گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۴۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۵: خط ۵۵:
<span id='link362'><span>
<span id='link362'><span>
==هشدار شعيب «ع» به قوم خود، از رسيدن عذاب ==
==هشدار شعيب «ع» به قوم خود، از رسيدن عذاب ==
«'''وَ يَا قَوْمِ لا يجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقى أَن يُصِيبَكم مِّثْلُ مَا أَصاب قَوْمَ نُوحٍ'''»:
«'''وَ يَا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقى أَن يُصِيبَكُم مِثْلُ مَا أَصاب قَوْمَ نُوحٍ'''»:


كلمه «'''جرم '''» - به فتحه جيم و سكون راء - (بطورى كه راغب گفته ) به معناى كندن ميوه از درخت است و به عنوان استعاره و مجاز به هر اكتساب ناپسند و مكروه نيز جرم گفته مى شود و كلمه «'''شقاق '''» به معناى مخالفت و دشمنى با يكديگر است.  
كلمۀ «جَرم» - به فتحه جيم و سكون راء - (به طورى كه راغب گفته)، به معناى كندن ميوه از درخت است، و به عنوان استعاره و مجاز به هر اكتساب ناپسند و مكروه نيز «جَرم» گفته مى شود. و كلمۀ «شِقَاق»، به معناى مخالفت و دشمنى با يكديگر است.  


و معناى آيه اين است كه: «اى مردم ! برحذر باشيد از اينكه مخالفت و دشمنيتان با من به خاطر دشمنيتان با چيزى كه شما را به آن دعوت مى كنم براى شما مصيبتى ببار بياورد، مثل آن مصيبتى كه بر سر قوم نوح رسيد و آن اين بود كه همگى غرق شدند و يا مصيبتى كه به قوم هود رسيد و آن باد عقيمى بود كه همه را در زير توده خاك دفن كرد و يا به قوم صالح رسيد كه آن عبارت بود از صيحه و رجفه».
و معناى آيه، اين است كه: «اى مردم! برحذر باشيد از اين كه مخالفت و دشمنی تان با من، به خاطر دشمنی تان با چيزى كه شما را به آن دعوت مى كنم، براى شما مصيبتى به بار بياورد، مثل آن مصيبتى كه بر سرِ قوم نوح رسيد و آن، اين بود كه همگى غرق شدند، و يا مصيبتى كه به قوم هود رسيد و آن، باد عقيمى بود، كه همه را در زير توده خاك دفن كرد، و يا به قوم صالح رسيد كه آن، عبارت بود از صيحه و رجفه».


«'''و ما قوم لوط منكم ببعيد'''» - يعنى فاصله زيادى بين زمان شما و زمان قوم لوط نيست ، چون فاصله بين دو زمان اين دو قوم كمتر از سه قرن بود، لوط معاصر با ابراهيم (عليه السلام ) و شعيب معاصر با موسى (عليه السلام) بود.
«'''وَ مَا قَومُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيد'''» - يعنى: فاصله زيادى بين زمان شما و زمان قوم لوط نيست. چون فاصله بين دو زمان اين دو قوم، كمتر از سه قرن بود. لوط، معاصر با ابراهيم «عليه السلام» و شعيب، معاصر با موسى «عليه السلام» بود.


بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «'''بعيد'''» بعد زمانى نيست بلكه بعد مكانى است ، يعنى مى خواهد بفرمايد: سرزمين قوم لوط با سرزمين شما فاصله زيادى ندارد، چون خرابه هاى شهرهاى قوم لوط كه در سرزمين سدوم (منطقه اى از ارض مقدسه ) نزديك به سرزمين مدين است.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از كلمۀ «بعيد»، بُعد زمانى نيست، بلكه بُعد مكانى است. يعنى مى خواهد بفرمايد: سرزمين قوم لوط با سرزمين شما، فاصله زيادى ندارد. چون خرابه هاى شهرهاى قوم لوط كه در سرزمين سدوم (منطقه اى از ارض مقدسه) نزديك به سرزمين مَديَن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۵۹ </center>
در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: «قوم لوط از شما دور نيستند و شما مى توانيد شهرهاى ويران و خسف شده آنان و آثارى كه از آن شهرها باقى مانده را مشاهده كنيد». ليكن سياق و زمينه گفتار آيه مساعد با اين تفسير نيست. علاوه بر اين، تفسير وقتى تمام مى شود كه بگوييم تقدير آيه «و ما مكان قوم لوط من مكانكم ببعيد» و تقدير خلاف اصل است و جز با داشتن دليل نمى شود مرتكب آن شد.
در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود:  


«'''وَ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى رَحِيمٌ وَدُودٌ'''»:
«قوم لوط از شما دور نيستند و شما مى توانيد شهرهاى ويران و خسف شده آنان و آثارى كه از آن شهرها باقى مانده را مشاهده كنيد».


