تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
۱ - اختيار آخرت بر دنيا، و آخرت را هدف دنيا و دنيا را مقدمه آن گرفتن.
۲ - اختيار دنيا بر آخرت، و دنيا را هدف قرار دادن و آخرت را به كلى انكار نمودن.
توضيح اين سخن اين كه:
در موارد متعددى از اين كتاب، اين معنا را روشن كرديم كه: آدمى، هدف و مقصودى جز سعادت و به نتيجه رسيدن زندگی اش ندارد، و علاقه اش به اين هدف، فطرى اوست. آنچه كه قرآن كريم در امر زندگى، اثباتش مى كند، اين است كه: زندگى آدمى دائمى و زوال ناپذير است، و اين طور كه بعضى فكر مى كنند كه با مرگ پايان مى پذيرد، نيست، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسيم مى شود:
يكى زندگى موقت قبل از مرگ، و ديگرى زندگى دائمى بعد از آن، كه نيكبختى انسان و بدبختی اش در آن زندگى، نتيجه زندگى دنيا و ملكاتى است كه از ناحيه اعمالش تحصيل نموده. حال چه خوب و چه بد، و پُر واضح است كه انسان بدون عمل هم فرض نمى شود. زيرا بشر فطرتا دوستدار زندگى خويش است، و زندگى خالى از عمل هم غير قابل فرض است.
و اين اعمال، يعنى سنت هايى كه انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسيله آن ها تقوا و يا فجور، حسنه و يا سيئه كسب كرده است، قرآن كريم آن را «دين» و «سبيل» ناميده، و بر اين حساب است كه مى توان گفت هيچ فردى، مفرّ و گريزى از سنت نيكو و يا سنّت بد ندارد، و احدى نيست كه از دين حق يا دين باطل، هيچ يك را نداشته باشد.
و از آن جايى كه گفتيم هيچ انسانى بدون عمل، و در نتيجه بدون سنّت حسنه و سيئه يافت نمى شود، و نيز از آن جايى كه خداى سبحان، هر نوعى از انواع موجودات را به سعادت مخصوص خودش راهنمايى مى كند، و چون سعادت بشر در اين است كه اجتماعى زندگى كند، و خواه ناخواه، زير بار قوانين برود، لذا خداى سبحان، برايش قانونى درست كرده به نام «دين»، كه تمامى احكامش از سرچشمه فطرت مايه گرفته. همان فطرتى كه خداوند خود انسان را بر آن فطرت آفريده، فطرتى كه در حقيقت راه خدا و دين خداست.
حال اگر بر طبق آن سلوك نموده و راهى را كه آفريدگارش برايش باز نموده و فطرتش هم بدان راهنمايى مى كند، بپيمايد، راه خدا را پيموده و درست هم پيموده است، و اگر پيروى هواى نفس بكند و راه خدا را بر خود ببندد، و به چیزهایی كه شيطان در نظرش جلوه مى دهد مشغول شود، در حقيقت راه خدا را كج و معوج خواسته و پذيرفته است.
اما اين كه گفتيم: «انسان راه خدا را خواسته»، براى اين كه اين خدا بود كه او را بر فطرت جويايى و طلب راه، خلق كرد و معلوم است كه او را جز به راهى كه مرضى خويش و راه خودش است، هدايت نمى كند.
و اما اين كه گفتيم: «راه خدا را به طور كج و معوج خواسته و پذيرفته است»، جهتش اين است كه شيطان به سوى حق راهنمايى نمى كند و بعد از حق هم راه سومى نيست. پس ناگزير هدايتش به سوى باطل است، پس چنين كسى راه فطرى خدايى را كج و معوج گرفته است، و آيات قرآنى هم براى افاده اين معانى بسيار است، كه حاجتى به ايراد آن ها نيست.
حال كه اين معنا روشن گرديد، مى توانيم بفهميم كه جملۀ «الَّذِينَ يَستَحِبُّونَ الحَيَوةَ الدُّنيَا عَلَى الآخِرَة» كه مفسّر، كلمۀ «كافرين» است، مى خواهد چه بگويد؟
مى خواهد بگويد: كفار، با تمام وجود علاقه مند به دنيا هستند، و قهرا از آخرت اعراض نموده و گريزانند، و بعد از اعراض هم انكار آن قهرى است، و بعد از انكار آخرت و كفر به آن هم كفر به توحيد و نبوت مسلم است.
