۱۷٬۱۹۹
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
۱ - اختيار آخرت | ۱ - اختيار آخرت بر دنيا، و آخرت را هدف دنيا و دنيا را مقدمه آن گرفتن. | ||
۲ - اختيار دنيا بر | ۲ - اختيار دنيا بر آخرت، و دنيا را هدف قرار دادن و آخرت را به كلى انكار نمودن. | ||
توضيح اين سخن | توضيح اين سخن اين كه: در موارد متعددى از اين كتاب اين معنا را روشن كرديم كه آدمى هدف و مقصودى جز سعادت و به نتيجه رسيدن زندگيش ندارد، و علاقه اش به اين هدف، فطرى او است. آنچه كه قرآن كريم در امر زندگى، اثباتش مى كند اين است كه زندگى آدمى دائمى و زوال ناپذير است، و اين طور كه بعضى فكر مى كنند كه با مرگ پايان مى پذيرد نيست، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسيم مى شود: يكى زندگى موقت قبل از مرگ، و ديگرى زندگى دائمى بعد از آن، كه نيكبختى انسان و بدبختی اش در آن زندگى، نتيجه زندگى دنيا و ملكاتى است كه از ناحيه اعمالش تحصيل نموده. حال چه خوب و چه بد، و پر واضح است كه انسان بدون عمل هم فرض نمى شود، زيرا بشر فطرتا دوستدار زندگى خويش است، و زندگى خالى از عمل هم غير قابل فرض است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۷ </center> | ||
و اين | و اين اعمال، يعنى سنت هايى كه انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسيله آن ها تقوا و يا فجور، حسنه و يا سيئه كسب كرده است، قرآن كريم آن را دين و سبيل ناميده، و بر اين حساب است كه مى توان گفت هيچ فردى، مفر و گريزى از سنت نيكو و يا سنت بد ندارد، و احدى نيست كه از دين حق يا دين باطل هيچ يك را نداشته باشد. | ||
و از | و از آن جايى كه گفتيم هيچ انسانى بدون عمل، و در نتيجه بدون سنت حسنه و سيئه يافت نمى شود، و نيز از آن جايى كه خداى سبحان هر نوعى از انواع موجودات را به سعادت مخصوص خودش راهنمايى مى كند، و چون سعادت بشر در اين است كه اجتماعى زندگى كند، و خواه ناخواه، زير بار قوانين برود، لذا خداى سبحان برايش قانونى درست كرده به نام دين، كه تمامى احكامش از سرچشمه فطرت مايه گرفته همان فطرتى كه خداوند خود انسان را بر آن فطرت آفريده، فطرتى كه در حقيقت راه خدا و دين خداست. | ||
حال اگر بر طبق آن سلوك نموده و راهى را كه آفريدگارش برايش باز نموده و فطرتش هم بدان راهنمايى مى كند بپيمايد، راه خدا را پيموده و درست هم پيموده است و اگر پيروى هواى نفس بكند و راه خدا را بر خود ببندد، و به كه شيطان در نظرش جلوه مى دهد مشغول شود، در حقيقت راه خدا را كج و معوج خواسته و پذيرفته است. | |||
اما اين كه گفتيم: «انسان راه خدا را خواسته»، براى اين كه اين خدا بود كه او را بر فطرت جويايى و طلب راه، خلق كرد و معلوم است كه او را جز به راهى كه مرضى خويش و راه خودش است هدايت نمى كند. | |||
حال كه اين معنا روشن گرديد مى توانيم بفهميم كه جمله | و اما اين كه گفتيم: «راه خدا را بهطور كج و معوج خواسته و پذيرفته است»، جهتش اين است كه شيطان به سوى حق راهنمايى نمى كند و بعد از حق هم راه سومى نيست. پس ناگزير هدايتش به سوى باطل است، پس چنين كسى راه فطرى خدايى را كج و معوج گرفته است، و آيات قرآنى هم براى افاده اين معانى بسيار است كه حاجتى به ايراد آن ها نيست. | ||
حال كه اين معنا روشن گرديد مى توانيم بفهميم كه جمله «الذين يستحبون الحيوه الدنيا على الاخره» كه مفسر كلمه كافرين است مى خواهد چه بگويد؟ مى خواهد بگويد: | |||
كفار با تمام وجود علاقه مند به دنيا هستند، و قهرا از آخرت اعراض نموده و گريزانند، و بعد از اعراض هم انكار آن قهرى است، و بعد از انكار آخرت و كفر به آن هم كفر به توحيد و نبوت مسلم است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۸ </center> | ||
<span id='link14'><span> | <span id='link14'><span> | ||
