گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۹: خط ۹۹:
<span id='link27'><span>
<span id='link27'><span>


==تمثيل حال مؤمن و كافر به درياى شيرين و درياى شور ==
==تمثيل حال مؤمن و كافر، به درياى شيرين و درياى شور ==
«'''وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ ...'''»:
«'''وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ ...'''»:


بعضى گفته اند: كلمه «عذب» به معناى آب پاكيره است، و كلمه «فرات» به معناى آ بى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه «سائغ» آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه «اجاج» به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى سوزاند.
بعضى گفته اند: كلمۀ «عَذب»، به معناى آب پاكيزه است، و كلمۀ «فُرات»، به معناى آبى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمۀ «سائغ»، آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمۀ «أُجَاج»، به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى سوزاند.


«'''و من كل تأكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها'''» - «لحم طرى» به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از «حليه» كه از دريا استخراج مى كنند، لؤلؤ، مرجان و انواع صدف ها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان». در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل هم اند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت حيات آخرت، و دايمى خود مى رسد،
«'''وَ مِن كُلٍّ تَأكُلُونَ لَحماً طَرِيّاً وَ تَستَخرِجُونَ حِليَةً تَلبِسُونَهَا'''» - «لحم طرى» به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است. و مراد از «حليه» كه از دريا استخراج مى كنند، لؤلؤ، مرجان و انواع صدف ها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يَخرُجُ مِنهُمَا اللُؤلُؤُ وَ المَرجَان».  
 
در اين آيه شريفه، مؤمن و كافر را به درياى «شيرين» و «شور» مَثَل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هرچند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن، مثل هم اند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه، به سعادت حيات آخرت و دايمى خود مى رسد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۵ </center>
ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده، و وضعى به خو گرفته كه فطرت انسانى، آن را پاك و خوشايند نمى داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذب مى شود.
ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده، و وضعى به خود گرفته كه فطرت انسانى، آن را پاك و خوشايند نمى داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذّب مى شود.


پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريك اند، چون مردم از هر دوى آنها ماهى مى گيرند، و يا مرغابى شكار مى كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى نمايند، و يا صدف و مرجان مى گيرند.
پس مَثَل اين دو قسم انسان، مَثَل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى اش، كه همان گوارايى باشد، باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح)، شور شده است. هرچند كه در بعضى از آثار نافع شريك اند. چون مردم از هر دوى آن ها ماهى مى گيرند، و يا مرغابى شكار مى كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى نمايند، و يا صدف و مرجان مى گيرند.
<span id='link28'><span>
<span id='link28'><span>


پس ظاهر آيه اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيرين است.
پس ظاهر آيه، اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيرين است.
ولى جمعى از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده اند، كه لؤلؤ و مرجان تنها از درياى شور استخراج مى شود، و درياى شيرين نه لؤلؤ دارد و نه مرجان.
ولى جمعى از مفسران، به اين ظاهر اشكال كرده اند، كه لؤلؤ و مرجان، تنها از درياى شور استخراج مى شود، و درياى شيرين، نه لؤلؤ دارد و نه مرجان.


و بعضى ديگر پاسخ ‌هايى از اين اشكال داده اند، از آن جمله گفته اند: آيه شريفه در مقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است، و اين منافات ندارد كه بعضى از درياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد، گويا فرموده: شما از هر يك انتفاعى مى بريد، و استفاده اى مى كنيد، مثلا گوشت تازه از آن ها مى گيريد، و زيور آلات از آن ها است خراج مى نماييد، و كشتى ها را مى بينيد كه در آن ها حركت مى كنند، و اين منافات ندارد با اين كه زيور تنها از درياى شور استخراج بشود.
و بعضى ديگر، پاسخ ‌هايى از اين اشكال داده اند. از آن جمله گفته اند: آيه شريفه در مقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است، و اين منافات ندارد كه بعضى از درياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد. گويا فرموده: شما از هر يك انتفاعى مى بريد، و استفاده اى مى كنيد. مثلا گوشت تازه از آن ها مى گيريد، و زيور آلات از آن ها، استخراج مى نماييد، و كشتى ها را مى بينيد كه در آن ها حركت مى كنند، و اين منافات ندارد با اين كه زيور، تنها از درياى شور استخراج بشود.