معناى اين كه كافران، راه خدا را كج مى خواهند
«وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللهِ وَ يَبغُونَهَا عِوَجاً» - مفاد اين جمله، اين است كه اين ها نفس خود را از پيروى سنت خدا و تدين به دين او و تشرع به شريعت او باز مى دارند، و به علاوه، به سبب عناد و دشمنى كه با حق دارند، مردم را هم از ايمان به خدا و روز جزا و تشرع به شريعت او منصرف مى كنند، و در جستجوى اين هستند كه براى سنت و دين و شريعت خدا، يك اعوجاج و كجى پيدا كنند، (تا دشمنى خود را موجه جلوه دهند) و مردم را راضى كنند تا به هر سنتى از سنت هاى اجتماعى و بشرى، هر قدر هم كه خرافى باشد، عمل كنند و به اين وسيله، ضلالت براى آنان مسجّل و حتمى گردد، و اين، همان مرحله اى است كه خدا در باره اش فرمود: «أُولَئِكَ فِى ضَلَالٍ بَعِيدٍ».
از مطالبى كه گذشت، معلوم شد كه آنچه بعضى گفته اند كه: «مراد از جملۀ «يَبغُونَهَا عِوَجاً»، اين است كه مى چرخند تا براى دين خدا كجى و اعوجاج پيدا نموده، آن را معيوب و ناقص جلوه دهند و به اين وسيله، مردم را از آن منصرف سازند»، صحيح نيست.
و همچنين مطلبى كه بعضى ديگر گفته اند كه: «مراد اين است كه مى گردند، بلكه اعوجاجى در دين ببينند و آن را ده چندان نموده، دين خدا را بدان وسيله كج و معوج جلوه دهند»، نيز صحيح نيست.
و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند كه: «مراد اين است كه مى خواهند با تبليغات سوء اهل دين را منحرف و كج و معوج بار بياورند و با رواج فساد در ميان مومنان، معارف دين را هم فاسد جلوه دهند»، صحيح نيست و وجه صحيح نبودن آن ها روشن است.
«وَ مَا أَرْسلْنَا مِن رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَينَ لهَُمْ ...»:
كلمۀ «لسان» در اين جا، مانند آيه «بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِين» به معناى لغت است، و ضمير در كلمۀ «قَومِهِ»، به «رسول» و در كلمۀ «لَهُم» به «قوم» بر مى گردد، و حاصل معنا چنين مى شود كه: ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان مردمش و به لغت و واژه ايشان، تا بتواند احكام را براى آنان بيان كند.
ولى بعضى - به طوری كه در كشاف آمده - دچار خبط و اشتباه بزرگى شده، ضمير در «قَومِهِ» را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» برگردانده اند، تا آيه دلالت كند بر اين كه: وحى به تمامى انبياء به زبان پيغمبر اسلام بوده، وليكن غفلت ورزيده اند از اين كه معناى آيه غلط مى شود. چون با در نظر گرفتن اين كه ضمير «لَهُم» به «قَوم» بر مى گردد، معناى آيه چنين مى شود كه:
ما هيچ رسولى را نفرستاديم، مگر به زبان عربى تا براى قوم رسول خدا بيان كند، و پُر واضح است كه تمامى انبياء مبعوث نشده اند كه براى قوم رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بيان كنند.
توضيحى در مورد ارسال پیامبران، به زبان قوم خود
پس مقصود از ارسال رُسُل به زبان قوم خود، اين است كه: رسولانى كه فرستاده ايم، هر يك از اهل همان زبانى بوده كه مأمور به ارشاد اهل آن شده اند. حال چه اين كه خودش از اهل همان محل و از نژاد همان مردم باشد، و يا آن كه مانند «لوط»، از اهالى سرزمين ديگر باشد، ولى با زبان قومش با ايشان سخن بگويد.
