گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵۳: خط ۵۳:
<span id='link272'><span>
<span id='link272'><span>


==حكايت دختر كشى مشركين و نكوهش آن ==
==حكايت دختر كشى مشركان و نكوهش آن ==
و معناى آيه اين است كه: وقتى براى ايشان خبر مى آوردند كه دختردار شديد از خشم سياه مى شدند، و از بدى خبرى كه آورده شده و از فشار افكار عمومى كه آن را بد مى پنداشتند پنهان گشته ، به فكر فرو مى رفتند كه آيا نگاهش بدارند و ذلت و خوارى دختر دارى را تحمل كنند و يا زنده زنده در خاك پنهانش سازند، همچنانكه عادت همه شان در باره دختران متولد شده اين بود.  
و معناى آيه اين است كه: وقتى براى ايشان خبر مى آوردند كه دختردار شديد، از خشم سياه مى شدند، و از بدى خبرى كه آورده شده و از فشار افكار عمومى كه آن را بد مى پنداشتند، پنهان گشته، به فكر فرو مى رفتند كه آيا نگاهش بدارند و ذلت و خوارى دختردارى را تحمل كنند، و يا زنده زنده در خاك پنهانش سازند، همچنان كه عادت همه شان در باره دختران متولد شده اين بود.  


و به طورى كه گفته اند: قبل از اينكه همسرشان بزايد، چاله اى مى كندند و آماده مى ساختند، همين كه مى فهميدند فرزندشان دختر است در آن چاله انداخته خاك به رويش مى ريختند، تا زير خاك جان بدهد، و اين عمل را از ترس فقر نسبت به دختران مرتكب مى شدند، كه مبادا در اثر ندارى ، كسى كه كفو آنان نيست به ايشان طمع كند.
و به طورى كه گفته اند: قبل از اين كه همسرشان بزايد، چاله اى مى كندند و آماده مى ساختند. همين كه مى فهميدند فرزندشان دختر است، در آن چاله انداخته، خاك به رويش مى ريختند، تا زير خاك جان بدهد، و اين عمل را از ترس فقر نسبت به دختران مرتكب مى شدند، كه مبادا در اثر ندارى، كسى كه كفو آنان نيست، به ايشان طمع كند.


اولين بارى كه اين رسم غلط عملى شد، در واقعه جنگ بنى تميم با كسراى ايران بود كه در آن جنگ عده اى از زنان قبيله ، اسير لشكر كسرى شدند و آنان را به اسيرى به دربار كسرى بردند، در آنجا دختران را به عنوان كنيز نگاه داشتند و پس از مدتى كه ميان دو طرف صلح بر قرار شد بنى تميم اسيران خود را مطالبه كردند، دربار كسرى آنان را مخير كرد كه مى خواهند به قبيله خود روند و اگر نه در دربار بمانند، عده اى از دختران از رفتن به قبيله خويش خوددارى نمودند، مردان قبيله غضبناك شده تصميم گرفتند از اين پس اگر دختردار شدند زنده زنده دفنشان كنند، و همين كار را كردند، قبايل ديگر نيز از آنها ياد گرفته ، كم كم اين جريان در همه جا منتشر شد، و دختركشى باب گرديد.
اولين بارى كه اين رسم غلط عملى شد، در واقعه جنگ «بنى تميم»، با كسراى ايران بود كه در آن جنگ، عده اى از زنان قبيله، اسير لشكر كسرى شدند و آنان را به اسيرى به دربار كسرى بردند. در آن جا دختران را به عنوان كنيز نگاه داشتند و پس از مدتى كه ميان دو طرف صلح بر قرار شد، بنى تميم اسيران خود را مطالبه كردند.  


مقصود از حكم در جمله «ألا ساء ما يحكمون» همان حكمى بود كه مى گفتند: دختران ، مال خدا و پسران مال خود ما، نه اينكه در واقع پسران را عزيز و دختران را خوار پنداشته باشند بلكه معناى حكم مذكورشان اين بود كه هر چه به عقيده خودشان دوست نمى دارند مال خدا، و هر چه دوست مى دارند مال خودشان باشد.
دربار كسرى آنان را مخير كرد كه مى خواهند به قبيله خود روند و اگر نه در دربار بمانند. عده اى از دختران از رفتن به قبيله خويش خوددارى نمودند. مردان قبيله غضبناك شده، تصميم گرفتند از اين پس، اگر دختردار شدند، زنده زنده دفنشان كنند. و همين كار را كردند. قبايل ديگر نيز از آن ها ياد گرفته، كم كم اين جريان در همه جا منتشر شد، و دختركشى باب گرديد.


بعضى گفته اند: مراد از حكم، حكم به وجوب دختركشى ، و لزوم آن است و استدلالشان اين است كه در نگهدارى دختران ، خوارى و آبروريزى است. وليكن وجه اول با آيه بعدى موافق تر است.
مقصود از حكم در جملۀ «ألَا سَاءَ مَا يَحكُمُون»، همان حكمى بود كه مى گفتند: دختران، مال خدا و پسران مال خود ما. نه اين كه در واقع پسران را عزيز و دختران را خوار پنداشته باشند، بلكه معناى حكم مذكورشان، اين بود كه هرچه به عقيده خودشان دوست نمى دارند، مال خدا، و هرچه دوست مى دارند، مال خودشان باشد.