در سابق درباره جمله «'''و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه '''» بحث كرديم كه مى فرمايد: از خداى تعالى درباره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او و به رسول او بسويش برگرديد زيرا خداى تعالى داراى رحمت و مودّت است و استغفار كنندگان و تائبين را رحم مى كند و دوست مى دارد.
ليكن سياق و زمينه گفتار آيه، با اين تفسير مساعد نيست. علاوه بر اين، تفسير وقتى تمام مى شود كه بگوييم تقدير آيه «وَ مَا مَكَانُ قَومٌ لُوطٍ مِن مَكَانِكُم بِبَعِيد،» و تقدير، خلاف اصل است و جز با داشتن دليل، نمى شود مرتكب آن شد.


در اين آيه نخست فرمود: «'''استغفروا ربكم '''» كه كلمه رب را به آنان منسوب كرده و به ضمير آنان اضافه نمود، آنگاه در مقام تعليل آن فرمود: براى اينكه رب من رحيم و ودود است ، ولى در اين جمله كلمه «رب» را به ضمير خودش اضافه كرد، بايد ديد چرا چنين كرده ؟ در آنجا گفته است رب شما و در اينجا گفته است رب من؟
«'''وَ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبّى رَحِيمٌ وَدُودٌ'''»:


شايد وجه آن اين باشد كه در جمله اول در اين مرحله بود كه مردم را از طرف خداى سبحان به استغفار و توبه امر كند و لازم بود در اين مرحله از ميان صفات خدايى ، صفت ربوبيت او را ذكر كند، چون ربوبيت صفتى است كه عبادت بندگان كه استغفار و توبه نيز نوعى از آن است با آن صفت ارتباط دارد و اين ربوبيت خداى تعالى را به ضمير آنان اضافه كرد و گفت : «'''ربكم - رب شما'''» تا ارتباط و عبادت آنان به ربوبيت خدا را تاءكيد كرده باشد و نيز اشاره كرده باشد به اينكه رب آنان تنها خداى تعالى است نه آن اربابهايى كه به جاى خدا براى خود گرفته اند.
در سابق، درباره جملۀ «وَ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُمّ تُوبُوا إلَيه» بحث كرديم كه مى فرمايد: از خداى تعالى، درباره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او و به رسول او، به سويش برگرديد، زيرا خداى تعالى، داراى رحمت و مودّت است و استغفار كنندگان و تائبين را رحم مى كند و دوست مى دارد.


خوب در اينجا حق كلام اين بود كه در تعليل جمله مذكور نيز كلمه رب را به ضمير آنان اضافه نموده و بگويد: «استغفروا ربكم ان ربكم رحيم ودود» ليكن از آنجايى كه اين تعليل ، ثنايى بود براى خداى تعالى و قبلا اثبات كرده بود كه او رب آنان است لذا بار ديگر لازم نبود آن را تكرار كند، بنابراين كلمه رب را بر ضمير خودش اضافه كرد تا مجموع كلام بفهماند خداى تعالى كه هم رب شما است و هم رب من خدايى است رحيم و ودود.
در اين آيه، نخست فرمود: «استَغفِرُوا رَبَّكُم»، كه كلمۀ «ربّ» را به آنان منسوب كرده و به ضمير آنان اضافه نمود. آنگاه در مقام تعليل آن فرمود: براى اين كه ربّ من، «رحيم» و «ودود» است، ولى در اين جمله، كلمۀ «رب» را به ضمير خودش اضافه كرد، بايد ديد چرا چنين كرده؟ در آن جا گفته است: «ربّ شما»، و در اين جا گفته است: «ربّ من»؟