همچنان كه قرآن كريم، از يك طرف، او را در ميان قوم لوط غريب خوانده و فرموده: «إنِّى مُهَاجِرٌ إلَى رَبِّى»، و از طرفى ديگر، همان مردم بيگانه را قوم لوط خوانده و مكرر فرموده: «وَ قَومُ لُوطٍ».
حال اين سؤال مطرح مى گردد كه:
آيا پيغمبرانى كه به بيش از يك امت مبعوث شده اند، يعنى پيغمبران اولواالعزمى كه بر همگى اقوام بشرى مبعوث مى شدند، چه وضعى داشته اند؟ آيا همه آنان، زبان همه اهل عالَم را مى دانسته اند و با اهل هر ملتى به زبان ايشان سخن مى گفته اند، يا نه؟
در پاسخ بايد گفت: داستان هاى زير دلالت مى كنند بر اين كه اين ها، اقوامى كه اهل زبان خود نبوده اند را نيز دعوت مى كردند.
مثلا ابراهيم خليل، با اين كه خود، «سريانى» زبان بود، عرب حجاز را به عمل حج دعوت نمود، و موسى با اين كه «عبرى» بود، فرعون و قوم او را كه «قبطى» بودند، به ايمان به خدا دعوت فرمود، و پيغمبر بزرگوار اسلام هم، يهود عبرى زبان و نصاراى رومى زبان و غير ايشان را دعوت فرمود، و هر كه از ايشان كه ايمان مى آورد، ايمانش را مى پذيرفت.
همچنين دعوت نوح، كه از قرآن كريم، عموميت دعوت او استفاده مى شود، و همچنين ديگران.
بنابراين، معناى جملۀ «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلّا بِلِسَانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم» (و خدا داناتر است)، اين است كه:
خداى تعالى، مسأله ارسال رُسُل و دعوت دينى را بر اساس معجزه و يك امر غيرعادى بنا نگذاشته، و چيزى هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياى خود واگذار ننموده است، بلكه ايشان را فرستاده تا به زبان عادى، كه با همان زبان در ميان خود گفتگو مى كنند و مقاصد خود را به ديگران مى فهمانند، با قوم خود صحبت كنند و مقاصد وحى را نيز به ايشان برسانند.
پس انبياء، غير از بيان، وظيفه ديگرى ندارند. و اما مسأله هدايت و ضلالت افراد، ربطى به انبياء «عليهم السلام» و غير ايشان نداشته، بلكه فقط كار خود خداى تعالى است.
بنابراين مى توان گفت: آيه شريفه، به منزله بيان و ايضاح آيه «كِتَابٌ أنزَلنَاهُ إلَيكَ لِتُخرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَى النُّورِ بِإذنِ رَبِّهِم» بوده و به آن چنين معنى مى دهد كه:
ما به تو كتاب داديم تا مردم را از ظلمت ها به سوى نور بكشانى. يعنى همين قدر برایشان بيان كنى كه خدا چه چيز نازل كرده و بس (تنها همين را برسانى، كافى است). در اين صورت معناى اين آيه و آيه اى كه مى فرمايد: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إلَيهِم»، يكى خواهد بود.
هدايت و ضلالت، مربوط به پيامبران نبوده، بلكه مشيت خداوند است
«فَيُضِلُّ اللهُ مَن يَشَاءُ وَ يَهدِى مَن يَشَاءُ» - اين جمله، اشاره به همان مطلبى است كه قبلا گفتيم كه مسأله هدايت و ضلالت، تنها به دست خدا است، و هيچ يك از آن دو، بدون مشيت خداى سبحان، تحقق نمى پذيرد.
چيزى كه هست، اين است كه: خداى تعالى به ما خبر داده كه مشيتش، گزاف و نامنظم نبوده، بلكه داراى نظمى ثابت است و آن، اين كه: هر كه پيروى حق نموده و با آن عناد نورزد، خداوند هدايتش مى كند، و هر كه او را انكار نموده و از هواى خود پيروى كند، خداوند گمراهش مى كند. پس گمراه كردن خدا، از باب مجازات و كيفر، و بعد از كارهاى خلافى است كه آدمى به اختيار خود انجام داده باشد، نه ابتدایى و بى حساب.
