۱۷٬۲۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
<span id='link123'><span> | <span id='link123'><span> | ||
==اقوال مختلف درباره معناى عرش == | ==اقوال مختلف درباره معناى عرش == | ||
۱- عرش به همان معناى ظاهرى كلمه است و منظور از | ۱- عرش به همان معناى ظاهرى كلمه است و منظور از آن، مخلوقى است عينا شبيه به تخت كه داراى پايه هايى است و آن پايه ها بر آسمان هفتم تكيه داشته و خداوند - تعالى عما يقول الظالمون - هم، مانند پادشاهان معمولى بر آن قرار گرفته، اكثر اين علما عقيده دارند كه عرش و كرسى، شئ واحدى هستند. | ||
اين طايفه از مسلمين را | اين طايفه از مسلمين را «مشبهه» مى نامند، و در سخافت و بطلان عقيده شان، همين بس كه كتاب و سنت بر خلاف صريح عقيده آنان، پروردگار را منزه تر از آن مى داند كه با خلقى از خلايقش در ذات و يا صفات و يا افعال شباهت داشته باشد. | ||
۲ - | ۲ - عرش، همان فلك نهم است كه محيط به عالَم جسمانى و محدود جهات آن است، و آن را از جهت اين كه خالى از ستاره است، اطلس مى گويند، و آن فلكى است كه با حركت يوميه خود، زمان را ترسيم نموده و به وجود مى آورد، و در جوفش و مماس با سطح مقعرش، فلك هشتم قرار دارد كه محل ستارگان ثابت است، و در جوف فلك هشتم، افلاك هفتگانه ديگرى وجود دارد كه هر كدام حامل يكى از سيارات: زحل، مشترى، مريخ، شمس، زهره، عطارد و قمر مى باشند. | ||
اين نظريه را نمى توان تفسير و فهم آيات قرآن ناميد، بلكه در حقيقت تحميل قواعد | اين نظريه را نمى توان تفسير و فهم آيات قرآن ناميد، بلكه در حقيقت تحميل قواعد هيأت بطلميوس بر قرآن كريم است. لذا مى بينيم كه صاحبان اين نظريه، آنچه را كه از اين فرضيه بر حسب ظاهر قابل انطباق بر قرآن بوده، قبول كرده و آيات راجع به آسمان هاى هفتگانه و كرسى و عرش و امثال آن را به آن تفسير كرده اند، و آنچه را كه مخالف با ظواهر قرآن ديده اند، رد كرده اند. مثلا در فرضيه مذكور، گفته شده است كه بعد از فلك نهم، كه همان فلك محدد است، ديگر چيزى نيست، حتى خلأ هم وجود ندارد. | ||
و نيز گفته شده كه حركات افلاك ابدى و دايمى | و نيز گفته شده كه حركات افلاك ابدى و دايمى است، و همچنين قابل خرق و التيام نيست، و هر فلكى سطح محدبش بدون هيچ فاصله و بُعدى به سطح مقعر فلك مافوق چسبيده است. و نيز اجسام افلاك بسيط و همه از يك جنس اند، و در هيچ يك از آن ها درى و يا سوراخى وجود ندارد. | ||
و | و اين ها چون ديده اند كه ظواهر قرآن و حديث بر خلاف اين فرضيه ها از وجود حجاب ها و سرادقات در مافوق عرش خبر مى دهد، و براى عرش پايه ها و حاملين قائل است، و نيز بر خلاف قواعد مزبور مى گويد كه خداوند به زودى آسمان ها را مانند كاغذ و نامه اى كه مى پيچند، خواهد پيچيد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۳ </center> | ||
و نيز مى فرمايد: در آسمان ها | و نيز مى فرمايد: در آسمان ها ساكنانى از جنس ملائكه هستند، و حتى به قدر راه باريكى كه بتوان در آن قدم زد، جاى خالى نيست، و تمامى آن را فرشتگانى كه يا در حالت ركوع و يا در حالت سجده و يا در صعود و يا در نزول هستند، اشغال كرده اند. | ||
پس ممكن است چيزهايى هم كه قرآن درباره | و نيز، براى آسمان درى است، و بهشت در همان آسمان در نزديكى سدرة المنتهى، كه اعمال بندگان به آن جا برده مى شود، قرار دارد. و اين صريحا مخالف با قواعدى است كه علماى هيأت و طبيعی دان هاى سابق به آن معتقد بوده اند. لذا همه اين ها را به عذر اين كه مخالف با ظاهر قرآن و سنت است، رد كرده اند، و هيچ به فكرشان نيفتاده كه وقتى صدها قاعده علمى آنان با ظاهر قرآن و حديث مطابقت ندارد، پس ممكن است چيزهايى هم كه قرآن درباره آسمان ها فرموده، غير آن حرف هايى باشد كه آنان زده اند. | ||
نتيجه اين غفلت آن شد كه پس از روى كار آمدن فرضيه منظومه شمسى و متروك شدن فرضيه افلاك نه گانه، آنان نيز خط بطلان بر تطبيقات خود كشيده، و از تحميل هايى كه بر قرآن و حديث كرده بودند، دست برداشتند. | |||
۳ - اصلا در خارج جسمى به نام عرش وجود ندارد. و جمله «ثم استوى على العرش»، و همچنين جمله «الرحمان على العرش استوى» كنايه است از سلطنت و استيلاى خداى تعالى بر عالَم خلقت، و استعمال كلمه «استوى» در استيلا بسيار است.، همچنان كه شاعر گفته است: | |||
قد استوى بشر على العراق * من غير سيف و دم مهراق | |||
خواهيد گفت : شروع در كار كه يك نوع تغير در معناى آن | ممكن هم هست مراد از «استواى بر عرش»، شروع در تدبير امور عالَم بوده، و اين تعبير از باب حرف زدن با كودكان به زبان كودكى باشد. چون معمول ملوك و مدبران امور بشر، اين است كه در هنگام شروع به رسيدگى امور مملكت بر تخت مى نشينند. لذا قرآن نيز خواسته است با زبان خود مردم حرف زده باشد. | ||
خواهيد گفت: شروع در كار كه يك نوع تغير در معناى آن خوابيده، در حق خداى تعالى ممتنع است. زيرا خدا منزه است از تغير و تبدل. وليكن اين اشكال وارد نيست، زيرا شروع نسبت به خداى تعالى بر تغير خود او دلالت ندارد. اين تعبير به خاطر حدوثى است كه مخلوقات دارند، لذا مانعى ندارد كه كار او كه همان رحمت بر بندگان و مخلوقات است، شروع ناميده شود، همچنان كه به همين عنايت مى گوييم: خدا فلان موجود را آفريد، زنده كرد، معدوم ساخت، روزى داد و... | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۴ </center> | ||
اگرچه تعبير «استواء رحمان بر عرش»، تمثيل است ولى مبين حقيقتى نيز مى باشد، كه عبارت است از مقامى كه زمام جميع امور منتهى بدان است. | |||
اشكال اين قول اين است كه | اشكال اين قول اين است كه گرچه ما نيز قبول داريم كه جمله «ثم استوى على العرش»، به منزله كنايه است، وليكن كنايه بودن منافات ندارد با اين كه يك حقيقت و واقعيتى اين تعبير را ايجاب كرده باشد، و استواى پروردگار بر عرش، از قبيل سلطنت و استيلا و ملكيت و امارت و رياست و ولايت و سيادت دائر ميان خود ما امرى اعتبارى و قراردادى و خالى از حقيقت نبوده باشد. درست است كه ظواهر دينى از حيث بيان نظير بيانات ما و به صورت امورى اعتبارى است، وليكن خداى سبحان در همه اين بياناتش حقايق و واقعياتى را بيان مى كند. | ||
به عبارت ديگر | به عبارت ديگر: گرچه معناى ملك و سلطنت و احاطه و ولايت و امثال آن در خداى سبحان، همان معنايى است كه ما خود از اطلاق اين الفاظ نسبت به خود مى فهميم، وليكن مصداق ها با هم متفاوت اند، مصاديق اين الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقيقى و لايق به ساحت قدس اويند، و در نزد ما اوصافى ادعايى و ذهنى و امورى اعتبارى و قراردادى هستند كه به اندازه يك سر سوزن از عالَم ذهن و وهم به خارج سرايت نمى كنند. مثلا ما اگر كسى را رئيس خود مى ناميم، از اين باب است كه تابع اراده و تصميم اوييم، نه اين كه راستى جامعه ما بدنى است و او رأس (سر) آن بدن است. | ||