علاوه بر اين ، اضافه دومى معناى معرفت و خبرگى را مى رساند و صحت گفتار اول را بهتر بيان مى كند چون برگشت معناى كلام به اين مى شود كه: «از پروردگار خود طلب مغفرت كنيد چون او رحيم و ودود است و چگونه چنين نباشد با اينكه او رب من است و من او را به داشتن اين دو صفت مى شناسم».
شايد وجه آن، اين باشد كه: در جملۀ اول، در اين مرحله بود كه مردم را از طرف خداى سبحان به استغفار و توبه امر كند و لازم بود در اين مرحله، از ميان صفات خدايى، صفت ربوبيت او را ذكر كند. چون ربوبيت، صفتى است كه عبادت بندگان كه استغفار و توبه نيز نوعى از آن است، با آن صفت ارتباط دارد و اين ربوبيت خداى تعالى را به ضمير آنان اضافه كرد و گفت: «رَبّكُم: رب شما»، تا ارتباط و عبادت آنان به ربوبيت خدا را تأكيد كرده باشد، و نيز اشاره كرده باشد به اين كه ربّ آنان، تنها خداى تعالى است، نه آن ارباب هايى كه به جاى خدا، براى خود گرفته اند.
 
خوب در اين جا، حق كلام اين بود كه در تعليل جمله مذكور نيز، كلمۀ «رب» را به ضمير آنان اضافه نموده و بگويد: «استَغفِرُوا رَبَّكُم إنّ رَبَّكُم رَحِيمٌ وَدُودٌ»، ليكن از آن جايى كه اين تعليل، ثنايى بود براى خداى تعالى و قبلا اثبات كرده بود كه او ربّ آنان است، لذا بارِ ديگر لازم نبود آن را تكرار كند. بنابراين، كلمۀ ربّ را بر ضمير خودش اضافه كرد تا مجموع كلام بفهماند خداى تعالى، كه هم ربّ شماست و هم ربّ من، خدايى است «رحيم» و «ودود».
 
علاوه بر اين، اضافه دومى معناى معرفت و خبرگى را مى رساند و صحت گفتار اول را بهتر بيان مى كند. چون برگشت معناى كلام، به اين مى شود كه: «از پروردگار خود طلب مغفرت كنيد، چون او، رحيم و ودود است و چگونه چنين نباشد، با اين كه او، ربّ من است و من او را به داشتن اين دو صفت مى شناسم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۰ </center>
و كلمه «ودود» بر وزن فعول از اسماى خداى تعالى است و از ماده «'''ود'''» اشتقاق يافته و كلمه: «ود» با كلمه «حب» به يك معنا است الا اينكه از موارد استعمال اين دو كلمه بر مى آيد كه ود نوع خاصى از حب است و آن حبى است كه آثار و پى آمدهايى آشكار دارد مثل ، الفت و آمد و شد و احسان به آيه زير توجه فرماييد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة».
و كلمۀ «ودود»، بر وزن «فعول»، از اسماى خداى تعالى است، و از مادۀ «وُدّ» اشتقاق يافته، و كلمۀ «وُدّ»، با كلمۀ «حبّ»، به يك معنا است، جز اين كه از موارد استعمال اين دو كلمه بر مى آيد كه «وُدّ»، نوع خاصى از «حبّ» است و آن حبّى است كه آثار و پیامدهايى آشكار دارد. مثل، الفت و آمد و شد و احسان، به آيه زير توجه فرماييد: «وَ مِن آيَاتِهِ أن خَلَقَ لَكُم مِن أنفُسِكُم أزوَاجاً لِتَسكُنُوا إلَيهَا وَ جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً».


و اگر خداى تعالى را ودود خوانده به همين جهت است كه او بندگان خود را دوست مى دارد و آثار محبت خود را با افاضه نعمتهايش بر آنان ظاهر مى سازد آن هم چه نعمتهايى كه هيچ كس نمى تواند عدد آنها را بشمارد، همچنانكه خودش فرمود: «و ان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها»، پس به اين دليل خداى تعالى نسبت به انسانها ودود است.
و اگر خداى تعالى را «ودود» خوانده، به همين جهت است كه او، بندگان خود را دوست مى دارد و آثار محبت خود را، با افاضۀ نعمت هايش بر آنان ظاهر مى سازد. آن هم چه نعمت هايى، كه هيچ كس نمى تواند عدد آن ها را بشمارد، همچنان كه خودش فرمود: «وَ إن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّهِ لَا تُحصُوهَا». پس به اين دليل، خداى تعالى، نسبت به انسان ها «ودود» است.