و اگر خداوند سبحان، در آيه مورد بحث، «ضلالت» را بر «هدايت» مقدم داشته، بدين جهت بود كه ضلالت به بيان محتاج تر است. مخصوصا با در نظر داشتن زمينه كلام كه زمينه بيان عزّت مطلقه خدا است. پس در اين جا واجب بود روشن بسازد كه ضلالت هر كه گمراه شده و هدايت هر كه هدايت گشته، همه به مشيت خدا است، و كسى بر اراده خدا غلبه نمى كند و در سلطنت او مزاحمت نمى نمايد.
آرى، جاى بيان اين جهات است تا هر غفلت زده اى نپندارد كه خدا از يكسو خود را غالب غيرمغلوب و قاهر غيرمقهور معرفى مى كند، و از سوى ديگر، مردم را به راه خود دعوت مى كند و امر و نهى مى نمايد، و ايشان گوش نمى دهند و عصيان مى ورزند. آيا اين تناقض نيست و آيا با عصيان بندگان، باز هم قاهر غيرمقهور است؟
گويا خداى تعالى جواب مى دهد كه: معناى دعوت او، اين است كه هر پيغمبرى را به زبان مردمش بفرستد، و آن پيغمبر به مردمش برساند كه چه مايه سعادت و چه مايه شقاوت ايشان است. پيغمبران هم، اين معنا را ابلاغ مى دارند. پس تا اين جا خداوند مقهور بندگان واقع نشده، و اما گوش دادن بعضى و عصيان بعضى ديگر، مربوط به پيغمبران نبوده، بلكه به دست خدا و به اذن او و مشيت او است، و حاشا كه احدى بدون اذن او در ملك او تصرف كند، و بر سلطنت او غلبه نمايد.
بنابراين، «ضلالت» گمراهان و عصيان ايشان، نه تنها مناقض دعوت او نيست، بلكه دليل بر عزّت و قدرت او نيز هست. همچنان كه «هدايت» راه يافتگان نيز، دليل بر قدرت و سلطنت او است. و به همين جهت بود كه در آيه مورد بحث، گفتار را با جملۀ «وَ هُوَ العَزِيزُ الحُكِيم» خاتمه داد.
پس خداى سبحان «عزيز» است. يعنى كسى بر او غلبه نمى كند، و ضلالت گمراهان هم به او ضرر نمى زند، همچنان كه از هدايت راه يافتگان، نفعى عايد او نمى گردد. و نيز «حكيم» است. يعنى آنچه بخواهد، بى حساب نمى خواهد و مشيتش به كار عبث تعلق نمى گيرد، بلكه همه بر اساسى متقن و نظامى دائمى است.
داستان رسالت موسى «ع»، روشن ترين مصداق عزّت الهى در ميان انبياء
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَك مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلى النُّورِ ...»:
از آن جايى كه گفتار در اين سوره، بر اساس مسأله انذار مردم و ترساندن از عزّت خداى سبحان (استوار گشته) بود، لذا مناسب بود كه خدا روشن ترين مصداق و مظهر عزّت خود در ميان انبياء را شاهد مثال بياورد. و آن داستان رسالت موسى «عليه السلام» و معجزات او براى هدايت مردمش بود. همچنان كه درباره آيات و معجزات او فرموده: «وَ لَقَد أرسَلنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَ سُلطَانٍ مُبِين». و نيز از قول خود آن جناب حكايت نموده و فرموده: «وَ أن لَا تَعلُوا عَلَى اللهِ إنِّى آتِيكُم بِسُلطَانٍ مُبِين».
بنابراين، موقعيتى كه آيه مورد بحث، نسبت به آيه اول سوره، يعنى «كِتَابٌ أنزَلنَاهُ إلَيكَ لِتُخرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَى النُّورِ بِإذنِ رَبِّهِم» دارد، موقعيت مثالى است كه به منظور تأييد مطلب و دلخوش نمودن مخاطب آورده باشند، همچنان كه در آيه «إنَّا أوحَينَا إلَیكَ كَمَا أوحَينَا إلَى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِن بَعدِهِ»، هم خود مطلب آمده و هم مثالى كه به منظور تأييد آن و دلخوش ساختن مخاطب آورده مى شود.