«'''لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ مَثَلُ السوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الاَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ'''»:
بعضى گفته اند: مراد از «حكم»، حكم به وجوب دختركشى، و لزوم آن است و استدلالشان، اين است كه در نگهدارى دختران، خوارى و آبروريزى است. وليكن وجه اول با آيه بعدى، موافق تر است.


«مثل» به معناى صفت است، و اگر مثل هاى معروف را هم مثل گفته اند چون صفتى است كه در زبانها می گردد، و در هر جاى مناسب و مشابهى به ميان مى آيد.
«'''لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الاَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ'''»:
 
«مَثَل»، به معناى صفت است، و اگر مَثَل هاى معروف را هم «مَثَل» گفته اند، چون صفتى است كه در زبان ها می گردد، و در هر جاى مناسب و مشابهى به ميان مى آيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۰۲ </center>
كلمه «سوء» - به فتح سين و سكون واو - مصدر «ساء - يسوء» است ، همچنانكه كلمه «سوء» - به ضم سين - اسم مصدر است، و اضافه مثل به سوء تنويع را افاده مى كند چون هر چيزى كه وصف مى شود و مثل آورده مى شود، دو قسم است: يا از جهت خوبيش ‍ توصيف مى شود، و يا از جهت بديش ، پس مثل هم دو جور است ، مثل حسن و مثل سوء.
كلمه «سَوء» - به فتح سين و سكون واو - مصدر «سَاء - يَسُوءُ» است، همچنان كه كلمۀ «سُوء» - به ضمّ سين - اسم مصدر است، و اضافه «مَثَل: به «سَوء»، تنويع را افاده مى كند. چون هر چيزى كه وصف مى شود و مَثَل آورده مى شود، دو قسم است: يا از جهت خوبی اش توصيف مى شود، و يا از جهت بدی اش. پس «مَثَل» هم، دو جور است: مَثَل حَسَن و مَثَل سُوء.
<span id='link273'><span>
<span id='link273'><span>
==ايمان به آخرت منبع همه خيرات و بركات و ايمان نداشتن به آخرت، ريشه همه گناهان است ==
==ايمان به آخرت منبع همه خيرات و بركات و ايمان نداشتن به آخرت، ريشه همه گناهان است ==
و حسن و قبح هم گاهى از جهت خلقت است، يعنى خلقت يكى خوب و خلقت ديگرى بد است، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، مانند خوشگلى و بدگلى، و گاهى بخاطر عمل اختيارى انسان است ، مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ، عقل بشر هم تنها آن خوبى و بدى را سزاوار مدح و ذم مى داند كه اختيارى انسان باشد، نه قسم اول را، و بنابراين ، مدح در حقيقت روى آن عملى دور مى زند كه فطرت بشر، آن را نيكو دانسته و انسان را به انجام آن فرمان مى دهد، چون آن را مايه رسيدن به سعادت زندگى تشخيص داده است ، همچنانكه مذمت، روى ترك چنين عملى دور مى زند، و اين حسن و قبح همان فطرياتى است كه دين حق، متضمن آن است و معلوم است كه طبع انسانى را غير از ترس از عذاب اليم و مؤاخذه شديد و يقين به وقوع آن، چيزى از ارتكاب عمل زشت بازش نمى دارد و صرف مذمت ، جلوگير او نمى شود، براى اينكه مذمت تا وقتى است كه عمل عمومى نشده باشد، ولى وقتى عمومى و رسم شد ديگر زشت نيست.
و حسن و قبح هم گاهى از جهت خلقت است، يعنى خلقت يكى خوب و خلقت ديگرى بد است، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، مانند خوشگلى و بدگلى، و گاهى بخاطر عمل اختيارى انسان است ، مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ، عقل بشر هم تنها آن خوبى و بدى را سزاوار مدح و ذم مى داند كه اختيارى انسان باشد، نه قسم اول را، و بنابراين ، مدح در حقيقت روى آن عملى دور مى زند كه فطرت بشر، آن را نيكو دانسته و انسان را به انجام آن فرمان مى دهد، چون آن را مايه رسيدن به سعادت زندگى تشخيص داده است ، همچنانكه مذمت، روى ترك چنين عملى دور مى زند، و اين حسن و قبح همان فطرياتى است كه دين حق، متضمن آن است و معلوم است كه طبع انسانى را غير از ترس از عذاب اليم و مؤاخذه شديد و يقين به وقوع آن، چيزى از ارتكاب عمل زشت بازش نمى دارد و صرف مذمت ، جلوگير او نمى شود، براى اينكه مذمت تا وقتى است كه عمل عمومى نشده باشد، ولى وقتى عمومى و رسم شد ديگر زشت نيست.
۱۶٬۳۳۸

ویرایش