گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
<span id='link55'><span>
<span id='link55'><span>


==معناى مختار بودن انسان و بيان اينكه او در برابر اراده تكوينى و تشريعى خدا اختيارى ندارد ==
==انسان مختار، در برابر اراده تكوينى و تشريعى خداوند، اختيارى ندارد ==
از سوى ديگر هيچ شكى نيست در اينكه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجام مى دهد اختيار تكوينى دارد، البته نه اينكه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يكى از اجزاء سلسله علل است ، اسباب و علل خارجى نيز در محقق شدن افعال اختيارى او دخيلند، مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاى اختيارى اوست ، هم اختيار او در آن دخيل است ، و هم وجود طعام در خارج ، و هم اينكه طعام مفروض طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد، و هم اينكه اين طعام در دسترس و نزديك او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى كه همه در اين عمل اختيارى ، يعنى خوردن آدمى دخيلند، فراهم باشند
از سوى ديگر، هيچ شكى نيست در اين كه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجام مى دهد، اختيار تكوينى دارد. البته نه اين كه اختيارش مطلق باشد. چون اختيار او، يكى از اجزاء سلسله علل است. اسباب و علل خارجى نيز، در محقق شدن افعال اختيارى او دخيل اند.


پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيار آدمى است ، و در عين حال دخيل در فعل اختيارى اوست ، و خداى سبحان در راس همه اين اسباب است ، و همه آنها حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مى شود، چون اوست كه آدمى را موجودى مختار خلق كرده ، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش ‍ را
مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاى اختيارى اوست، هم اختيار او در آن دخيل است، و هم وجود طعام در خارج، و هم اين كه طعام مفروض، طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد. و هم اين كه اين طعام، در دسترس و نزديك او باشد. و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى، كه همه در اين عمل اختيارى، يعنى خوردن آدمى دخيل اند، فراهم باشند.


از سوى ديگر انسان خود را بطبع مختار مى داند به اختيار تشريعى به اينكه كارى را انجام دهد و يا ترك كند، يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى قانونا هم خود را مختار مى داند، (لذا اگر كار نيكى كرد سزاوار مدحش ‍ مى دانند، و مى گويند مختار بوده ، و اگر كار نيكى را ترك كرد سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اينكه مجبور بوده ) و كسى از هم نوعش نمى تواند او را مجبور به كارى ، و يا ممنوع از كارى بكند، چون بنى نوع او نيز مانند او انسانند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك و اختياردار او بوده باشند، و اين همان است كه مى گويند: انسان بالطبع حر و آزاد است
پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان، موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيار آدمى است، و در عين حال، دخيل در فعل اختيارى اوست، و خداى سبحان، در رأس همه اين اسباب است، و همه آن ها، حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مى شود. چون اوست كه آدمى را موجودى مختار خلق كرده. هم او را خلق فرموده و هم اختيارش ‍ را.


مقصود از اينكه فرمود: ((ما كان لهم الخيرة ((
از سوى ديگر، انسان خود را به طبع مختار مى داند به اختيار تشريعى، به اين كه كارى را انجام دهد و يا ترك كند. يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى، قانونا هم خود را مختار مى داند. (لذا اگر كار نيكى كرد، سزاوار مدحش مى دانند، و مى گويند مختار بوده. و اگر كار نيكى را ترك كرد، سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اين كه مجبور بوده). و كسى از همنوعش نمى تواند او را مجبور به كارى، و يا ممنوع از كارى بكند. چون بنى نوع او نيز، مانند او انسان اند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك و اختياردار او بوده باشند، و اين، همان است كه مى گويند: «انسان، بالطبع حرّ و آزاد است».


پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آنكه خودش به اختيار خود چيزى از خود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك حريت خود را از دست بدهد، همچنان كه يك انسان اجتماعى نسبت به موارد سنت ها و قوانين جارى در اجتماعش حريت و آزادى ندارد، چون كه داخل در اجتماع است ، و آنچه از سنن و قوانين ، چه دينى و چه اجتماعى ، در اجتماع جريان دارد، امضاء كرده است
پس انسان فى نفسه، حرّ و بالطبع مختار است، مگر آن كه خودش به اختيار خود، چيزى از خود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك، حريت خود را از دست بدهد. همچنان كه يك انسان اجتماعى، نسبت به موارد سنت ها و قوانين جارى در اجتماعش، حريت و آزادى ندارد. چون كه داخل در اجتماع است، و آنچه از سنن و قوانين، چه دينى و چه اجتماعى، در اجتماع جريان دارد، امضاء كرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۸ </center>
و نيز دو صف لشكر كه با يكديگر جنگ مى كنند، از همان اول هر يك ديگرى را، نسبت به آنچه كه يكى از ديگرى به دست آورد، مالك دانسته ، و اختيار خود را از آن سلب كرده ، و به همين جهت است كه طرف غالب مى تواند با اسيرانى كه از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بكند
و نيز دو صف لشكر كه با يكديگر جنگ مى كنند، از همان اول، هر يك ديگرى را، نسبت به آنچه كه يكى از ديگرى به دست آورد، مالك دانسته، و اختيار خود را از آن سلب كرده. و به همين جهت است كه طرف غالب مى تواند با اسيرانى كه از طرف مغلوب گرفته، هرچه بخواهد بكند.