اما اين كه بعضى گفته اند كه: آيه مورد بحث، تفصيل آن اجمالى است كه در آيه «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلَّا بِلِسَانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم» آمده، صحيح نيست و از سياق آيه بسيار بعيد است. و نظير آن در بعيد بودن، گفتار مفسّر ديگرى است كه گفته: مراد از آياتى كه موسى به همراهى آن ها فرستاده شد، آيات تورات است، نه معجزاتى كه از قبيل اژدها و يد بيضاء و امثال آن آورد.
علاوه بر بعيد بودن، اصولا خداى تعالى، در هيچ جاى قرآن مجيدش، تورات را جزء آيات رسالت موسى «عليه السلام» نشمرده، و اصلا در هيچ جا نفرموده كه ما موسى را با تورات فرستاديم، بلكه هر جا گفتگو از تورات به ميان آورده، فرموده: خداوند تورات را بر او نازل كرده، و يا به او داده است.
اگر در آيه مورد بحث، بيرون كردن از ظلمات به سوى نور را، مقيد به اذن پروردگار نكرد، ولى در آيه اول سوره، كه مربوط به رسالت خاتم النبيين و خطاب به آن جناب بود، مقيد كرد، براى اين بود كه در آن جا داشت: «لِتُخرِجَ النَّاسَ: تا مردم را بيرون كنى»، ولى در اين جا دارد: «أخرِج قَومَكَ: قومت را بيرون كن»، كه اين تعبير، متضمن معناى اذن است، به خلاف آن تعبير.
مراد از «ايّام خدا»، در جمله «وَ ذَكِّرهُم بِأيّامِ الله»
«وَ ذَكِّرهُم بِأيَّامِ اللهِ إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» - شكى نيست كه مراد از «ايّام»، ايّام مخصوصى است، و نسبت دادن ايام مخصوص به خدا، با اين كه همۀ ايام و همۀ موجودات از خداست، حتما به خاطر حوادثى است كه در آن ايام مخصوص به وجود آمده و امر خداى تعالى را ظاهر ساخته است، كه در ديگر ايّام، چنين ظهورى رُخ نداده است.
پس به طور مسلّم، مقصود از «ايّام خدا»، آن زمان هايى است كه امر خدا و آيات وحدانيت و سلطنت او ظاهر شده، و يا ظاهر مى شود. مانند روز مرگ، كه در آن روز، سلطنت آخرتى خدا هويدا مى گردد، و اسباب دنيوى از سببيت و تأثير مى افتند.
و نيز، مانند روز قيامت، كه هيچ كس براى ديگرى مالك چيزى نيست و براى كسى كارى نمى توانند بكند، و همه امور، تنها به دست خدا است. و نيز، مانند ايامى كه قوم نوح و عاد و ثمود در آن ايّام به هلاكت رسيدند. چون اين گونه ايّام، ايّامى هستند كه قهر و غلبه الهى در آن ظاهر گشته، و عزّت خدایى، خودنمايى كرده است.
ممكن هم هست ايّام ظهور رحمت و نعمت الهى، جزء اين ايّام بوده باشد. البته آن ايّامى كه نعمت هاى الهى آن چنان ظهورى يافته كه در ديگر ايِام، به آن روشنى نبوده است. مانند روزى كه حضرت نوح و يارانش از كشتى بيرون آمدند و مشمول سلام و بركات خدا شدند. و روزى كه ابراهيم «عليه السلام»، از آتش نجات يافت، و امثال اين ها. زيرا اين گونه ايّام، مانند ايّام مذكور ديگر، در حقيقت نسبتى به غير خدا نداشته، بلكه ايّام خدا و منسوب به اويند، همچنان كه ايّام امت ها و اقوام را به آن ها نسبت داده، كه از آن جمله است ايّام عرب، مانند: «روز ذى قار» و «روز فجار» و «روز بعاث» و امثال اين ها.