يكى ديگر از پاسخ ‌ها اين است كه: آيه شريفه كافر و مؤمن را به آب تلخ و شيرين تشبيه كرده، و آنگاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده، كه آب تلخ و شور ماهى و زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده اى در وجودش نيست. پس آيه شريفه همان را بيان مى كند كه آيه «ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة»، و ذيلش كه مى فرمايد: «و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية اللّه» در صدد بيان آن است.
يكى ديگر از پاسخ ‌ها اين است كه: آيه شريفه كافر و مؤمن را به آب تلخ و شيرين تشبيه كرده، و آنگاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده، كه آب تلخ و شور ماهى و زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده اى در وجودش نيست. پس آيه شريفه همان را بيان مى كند كه آيه «ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة»، و ذيلش كه مى فرمايد: «و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية اللّه» در صدد بيان آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۶ </center>
پاسخ ديگرى كه داده اند اين است كه: جمله «و تستخرجون حلية تلبسونها» تتمه تمثيل است و مى خواهد بفرمايد هرچند اين دو دريا كه در بعضى منافع مثل هم اند، ولى در آنچه كه مقصود بالذات است، با هم تفاوت دارند؛ چون يكى از آن دو، با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده.
پاسخ ديگرى كه داده اند، اين است كه: جملۀ «وَ تَستَخرِجُونَ حِليَةً تَلبِسُونَهَا»، تتمۀ تمثيل است و مى خواهد بفرمايد هرچند اين دو دريا - كه در بعضى منافع، مثل هم اند - ولى در آنچه كه مقصود بالذات است، با هم تفاوت دارند. چون يكى از آن دو، با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده.
مؤمن و كافر هم اين چنين هستند، هر چند احيانا در پاره اى مكارم اخلاقى مثل همند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى از خلقت آن دو است، اختلاف دارند، مؤمن بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است، ولى كافر آن صفا را از دست داده.
مؤمن و كافر هم، اين چنين هستند. هرچند احيانا در پاره اى مكارم اخلاقى مثل هم اند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى از خلقت آن دو است، اختلاف دارند. مؤمن بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است، ولى كافر آن صفا را از دست داده.


بعضى ديگر پاسخ داده اند به اين كه: اصلا چه كسى گفته كه لؤلؤ و مرجان در آب شيرين توليد نمى شود، و صرف اين كه ما آن را نديده ايم دليل بر عدم آن نمى شود. پس اشكال به این كه حليه مختص به آب شور است، از اصل ممنوع است.
بعضى ديگر، پاسخ داده اند به اين كه: اصلا چه كسى گفته كه لؤلؤ و مرجان در آب شيرين توليد نمى شود، و صرف اين كه ما آن را نديده ايم، دليل بر عدم آن نمى شود. پس اشكال به این كه «حليه»، مختص به آب شور است، از اصل ممنوع است.


بعضى ديگر گفته اند: اصل ادعا كه آيه شريفه «و ما يستوى البحران ...» تمثيل براى مؤمن و كافر است صحيح نيست، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمت ها به منظور اثبات ربوبيت خدا است، مانند آيه اى كه جلوتر مى فرمود: «اللّه الّذى ارسل الرياح ...»، و نيز مى فرمود: «يولج الليل فى النهار....». پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمت هاى درياهاى مختلف، و شور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آنها را بيان كند، و كارى به مؤمن و كافر ندارد، تا آن اشكال پيش بيايد.
بعضى ديگر گفته اند: اصل ادعا كه آيه شريفه «وَ مَا يَستَوِى البَحرَان ...»، تمثيل براى مؤمن و كافر است، صحيح نيست، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمت ها به منظور اثبات ربوبيت خدا است. مانند آيه اى كه جلوتر مى فرمود: «اللّهُ الّذِى أرسَلَ الرّيَاح ...». و نيز مى فرمود: «يُولِجُ اللّيلَ فِى النّهَار...». پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمت هاى درياهاى مختلف، و شور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آن ها را بيان كند، و كارى به مؤمن و كافر ندارد، تا آن اشكال پيش بيايد.