و نيز اجيرى كه عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، يعنى خود را اجير غير مى كند، ديگر در آن عمل خود حريت و آزادى ندارد، چون مملوك بودن عمل با حريت منافات دارد
و نيز، اجيرى كه عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، يعنى خود را اجير غير مى كند، ديگر در آن عمل خود، حرّيت و آزادى ندارد. چون مملوك بودن عمل، با حريت منافات دارد.


پس يك انسان نسبت به ساير انسانها، وقتى حر و آزاد در عمل خويش ‍ است ، و نسبت به عملى آزادى و حريت دارد كه به دست خود و به اختيار خود سلب حريت از خود نكرده باشد، و عمل خود را تمليك به غير ننموده باشد
پس يك انسان نسبت به ساير انسان ها، وقتى حرّ و آزاد در عمل خويش است، و نسبت به عملى آزادى و حريت دارد كه به دست خود و به اختيار خود، سلب حرّيت از خود نكرده باشد، و عمل خود را به غير، تمیلیک ننموده باشد.


ولى خداى سبحان از آنجايى كه مالك ذات انسانها و نيز افعال صادره از ايشان است ، و ملكيتش هم مطلق ، و به تمام معناست ، هم به ملك تكوينى مالك او و افعال اوست ، و هم به ملك تشريعى و اعتبارى ، لذا انسان نسبت به آنچه كه خداى تعالى به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينى از او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد
ولى خداى سبحان، از آن جايى كه مالك ذات انسان ها و نيز افعال صادره از ايشان است، و ملكيتش هم مطلق و به تمام معناست، هم به ملك تكوينى، مالك او و افعال اوست، و هم به ملك تشريعى و اعتبارى. لذا انسان نسبت به آنچه كه خداى تعالى، به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينى از او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد.


اين است آن حقيقتى كه جمله ((ما كان لهم الخيره (( در صدد بيان آن است ، و معنايش اين است كه : اگر خداى تعالى از انسانها عمل و ترك عملى را بخواهد، ديگر انسانها در مورد خواست او اختيارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختيار كنند اگر چه مخالف آن چيزى باشد كه خدا خواسته است
اين است آن حقيقتى كه جملۀ «مَا كَانَ لَهُمُ الخِيَرَة»، در صدد بيان آن است، و معنايش اين است كه: اگر خداى تعالى از انسان ها عمل و ترك عملى را بخواهد، ديگر انسان ها در مورد خواست او اختيارى ندارند، تا بتوانند آنچه خواستند، براى خودشان اختيار كنند، اگرچه مخالف آن چيزى باشد كه خدا خواسته است.
و اين آيه قريب المعنا با آيه زير است كه مى فرمايد: ((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ((
و اين آيه، قريب المعنا با آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤمِنٍ وَ لَا مُؤمِنَةٍ إذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةً مِن أمرِهِم».


اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، البته ساير مفسرين حرفهاى مختلف ديگر زده اند، كه چون فايده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده ، كسانى كه بخواهند از آن سخنان اطلاع يابند بايد به تفاسير بزرگ و مطول مراجعه كنند
اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث. البته ساير مفسران، حرف هاى مختلف ديگر زده اند، كه چون فايده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده، كسانى كه بخواهند از آن سخنان اطلاع يابند، بايد به تفاسير بزرگ و مطول مراجعه كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۹۹ </center>
«'''سبحان الله و تعالى عما يشركون'''» - يعنى خدا منزه است از شرك ايشان ، به اينكه به جاى خدا بتهايى براى پرستش برگزيدند
«'''سُبحَانَ اللهِ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ'''» - يعنى خدا منزه است از شرك ايشان، به اين كه به جاى خدا، بتهايى براى پرستش برگزيدند.