و اين كه بعضى از مفسّران، «ايّام الله» را به ايّام ظهور نعمت هاى خدا اختصاص داده، و آيات بعدى سوره را كه درباره نعمت هاى خدا است، دليل خود گرفته اند، و نيز مفسران ديگرى كه ايّام مذكور را، به ايّام عذاب هاى خدا اختصاص داده اند، راه درستى نرفته اند. چون هيچ وجهى براى اين دو اختصاص نيست، و همان طور كه گفتيم، سياق كلام، سياق بيانى است كه عزّت خدا اقتضا دارد و مقتضاى عزّت خدا، هم نعمت دادن است، و هم عذاب كردن.
«إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» - اين جمله، ختم كلام در آيه است، و «صبّار»، به معناى بسيار شكيبا، و «شكور»، به معناى بسيار شكرگزار است.
بحث روايتى: روايتى در بيان مراد از «ايّام الله»
در الدر المنثور است كه: احمد، از ابوذر نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده، مگر با زبان قومش.
و نيز، در همان كتاب است كه نسائى و عبدالله بن احمد، در كتاب زوائد المسند، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب «شعب الايمان»، از اُبَىّ بن كعب، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده اند كه در تفسير جملۀ «وَ ذَكِّرهُم بِأيّامِ الله» فرمود: يعنى نعمت هاى خدا.
مؤلف: اين البته بيان بعضى از مصاديق است و نظيرش را طبرسى و عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده اند.
و شيخ، در امالى، به سند خود، از عبدالله بن عباس و جابر بن عبدالله، در حديثى طولانى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود: ايّام الله، نعمت ها و بلاهاى خدا است، و آن مَثُلات خداوند سبحان است.
و در تفسير قمى آمده كه امام فرمود: ايّام الله سه روز است، روز ظهور قائم «عليه السلام»، و روز مرگ، و روز قيامت.
مؤلف: مراد در اين روايت هم، انگشت گذارى روى بعضى از مصاديق روشن ايّام الله است، نه اين كه ايّام منحصر به همان سه روز باشد.
و در معانى الاخبار، به سند خود، از مثنى حناط، از ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمودند: ايّام الله سه روز است: روزى كه قائم ظهور مى كند، و روز كرّة (رجعت)، و روز قيامت.
مؤلف: اين روايت نيز، مانند روايت قبلی اش مى باشد، و اختلاف روايات در تعداد مصاديق ايّام الله مؤيد گفته ما است كه در بيان آيه گفتيم.
آيات ۶ - ۱۸ سوره ابراهيم
وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فى ذَلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُمْ عَظِيمٌ(۶)
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئن شَكرْتُمْ لاَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئن كفَرْتمْ إِنَّ عَذَابى لَشدِيدٌ(۷)
وَ قَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَن فى الاَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنىُّ حَمِيدٌ(۸)
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلّا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فى أَفْوَاهِهِمْ وَ قَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِى شكٍ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ(۹)
قَالَت رُسُلُهُمْ أَفى اللَّهِ شكُّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلّا بَشرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ(۱۰)
قَالَت لَهُمْ رُسلُهُمْ إِن نَحْنُ إِلّا بَشرٌ مِثْلُكُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا كانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطانٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۱)
وَ مَا لَنَا أَلّا نَتَوَكَّلَ عَلى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصبرَنَّ عَلى مَا آذَيْتُمُونَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ(۱۲)
وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمِينَ(۱۳)
وَ لَنُسكنَنَّكُمُ الاَرْض مِن بَعْدِهِمْ ذَلِك لِمَنْ خَاف مَقَامِى وَ خَاف وَعِيدِ(۱۴)
وَ استَفْتَحُوا وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ(۱۵)
مِن وَرَائهِ جَهَنَّمُ وَ يُسقَى مِن مَاءٍ صَدِيدٍ(۱۶)
يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْت مِن كُلِّ مَكانٍ وَ مَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرَائهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ(۱۷)
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كسبُوا عَلى شَئٍ ذَلِك هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ(۱۸)
و به ياد بياور آن زمانى را كه - موسى به قوم خود گفت: نعمت هاى خدا را بر خود به ياد آوريد، زمانى كه (گروهى از) فرعونيان به سختى عذابتان مى كردند و پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده نگه مى داشتند، نجاتتان داد و در اين ها از جانب پروردگارتان، آزمايش بزرگى بود. (۶)
و به ياد بياوريد آن زمانى را كه - پروردگارتان اعلام كرد كه اگر سپاسگزارى كنيد، حتما افزونتان دهم و اگر كفران كنيد، عذاب من بسيار سخت است. (۷)
موسى (به بنى اسرائيل) گفت: اگر شما و هر كه در زمين هست، همگى كافر شويد، خدا بى نياز و ستوده است. (۸)
مگر خبر كسانى كه پيش از شما بوده اند از قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آن ها بوده اند، به شما نرسيده؟ كه جز خداى آن ها كسى نمى داند، پيغمبرانشان با دليل هاى روشن به سويشان آمدند و آن ها دست هايشان را (از حيرت) به دهان هايشان بردند و گفتند: ما آیينى را كه به ابلاغ آن فرستاده شده ايد، منكريم و درباره آن چيزهایى كه ما را به آن ها مى خوانيد، به سختى در شك هستيم. (۹)
پيغمبرانشان گفتند: مگر در خداى يكتا و ايجاد كننده آسمان ها و زمين، شكى هست؟! او شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را بيامرزد، و تا مدتى معين، نگاهتان دارد. آن ها گفتند: شما نيز جز بشرهايى مثل ما نيستيد، كه مى خواهيد ما را از خدايانى كه پدرانمان مى پرستيده اند، منصرفمان كنيد، پس براى ما دليلى روشن بياوريد. (۱۰)
پيغمبرانشان به آن ها گفتند: درست است كه ما نيز جز بشرهائى مثل شما نيستيم، ولى خدا به هر كس از بندگان خويش بخواهد، منت مى نهد، و ما حق نداريم جز به اذن خدا براى شما دليل بياوريم، و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند. (۱۱)
چرا ما به خدا توكل نكنيم، در صورتى كه او ما را به راه هايى كه مى رويم، هدايت نمود و ما حتما به اين آزارهايى كه شما به ما مى كنيد، صبر خواهيم كرد، و توكل كنندگان، بايد به خدا توكل كنند. (۱۲)
كسانى كه كافر بودند، به پيغمبرانشان گفتند: ما قطعا شما را از سرزمين خودمان بيرون مى كنيم، مگر اين كه به آيين ما باز گرديد، در اين حال پروردگارشان به آن ها وحى كرد كه: اين ستمگران را هلاك خواهيم كرد. (۱۳)
و شما را بعد از ايشان در اين سرزمين سكونت خواهيم داد، اين موهبت، مخصوص كسانى است كه از عظمت من بترسند و از تهديد من بيمناك باشند. (۱۴)
آن ها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروزى و گشايش كردند، و هر گردنكش ستيره جو نوميد و نابود شد.(۱۵)
جهنم در انتظار اوست، و آب چرك و خون به او نوشانده مى شود. (۱۶)
به زحمت، جرعه جرعه آن را سر مى كشد، ولى هرگز به ميل خود حاضر نيست آن را بياشامد، و مرگ از هر طرفى به سراغ او مى آيد، اما مُردنى در كار نيست و عذابى سخت، در انتظار اوست. (۱۷)
كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، اعمالشان همانند خاكسترى است كه در روز طوفانى، باد سختى بر آن بوزد، آن ها توانى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند، به دست آورند، و اين، همان گمراهى دور و دراز است. (۱۸)
اين آيات، مشتمل بر ذكر پاره اى از نعمت ها و نقمت هاى خدا است، كه هر كدام در روز معينى رُخ داده است.
از ظاهر سياق اين آيات بر مى آيد كه همه اين آيات، غير از آيه: «وَ إذ تَأذَّنَ رَبُّكُم...»، نقل كلام حضرت موسى «عليه السلام» است، كه موسى بن عمران «عليهما السلام» در اين آيات، مردم خود را به پاره اى از ايّام خداى سبحان، كه به مقتضاى عزّت مطلقه اش، نعمت ها و يا عذاب هايى فرستاده و هر كدام را به مقتضاى حكمت بالغه اش، در جاى خود فرستاده تذكر مى دهد، و به يادشان مى آورد.
«وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ...»:
كلمۀ «يَسُومُونَكُم»، از «سَوم» است و «سَوم» - به طورى كه راغب گفته - به معناى رفتن به طلب چيزى است. در اين صورت، اين كلمه، هم رفتن را مى رساند و هم طلب كردن را. ولى گويا در آيه شريفه، به معناى چشاندن عذاب است. و كلمه «استحياء»، به معناى زنده نگه داشتن است.
و معناى آيه اين است كه:
اى رسول ما! به ياد بياور - و با يادآوريت، ايستادگى و ايمانت را به عزيز و حميد بودن خدا زيادتر كن - آن زمانى را كه موسى به قوم خود (بنى اسرائيل) گفت: اى بنى اسرائيل! نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، آن روز كه از آل - فرعون و مخصوصا از قبطيان نجاتتان داد، قبطيانى كه دائما شما را شكنجه مى دادند و عذاب مى چشاندند، و اغلب، پسرانتان را مى كشتند و دخترانتان را براى كلفتى و رختشویى خود، زنده نگه مى داشتند، كه در اين وقايع، بلا و محنت (امتحان) بزرگى از ناحيه پروردگارتان بود.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئن شكرْتُمْ لاَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئن كفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابى لَشدِيدٌ»:
در مجمع البيان گفته است: «تَأذَّنَ»، به معناى اعلام است: و «آذَنَ» و «تَأذَّنَ»، معنايشان يكى است. نظير «أوعَدَ» و «تَوَعَّدَ».
جملۀ «وَ إذ تَأذَّنَ رَبُّكُم...»، عطف است بر جملۀ «إذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ»، و نسبتى كه آيه بعدى «قَالَ مُوسَى...» با اين آيه دارد، همان نسبتى است كه آيه «وَ لَقَد أرسَلنَا مُوسَى...»، با آيه «كِتَابٌ أنزَلنَاهُ إلَيكَ لِتُخرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَى النُّور» دارد. (دقت بفرماييد) و تناسبى كه گفتيم، با سياق كلام سازگارتر از نسبتى است كه ديگر مفسران گفته اند.
نقل و بررسى اقوال مفسران درباره جملۀ «وَ إذ تَأذَّنَ»
بعضى از مفسران گفته اند: آيه «وَ إذ تَأذَّنَ»، كلام ابتدایى نبوده و همانند «إذ قَالَ مُوسَى» خطاب به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نيست، بلكه بقيه كلام موسى بوده و عطف بر «نِعمَة الله عَلَيكُم» است، و تقدير كلام چنين است كه موسى گفت:
«به ياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشت، و به ياد آوريد زمانى را كه پروردگارتان اعلام داشت...». ولى اين وجه، همان طور كه گفتيم، با سياق كلام مناسبت ندارد. زيرا اگر چنين بود، جا داشت به ملاحظه رعايت ترتيب، اول بفرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه پروردگارتان شما را از شرّ فرعون كه چنين و چنانتان مى كرد، نجات داد، سپس بر شما انعام نمود و آن زمان كه پروردگارتان اعلام كرد كه...».
بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «وَ إذ تَأذَّنَ...»، عطف است بر جملۀ «إذَ أنجَيكُم»، و معناى اين دو جمله، روى هم چنين است كه: «به ياد آوريد نعمتى را كه خداوند بر شما انعام نمود، آن زمان كه پروردگارتان اعلام داشت كه...». زيرا همين اعلام داشتن هم، خود نعمتى است از خدا، چون تشويق و ترهيب براى رسيدن به خير دنيا و آخرت است.
ليكن اين وجه هم صحيح نيست. زيرا اعلام مذكور، تنها براى شكرگزاران نعمت است، و اما براى كفران كنندگان، نقمت و عذاب است، و با اين حال، در رديف و دنباله ذكر نعمت هاى خدا آوردن مناسب و به جا نيست. چرا كه اگر كفران كنندگان را استثناء مى كرد، باز ممكن بود بگویيم: اول آيه تتمه ذكر نعمت ها است، و در آخر، كفران كنندگان به وسيله استثناء بيرون شده اند. و چون استثنایى در كلام نيست، مى فهميم كه اين آيه، دنباله كلام موسى «عليه السلام» نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |