۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
==پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود == | ==پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود == | ||
«'''وَ لَمَّا فَصلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ | «'''وَ لَمَّا فَصلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنّى لاَجِدُ رِيحَ يُوسُف لَوْلا أَن تُفَنِّدُونِ'''»: | ||
كلمۀ «فصل»، به معناى قطع و انقطاع است، و كلمۀ «تفنيد»، از باب تفعيل از ماده «فَنَد» - به فتح فا و نون - به معناى ضعف رأى است، و معناى آيه، اين است كه: وقتى كاروان حامل پيراهن يوسف، از مصر بيرون شد و از آن شهر منقطع گرديد (هنوز به كنعان نرسيده)، يعقوب در كنعان، به كسانى كه از فرزندانش نزد او بودند، فرمود: | |||
من هر آينه بوى يوسف را مى | من هر آينه بوى يوسف را مى شنوم، اگر مرا به ضعف رأى نسبت ندهيد، بوى او را احساس مى كنم و چنين مى بينم كه ديدار او نزديك شده، و اگر مرا تخطئه نكنيد، جا دارد (كه شما نيز) به آنچه كه من مى يابم، اذعان و اعتقاد داشته باشيد، ليكن احتمال مى دهم كه مرا نادان شمرده، تخطئه ام كنيد، و به گفته ام معتقد نشويد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۳۵ </center> | ||
«'''قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّك لَفِى ضلَالِك الْقَدِيمِ'''»: | «'''قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّك لَفِى ضلَالِك الْقَدِيمِ'''»: | ||
كلمۀ «قديم» در مقابل «جديد»، و به معناى كهنه است، كه وجودش متقدم بر جديد است. اين جمله، كلام بعضى از فرزندان يعقوب است كه در آن ساعت حاضر بوده و در جواب پدر گفته اند. و اين، خود مى رساند كه فرزندان آن جناب در اين داستان، چه بهره زشتى داشته اند كه از همان اول داستان تا به آخر، چه اسائه ادب ها به پدر نمودند. در اول داستان گفتند: «إنَّ أبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُبِين». و در آخر گفتند: «إنَّك لَفِى ضَلَالِكَ القَدِيم». | |||
<span id='link237'><span> | <span id='link237'><span> | ||
==مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب در «انك لفى ضلالك القديم»== | ==مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب در «انك لفى ضلالك القديم»== | ||
و ظاهرا مرادشان از اين گمراهى كه در آخر گفتند، همان گمراهى است كه در اول به وى نسبت دادند، و مقصودشان از آن گمراهى محبت زياد يعقوب به يوسف است . آرى ايشان چنين معتقد بودند كه از يوسف سزاوارتر به محبتند، چون مردانى قوى هستند كه تدبير امور خانه يعقوب و دفاع از حقوق او به دست ايشان است ، اما پدرشان از راه حكمت منحرف شده دو تا بچه خردسال را كه هيچ اثرى در زندگى او ندارند در محبت بر ايشان ترجيح داده و با تمام وجودش به آن دو رو كرده ، و ايشانرا فراموش نموده ، و وقتى هم يكى از اين دو يعنى يوسف را ناپديد مى بيند آنقدر جزع و فزع ، و گريه و زارى مى كند تا آنكه هر دو چشمش نابود و پشتش خميده مى شود. | و ظاهرا مرادشان از اين گمراهى كه در آخر گفتند، همان گمراهى است كه در اول به وى نسبت دادند، و مقصودشان از آن گمراهى محبت زياد يعقوب به يوسف است . آرى ايشان چنين معتقد بودند كه از يوسف سزاوارتر به محبتند، چون مردانى قوى هستند كه تدبير امور خانه يعقوب و دفاع از حقوق او به دست ايشان است ، اما پدرشان از راه حكمت منحرف شده دو تا بچه خردسال را كه هيچ اثرى در زندگى او ندارند در محبت بر ايشان ترجيح داده و با تمام وجودش به آن دو رو كرده ، و ايشانرا فراموش نموده ، و وقتى هم يكى از اين دو يعنى يوسف را ناپديد مى بيند آنقدر جزع و فزع ، و گريه و زارى مى كند تا آنكه هر دو چشمش نابود و پشتش خميده مى شود. |
ویرایش