البته در اين ميان معناى ديگرى دقيق تر هست ، و آن اين است كه خداى تعالى منزه است از اينكه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مى كند مختار بدانند، و بپندارند كه مى توانند آنچه او اختيار كرده رد كنند، و يا قبول نمايند، خدا از چنين پندارى منزه است ، براى اينكه اين پندار جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نيازى از خداى تعالى تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اينكه خود را در صفت الوهيت شريك خدا بدانند
البته در اين ميان، معناى ديگرى دقيق تر هست و آن، اين است كه: خداى تعالى، منزّه است از اين كه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مى كند، مختار بدانند، و بپندارند كه مى توانند آنچه او اختيار كرده، رد كنند، و يا قبول نمايند. خدا از چنين پندارى منزه است. براى اين كه اين پندار، جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نيازى از خداى تعالى تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اين كه خود را در صفت الوهيت، شريك خدا بدانند.


و در جمله ((و ربك يخلق ((، التفاتى از تكلم با غير به سوى غيبت به كار رفته ، (يعنى در آيه قبل روى سخن با غير رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) بود، و در اين آيه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين بدان جهت بوده كه خواسته آنجناب را تقويت و تاييد كند، و دلگرمى دهد، چون معناى آيه اين است كه : آن دينى كه خدا وى رابه ابلاغ آن گسيل داشته ، حكمى است ثابت و حتمى ، كه به هيچ وجه قابل برگشت نيست ، پس ديگر مردم در آن اختيارى ندارند، موافقت و مخالفت آنها هيچ اثرى در آن ندارد،
و در جملۀ «وَ رَبُّكَ يَخلُقُ»، التفاتى از تكلم با غير، به سوى غيبت به كار رفته. (يعنى در آيه قبل، روى سخن با غير رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود، و در اين آيه، صفت «ربّ» را به آن جناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين، بدان جهت بوده كه خواسته آن جناب را تقويت و تأييد كند، و دلگرمى دهد.


علاوه بر اين مردم از آنجايى كه ربوبيت خدا را قبول ندارند، اين دين را نمى پذيرند
چون معناى آيه اين است كه: آن دينى كه خدا وى را به ابلاغ آن گسيل داشته، حكمى است ثابت و حتمى، كه به هيچ وجه قابل برگشت نيست. پس ديگر مردم در آن اختيارى ندارند. موافقت و مخالفت آن ها، هيچ اثرى در آن ندارد.
و در جمله ((سبحان الله (( با اينكه جا داشت بفرمايد ((سبحانه ((، چون قبلا نام خداى تعالى ذكر شده ولى به جاى ضمير اسم ظاهر آورده ، نكته اين تغيير اسلوب اين است كه : بفهماند امر راجع به ذات متعالى خدا است ، كه مبدا تنزه و تعالى او است از هر چيزى كه لايق ساحت قدسش نباشد اينكه او به هر صفت كمال متصف است و از هر نقصى مبراست ، براى اين است كه او ((الله - خداى عز اسمه (( مى باشد
 
علاوه بر اين، مردم از آن جايى كه ربوبيت خدا را قبول ندارند، اين دين را نمى پذيرند.
 
و در جملۀ «سُبحَانَ الله»، با اين كه جا داشت بفرمايد «سُبحَانَهُ»، چون قبلا نام خداى تعالى ذكر شده، ولى به جاى ضمير، اسم ظاهر آورده، نكته اين تغيير اسلوب اين است كه بفهماند: امر، راجع به ذات متعالى خدا است، كه مبدأ تنزه و تعالى او است، از هر چيزى كه لايق ساحت قدسش نباشد. اين كه او به هر صفت كمال متصف است و از هر نقصى مبرّا است، براى اين است كه او «الله - خداى عزّ اسمه» مى باشد.


«'''وَ رَبُّك يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ'''»:
«'''وَ رَبُّك يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ'''»:


كلمه ((تكن (( مشدد ((تكنن (( است ، كه مضارع از باب افعال از ((اكنان (( است ، و اكنان به معناى اخفاء و پنهان داشتن است . و كلمه ((تعلنون (( جمع مضارع از اعلان است ، كه به معناى اظهار مى باشد، در اين آيه شريفه اخفاء را به سينه هاى مردم نسبت داده ، و اعلان را به خود آنان ، و فرموده : ((و پروردگار تو آنچه را كه سينه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را كه ايشان اظهار مى دارند مى داند(( و اين بدان جهت است كه مخزن اسرار مردم سينه هاى ايشان است
كلمه «تُكِنُّ»، مشدد «تكنن» است، كه مضارع از باب افعال از «إكنان» است، و «إكنان»، به معناى إخفاء و پنهان داشتن است.  
 
