۱۶٬۸۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۲ </center> | ||
پس ادريس همواره از او پرسش ها مى | پس ادريس همواره از او پرسش ها مى كرد. از آن جمله، يكى اين بود كه: تو گفتى گرامى ترين فرشتگان نزد ملك الموت هستى، و بيش از سايرين نزد او مكان و منزلت دارى. حال با چنين منزلتى نزد او، برايم شفاعت كن تا اجل مرا تأخير بيندازد تا بيش از پيش، به شكر و عبادت خدا بپردازم. | ||
فرشته گفت: خداوند اجل هيچ كس را تأخير نمى اندازد. ادريس گفت: بله، وليكن اين را بيشتر دوست دارم. گفت: بسيار خوب، من با او گفتگو مى كنم، و قول مى دهم كه آنچه بتواند درباره يكى از بنى آدم انجام دهد، درباره تو انجام دهد. | |||
پس فرشته ادريس را حمل كرده، به آسمان برد، و در جايى كه آفتاب طلوع مى كند، نهاد، و خودش نزد مَلَك الموت آمده و حاجت ادريس را به عرض رساند و شفاعتش كرد. | |||
ملك الموت گفت : پس | ملك الموت گفت من چنين اختيارى ندارم، ولى تنها اين احسان را مى توانم در حق او بكنم، كه اگر دوست بدارد، بگويم چه وقت اجلش مى رسد. گفت: بگو. پس ملك الموت به دفتر خود نگاهى كرده، گفت: اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمى ميرد. چون او را مى بينم كه در محل طلوع آفتاب مى ميرد. فرشته گفت: اتفاقا من او را در همان جا گذاشته و نزد تو آمده ام. | ||
ملك الموت گفت: پس برگرد كه گمان نمى كنم، او را زنده ببينى. زيرا به خدا سوگند چيزى از اجل او باقى نمانده. پس فرشته برگشت و او را مُرده يافت. | |||
و | اين روايت را الدرالمنثور نيز، از ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم، از ابن عباس، از كعب روايت كرده. چيزى كه هست، در روايت كعب آمده: فرشته اى كه بر ادريس در آمد، همان فرشته اى بوده كه همواره عمل ادريس را بالا مى برده. | ||
و ابن ابى | و نيز در آن آمده كه: همه روزه از ادريس عملى بالا مى برده، كه معادل عمل همه اهل زمين و معاصران وى بوده است، و از اين جهت از ادريس بسيار خوشش آمده، از خدا درخواست اجازه كرد تا بر زمين وارد شود و با ادريس بناى رفاقت بگذارد، و پس از كسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت كرد... | ||
و ابن ابى حاتم، به طريقى ديگر، اين روايت را از ابن عباس نقل كرده، و در آن آمده كه: ادريس در ميان دو بال فرشته نامبرده از دنيا رفته است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۳ </center> | ||
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر، از | و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عمر، مولاى غفره، و او، بدون ذكر سند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه از ادريس به تنهایى عمل و عبادتى بالا مى رفته، كه معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است. ملك الموت فرشته مأمور - از او خوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمين نازل شود و با او همنشين گردد. خداى تعالى اجازه اش داد. | ||
پس فرشته و ادريس در زمين به سير و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادريس از عبادت رفيقش خوشش آمد چون ديد كه اصلا از عبادت خسته و كسل نمى شود، از او سببش را پرسيد، و اصرار كرد، فرشته خود را معرفى كرد، معلوم شد كه همان ملك الموت | پس فرشته و ادريس در زمين به سير و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادريس از عبادت رفيقش خوشش آمد چون ديد كه اصلا از عبادت خسته و كسل نمى شود، از او سببش را پرسيد، و اصرار كرد، فرشته خود را معرفى كرد، معلوم شد كه همان ملك الموت است، و چون از عبادت وى خوشش آمده، از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وى را به او بدهد. | ||
ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر | ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر نيست، بلكه ملك الموت است، سه حاجت درخواست كرد: اول اين كه ساعتى او را قبض روح كند و دوباره جانش را برگرداند. ملك الموت با كسب اجازه از خداى تعالى، اين كار را كرد. دوم اين كه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ را به او نشان دهد. | ||
ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام | ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام داد. سوم اين كه بهشت را به او نشان دهد. آن را نيز انجام داد، و وقتى كه ادريس داخل بهشت شد و از ميوه هاى آن خورد و از آبش آشاميد، ملك الموت گفت: حال بيا تا بيرون رويم، همه حوائجت را بر آوردم. | ||
ادريس از بيرون شدن امتناع ورزيد و به يكى از درخت هاى بهشتى چسبيد كه به هيچ وجه بيرون نمى آيم، و در مقام احتجاج گفت: مگر غير اين است كه هر كسى بايد مرگ را بچشد؟ من كه چشيده ام، و مگر غير از اين است كه هر كسى بايد وارد جهنم شود، من كه وارد آن نيز شده ام، و مگر غير اين است كه هر كس وارد بهشت شود، ديگر بيرون نمى آيد؟ پس من بيرون نمى آيم. | |||
اين روايت را عرائس نيز | ملك الموت در جوابش عاجز گشت. خداى تعالى، به ملك الموت فرمود: ادريس عاجزت كرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند. و به همين جهت، ادريس در بهشت باقى ماند. | ||
اين روايت را عرائس نيز آورده، و آن را از وهب نقل كرده، و در آخر روايت او، اين اضافه آمده است: «پس ادريس در آن جا زنده است. گاهى در آسمان چهارم خداى را بندگى مى كند، و گاهى در بهشت به تنعم مى پردازد». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۴ </center> | ||
ديگرى درشت تر بود، و در سينه | و در مستدرك حاكم، از سمره روايت مى كند كه گفت: ادريس، مردى سفيدروى، بلندقامت، تنومند، فراخ سينه، بدنش كم موى، سرش پر موى بود، و يكى از دو چشمش از ديگرى درشت تر بود، و در سينه لكّه سفيدى داشت كه برص نبود، و چون خداى تعالى، جور و عداوت مردم را ديد و ديد كه از اوامرش سرپيچى مى كنند، ادريس را به آسمان ششم برد. و اين كه در قرآن فرموده: «وَ رَفَعنَاهُ مَكَاناً عَلِيّا»، اشاره به همين است. | ||
مؤلف: هيچ نقاد با بصيرت شك نمى كند در اين كه اين روايات، از اسرائيلياتى است كه دست جعالان حديث، آن را در ميان روايات ما وارد كرده است. براى اين كه با هيچ يك از موازين علمى و اصول مسلّم دين سازگارى ندارد. | |||
۳ - ادريس «عليه السلام»، «هرمس» نيز نام داشته. زيرا «قفطى»، در كتاب اخبار العلماء باخبار الحكماء، در شرح حال ادريس مى گويد: | |||
حكماء در محل ولادت و منشأ و استاد ادريس قبل از نبوتش اختلاف كرده اند. فرقه اى گفته اند: در مصر به دنيا آمد، و او را «هرمس الهرامسه» ناميدند، و مولدش در «منف» بوده. | |||
و نيز گفته اند كه: كلمه «هرمس»، عربى ارميس يونانى است، و «ارميس»، به زبان يونانى، به معناى عطارد است. | |||
بعضى ديگر گفته اند: نام او به زبان يونانى، «طرميس» و به زبان عبرى «خنوخ» بود كه معرب آن «اخنوخ» شده، و خداى عزوجل، او را در كتاب عربى مبينش «ادريس» ناميده. | |||
همين صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذيمون بوده. بعضى گفته اند: اغثاذيمون مصرى بوده، ولى نگفته اند كه اين شخص چكاره بوده است. فقط گفته اند: اغثاذيمون، يكى از انبياى يونانيان و مصريان بود. و نيز او را «اورين» دوم خوانده اند، و ادريس نزد ايشان، اورين سوم بوده. و معناى كلمه «غوثاذيمون»، خوشبخت است. | |||
آن وقت گفته اند: «هرمس»، از مصر بيرون رفته و همه زمين را گردش كرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز، هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود. | |||
فرقه ديگرى گفته اند كه: «ادريس»، در بابل به دنيا آمده و نشو و نما كرد، و او در اول عمرش، از شيث بن آدم، كه جدّ جدّ پدرش بود، درس گرفت. چون ادريس پسر يارد، و او پسر مهلائيل، و او پسر قينان، و او پسر انوش، و او پسر شيث است. شهرستانى گفته: اغثاذيمون، همان شيث است. | |||
و چون ادريس بزرگ شد، خداوند او را به افتخار نبوت مفتخر ساخت. پس مفسدان از بنى آدم را از مخالفت با شريعت آدم و شيث نهى مى كرد. اندكى اطاعتش كردند، اما بيشتر مردم مخالفتش نموده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۵ </center> | ||
كرده | پس تصميم گرفت از ميان آنان كوچ كند. به آنان كه اطاعتش كرده بودند، دستور داد آماده كوچ باشند. برايشان گران آمد كه از وطن هاى خود چشم بپوشند. ناگزير گفتند: اگر كوچ كنيم، ديگر كجا مانند بابل نهرى خواهيم يافت؟ (بابل به زبان سريانى، به معناى نهر است) و گويا مقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده. ادريس گفت: اگر براى خاطر خدا مهاجرت كنيم، خداوند نهرى غير آن روزيمان خواهد كرد. | ||
