گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۳: خط ۳۳:
مثلا اگر زيد، خودش را بزند، گفته نمى شود: «زَيدٌ ضَرَبَهُ: زيد، زد خودش را». و باز گفته نمى شود: «أنتَ ضَرَبتَكَ: تو زدى خودت را». و اگر او بر خويشتن خشم بگيرد، گفته نمى شود: «زَيدٌ غَضِبَ عَلَيه: زيد خشم گرفت بر خودش»، بلكه فاصله آورده، مى گويند: «زَيدٌ ضَرَبَ نَفسَهُ: زيد نفس خودش را زد».  
مثلا اگر زيد، خودش را بزند، گفته نمى شود: «زَيدٌ ضَرَبَهُ: زيد، زد خودش را». و باز گفته نمى شود: «أنتَ ضَرَبتَكَ: تو زدى خودت را». و اگر او بر خويشتن خشم بگيرد، گفته نمى شود: «زَيدٌ غَضِبَ عَلَيه: زيد خشم گرفت بر خودش»، بلكه فاصله آورده، مى گويند: «زَيدٌ ضَرَبَ نَفسَهُ: زيد نفس خودش را زد».  


و در جمله نافيه گفته مى شود: «مَا ضَرَبَ زَيدٌ إلّا إيَّاهُ: زيد نزد، مگر خودش ‍را»، و «زَيدٌ غَضَبَ عَلَى نَفسِهِ: زيد بر نفس خود خشم گرفت». يا «زَيدٌ مَا غَضِبَ إلّا عَلَيه: زيد غضب نكرد، مگر بر خودش». و اين قاعده در همه جا جريان دارد، مگر در باب «ظن» و ملحقات آن. مانند «فقد» و «عدم» كه در آن ها جايز است فعل بدون فاصله، ضمير فاعل خود را مفعول بگيرد. مانند: «زَيدٌ ظَنَّهُ قَوِيّاً: زيد پنداشتش توانا». يعنى خودش را.
و در جمله نافيه گفته مى شود: «مَا ضَرَبَ زَيدٌ إلّا إيَّاهُ: زيد نزد، مگر خودش ‍را»، و «زَيدٌ غَضِبَ عَلَى نَفسِهِ: زيد بر نفس خود خشم گرفت». يا «زَيدٌ مَا غَضِبَ إلّا عَلَيه: زيد غضب نكرد، مگر بر خودش». و اين قاعده در همه جا جريان دارد، مگر در باب «ظن» و ملحقات آن. مانند «فقد» و «عدم» كه در آن ها جايز است فعل بدون فاصله، ضمير فاعل خود را مفعول بگيرد. مانند: «زَيدٌ ظَنَّهُ قَوِيّاً: زيد پنداشتش توانا». يعنى خودش را.


بنابراين، اگر جملۀ «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، عطف به جملۀ «لِلّهّ البَنَات» باشد، مى بايستى گفته باشد: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ لِأنفُسِهِم مَا يَشتَهُون: براى خدا دختران قرار دادند و براى خودشان آنچه خواستند».  
بنابراين، اگر جملۀ «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، عطف به جملۀ «لِلّهِ البَنَات» باشد، مى بايستى گفته باشد: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ لِأنفُسِهِم مَا يَشتَهُون: براى خدا دختران قرار دادند و براى خودشان آنچه خواستند».  


(و چون چنين نفرمود، ناگزير بايستى بگوييم: جملۀ دوم، عطف است بر «يَجعَلُون»، و همان طور كه گفتيم، كلمۀ «مَا يَشتَهُون»، مبتدايى است كه عقب تر از خبر آمده، و كلمۀ «لَهُم»، خبرى است كه جلوتر ذكر شده، و تقدير كلام چنين است: «وَ يَجعَلُونَ لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ مَا يَشتَهُونَ لَهُم»: قرار دادند دختران را براى خدا و آنچه مى خواهند براى خود). اين بود خلاصه كلام آن مفسر.
(و چون چنين نفرمود، ناگزير بايستى بگوييم: جملۀ دوم، عطف است بر «يَجعَلُون»، و همان طور كه گفتيم، كلمۀ «مَا يَشتَهُون»، مبتدايى است كه عقب تر از خبر آمده، و كلمۀ «لَهُم»، خبرى است كه جلوتر ذكر شده، و تقدير كلام چنين است: «وَ يَجعَلُونَ لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ مَا يَشتَهُونَ لَهُم»: قرار دادند دختران را براى خدا و آنچه مى خواهند براى خود). اين بود خلاصه كلام آن مفسر.
خط ۴۱: خط ۴۱:
وليكن حق مطلب اين است كه: التزام به اين قاعده در جايى است كه اگر رعايت نشود، خواننده يا شنونده، به اشتباه بيفتد. علاوه بر اين، در آيه مورد بحث فاصله آمده و آن حرف جر «لام» است، و همين مقدار فاصله كافى است. به شهادت اين كه در قرآن، به همين فاصله اكتفاء شده و فرموده: «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخلَةِ». و نيز فرموده: «وَ اضمُم إلَيكَ جَنَاحَكَ».  
وليكن حق مطلب اين است كه: التزام به اين قاعده در جايى است كه اگر رعايت نشود، خواننده يا شنونده، به اشتباه بيفتد. علاوه بر اين، در آيه مورد بحث فاصله آمده و آن حرف جر «لام» است، و همين مقدار فاصله كافى است. به شهادت اين كه در قرآن، به همين فاصله اكتفاء شده و فرموده: «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخلَةِ». و نيز فرموده: «وَ اضمُم إلَيكَ جَنَاحَكَ».  


بعضى از مفسران، اصلا اين قاعده را قبول نكرده و رد نموده اند، و به همين دو آيه اى كه آورديم، استدلال كرده اند، و از گفتار مفسر مزبور، جواب هاى ديگرى داده اند، كه چون حاجتى به ذكر آن ها نبود، از ايرادش صرفن ظر نموديم. خواننده مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.
بعضى از مفسران، اصلا اين قاعده را قبول نكرده و رد نموده اند، و به همين دو آيه اى كه آورديم، استدلال كرده اند، و از گفتار مفسر مزبور، جواب هاى ديگرى داده اند، كه چون حاجتى به ذكر آن ها نبود، از ايرادش صرف نظر نموديم. خواننده مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.


«'''وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ'''»:
«'''وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ'''»:


مقصود از «إسوداد وجه» و سياه شدن روى، به طور كنايه، خشمناك شدن است. و «كظيم»، به كسى گويند كه اندوه و خشم خود را فرو ببرد. و جمله مورد بحث، حاليه است. يعنى اين كه گفتيم دختران را به خدا نسبت مى دادند و در حالى چنين می كردند كه وقتى مژده بر ايشان مى آوردند كه همسرت دختر آورده، رويش از خشم سياه مى شد، و خشم خود را فرو مى برد.
مقصود از «إسوداد وجه» و سياه شدن روى، به طور كنايه، خشمناك شدن است. و «كظيم»، به كسى گويند كه اندوه و خشم خود را فرو ببرد. و جمله مورد بحث، حاليه است. يعنى اين كه گفتيم دختران را به خدا نسبت مى دادند و در حالى چنين می كردند كه وقتى مژده بر ايشان مى آوردند كه همسرت دختر آورده، رويش از خشم سياه مى شد، و خشم خود را فرو مى برد.
۱۶٬۳۳۸

ویرایش