۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
<span id='link235'><span> | <span id='link235'><span> | ||
==بازگشت برادران نزد | ==بازگشت برادران نزد پدر، با پيراهن يوسف «ع» == | ||
در اين | در اين آيات، داستان يوسف «عليه السّلام» خاتمه مى پذيرد، و اين آيات، متضمن دستور يوسف «عليه السّلام» است كه برادران را وادار مى كند تا پيراهنش را به منزل پدر برده و به روى او بيفكنند، و او را در حالى كه ديدگانش بهبودى يافته، با همه خاندانش به مصر بياورند، و ايشان نيز چنين كردند، و در آخر، يوسف به ديدار پدر و مادر نايل آمد. | ||
«'''اذْهَبُوا بِقَمِيصى هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبى يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونى بِأَهْلِكمْ أَجْمَعِينَ'''»: | «'''اذْهَبُوا بِقَمِيصى هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبى يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونى بِأَهْلِكمْ أَجْمَعِينَ'''»: | ||
تتمه كلام يوسف است كه به برادران دستور مى دهد پيراهنش را نزد پدر ببرند، و به روى پدر بيندازند، تا | تتمه كلام يوسف است كه به برادران دستور مى دهد: پيراهنش را نزد پدر ببرند، و به روى پدر بيندازند، تا خداوند، ديدگانش را بعد از آن كه از شدت اندوه نابينا شده بود، شفا دهد. | ||
و | و اين، آخرين عنايت بى سابقه ای است كه خداوند در حق يوسف «عليه السّلام» اظهار فرمود، و مانند ساير اسبابى كه در اين سوره و اين داستان بود و بر خلاف جهتى كه طبعا جريان مى يافت، جريانش داد. ايشان مى خواستند با آن اسباب و وسايل او را ذليل كنند. خداوند هم با همان اسباب، او را عزيز كرد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۳۴ </center> | ||
و | مى خواستند از آغوش پدر به ديار غريبش بيندازند و بدين جهت در چاهش انداختند، خداوند نيز، همين سبب را سبب راه يافتنش به خانه عزيز و آبرومندترين زندگى قرار داد و در آخر، بر اريكۀ عزّت و سلطنتش نشانيد، و برادرانش را در برابر تخت سلطنتى او، ذليل و خوار نموده، به التماس و تضرع درآورد. تضرعى كه آيه «يَا أيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنَا وَ أهلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنَا بِبِضَاعَةٍ مُزجَاةٍ فَأوفِ لَنَا الكَيلَ وَ تَصَدَّق عَلَينَا إنّ اللّهَ يَجزِى المُتَصَدِّقِين»، آن را حكايت مى كند. | ||
و همچنين، همسر عزيز و زنان مصر عاشق او شدند، و با او بناى مراوده گذاشتند، تا بدين وسيله، او را در مهلكه فجور بيفكنند، ولى خداوند همين عشق ايشان را، سبب ظهور و بروز پاكى دامن و برائت ساحت و كمال عفت او قرار داد. دربار مصر، او را به زندان افكند، و خداوند همين زندان را، وسيلۀ عزّت و سلطنت او قرار داد. | |||
و | برادران آن روز كه وى را به چاه انداختند، پيراهن به خون آلوده اش را براى پدرش آورده، به دروغ گفتند مُرده، خداوند به وسيله همين پيراهن خون آلودى كه باعث اندوه و گريه و در آخر كورى او شد، چشم وى را شفا داد و روشن كرد. | ||
كوتاه سخن اين كه: تمامى اسباب، دست به دست هم دادند تا او را بى مقدار و خوار سازند، ولى چون خدا نخواست، روز به روز، بزرگتر شد. آرى، آنچه خدا مى خواست، غير آن چيزى بود كه اسباب طبيعى به سوى آن جريان مى يافت، و خدا بر كار خود غالب است. | |||
و اين كه فرمود: «وَ أتُونِى بِأهلِكُم أجمَعِين»، فرمانى است از يوسف «عليه السّلام» به اين كه خاندان يعقوب، از خود آن جناب گرفته تا اهل بيت و فرزندان و نوه ها و نتيجه هاى او، همه از دشت و هامون به شهر مصر درآمده و در آن جا منزل گزينند. | |||
<span id='link236'><span> | <span id='link236'><span> | ||
==پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود == | ==پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود == | ||
«'''وَ لَمَّا فَصلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنى لاَجِدُ رِيحَ يُوسف لَوْ لا أَن تُفَنِّدُونِ'''»: | «'''وَ لَمَّا فَصلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنى لاَجِدُ رِيحَ يُوسف لَوْ لا أَن تُفَنِّدُونِ'''»: |
ویرایش