«'''قَالُوا يَا شعَيْب مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنرَاك فِينَا ضعِيفاً ...'''»:
«'''قَالُوا يَا شعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنرَاك فِينَا ضعِيفاً ...'''»:


آوردن كلمه «'''فقه '''» در اينجا بليغ ‌تر از كلمه «'''فهم '''» و قويتر از آن است و كلمه «'''رهط'''» به معناى قوم و عشيره است. و بعضى گفته اند: اين كلمه شامل سه نفر تا هفت و يا تا ده نفر مى شود، پس اينكه كلمه «رهط» را آوردند اشاره كرده اند به كمى قوم و خويش شعيب و اينكه قوم و خويش آن جناب كارى از دستشان بر نمى آيد و كلمه «رجم» به معناى سنگباران كردن كسى است.
آوردن كلمۀ «فقه» در اين جا، بليغ ‌تر از كلمۀ «فهم»، و قوی تر از آن است. و كلمۀ «رهط»، به معناى قوم و عشيره است. و بعضى گفته اند: اين كلمه، شامل سه نفر تا هفت و يا تا ده نفر مى شود. پس اين كه كلمۀ «رهط» را آوردند، اشاره كرده اند به كمى قوم و خويش شعيب، و اين كه قوم و خويش آن جناب، كارى از دستشان بر نمى آيد، و كلمۀ «رجم»، به معناى سنگباران كردن كسى است.


بعد از آنكه جناب شعيب (عليه السلام ) با مردم خود اجتماع كرده و آنان را با حجت خود مجاب كرد مردم ديدند در مقابل گفتار منطقى او هيچ حرف حسابى ندارند و به هيچ وجه نمى توانند از راه استدلال او را ساكت كنند لا جرم نخست گفتند كه: بسيارى از گفته هاى او براى آنان نامفهوم است و معلوم است كه اگر به راستى كلام گويندهاى براى شنونده اش مفهوم نباشد قهرا كلامى لغو و بى اثر خواهد بود و اين سخن آنان كنايه از اين بود كه اى شعيب ! تو حرفهايى مى زنى كه هيچ فايده اى در آن نيست.
بعد از آن كه جناب شعيب «عليه السلام» با مردم خود اجتماع كرده و آنان را با حجت خود مجاب كرد، مردم ديدند در مقابل گفتار منطقى او هيچ حرف حسابى ندارند، و به هيچ وجه نمى توانند از راه استدلال او را ساكت كنند. لاجرم نخست گفتند كه: بسيارى از گفته هاى او براى آنان نامفهوم است، و معلوم است كه اگر به راستى كلام گوينده اى براى شنونده اش مفهوم نباشد، قهرا كلامى لغو و بى اثر خواهد بود، و اين سخن آنان، كنايه از اين بود كه: اى شعيب! تو حرف هايى مى زنى كه هيچ فايده اى در آن نيست.
<span id='link363'><span>
<span id='link363'><span>
آنگاه دنبال آن گفتند: «و انا لنريك فينا ضعيفا - و ما تو را در بين خود ضعيف مى بينيم».
 
آنگاه دنبال آن گفتند: «وَ إنّا لَنَريكَ فِينَا ضَعِيفاً: و ما تو را در بين خود ضعيف مى بينيم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۱ </center>
يعنى اگر تو شخص نيرومندى بودى ما ناگزير مى شديم به فهم خود فشار بياوريم تا كلام نامفهوم تو را بفهميم ولى تو در بين ما نيرومند نيستى و ما مجبور نيستيم كلام نامفهوم تو را بفهميم و به فهميدن آن اهتمام ورزيم و آن را بشنويم و قبول كنيم ، بلكه ما تو را در بين خود فردى ضعيف مى دانيم كه نه به دستوراتش اعتنايى هست و نه به سخنانش.
يعنى اگر تو شخص نيرومندى بودى، ما ناگزير مى شديم به فهم خود فشار بياوريم، تا كلام نامفهوم تو را بفهميم، ولى تو در بين ما نيرومند نيستى و ما مجبور نيستيم كلام نامفهوم تو را بفهميم، و به فهميدن آن اهتمام ورزيم و آن را بشنويم و قبول كنيم، بلكه ما تو را در بين خود فردى ضعيف مى دانيم، كه نه به دستوراتش اعتنايى هست و نه به سخنانش.