مؤيد اين وجه اين است كه: نظير همين آيه در سوره نحل در سياق آياتى آمده كه نعمت هاى خدا را مى شمارد، در آن جا مى فرمايد: «و هو الّذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريّا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مؤاخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون».
مؤيد اين وجه، اين است كه: نظير همين آيه در سوره «نحل»، در سياق آياتى آمده كه نعمت هاى خدا را مى شمارد. در آن جا مى فرمايد: «وَ هُوَ الّذِى سَخّرَ البَحرَ لِتَأكُلُوا مِنهُ لَحماً طَرِيّاً وَ تَستَخرِجُوا مِنهُ حِليَةً تَلبِسُونَهَا وَ تَرَى الفُلكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلّكُم تَشكُرُون».


ليكن حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است، و دو دريا در داشتن حليه مشتركند، همچنان كه كتاب هايى كه در اين گونه مسائل بحث مى كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته اند.
ليكن حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است، و دو دريا، در داشتن «حليه»، مشترك اند. همچنان كه كتاب هايى كه در اين گونه مسائل بحث مى كنند، وجود «حليه» در هر دو نوع دريا را مسلّم دانسته اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۷ </center>
«'''وَ تَرَى الْفُلْك فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ'''»:
«'''وَ تَرَى الْفُلْك فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ'''»:


ضمير در كلمه «فيه» به بحر برمى گردد. و كلمه «مؤاخر» جمع «مأخره» است كه از ماده «مخر» به معناى شكافتن، گرفته شده. و كشتى را «مأخره» ناميده اند چون كه آب دريا را با سينه اش مى شكافد، و پيش مى رود.
ضمير در كلمۀ «فيه» به «بحر» بر مى گردد. و كلمۀ «مَوَاخِر»، جمع «مَأخره» است، كه از ماده «مخر»، به معناى شكافتن گرفته شده. و كشتى را «مأخره» ناميده اند، چون كه آب دريا را با سينه اش مى شكافد، و پيش مى رود.


بعضى از مفسرين گفته اند: اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود: «ترى: مى بينى» با اين كه خطاب هاى قبل و بعدش همه جمع است براى اين است كه: خطاب هاى قبل (تستخرجون و غير آن)، و بعد (لتبتغوا و غير آن) مخصوص كسانى است كه با منافع دريا سر و كار دارند، به خلاف خطاب در جمله مورد بحث، كه به هر كسى كه مى تواند ببيند، متوجه است.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود: «تَرَى: مى بينى»، با اين كه خطاب هاى قبل و بعدش همه جمع است، براى اين است كه: خطاب هاى قبل (تَستَخرِجُونَ و غير آن)، و بعد (لِتَبتَغُوا و غير آن)، مخصوص كسانى است كه با منافع دريا سر و كار دارند. به خلاف خطاب در جملۀ مورد بحث، كه به هر كسى كه مى تواند ببيند، متوجه است.


و معناى اين كه فرمود: «لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون» اين است كه: اگر كشتى ها دريا را مى شكافند، و خداى تعالى آن را مسخر شما كرده، براى اين است كه شما از عطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دست بياوريد، شايد شكرگزار او شويد.
و معناى اين كه فرمود: «لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلّكُم تَشكُرُون»، اين است كه: اگر كشتى ها دريا را مى شكافند، و خداى تعالى آن را مسخّر شما كرده، براى اين است كه شما از عطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دست بياوريد، شايد شكرگزار او شويد.