و همچنين اگر كسى را عضو اجتماع مى | و همچنين اگر كسى را عضو اجتماع مى خوانيم، براى اين نيست كه او راستى دست جامعه و يا دل آن است، بلكه از اين باب است كه او نيز مانند دست و دل كه در تشكيل بدن مؤثرند، در تشكيل اجتماع ما تأثير دارد، و از همين جهت كه زندگى ما متشكل از يك مشت امور اعتبارى است، خداى تعالى در آيه «و ما هذه الحيوة الدنيا إلا لهو و لعب»، زندگى دنيايى ما را لهو و لعب ناميده. چون مقاصد دنيوى ما و مال و اولاد ما و رياست و حكومت ما، جز عناوينى پندارى چيز ديگرى نيست، و جز در عالَم وهم، تحقق و واقعيتى نداشته، و سر و دست شكستن ما براى به دست آوردن آن، هيچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازى هاى خود ندارد. | ||
و حاشا بر خداى سبحان كه زندگى ما را به خاطر | و حاشا بر خداى سبحان كه زندگى ما را به خاطر اين كه امورى است وهمى، بازيچه بشمارد. آن وقت خودش هم مانند ما بازيگرى بوده باشد. | ||
كوتاه سخن | كوتاه سخن اين كه فرمود: «ثم استوى على العرش»، در عين اين كه مثالى است كه احاطه تدبير خدا را در ملكش مجسم مى سازد، بر اين هم دلالت دارد | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۵ </center> | ||
كه در اين ميان حقيقتى هم در كار | كه در اين ميان حقيقتى هم در كار هست، و آن عبارت است از همان مقامى كه گفتيم، زمام جميع امور در آن جا متراكم و مجتمع مى شود، آيه «و هو رب العرش العظيم»، و آيه «الذين يحملون العرش و من حوله»، و آيه «و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية»، و آيه «و ترى الملائكة حافين من حول العرش» نيز بر اين معنا دلالت دارند. | ||
چون از ظاهر اين آيات بر مى آيد كه | چون از ظاهر اين آيات بر مى آيد كه «عرش»، حقيقتى است از حقايق خارجى، و آيه مورد بحث مانند آيه شريفه نور و مثال هايى كه در آن زده شده، صرف مثل نيست. و لذا ما مى گوييم كه براى «عرش»، مصداقى خارجى و حقيقى الهى است. و همچنين براى «لوح»، «قلم» و «كتاب»، مصداقى الهى است. در مثل آيه نور نمى گوييم كه در عالَم آيينه اى الهى و يا درخت زيتونى الهى و يا زيتى الهى وجود دارد، چون ما نيز اعتراف داريم كه آيينه و درخت و زيتى كه در اين آيه ذكر شده، صرفا براى مثال است - دقت فرماييد. | ||
معنايى را كه ما براى كلمه | معنايى را كه ما براى كلمه «عرش» در جمله «ثم استوى على العرش» كرده و گفتيم: اين كلمه به معناى مقامى است موجود كه جميع سر نخ هاى حوادث و امور در آن متراكم و جمع است. از آيه «ثم استوى على العرش يدبر الأمر ما من شفيع إلا من بعد إذنه» به خوبى استفاده مى شود. چون اين آيه استواى بر عرش را به تدبير امور تفسير نموده، و از وجود چنين صفتى براى خداى تعالى خبر مى دهد، و چون اين آيه در مقام توصيف ربوبيت و تدبير تكوينى خداى تعالى است، لاجرم مراد از شفاعتى هم كه در آخر آن است، شفاعت در امر تكوينى خواهد بود. | ||
پس مفاد جمله | پس مفاد جمله «ما من شفيع إلا من بعد إذنه» اين مى شود كه هيچ سببى از اسباب تكوينى كه واسطه هايى بين خدا و بين حوادث عالَم اند، از قبيل سببيت آتش براى حرارت و حرارت براى ذوب كردن اجسام و امثال آن، سببيت شان از خودشان نيست، و به اذن خدا است، كه هر يك از آن ها در ايجاد حادثه اى از حوادث تأثير مى كنند، و اين جمله توحيد ربوبيتى را مى رساند كه در صدر آيه، يعنى در جمله «إن ربكم...» بود. | ||
<span id='link125'><span> | <span id='link125'><span> | ||
==عموميت تدبير و اراده | ==عموميت تدبير و اراده خداوند، و نفى هر مدبر ديگر == | ||
جمله مزبور به حقيقت ديگرى نيز اشاره دارد، و آن اين است كه عوض | جمله مزبور به حقيقت ديگرى نيز اشاره دارد، و آن اين است كه عوض شدن تدبيرى به تدبير ديگر نيز، به اذن خود او است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۶ </center> | ||
چون شفاعت عبارت است از | چون شفاعت عبارت است از اين كه شفيعى بين خداى، پذيراى شفاعت و بين امر مورد شفاعت واسطه شود، تا مجراى محكمى از احكام او تغيير يافته، و حكم ديگرى بر خلاف آن جارى شود. مثلا آفتاب بين خدا و زمين واسطه مى شود، تا ظلمتى را كه بر حسب اقتضاى نظام عام بايد زمين را فرا گيرد، از بين برده، در عوض زمين را به نور خود روشن سازد. سقف و يا سايبان نيز واسطه مى شود تا نورى را كه بر حسب تابش جهانى، آفتاب بايد بر فلان قسمت از زمين بتابد، از بين برده و آن جا را سايه بيندازد. | ||
و وقتى اين شفاعت هم به اذن خود او بوده باشد، پس جميع تدابير جارى در عالَم از خود او خواهد بود. حتى هر وسيله اى كه براى ابطال تدبير و تغيير مجراى حكمى از احكام او اتخاذ شود، چه وسائل تكوينى و چه وسائلى كه انسان آن را به منظور فرار از حكم اسباب الهى به كار بيندازد، همه از تدابير خود او مى باشد. | |||
بنابراين، اگر مى بينيم بعضى از موجودات پست از جهت قصورى كه در استعداد آن ها است، عصيان ورزيده و پذيراى صور زيبا و مواهب عالى نيستند، بايد بدانيم كه همين عصيان آن ها، عين اطاعت و اين رد از آن ها، عين قبول است. و اين امتناعى كه از تربيت دارند، عين تربيت است. | |||
مثلا اگر مى بينيم انسان به خاطر جهلى كه دارد، در برابر پروردگار خود طغيان و سركشى مى كند، همين استنكافش از خضوع در برابر خدا نيز، انقياد و تسليم شدن در برابر حكم او است، و اگر انسان به خيال خود، با خداى خود مكر كرده، همين مكرش، عين گرفتار مكر خدا شدن است. همچنان كه فرموده: «و ما يمكرون إلا بأنفسهم و ما يشعرون». و فرموده: «و ما يضلون إلا أنفسهم و ما يشعرون». و نيز فرموده: «و ما أنتم بمعجزين فى الأرض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير». | |||
پس | پس اين كه فرمود: «ما من شفيع إلا من بعد إذنه» دلالت دارد بر اين كه شفاعت شفعاء و همچنين هر سبب مخالفى كه حائل شود بين تدبير الهى و بين مقتضيات آن از جهت ديگرى كه عبارت باشد از اذن، باز تدبير الهى به شمار مى رود - دقت بفرماييد. | ||
در | در حقيقت، اسباب متخالف و متزاحم مانند دو كفه ترازو هستند كه يا اين آن را بلند مى كند و آن، اين را پايين مى آورد و يا به عكس، و اختلافى كه در آن دو مشاهده مى شود، عين اتفاق و دست به دست هم دادن براى كمك به تشخيص ترازودار است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۹۷ </center> | ||
<span id='link126'><span> | <span id='link126'><span> |
ویرایش