و آنگاه تهديدش كردند كه: «و لو لا رهطك لرجمناك»، يعنى اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود تو را بطور يقين سنگسار مى كرديم ، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم و متعرض تو نمى شويم.  
و آنگاه تهديدش كردند كه: «وَ لَولَا رَهطُكَ لَرَجَمنَاكَ». يعنى: اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود، تو را به طور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم و متعرض تو نمى شويم.  


و اگر بستگان او را رهط (يعنى عده اى كم ) خواندند براى اين بوده كه اشاره كرده باشند به اينكه اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند هيچ باكى از بستگان او ندارند و اگر تاكنون دست به چنين كارى نزده اند در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.
و اگر بستگان او را «رهط» (يعنى عده اى كم) خواندند، براى اين بوده كه اشاره كرده باشند به اين كه اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند، هيچ باكى از بستگان او ندارند و اگر تاكنون دست به چنين كارى نزده اند، در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.


سپس دنبال آن تهديد اضافه كردند كه : «'''و ما انت علينا بعزيز'''» تا آن تهديد يعنى جمله «'''لو لا رهطك '''» را تاءكيد كرده ، فهمانده باشند كه تو در بين ما قوى نيستى و مقامى منيع ندارى ، آنقدر محترم نيستى كه رعايت جانبت از كشتنت باز بدارد نه ، اگر بخواهيم به بدترين وجه كه همان سنگسار باشد تو را مى كشيم و تنها چيزى كه تاكنون ما را از اين كار باز داشته رعايت جانب بستگان تو بوده.  
سپس دنبال آن تهديد اضافه كردند كه: «وَ مَا أنتَ عَلَينَا بِعَزِيز»، تا آن تهديد يعنى جملۀ «لَولَا رَهطُكَ» را تأكيد كرده، فهمانده باشند كه تو در بين ما قوى نيستى و مقامى منيع ندارى، آن قدر محترم نيستى كه رعايت جانبت از كشتنت باز بدارد، نه، اگر بخواهيم به بدترين وجه كه همان سنگسار باشد، تو را مى كشيم و تنها چيزى كه تاكنون ما را از اين كار باز داشته، رعايت جانب بستگان تو بوده.  


پس خلاصه گفتار اهل مدين اين شد كه خواسته بودند جناب شعيب را اهانت نموده بگويند: ما هيچ اعتنايى به تو و سخنان تو نداريم و تنها بخاطر رعايت جانب بستگانت تاكنون متعرض تو نشده ايم.
پس خلاصه گفتار اهل مَديَن، اين شد كه: خواسته بودند به جناب شعيب اهانت نموده، بگويند: ما هيچ اعتنايى به تو و سخنان تو نداريم و تنها به خاطر رعايت جانب بستگانت تاكنون متعرض تو نشده ايم.


«'''قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ اتخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِياًّ'''»:
«'''قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَ اتخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِياًّ'''»:


كلمه : «'''ظهرى '''» منسوب به ظهر - به فتحه ظاى نقطه دار - است (همچنانكه در فارسى كلمه پشتى منسوب به پشت است ) چيزى كه هست وقتى از كلمه «'''ظهر'''» منسوب مى سازند ظاى آن را كسره مى دهند و اين كلمه به معناى هر چيزى است كه انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشت كند بطورى كه بكلى از يادش ببرد، وقتى مى گويند: «'''فلان اتخذ فلانا وراء ظهريا'''» معنايش اين است كه فلانى فلان شخص را فراموش كرد و اصلا به يادش نماند و اعتنايى به وضع او نكرد.
كلمۀ «ظِهرى»، منسوب به ظُهر - به فتحه ظاى نقطه دار - است. (همچنان كه در فارسى، كلمه پشتى منسوب به پشت است). چيزى كه هست، وقتى از كلمۀ «ظهر» منسوب مى سازند، «ظاى» آن را كسره مى دهند، و اين كلمه، به معناى هر چيزى است كه انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشت كند، به طورى كه بكلّى از يادش ببرد. وقتى مى گويند: «فُلَانٌ اتَّخَذَ فُلَاناً وَرَاءَ ظِهرِيّاً»، معنايش اين است كه فلانى، فلان شخص را فراموش كرد و اصلا به يادش نماند و اعتنايى به وضع او نكرد.


و جمله مورد بحث سخن شعيب (عليه السلام ) است كه گفتار مردم را نقض كرده ، آنها گفتند: «اگر قوم و خويش تو نبود ما تو را سنگسار كرده بوديم».  
و جملۀ مورد بحث، سخن شعيب «عليه السلام» است كه گفتار مردم را نقض كرده، آن ها گفتند: «اگر قوم و خويش تو نبود، ما تو را سنگسار كرده بوديم».  


و وى در نقض گفتار آنان فرموده: چطور قوم و خويش مرا عزيز و محترم مى شماريد و جانب آنان را رعايت مى كنيد ولى خداى تعالى را عزيز نمى داند و جانبش را محترم نمى شماريد با اينكه اين منم كه از  
و وى، در نقض گفتار آنان فرموده: چطور قوم و خويش مرا عزيز و محترم مى شماريد و جانب آنان را رعايت مى كنيد، ولى خداى تعالى را عزيز نمى داند و جانبش را محترم نمى شماريد، با اين كه اين منم كه از جانب او، شما را به سوى او دعوت مى كنم؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۲ </center>
جانب او شما را بسوى او دعوت مى كنم آيا قوم و خويش من در نظر شما عزيزتر از خداى تعالى هستند و آيا شما خداى را پشت سر انداخته بكلى فراموشش كرده ايد؟ شما نبايد چنين كنيد و حق نداريد كه چنين كنيد زيرا پروردگار من بدانچه مى كنيد محيط است آن هم احاطه اى كه تمامى اشياى عالم را فرا گرفته ، هم به حسب وجود و هم به حسب علم و قدرت . اين بود معناى آيه و در اين آيه به راءى مردم مدين طعنه زده و طرز فكر آنان را سفيهانه خوانده در مقابل آنان كه در آيه قبلى طرز فكر شعيب را سست و غير قابل اعتنا دانستند.
آيا قوم و خويش من، در نظر شما عزيزتر از خداى تعالى هستند، و آيا شما خداى را پشت سر انداخته، بكلى فراموشش كرده ايد؟ شما نبايد چنين كنيد و حق نداريد كه چنين كنيد، زيرا پروردگار من بدانچه مى كنيد، محيط است، آن هم احاطه اى كه تمامى اشياى عالَم را فراگرفته. هم به حسب وجود و هم به حسب علم و قدرت.  


«'''وَ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ ...'''»:
اين بود معناى آيه. و در اين آيه، به رأى مردم «مَديَن» طعنه زده و طرز فكر آنان را سفيهانه خوانده، در مقابل آنان كه در آيه قبلى طرز فكر شعيب را سست و غيرقابل اعتنا دانستند.


در مجمع البيان گفته است كلمه «'''مكانت '''» به معناى آن حالتى است كه انسان داراى مكانت با داشتن آن حالت مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام بدهد. ولى اصل اين معنا (بطورى كه گفته است) از ماده «مكان» است و وقتى مى گوييم : «'''من مكن مكانة '''» مثل اين است كه گفته باشيم: «ضخم ضخامة» يعنى فلان كس نيرومند بر عمل شد، نيرومندى كه مافوقش تصور نمى شود و چون گفته مى شود: «تمكن من كذا» معنايش اين است كه نيروى فلانى بر فلان عمل احاطه داشت.
«'''وَ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّى عَامِلٌ ...'''»:


و جمله مورد بحث تهديدى است از جانب شعيب (عليه السلام ) به مردم مدين به شديدترين تهديدها، چون سخن او اشعار دارد بر اينكه نسبت به گفتار و تهديدش اطمينان كامل دارد و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد، پس مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند كارى را كه مى خواهند بكنند او نيز كار خود را آنچنان ادامه مى دهد ولى چيزى نخواهد گذشت كه بطور ناگهانى و بدون خبر قبلى عذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام مى فهمند عذاب ، چه كسى را خواهد گرفت ، آنان را و يا شعيب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نيز با آنان در انتظار مى نشيند و از آنان جدا نمى شود.
در مجمع البيان گفته است: كلمۀ «مكانت»، به معناى آن حالتى است كه انسان داراى مكانت، با داشتن آن حالت مى تواند كارى را كه مى خواهد، انجام بدهد. ولى اصل اين معنا (به طورى كه گفته است)، از ماده «مكان» است. و وقتى مى گوييم: «مَن مَكَّنَ مَكَانَةً»، مثل اين است كه گفته باشيم: «ضَخَمَ ضَخَامَةً». يعنى: فلان كس نيرومند بر عمل شد، نيرومندى كه مافوقش تصور نمى شود. و چون گفته مى شود: «تَمَكَّنَ مِن كَذَا»، معنايش اين است كه نيروى فلانى، بر فلان عمل احاطه داشت.


«'''وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا شعَيْباً ... جَاثِمِينَ'''»:
و جمله مورد بحث، تهديدى است از جانب شعيب «عليه السلام» به مردم «مَديَن»، به شديدترين تهديدها. چون سخن او إشعار دارد بر اين كه نسبت به گفتار و تهديدش اطمينان كامل دارد، و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد.  


در سابق بيانى كه معناى اين آيه را روشن سازد گذشت.
پس مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند، كارى را كه مى خواهند بكنند، او نيز كار خود را آن چنان ادامه مى دهد، ولى چيزى نخواهد گذشت كه به طور ناگهانى و بدون خبر قبلى، عذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام، مى فهمند عذاب، چه كسى را خواهد گرفت، آنان را و يا شعيب را؟ پس مردم در انتظار باشند، او نيز با آنان در انتظار مى نشيند و از آنان جدا نمى شود.


«'''كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ'''»:
«'''وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا شُعَيْباً ... جَاثِمِينَ'''»:
 
در سابق بيانى كه معناى اين آيه را روشن سازد، گذشت.
 
«'''كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ'''»:
 
وقتى گفته مى شود: «فُلَانٌ غَنَى فِى المَكَان». معنايش اين است كه: فلانى در فلان مكان اقامت گزيد. و جملۀ «ألَا بُعداً لِمَديَن...»، متضمن معناى لعنت است. در حقيقت فرموده: لعنت بر قوم مَديَن، همچنان كه ثمود لعنت شدند و از رحمت خدا دور گشتند.


وقتى گفته مى شود: «'''فلان غنى فى المكان '''» معنايش اين است كه فلانى در فلان مكان اقامت گزيد و جمله «'''الا بعدا لمدين ...'''» متضمن معناى لعنت است ، در حقيقت فرموده لعنت بر قوم مدين همچنانكه ثمود لعنت شدند و از رحمت خدا دور گشتند و ما در داستانهاى قبل
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵۶۳ </center>
از اين داستان مطالبى ايراد كرديم كه اين داستان نيز مشمول آن هست و معناى آيه اين است كه وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤ منين به وى را به رحمتى كه به آنها داشتيم نجات داديم و عذاب صيحه ، مردم مدين را بگرفت و صبح كردند در حالى كه جسمانى بى روح بودند و تو گويى اصلا در اين سرزمين زندگى نمى كردند فرمان ما رسيد كه لعنت بر مردم مدين ، همانطور كه ثمود لعنت شدند.
و ما در داستان هاى قبل از اين داستان مطالبى ايراد كرديم، كه اين داستان نيز مشمول آن هست، و معناى آيه، اين است كه: وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤمنان به وى را، به رحمتى كه به آن ها داشتيم، نجات داديم و عذاب صيحه، مردم مَديَن را بگرفت و صبح كردند در حالى كه جسمانى بى روح بودند، و تو گويى اصلا در اين سرزمين زندگى نمى كردند، فرمان ما رسيد كه لعنت بر مردم مَديَن، همان طور كه ثمود لعنت شدند.
<span id='link364'><span>
<span id='link364'><span>
==بحث روايتى (رواياتى ذيل آيات مربوط به شعيب «ع») ==
==بحث روايتى (رواياتى ذيل آيات مربوط به شعيب «ع») ==
در تفسير قمى آمده كه معصوم (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى حضرت شعيب (عليه السلام ) را بسوى مدين مبعوث كرد - و مدين قريه اى بوده در سر راه شام - ولى مردمش به وى ايمان نياوردند.
در تفسير قمى آمده كه معصوم (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى حضرت شعيب (عليه السلام ) را بسوى مدين مبعوث كرد - و مدين قريه اى بوده در سر راه شام - ولى مردمش به وى ايمان نياوردند.
۱۷٬۰۰۸

ویرایش