==معناى اين كه كافران، راه خدا را كج مى خواهند == | ==معناى اين كه كافران، راه خدا را كج مى خواهند == | ||
«'''و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا'''» - مفاد اين جمله اين است كه | «'''و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا'''» - مفاد اين جمله اين است كه اين ها نفس خود را از پيروى سنت خدا و تدين به دين او و تشرع به شريعت او باز مى دارند و به علاوه به سبب عناد و دشمنى كه با حق دارند، مردم را هم از ايمان به خدا و روز جزا و تشرع به شريعت او منصرف مى كنند، و در جستجوى اين هستند كه براى سنت و دين و شريعت خدا يك اعوجاج و كجى پيدا كنند (تا دشمنى خود را موجه جلوه دهند) و مردم را راضى كنند تا به هر سنتى از سنت هاى اجتماعى و بشرى هر قدر هم كه خرافى باشد عمل كنند و به اين وسيله، ضلالت براى آنان مسجل و حتمى گردد، و اين همان مرحله اى است كه خدا در باره اش فرمود: «اولئك فى ضلال بعيد». | ||
از مطالبى كه گذشت معلوم شد كه آنچه بعضى گفته اند كه: «مراد از جمله «يبغونها عوجا» اين است كه مى چرخند تا براى دين خدا كجى و اعوجاج پيدا نموده آن را معيوب و ناقص جلوه دهند و به اين وسيله مردم را از آن منصرف سازند»، صحيح نيست. | |||
و همچنين مطلبى كه بعضى ديگر گفته اند كه: «مراد اين است كه مى گردند بلكه اعوجاجى در دين ببينند و آن را ده چندان نموده دين خدا را بدان وسيله كج و معوج جلوه دهند، نيز صحيح نيست». | |||
و همچنين | و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند كه: «مراد اين است كه مى خواهند با تبليغات سوء اهل دين را منحرف و كج و معوج بار بياورند و با رواج فساد در ميان مومنين، معارف دين را هم فاسد جلوه دهند»، صحيح نيست و وجه صحيح نبودن آن ها روشن است. | ||
«'''وَ مَا أَرْسلْنَا مِن رَّسولٍ إِلا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَينَ لهَُمْ ...'''»: | «'''وَ مَا أَرْسلْنَا مِن رَّسولٍ إِلا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَينَ لهَُمْ ...'''»: | ||
كلمه | كلمه «لسان» در اين جا مانند آيه «بلسان عربى مبين» به معناى لغت است، و ضمير در كلمه «قومه» به رسول و در كلمه لهم به قوم بر مى گردد، و حاصل معنا چنين مى شود كه: ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان مردمش و به لغت و واژه ايشان تا بتواند احكام را براى آنان بيان كند. | ||
ولى بعضى - به | |||
ولى بعضى - به طوری كه در كشاف آمده - دچار خبط و اشتباه بزرگى شده ضمير در قومه را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگردانده اند، تا آيه دلالت كند بر اين كه: وحى به تمامى انبياء به زبان پيغمبر اسلام بوده، وليكن غفلت ورزيده اند از اينكه معناى آيه غلط مى شود، چون با در نظر گرفتن اين كه ضمير «لهم» به قوم بر مى گردد، معناى آيه چنين مى شود كه: ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان عربى تا براى قوم رسول خدا بيان كند، و پر واضح است كه تمامى انبياء مبعوث نشده اند كه براى قوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان كنند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۹ </center> | ||
<span id='link15'><span> | <span id='link15'><span> | ||
==توضيحى در مورد ارسال پیامبران به زبان قوم خود == | ==توضيحى در مورد ارسال پیامبران به زبان قوم خود == | ||
پس مقصود از ارسال رسل به زبان قوم خود، اين است كه رسولانى كه فرستاده ايم هر يك از اهل همان زبانى بوده كه مامور به ارشاد اهل آن شده اند، حال چه | پس مقصود از ارسال رسل به زبان قوم خود، اين است كه رسولانى كه فرستاده ايم هر يك از اهل همان زبانى بوده كه مامور به ارشاد اهل آن شده اند، حال چه اين كه خودش از اهل همان محل و از نژاد همان مردم باشد، و يا آنكه مانند لوط از اهالى سرزمين ديگر باشد، ولى با زبان قومش با ايشان سخن بگويد، همچنان كه قرآن كريم از يك طرف او را در ميان قوم لوط غريب خوانده و فرموده: «انى مهاجر الى ربى» و از طرفى ديگر همان مردم بيگانه را قوم لوط خوانده و مكرر فرموده: «و قوم لوط». | ||
حال اين سوال مطرح مى گردد كه آيا پيغمبرانى كه به بيش از يك امت مبعوث شده اند يعنى پيغمبران | حال اين سوال مطرح مى گردد كه آيا پيغمبرانى كه به بيش از يك امت مبعوث شده اند يعنى پيغمبران اولواالعزمى كه بر همگى اقوام بشرى مبعوث مى شدند چه وضعى داشته اند؟ آيا همه آنان زبان همه اهل عالم را مى دانسته اند و با اهل هر ملتى به زبان ايشان سخن مى گفته اند يا نه ؟ | ||
در پاسخ بايد گفت داستان هاى زير دلالت مى كنند بر | در پاسخ بايد گفت داستان هاى زير دلالت مى كنند بر اين كه اين ها اقوامى كه اهل زبان خود نبوده اند را نيز دعوت مى كردند، مثلا ابراهيم خليل با اين كه خود، «سريانى» زبان بود عرب حجاز را به عمل حج دعوت نمود، و موسى با اين كه «عبرى» بود، فرعون و قوم او را كه «قبطى» بودند به ايمان به خدا دعوت فرمود، و پيغمبر بزرگوار اسلام هم يهود عبرى زبان و نصارى رومى زبان و غير ايشان را دعوت فرمود، و هر كه از ايشان كه ايمان مى آورد ايمانش را مى پذيرفت ، همچنين دعوت نوح، كه از قرآن كريم، عموميت دعوت او استفاده مى شود، و همچنين ديگران. | ||
بنابراين، معناى جمله «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم» (و خدا داناتر است) اين است كه خداى تعالى، مساله ارسال رسل و دعوت دينى را بر اساس معجزه و يك امر غير عادى بنا نگذاشته، و چيزى هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياى خود واگذار ننموده است بلكه ايشان را فرستاده تا به زبان عادى كه با همان زبان در ميان خود گفتگو مى كنند و مقاصد خود را به ديگران مى فهمانند، با قوم خود صحبت كنند و مقاصد وحى را نيز به ايشان برسانند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۰ </center> | ||
پس انبياء، غير از بيان ، وظيفه ديگرى ندارند، و اما مساله هدايت و ضلالت افراد، ربطى به انبياء (عليهم السلام) و غير ايشان نداشته بلكه فقط كار خود خداى تعالى است. | پس انبياء، غير از بيان ، وظيفه ديگرى ندارند، و اما مساله هدايت و ضلالت افراد، ربطى به انبياء (عليهم السلام) و غير ايشان نداشته بلكه فقط كار خود خداى تعالى است. | ||
بنابراين مى توان | بنابراين مى توان گفت، آيه شريفه، به منزله بيان و ايضاح آيه «كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم» بوده و به آن چنين معنى مى دهد كه: ما به تو كتاب داديم تا مردم را از ظلمت ها به سوى نور بكشانى. يعنى همين قدر براى شان بيان كنى كه خدا چه چيز نازل كرده و بس (تنها همين را برسانى كافى است) در اين صورت معناى اين آيه و آيه اى كه مى فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» يكى خواهد بود. | ||
<span id='link16'><span> | <span id='link16'><span> | ||
==هدايت و ضلالت مربوط به پيامبران نبوده بلكه مشيت خداوند است == | ==هدايت و ضلالت مربوط به پيامبران نبوده بلكه مشيت خداوند است == | ||
«'''فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء'''» - اين جمله اشاره به همان مطلبى است كه قبلا گفتيم كه مساله هدايت و | «'''فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء'''» - اين جمله اشاره به همان مطلبى است كه قبلا گفتيم كه مساله هدايت و ضلالت، تنها به دست خدا است، و هيچ يك از آن دو بدون مشيت خداى سبحان، تحقق نمى پذيرد، چيزى كه هست اين است كه خداى تعالى به ما خبر داده كه مشيتش گزاف و نامنظم نبوده، بلكه داراى نظمى ثابت است و آن اين كه هر كه پيروى حق نموده و با آن عناد نورزد، خداوند هدايتش مى كند، و هر كه او را انكار نموده و از هواى خود پيروى كند خداوند گمراهش مى كند، پس گمراه كردن خدا، از باب مجازات و كيفر، و بعد از كارهاى خلافى است كه آدمى به اختيار خود انجام داده باشد، نه ابتدائى و بى حساب. | ||
و اگر خداوند سبحان در آيه مورد بحث ، ضلالت را بر هدايت مقدم داشته بدين جهت بود كه ضلالت به بيان محتاج تر | و اگر خداوند سبحان در آيه مورد بحث ، ضلالت را بر هدايت مقدم داشته بدين جهت بود كه ضلالت به بيان محتاج تر است، مخصوصا با در نظر داشتن زمينه كلام كه زمينه بيان عزت مطلقه خدا است. پس در اين جا واجب بود روشن بسازد كه ضلالت هر كه گمراه شده و هدايت هر كه هدايت گشته، همه به مشيت خدا است، و كسى بر اراده خدا غلبه نمى كند و در سلطنت او مزاحمت نمى نمايد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۱ </center> | ||
آرى جاى بيان اين جهات است تا هر غفلت زده اى نپندارد كه خدا از يكسو خود را غالب غير مغلوب و قاهر غير مقهور معرفى مى كند، و از سوى ديگر مردم را به راه خود دعوت مى كند و امر و نهى مى نمايد، و ايشان گوش نمى دهند و عصيان مى ورزند، آيا اين تناقض نيست و آيا با عصيان بندگان ، باز هم قاهر غير مقهور | آرى جاى بيان اين جهات است تا هر غفلت زده اى نپندارد كه خدا از يكسو خود را غالب غير مغلوب و قاهر غير مقهور معرفى مى كند، و از سوى ديگر مردم را به راه خود دعوت مى كند و امر و نهى مى نمايد، و ايشان گوش نمى دهند و عصيان مى ورزند، آيا اين تناقض نيست و آيا با عصيان بندگان ، باز هم قاهر غير مقهور است؟ | ||
گويا خداى تعالى جواب مى دهد كه معناى دعوت او اين است كه هر پيغمبرى را به زبان مردمش بفرستد، و آن پيغمبر به مردمش برساند كه چه مايه سعادت و چه مايه شقاوت ايشان | گويا خداى تعالى جواب مى دهد كه معناى دعوت او اين است كه هر پيغمبرى را به زبان مردمش بفرستد، و آن پيغمبر به مردمش برساند كه چه مايه سعادت و چه مايه شقاوت ايشان است، پيغمبران هم اين معنا را ابلاغ مى دارند پس تا اين جا خداوند مقهور بندگان واقع نشده، و اما گوش دادن بعضى و عصيان بعضى ديگر، مربوط به پيغمبران نبوده ، بلكه به دست خدا و به اذن او و مشيت او است و حاشا كه احدى بدون اذن او در ملك او تصرف كند، و بر سلطنت او غلبه نمايد. | ||
بنابراين، ضلالت گمراهان و عصيان ايشان نه تنها مناقض دعوت او نيست بلكه دليل بر عزت و قدرت او نيز هست، همچنان كه هدايت راه يافتگان نيز دليل بر قدرت و سلطنت او است، و به همين جهت بود كه در آيه مورد بحث، گفتار را با جمله «و هو العزيز الحكيم» خاتمه داد. | |||
پس خداى سبحان عزيز است ، يعنى كسى بر او غلبه نمى كند، و ضلالت گمراهان هم به او ضرر نمى زند، همچنان كه از هدايت راه يافتگان نفعى عايد او نمى گردد. و نيز حكيم است ، يعنى آنچه بخواهد بى حساب نمى خواهد و مشيتش به كار عبث تعلق نمى گيرد بلكه همه بر اساسى متقن و نظامى دائمى است. | پس خداى سبحان عزيز است ، يعنى كسى بر او غلبه نمى كند، و ضلالت گمراهان هم به او ضرر نمى زند، همچنان كه از هدايت راه يافتگان نفعى عايد او نمى گردد. و نيز حكيم است ، يعنى آنچه بخواهد بى حساب نمى خواهد و مشيتش به كار عبث تعلق نمى گيرد بلكه همه بر اساسى متقن و نظامى دائمى است. | ||
<span id='link17'><span> | <span id='link17'><span> | ||
==داستان رسالت موسى «ع» روشن ترين مصداق عزت الهى در ميان انبياء == | ==داستان رسالت موسى «ع» روشن ترين مصداق عزت الهى در ميان انبياء == | ||
از | «'''وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَك مِنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ ...'''»: | ||
از آن جايى كه گفتار در اين سوره، بر اساس مساله انذار مردم و ترساندن از عزت خداى سبحان (استوار گشته) بود لذا مناسب بود كه خدا روشن ترين مصداق و مظهر عزت خود در ميان انبياء را شاهدم مثال بياورد. و آن داستان رسالت موسى (عليه السلام) و معجزات او براى هدايت مردمش بود. همچنان كه درباره آيات و معجزات او فرموده: «و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين». و نيز از قول خود آن جناب حكايت نموده و فرموده: «و ان لا تعلوا على الله انى آتيكم بسلطان مبين». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۲ </center> | ||
بنابراين، موقعيتى كه آيه مورد بحث، نسبت به آيه اول سوره يعنى «كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم» دارد، موقعيت مثالى است كه به منظور تاييد مطلب و دلخوش نمودن مخاطب آورده باشند، همچنان كه در آيه «انا اوحينا ال يك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده» هم خود مطلب آمده و هم مثالى كه به من ظور تاييد آن و دلخوش ساختن مخاطب آورده مى شود. | |||
اما | اما اين كه بعضى گفته اند كه: آيه مورد بحث ، تفصيل آن اجمالى است كه در آيه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم» آمده، صحيح نيست و از سياق آيه بسيار بعيد است. و نظير آن در بعيد بودن، گفتار مفسر ديگرى است كه گفته: مراد از آياتى كه موسى به همراهى آنها فرستاده شد آيات تورات است، نه معجزاتى كه از قبيل اژدها و يد بيضاء و امثال آن آورد. | ||
علاوه بر بعيد بودن، اصولا خداى تعالى در هيچ جاى قرآن مجيدش | علاوه بر بعيد بودن، اصولا خداى تعالى در هيچ جاى قرآن مجيدش تورات را جزء آيات رسالت موسى (عليه السلام) نشمرده، و اصلا در هيچ جا نفرموده كه ما موسى را با تورات فرستاديم، بلكه هر جا گفتگو از تورات به ميان آورده، فرموده خداوند تورات را بر او نازل كرده، و يا به او داده است. | ||
اگر در آيه مورد | اگر در آيه مورد بحث، بيرون كردن از ظلمات به سوى نور را مقيد به اذن پروردگار نكرد ولى در آيه اول سوره كه مربوط به رسالت خاتم النبيين و خطاب به آن جناب بود مقيد كرد، براى اين بود كه در آن جا داشت «لتخرج الناس: تا مردم را بيرون كنى»، ولى در اين جا دارد: «اخرج قومك: قومت را بيرون كن» كه اين تعبير، متضمن معناى اذن است به خلاف آن تعبير. | ||
مراد از | ==مراد از «ايام الله» در جمله «و ذكرهم به ايام الله»== | ||
«'''و ذكرهم بايام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور'''» - شكى نيست كه مراد از ايام ، ايام مخصوصى | «'''و ذكرهم بايام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور'''» - شكى نيست كه مراد از ايام ، ايام مخصوصى است، و نسبت دادن ايام مخصوص به خدا با اينكه همه ايام و همه موجودات از خداست، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳ </center> | ||
حتما به خاطر حوادثى است كه در آن ايام مخصوص به وجود آمده و امر خداى تعالى را ظاهر ساخته | حتما به خاطر حوادثى است كه در آن ايام مخصوص به وجود آمده و امر خداى تعالى را ظاهر ساخته است، كه در ديگر ايام چنين ظهورى رخ نداده است، پس به طور مسلم مقصود از ايام خدا، آن زمان هايى است كه امر خدا و آيات وحدانيت و سلطنت او ظاهر شده، و يا ظاهر مى شود، مانند روز مرگ، كه در آن روز سلطنت آخرتى خدا هويدا مى گردد، و اسباب دنيوى از سببيت و تاثير مى افتند، و نيز مانند روز قيامت كه هيچ كس براى ديگرى مالك چيزى نيست و براى كسى كارى نمى توانند بكند، و همه امور، تنها به دست خدا است، و نيز مانند ايامى كه قوم نوح و عاد و ثمود در آن ايام به هلاكت رسيدند، چون اين گونه ايام ، ايامى هستند كه قهر و غلبه الهى در آن ظاهر گشته ، و عزت خدائى ، خودنمايى كرده است. | ||
ممكن هم هست ايام ظهور رحمت و نعمت الهى ، جزء اين ايام بوده باشد، البته آن ايامى كه | ممكن هم هست ايام ظهور رحمت و نعمت الهى ، جزء اين ايام بوده باشد، البته آن ايامى كه نعمت هاى الهى آن چنان ظهورى يافته كه در ديگر ايام به آن روشنى نبوده است، مانند روزى كه حضرت نوح و يارانش از كشتى بيرون آمدند و مشمول سلام و بركات خدا شدند، و روزى كه ابراهيم (عليه السلام) از آتش نجات يافت، و امثال اين ها، زيرا اين گونه ايام، مانند ايام مذكور ديگر، در حقيقت نسبتى به غير خدا نداشته، بلكه ايام خدا و منسوب به اويند، همچنان كه ايام امت ها و اقوام را به آن ها نسبت داده، كه از آن جمله است ايام عرب، مانند «روز ذى قار» و «روز فجار» و «روز بعاث» و امثال اين ها. | ||
و | و اين كه بعضى از مفسرين، ايام الله را به ايام ظهور نعمت هاى خدا اختصاص داده، و آيات بعدى سوره را كه درباره نعمت هاى خدا است دليل خود گرفته اند و نيز مفسرين ديگرى كه ايام مذكور را به ايام عذاب هاى خدا اختصاص داده اند، راه درستى نرفته اند، چون هيچ وجهى براى اين دو اختصاص نيست، و همان طور كه گفتيم سياق كلام، سياق بيانى است كه عزت خدا اقتضا دارد و مقتضاى عزت خدا، هم نعمت دادن است، و هم عذاب كردن. | ||
«'''ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور'''» - اين جمله ختم كلام در آيه | «'''ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور'''» - اين جمله ختم كلام در آيه است، و صبار به معناى بسيار شكيبا، و شكور به معناى بسيار شكرگزار است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۴ </center> | ||
<span id='link19'><span> | <span id='link19'><span> | ||
==بحث روايتى: روايتى در بيان مراد از ايام الله == | ==بحث روايتى: روايتى در بيان مراد از ايام الله == | ||
در الدر المنثور است كه: احمد از ابوذر نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر | در الدر المنثور است كه: احمد از ابوذر نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر با زبان قومش. | ||
و نيز در همان كتاب است كه نسائى و | و نيز در همان كتاب است كه نسائى و عبدالله بن احمد در كتاب زوائد المسند، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان» از ابى بن كعب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه در تفسير جمله «و ذكرهم بايام الله» فرمود: يعنى نعمت هاى خدا. | ||
مؤلف: اين البته بيان بعضى از مصاديق است و نظيرش را طبرسى و عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند. | مؤلف: اين البته بيان بعضى از مصاديق است و نظيرش را طبرسى و عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند. | ||
و شيخ در امالى به سند خود از | و شيخ در امالى به سند خود از عبدالله بن عباس و جابر بن عبدالله در حديثى طولانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: ايام الله نعمت ها و بلاهاى خدا است، و آن مثلات خداوند سبحان است. | ||
و در تفسير قمى آمده كه امام فرمود: ايام الله سه روز است، روز ظهور قائم (عليه السلام) و روز مرگ و روز قيامت. | و در تفسير قمى آمده كه امام فرمود: ايام الله سه روز است، روز ظهور قائم (عليه السلام) و روز مرگ و روز قيامت. | ||
مؤلف: مراد در اين روايت هم انگشت گذارى روى بعضى از مصاديق روشن ايام الله | مؤلف: مراد در اين روايت هم انگشت گذارى روى بعضى از مصاديق روشن ايام الله است، نه اين كه ايام منحصر به همان سه روز باشد. | ||
و در معانى الاخبار به سند خود از مثنى حناط از ابى جعفر و ابى | و در معانى الاخبار به سند خود از مثنى حناط از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمودند: ايام الله سه روز است: روزى كه قائم ظهور مى كند و روز كره (رجعت) و روز قيامت. | ||
مؤلف: اين روايت نيز مانند روايت قبليش مى باشد، و اختلاف روايات در تعداد مصاديق ايام الله مؤيد گفته ما است كه در بيان آيه گفتيم. | مؤلف: اين روايت نيز مانند روايت قبليش مى باشد، و اختلاف روايات در تعداد مصاديق ايام الله مؤيد گفته ما است كه در بيان آيه گفتيم. |
ویرایش