در سابق گفتيم كه: اظهار اميدى كه كلمه «لعلّ» آن را افاده مى كند، هرجا كه در كلام خداى تعالى بود و از خدا حكايت مى كرد، قائم به مقام است، نه به خود خداى تعالى.
در سابق گفتيم كه: اظهار اميدى كه كلمۀ «لعلّ» آن را افاده مى كند، هرجا كه در كلام خداى تعالى بود و از خدا حكايت مى كرد، قائم به مقام است، نه به خود خداى تعالى.
<span id='link29'><span>
<span id='link29'><span>


بعضى از مفسرين در تفسير جمله «و ترى الفلك فيه مواخر...»، كه در اين سوره است و جمله «وترى الفلك مواخر فيه» كه در سوره نحل است، گفته اند: شايد نكته اين كه در اين سوره كلمه «فيه» قبل از مواخر، و در سوره نحل بعد از مواخر آمده، و كلمه «لتبتغوا» در اين سوره بدون واو عاطفه و در سوره نحل با واو عاطفه آمده، اين باشد كه: آيه نحل در آغاز، از تسخير سخن گفته، و فرموده: «و هو الّذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون» و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است، و مناسب با آن، اين است كه: كلمه «فيه» بعد از مواخر بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشاره كند به شكافتن دريا، تا كلمه تسخير با صراحت بيشتر معنا شود.
بعضى از مفسران در تفسير جملۀ «وَ تَرَى الفُلكَ فِيهِ مَوَاخِرَ...»، كه در اين سوره است و جملۀ «وَ تَرَى الفُلكَ مَوَاخِرَ فيِهِ» كه در سوره «نحل» است، گفته اند:  
 
شايد نكته اين كه در اين سوره، كلمه «فيه» قبل از مواخر، و در سوره «نحل» بعد از مواخر آمده، و كلمۀ «لِتَبتَغُوا» در اين سوره بدون «واو» عاطفه و در سوره «نحل» با واو عاطفه آمده، اين باشد كه: آيه نحل در آغاز، از تسخير سخن گفته، و فرموده: «وَ هُوَ الّذِى سَخّرَ البَحرَ لِتَأكُلُوا مِنهُ لَحماً طَرِيّاً وَ تَستَخرِجُوا مِنهُ حِليَةً تَلبِسُونَهَا وَ تَرَى الفُلكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلّكُم تَشكُرُون»، و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است، و مناسب با آن، اين است كه: كلمۀ «فيه» بعد از «مواخر» بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشاره كند به شكافتن دريا، تا كلمۀ «تسخير» با صراحت بيشتر معنا شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۸ </center>
به خلاف آيه مورد بحث، كه در آن سخنى از تسخيربه ميان نيامده ، نمى خواهد كيفيت تسخير را بيان كند. از سوى ديگر تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آن ها اين است كه مردم دريا را وسيله سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه: واو عاطفه بياورد، تا جمله «لتبتغوا» را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايده تسخير دريا منحصر در تحصيل روزى نيست، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم.
به خلاف آيه مورد بحث، كه در آن سخنى از «تسخير» به ميان نيامده، نمى خواهد كيفيت تسخير را بيان كند. از سوى ديگر، تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آن ها، اين است كه مردم دريا را وسيلۀ سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه: «واو» عاطفه بياورد، تا جملۀ «لَتَبتَغُوا» را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايده تسخير دريا، منحصر در تحصيل روزى نيست، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم.
 
به خلاف آيه مورد بحث، كه تنها مى خواهد بفرمايد رازق و مدبّر، خدا است، تا كفارى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند - و در سابق سخن از تكذيبشان رفت - دست بردارند. و براى افادۀ اين غرض، ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيلۀ روزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه «واو» عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به ساير فوايد دريا، كه ذكر نشده، بكند. (و خدا داناتر است).


به خلاف آيه مورد بحث، كه تنها مى خواهد بفرمايد رازق و مدبر خدا است، تا كفارى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند، - و در سابق سخن از تكذيبشان رفت - دست بردارند، و براى افاده اين غرض ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيله روزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه واو عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به ساير فوايد دريا، كه ذكر نشده، بكند. (و خدا داناتر است).
صاحب تفسير روح المعانى، در اين مقام گفته: آنچه براى من در اين باره روشن است، اين است كه آيه «نحل»، در مقام شمردن نعمت ها است، همچنان كه آيات قبل و بعدش، بدين معنا گواهى مى دهد، و در آخر همۀ آن ها مى فرمايد: «وَ إن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّهِ لا تُحصُوهَا: هرچه نعمت هاى خدا را بشماريد، به آخر نمى رسيد».


صاحب تفسير روح المعانى در اين مقام گفته: آنچه براى من در اين باره روشن است، اين است كه آيه نحل در مقام شمردن نعمتها است ، همچنان كه آيات قبل و بعدش بدين معنا گواهى مى دهد، و در آخر همه آن ها مى فرمايد: «و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها: هرچه نعمتهاى خدا را بشماريد به آخر نمى رسيد».
و در چنين مقامى، آن نعمتى مهم تر است كه جلوتر ذكر شود. و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمۀ «فيه» ذكر شده، به خلاف آيه مورد بحث، كه يا اصلا سياقش از باب استطراد (حرف حرف مى آورد) مى باشد، و يا از باب تتمۀ تمثيلى است كه قبلا بيانش گذشت، و به همين جهت كلمۀ «فيه» را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصود بالذات، بيان فوايد دريا نبود. و نيز از آن جا كه در سوره «نحل»، اهتمام و عنايت در شمردن نعمت ها بود، جملۀ «وَ لِتَبتَغُوا» را با «واو» آورد، به خلاف آيه مورد بحث، كه مقام اقتضاء كرد «واو» را نياورد.
و در چنين مقامى آن نعمتى مهم تر است كه جلوتر ذكر شود و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمه «فيه» ذكر شده، به خلاف آيه مورد بحث كه يا اصلا سياقش از باب استطراد (حرف حرف مى آورد) مى باشد، و يا از باب تتمه تمثيلى است كه قبلا بيانش گذشت، و به همين جهت كلمه «فيه» را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصود بالذات بيان فوايد دريا نبود، و نيز از آنجا كه در سوره نحل اهتمام و عنايت در شمردن نعمت ها بود، جمله «ولتبتغوا» را با واو آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه مقام اقتضاء كرد واو را نياورد.


«'''يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لاَجَلٍ مُّسمًّى ...'''»:
«'''يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلُّ يَجْرِى لاَجَلٍ مُّسمًّى ...'''»:


كلمه «ايلاج» كه مصدر «يولج» است، به معناى فرو كردن است، و «ايلاج شب در روز»، به معناى آن است كه با طولانى كردن شب ، روز را كوتاه كند، و «ايلاج روز در شب» آن است كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند، و مراد از اين دو جمله اين است كه: به اختلاف شب و روز از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان دارد.
كلمۀ «إيلاج» كه مصدر «يُولِجُ» است، به معناى فرو كردن است، و «إيلاج شب در روز»، به معناى آن است كه با طولانى كردن شب، روز را كوتاه كند، و «إيلاج روز در شب» آن است كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند. و مراد از اين دو جمله، اين است كه: به اختلاف شب و روز، از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۹ </center>
و به همين جهت تعبير كرد به «يولج» كه صيغه مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد، به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغه ماضى از آن تعبير آورده، و فرموده: «و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى» و اين عنايت صورى و مسامحى است.
و به همين جهت تعبير كرد به «يُولِجُ» كه صيغه مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد. به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغۀ ماضى از آن تعبير آورده، و فرموده: «وَ سَخّرَ الشّمسَ وَ القَمَرَ كُلