شناسايى يوسف، عذرخواهى از او وعفو وگذشت يوسف و طلب عفو الهى، طى شده است، ولى هنوز نابينايى پدر كه از آثار جرم برادران است، وجود دارد. در اين آيه راه حل اين مشكل ارائه مىشود.
ضمناً در روايت آمده است كه يوسف گفت: كسى پيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدر را دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد.
در روايات آمده است: يوسف برادران خود را هر روز و شب سر سفره خود مىنشاند و آنها احساس شرمندگى مىكردند، به يوسف پيغام دادند كه سفره ما جدا باشد، چون چهره تو ما را شرمنده مىكند!.
يوسف پاسخ داد: امّا من افتخار مىكنم كه در كنار شما باشم و با شما غذا بخورم. روزگارى مردم كه مرا مىديدند، مىگفتند: «سبحان من بلغ عبدا بيع بعشرين درهما ما بلغ» منزّه است خدايى كه بردهى بيست درهمى را به عزّت رساند. امّا امروز وجود شما براى من عزّت است.
جلد 4 - صفحه 278
حالا مردم مىدانند كه من برده و بىاصل و نسب نبودهام. من برادرانى مثل شما و پدرى همانند يعقوب داشتهام، ولى غريب افتاده بودم. «1» (اللَّهاكبر از اين فتوّت و جوانمردى)
نقل شده است مرحوم آيتاللَّهالعظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى كه براى معالجه از اراك به سمت تهران حركت كرده بود، شبى را در قم ماندند. مردم از ايشان تقاضا كردند كه حوزه علميه خود را از اراك به قم منتقل كند، چون قم حرم اهلبيت عليهم السلام و مدفن حضرت معصومه عليها السلام است. ايشان استخاره كردند و اين آيه آمد: «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»
پیام ها
1- تبرّك به اشيائى كه مربوط به اولياى خداست، جايز است. «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي» (پيراهن يوسف، چشم نابينايى را بينا مىكند.)
2- كسى كه با هوى و هوس مبارزه كند، حتّى لباسش نيز از مقدسات مىشود.
«بِقَمِيصِي»
3- تنها ديدن اشياى مقدّس براى تبرّك كافى نيست، بايد آن را لمس كرد. «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي»*
4- حزن و شادى در نور چشم اثر دارد. وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ ... يَأْتِ بَصِيراً شايد به همين دليل فرزند خوب را «قرةالعين» ناميدهاند. (البتّه اگر نخواهيم از بُعد معجزه بررسى كنيم.)
5- وصال، دل پير را زنده و نابينا را بينا مىكند. «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً»*
6- در معجزه وكرامت، سن وسال شرط نيست. (پيراهن فرزند، چشمان پدر را بينا مىكند.)
7- يوسف، علم غيب داشت وگرنه از كجا مىدانست كه پيراهن، پدر را بينا مىكند. «يَأْتِ بَصِيراً»
8- خداوند آنچه را كه روزى سبب حزن يعقوب شده بود، مايه شادى و شفاى او
«1». تفسير كبير، به نقل از تفسيرنمونه.
جلد 4 - صفحه 279
قرار داد. (پيراهن روزى سبب اندوه شد و امروز سبب شادى)*
9- فرزندان متمكن، بستگان ضعيف مخصوصاً والدين سالمند را تحت پوشش ببرند. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»
10- شرايط اجتماعى، در عمل به وظيفه اثر دارد. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» (صلهى رحم يوسف در آن شرايط به نوعى بود كه بايد فاميل به مصر بيايند.)
11- رسيدگى به بستگان با حفظ حقوق ساير مردم، لازم است. «أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ»
12- تغيير مسكن و هجرت، آثار زيادى دارد از جمله: خاطرات غمانگيز را دگرگون مىكند. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»
13- افراد خانواده و بستگان نزديك در صورت امكان نزديك هم و در كنار هم زندگى كنند. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»*
14- جوانمردى يوسف عليه السلام تا آن اندازه بود كه برادران او را تحمّل نكردند و را در چاه انداختند، ولى يوسف عليه السلام همه برادران و خانوادههايشان را دعوت كرد.
«وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»*
15- با خويشان هر چند خطاكار باشند نبايد قطع رابطه كرد. «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»*
16- براى كسانى كه زجر فراق كشيدهاند بايد به فكر رفاه بود. «أَجْمَعِينَ» ديگر يعقوب تاب فراق ندارد.
17- بهترين لطف آن است كه همه را شامل شود. «أَجْمَعِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)
خلاصه چون يوسف خود را شناساند، جوياى احوال پدر شد، گفتند:
چشمان او ضعيف شده. يوسف پيراهن از بركشيد گفت:
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا: ببريد اين پيراهن مرا. فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي: پس بيندازيد آن را به صورت پدرم. يَأْتِ بَصِيراً: مىآورد بينائى را، يعنى به بركت اين پيراهن مىرود سفيدى كه در چشمانش عارض شده و ضعف بصرش بر طرف و چشمش به اميد ديدار روشن گردد.
تفسير برهان- روايات متعدده قريب به يك مضمون وارد شده كه: «2» اين پيراهن جامه بهشتى بوده وقتى حضرت ابراهيم- عليه السّلام را خواستند به آتش اندازند جبرئيل جامه از البسه بهشتى آورد به او پوشانيد، لذا حرارت، برودت او را ضرر نرساند. وقت احتضار آن را تعويذ اسحق، و اسحق آن را تعويذ يعقوب، و يعقوب آن را تعويذ يوسف نموده بود، بوى بهشتى از آن هويدا، بر هيچ بيمارى و مبتلا و ممتحنى نرسد مگر آنكه شفا يابد.
«1» تفسير ابو الفتوح ج 6 ص 435.
«2» تفسير برهان ج 2 ص 269.
جلد 6 - صفحه 290
تنبيه: يعقوب به سبب كثرت گريه و دلتنگى، ضعف بصر پيدا نموده و به القاى پيراهن و نسيم بهشتى، شرح صدر انبساط، و فرحى شديد در قلبش ظاهر، و آن موجب تقويت روح و ازاله ضعف قواى ظاهر گردد بنابراين به قوت روحانى نقصان بصرى زائل و زيادت نورى حاصل آمد و قوانين طبيّه شاهد اين مطلب خواهد بود كه اطباء براى معالجه كسالت بدنى، مفرّحات روحى را دستور دهند، حلال نه حرام آن.
وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ: و بياوريد مرا به اهل خودتان تماما، يعنى جمله خانواده را نزد من آريد.
تبصره: اخبار يوسف به رفع ضعف چشم يعقوب به سبب القاى پيراهن، هر آينه معجزهاى بود كه بتوسط وحى آن را عالم و سپس اعلام نمود. بنا به قولى يهودا گفت: اى يوسف پيراهن خون آلود تو را پيش پدر بردهام، حال پيراهنت را به من ده تا ببرم شايد كه فرح اين تدارك آن را نمايد. يوسف پيراهن را به او داد و دويست راحله با ما يحتاج سفر به آنها تسليم، از مصر به طرف كنعان روانه شدند. در مجمع- نقل نموده كه يهودا موافقت كاروان ننمود، هفت قرص نان برداشته سر و پاى برهنه به طرف كنعان روى نهاد، و مسافت ميان كنعان و مصر هشتاد فرسخ بود. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (91) قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92)
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)
ترجمه
پس چون وارد شدند بر او گفتند اى عزيز رسيد بما و كسانمان سختى و آورديم سرمايه ناقابلى پس تمام كن براى ما پيمانه را و تصدق كن بر ما همانا خدا جزا ميدهد صدقه دهندگان را
گفت آيا دانستيد چه كرديد بيوسف و برادرش هنگاميكه
جلد 3 صفحه 173
بوديد نادانان
گفتند آيا همانا تو هر آينه تو يوسفى گفت من يوسفم و اين است برادرم بتحقيق منّت نهاد خدا بر ما همانا كسيكه پرهيزكارى كند و صبر نمايد پس همانا خدا ضايع نميكند مزد نيكوكاران را
گفتند بخدا كه بتحقيق بر گزيد تو را خدا بر ما و آنكه بوديم هر آينه خطاكاران
گفت نيست سرزنشى بر شما امروز ميآمرزد خدا شما را و او است رحم كنندهترين رحم كنندگان
ببريد پيراهن من اين را پس بيندازيدش بر روى پدرم ميگردد بينا و بياوريد نزد من خانواده خودتان را تمامى.
تفسير
- برادران بعد از امر پدر بتجسّس از حال دو فرزندش باز مسافرت بمصر نموده و وارد بر عزيز شدند و عرضه داشتند ما دچار قحطى و سختى و پريشانى شديم و ماليه ناچيز پست كمى كه قابل قبول نيست آورديم عياشى از حضرت رضا عليه السّلام روايت نموده كه آن بضاعت مقل بود كه در بلاد آنها زياد بوده و در مقابل تقاضا نمودند كه حسب المعمول هر چند پيمانه گندم بآنها در سفرهاى قبل داده ميشد داده شود بعلاوه ابن يامين بايشان مسترد گردد و بعضى گفتهاند مرادشان از تصدّق آن بود كه علاوه بر حقّشان در برابر متاعشان عزيز بآنها اضافهاى دهد و در معامله با ايشان مسامحه كند و احسان نمايد و از خدا عوض بخواهد در هر حال حضرت يوسف چون حال انكسار و تذلّل و پريشانى آنها را كه در اثر قحطى و اعراض پدر بر آنها روى داده بود مشاهده فرمود يكباره عنان تمالك را از دست داد و خود را بآنها معرّفى فرمود باين بيان كه آيا دانستيد و ديديد كه چه معاملهاى با يوسف و برادرش نموديد در زمان جوانى و نادانى و مراد گرفتن و بردن و شكنجه نمودن و در چاه انداختن و بغلامى فروختن او و تنها گذاردن بن يامين و سوء سلوك آنها با او بود بطوريكه جرئت سخن گفتن با آنها را بطور عادى نداشت و با آنها نمىنشست و غذا نميخورد و مقصود سرزنش ايشان بر اين اعمال نبود چون ظاهرا در آن زمان توبه كرده بودند ولى منظور توجّه آنها بحال خودشان و او و نتيجه اعمال قبيحه و صبر و سكون و اثباتشان در ندامت و عزمشان بر ترك معصيت و فعل طاعت بوده لذا در خاتمه تلقين عذر بآنها فرموده كه بگويند اين اعمال از جهالت و نادانى از ما بروز كرد در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه هر گناهى از بنده صادر شود اگر چه دانا باشد در آن حال كه بخاطر خود معصيت خدا را راه داده نادان است چنانچه خداوند حكايت فرموده سخن يوسف عليه السّلام را
جلد 3 صفحه 174
ببرادران خود كه فرمود آيا دانستيد چه كرديد با يوسف و برادرش وقتى نادان بوديد و نسبت جهل بآنها داده براى آنكه خودشان را در خطر معصيت خدا انداختند و حقّا هيچ نادانى و جهلى بالاتر از اين نيست كه بنده بخيال درك لذت ناچيز موقتى خود را در معرض عتاب و عذاب دائم مالك الرقاب قرار دهد و چون ايشان شناختند از اين بيان برادر خود را كه عزيز مصر شده است از روى تعجّب و براى اقرار او سؤال نمودند كه آيا تو همانا تو يوسفى و بعضى گفتهاند حضرت در وقت پرسش تاج را از سر برداشت و تبسمى فرمود كه از شعاع دندانش كه مخصوص باو بود شناخته شد آفرين بر دهان خندانش آتشين لعل و آب دندانش- و در جواب آنها فرمود بلى من يوسفم و براى مزيد تعريف و توصيف خود اشاره بابن يامين كرد و فرمود و اين برادر ابوينى من است كه خداوند منّت نهاد بر ما بسلامت و كرامت و ما را با يكديگر جمع فرمود همانا هر كه بپرهيزد از معاصى و صبر نمايد بر مصائب البتّه خداوند اجر و مزد او را ضايع و باطل نميكند و پاداش نيكوكارانرا نيكو خواهد داد در اين موقع برادران كاملا منفعل و معتذر و معترف بتقصير شدند و عرضه داشتند قسم بخدا هر آينه اختيار فرمود خدا تو را بر ما بحسن صورت و سريرت و مقام سلطنت و شأن نبوت و ما بوديم خطاكار و جفا كردار و هستيم اميدوار به گذشت تو و عفو پروردگار و حضرت در جواب فرمود تعيير و توبيخ و سرزنش و ملامتى بر شما نيست امروز كه خداوند بمن عزت و قدرت و سلطنت داده از شما گذشتم براى شكر اين نعمت و از خدا مىخواهم كه از تقصير شما بگذرد و بيامرزد و اميدوارم كه اجابت فرمايد چون ارحم الراحمين است و پيراهن بهشتى موروث از حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه حضرت يعقوب روز كه برادران او را بردند پيچيده و حرز او كرده بود بآنها داد و فرمود برويد و اين پيراهن را با خود ببريد و بيندازيد روى صورت پدرم بينا مىشود و شما با او و تمامى خانواده مراجعت بمصر نمائيد و گفتهاند از خواص اين پيراهن آن بود كه بهر مريضى مىپوشاندند شفا مىيافت و در مجمع از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه حضرت يعقوب عليه السّلام در اين سفرنامهاى بحضرت يوسف عليه السّلام نوشت و مضمون آن نامه را بتفصيل نقل نموده و اجمالش آنستكه بعد از بسمله و معرّفى از خود و بيت ابراهيم خليل الرحمن عليه السّلام مصائب وارده بر خود و شرح ابتلاء بفراق يوسف و تسلّى خاطر خود را
جلد 3 صفحه 175
بابن يامين و برائت ساحت او را از سرقت ذكر فرموده و اخيرا تقاضاى استرداد او را بخود نموده با بيانى كه موجب ترحّم و عطوفت است و آنكه برادران لدى الورود نامه را تقديم و تقاضاى تصدق بر آنها برهائى برادر را نمودند و حضرت يوسف نامه را گرفت و بوسيد و بديده گذارد و گريه كرد و سؤال مذكور در آيه را نمود و اين نامه را عياشى ره نيز از امام باقر عليه السّلام با بيان مفصّل ترى نقل نموده علاوه بر آنكه حضرت يعقوب مورد عتاب الهى شد كه چرا حاجت خود را از غير خدا طلب نموده و توبه كرد و قبول شد و مشمول مغفرت و رحمت گرديد ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
اذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلقُوهُ عَلي وَجهِ أَبِي يَأتِ بَصِيراً وَ أتُونِي بِأَهلِكُم أَجمَعِينَ (93)
فرمود يوسف ببرادران ببريد اينکه پيراهن من را پس بيندازيد بر صورت پدرم ميآيد بينا و بياوريد تمام اهل خود را نزد من همه آنها را.
اذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا اخبار بسياري از كافي كليني و بصائر الدرجات و إبن بابويه و علي إبن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كردهاند که خلاصه مفادش اينست که موقعي که حضرت ابراهيم عليه السّلام را انداختند در آتش جبرئيل پيراهني از بهشت براي او آورد از آتش نجات پيدا كرد پس از آنكه خداوند باو اسحاق را عطاء فرمود در يك لوله نقره گذاشت که تميمه ميگويند و براي چشم زخم بر گردن اطفال مياندازند که از آفات و آلام محفوظ باشد و در گردن اسحق انداخت و او هم پس از آنكه يعقوب را آورد بگردن او انداخت و يعقوب هم پس از ولادت يوسف بگردن يوسف، و در بعض اخبار ببازوي او بست و موقعي که در چاه او را انداختند او را حفظ كرد و اينکه پيراهن و لوله جزو ميراث انبياء است و رسيد بحضرت خاتم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و از آن حضرت باوصياء طيبين و الان نزد حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالي فرجه است و چون يوسف اينکه پيراهن را از آن تميمه و لوله بيرون آورد بوي او بمشام يعقوب رسيد و فرمود إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ و پرسيد از برادران كدام يك پيراهن خون آلود مرا نزد پدرم برديد و او را محزون كرديد همان پيراهن مرا ببرد نزد پدرم و بشارت سلامتي مرا باو بدهد و او را مسرور كند، يهودا گفت من بودم پيراهن را بيهودا داد و امر شد بباد صبا
جلد 11 - صفحه 268
که پيش از رسيدن بشير بيعقوب بوي يوسف را بيعقوب برسان.
فَأَلقُوهُ عَلي وَجهِ أَبِي يَأتِ بَصِيراً چون اينکه پيراهن را بر هر ذي آفتي بيندازند فوري رفع آن آفت ميشود و حضرت يوسف بوحي الهي و معجزه ميدانست از اينکه جهت خبر داد که پدرم بينا ميشود.
وَ أتُونِي بِأَهلِكُم أَجمَعِينَ نظر به اينكه هر كدام از برادران اولاد و احفاد و ازواج داشتند و جمعيت آنها زياد بودند و نظر يوسف اينکه بود که جلاء وطن كنيد و هر که را داريد بياوريد و مصر را وطن خود قرار دهيد و همين سبب شد بر اينكه بني اسرائيل توطن در مصر كردند تا زمان موسي که عده آنها بالغ بر چندين هزار شده و اوصياء حضرت ابراهيم که انبياء بني اسرائيل بودند تا زمان موسي و اوصياء موسي تا زمان عيسي و اوصياء عيسي تا زمان بعثت حضرت خاتم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم تمام انبياء بودند و بسا در يك عصر هزار نبيّ بود و اما اوصياء حضرت ابراهيم در بني اسمعيل منتهي شد بحضرت خاتم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم که آخرين آنها حضرت ابي طالب بود پس از هر دو طرف رسيد بحضرت خاتم (ص) و بني اسرائيل در قسمت مصر و فلسطين بودند و بني اسمعيل در قسمت حجاز.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 93)- در اینجا غم و اندوه دیگری بر دل برادران سنگینی میکرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجی است جانکاه برای همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمری است بر جنایت آنها، یوسف برای حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً).
«و سپس با تمام خانواده به سوی من بیایید» (وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ).
در پارهای از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسی که پیراهن شفا بخش من را نزد پدر میبرد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسی بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.
ضمنا آیات فوق این درس مهم اخلاقی و دستور اسلامی را به روشنترین وجهی به ما میآموزد که به هنگام پیروزی بر دشمن، انتقامجو و کینهتوز نباشید.
همانطور که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من در باره شما همان میگویم که برادرم یوسف در باره برادرانش به هنگام پیروزی گفت: لا تثریب علیکم الیوم: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست»!
نکات آیه
۱- یوسف(ع) ، برادرانش را با پیراهنى خاص از خویش روانه کنعان کرد. (اذهبوا بقمیصى هذا) کلمه «هذا» گویاى آن است که یوسف(ع) پیراهن خاصى را به برادرانش سپرد تا به کنعان ببرند.
۲- یوسف(ع) از برادرانش خواست پیراهن او را به صورت یعقوب(ع) بیفکنند تا بینا شود. (فألقوه على وجه أبى یأت بصیرًا) «یأت» در آیه شریفه به معناى یصیر (مى گردد و مبدل مى شود) است. جمله «فارتد بصیراً» در آیه ۹۶ مؤید این معناست. قابل ذکر است که برخى برآنند که «یأت» به معناى «مى آید» است و «بصیراً» حال مى باشد; یعنى، او به مصر مى آید در حالى که بیناست.
۳- یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) نابینا شده بود. (یأت بصیرًا)
۴- یوسف(ع) از برادرانش خواست در افکندن پیراهنش به چهره یعقوب(ع) تعجیل کرده و آن را به تأخیر نیندازند. (اذهبوا ... فألقوه على وجه أبى) برداشت فوق از حرف «فاء» در «فألقوه» استفاده شده است. «فألقوه» ; یعنى ، به مجرد رسیدن به کنعان و قبل از هر کار دیگرى چنین کنید.
۵- یوسف(ع) از نابینا شدن پدرش آگاه شده بود. (یأت بصیرًا)
۶- آگاهى یوسف(ع) از غیب و اطلاع او بر حوادثى از آینده (فألقوه على وجه أبى یأت بصیرًا) تأثیر پیراهن یوسف(ع) بر چشمان یعقوب(ع) و بینا شدن آنها ، از امور غیبى است و یوسف(ع) از آن آگاه بود.
۷- بینا شدن یعقوب(ع) به وسیله پیراهن یوسف(ع) ، کرامتى از یوسف (فألقوه على وجه أبى یأت بصیرًا) فعل «یأت» جواب امر «فألقوه» است و لذا با حرف شرطى مقدر مجزوم شده است. تقدیر کلام چنین مى باشد: «إن تلقوه على وجه أبى یأت بصیراً». این معنا گویاى تأثیر پیراهن یوسف(ع) در بینا شدن چشم یعقوب(ع) است.
۸- امکان پدیدار شدن امور خارق العاده از ناحیه پیامبران و شفا یافتن بیماران با اشیاى وابسته به آنان (اذهبوا بقمیصى هذا فألقوه على وجه أبى یأت بصیرًا)
۹- یوسف(ع) از برادران خویش خواست تمام اهل و عیالشان (خاندان یعقوب) را به مصر کوچ دهند. (وأتونى بأهلکم أجمعین)
۱۰- یوسف(ع) در حکومت مصر براى جاى دادن به یعقوب(ع) و خاندان او در آن دیار ، محدودیت و مشکلى نداشت. (وأتونى بأهلکم أجمعین)
۱۱- یارى به خویشان و وابستگان، خصلتى نیکو و از ویژگیهاى نیکوکاران است. (وأتونى بأهلکم أجمعین)
روایات و احادیث
۱۲- «عن أبى جعفر(ع) [فى قوله تعالى]: «قال ... إذهبوا بقمیصى هذا» الذى بلّته دموع عینى ... ;[۱] از امام باقر(ع) درباره سخن خداى تعالى: «قال ... إذهبوا بقمیصى هذا» روایت شده: پیراهنى که اشک هاى چشمم آن را تر کرده است ، [با خود ببرید]».
موضوعات مرتبط
- آل یعقوب: اسکان آل یعقوب در مصر ۱۰; درخواست کوچ آل یعقوب ۹
- انبیا: انبیا و امور خارق العاده ۸; انبیا و شفاى بیمار ۸
- برادران یوسف: بازگشت برادران یوسف به کنعان ۱
- خویشاوندان: امداد به خویشاوندان ۱۱
- صفات: صفات پسندیده ۱۱
- محسنان: ویژگیهاى محسنان ۱۱
- یعقوب(ع): اسکان یعقوب(ع) در مصر ۱۰; بینایى یعقوب(ع) ۲، ۷; شفاى یعقوب(ع) ۲، ۷; عوامل کورى یعقوب(ع) ۳; یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) ۳
- یوسف(ع): آثار فراق یوسف(ع) ۳; پیراهن یوسف(ع) ۱، ۲، ۴، ۱۲; خواسته هاى یوسف(ع) ۲، ۴، ۹; علم غیب یوسف(ع) ۶; فضایل یوسف(ع) ۶، ۷; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۷، ۱۲; کرامات یوسف(ع) ۷; ویژگیهاى حکومت یوسف(ع) ۱۰; یوسف(ع) و برادران ۱، ۴، ۹; یوسف(ع) و کورى یعقوب(ع) ۵
منابع
- ↑ تفسیرعیاشى ، ج ۲ ، ص ۱۹۶ ، ح ۷۹ ; نورالثقلین ، ج ۲ ، ص ۴۶۲ ، ح ۱۸۵.