و كلمۀ «تُعلِنُون»، جمع مضارع از «اعلان» است، كه به معناى اظهار مى باشد. در اين آيه شريفه، إخفاء را به سينه هاى مردم نسبت داده، و اعلان را به خود آنان و فرموده: «و پروردگار تو، آنچه را كه سينه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را كه ايشان اظهار مى دارند، مى داند»، و اين، بدان جهت است كه مخزن اسرار مردم، سينه هاى ايشان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۰۰ </center>
و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلى قرار داد، براى اشاره به اين است كه : خداى تعالى چون كه عالم به گناهان ظاهرى و شرك باطنى آنان است لذا به حكمت خود براى آنان اعمالى را اختيار كرده تا به وسيله آن ، ايشان را پاك كند
و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلى قرار داد، براى اشاره به اين است كه: خداى تعالى، چون كه عالِم به گناهان ظاهرى و شرك باطنى آنان است، لذا به حكمت خود، براى آنان اعمالى را اختيار كرده تا به وسيله آن، ايشان را پاك كند.
 
«'''وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الاُولى وَ الاَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ'''»:


از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير در ابتداى آيه شريفه به كلمه ((ربك (( در آيه قبلى بر مى گردد، (و معنايش اين است كه : آن پروردگار تو كه گفتيم الله است )، و ظاهرا لام در كلمه ((الله (( براى اشاره به معناى وصف است (معبوديت ) و جمله ((لا اله الا هو(( تاكيد همان انحصارى است كه در جمله ((هو الله (( افاده شده ، گويا فرموده است : ((و هو الاله - المتصف وحده بالالوهيه - لا اله الا هو : تنها او اله است - كه تنها او متصف است به الوهيت - هيچ معبودى جز او نيست ((
«'''وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الاُولى وَ الآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ'''»:


و بنابراين آيه شريفه به منزله متمم است براى بيانى كه آيه قبل در صدد آن بود، گويا فرموده خداى سبحان مختار است ، و تنها او مى تواند اين معنا را اختيار كند، كه بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است ، پس او سزاوار است كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، و يگانه معبود مستحق عبادت است ، پس بر بندگان هم واجب است حكم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير در ابتداى آيه شريفه، به كلمۀ «رَبُّكَ» در آيه قبلى بر مى گردد. (و معنايش اين است كه: آن پروردگار تو كه گفتيم الله است). و ظاهرا لام در كلمه «الله» براى اشاره به معناى وصف است (معبوديت)، و جملۀ «لا إله إلّا هو»، تأكيد همان انحصارى است كه در جملۀ «هُوَ اللهُ» افاده شده. گويا فرموده است: «وَ هُوَ الإله - المتصف وحده بالألُوهِيّه - لا إله إلا هو: تنها او إله است - كه تنها او، متصف است به الوهيت - هيچ معبودى جز او نيست».


سه وجه براى اينكه فقط خدا مستحق پرستش است : ((له الحمد فى الاولى و الاخرة و لهالحكم و اليه ترجعون ((
و بنابراين، آيه شريفه، به منزله متمم است براى بيانى كه آيه قبل در صدد آن بود. گويا فرموده خداى سبحان مختار است، و تنها او مى تواند اين معنا را اختيار كند، كه بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است. پس او سزاوار است كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، و يگانه معبود مستحق عبادت است. پس بر بندگان هم واجب است حكم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.


آنگاه آنچه در ذيل آيه است ، كه مشتمل بر سه دليل است : ۱ له الحمد ۲ له الحكم ۳ اليه ترجعون ، وجوهى است كه انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مى كند
==سه وجه براى اين كه فقط خدا، مستحق پرستش است==
آنگاه آنچه در ذيل آيه است، كه مشتمل بر سه دليل است: ۱ - لَهُ الحَمدُ. ۲ - لَهُ الحُكمُ. ۳ - إلَيهِ تُرجَعُون، وجوهى است كه انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مى كند.


اما اينكه فرمود: ((له الحمد فى الاولى و الاخره ((، آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده ، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناى جميل است ، و جمال هر يك از اين نعمت هاى موهوبه از كمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده ، كه در ازايش مستحق ثناء است ، و غير از خداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست ، و هر كس هم كه خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است ، پس تنها اوست كه مستحق پرستش است
اما اينكه فرمود: ((له الحمد فى الاولى و الاخره ((، آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده ، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناى جميل است ، و جمال هر يك از اين نعمت هاى موهوبه از كمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده ، كه در ازايش مستحق ثناء است ، و غير از خداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست ، و هر كس هم كه خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است ، پس تنها اوست كه مستحق پرستش است
۱۴٬۵۲۰

ویرایش