پس ادريس با ايشان بيرون شده و رفتند تا به اين | پس ادريس با ايشان بيرون شده و رفتند تا به اين اقليم، كه اقليم «بابليونش» مى نامند، رسيدند. پس رود نيل و دشتى خالى از سكنه را ديدند. ادريس، كنار نيل ايستاده، مشغول تسبيح خدا شد، و به جماعت خود گفت: بابليون. | ||
و در معناى اين گفته | و در معناى اين گفته وى، اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: يعنى چه نهر بزرگى است. بعضى ديگر گفته اند: يعنى نهرى مانند نهر شما است. بعضى گفته اند: نهرى پر بركت است. | ||
و بعضى ديگر گفته اند: كلمه «يون» در زبان سريانى، معناى صيغه افعل در عربى را مى دهد، كه به معناى برتر است. يعنى اين نهر بزرگتر است و به همين مناسبت، آن وادى و اقليم در ميان همه امت ها به نام «بابليون» معروف شد. غير از عرب، كه آن را «مصر» خوانده اند كه منسوب است به مصر، پسر حام، كه بعد از واقعه طوفان نوح، آن جا نزول كرد، (و خدا به همه اين ها داناتر است). | |||
و اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس | ادريس و همراهانش در مصر رحل اقامت افكنده، خلايق را به معروف امر، و از منكرات نهى مى كرد، و به اطاعت خداى عزوجل دعوت مى كرد. مردم زمان او، با هفتاد و دو زبان حرف مى زدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعليم داده بود، تا هر فرقه اى از ايشان را با زبان خودش تعليم دهد. | ||
و علاوه بر اين ها، آداب و طريقه نقشه كشى براى شهرسازى را به ايشان بياموخت. دانشجويان از هر ناحيه اى گردش جمع شدند، و به ايشان سياست مدنيت بياموخت و قواعد آن را برايشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى كه بودند، به سرزمين خود برگشته و شهرهايى ساختند، تا آن جا كه در عهد وى، و به وسيله شاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، كه از همه كوچكترش «رها» بود، و ادريس به آنان علوم را بياموخت. | |||
و اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس بود. چون خداى عزوجل، سر فلك و تركيب آن، و نقطه هاى اجتماع كواكب را در آن فلك به او فهمانده بود. و نيز علم عدد سنين و حساب را به او داده بود. و اگر اين نبود و ادريس در اين علم فتح باب نمى كرد، هرگز خاطر بشر به اين معنا خطور نمى كرد، كه در مقام سرشمارى ستارگان بر آيد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۶ </center> | ||
پا | ادريس «عليه السلام» براى هر امتى در هر اقليمى، سنتى شايسته آن امت و آن اقليم به پا داشت، و زمين را به چهار قسمت تقسيم نموده، براى هر قسمتى پادشاهى مقرر كرد، تا به سياست و اداره امور آن جا و آباديش قيام نمايد، و هر پادشاهى را مأمور كرد تا اهل اقليم خود را به شريعتى كه بعدا اسم بعضى از آن ها را مى بريم، ملزم سازد. | ||
اسماء آن پادشاهان، كه زمامدار زمين بودند، بدين قرار بود: | |||
اول «ايلاوس»، كه به زبان عربى، به معناى رحيم است. دوم «اوس». سوم «سقلبيوس».، چهارم «اوس آمون». | |||
و بعضى گفته اند: «ايلاوس آمون». بعضى ديگر نام او را «يسيلوخس»، كه همان «آمون ملك» باشد، دانسته اند. اين بود آن مقدار از كلام «قفطى»، در كتاب «اخبار العلماء باخبار الحكماء»، كه مورد حاجت ما بود. | |||
و اين احاديث و اخبار، همه به | و اين احاديث و اخبار، همه به ماقبل تاريخ منتهى مى شود، و آن طور كه بايد نمى شود، بدان اعتماد كرد. چيزى كه هست، همين كه مى بينيم نام او در عربى، جيلا بعد جيل، (جيل: يك صنف از مردم اهل يك زمان)، در ميان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت ياد مى كنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود كشف مى كند از اين كه او از قديمى ترين پيشوايان علم بوده، كه نطفه و بذر علوم را در ميان بشر پاشيده و افكار بشرى را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و يا آن جناب اولين مبتكر ايشان بوده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۷ </center> | ||
<span id='link78'><span> | <span id='link78'><span> |
ویرایش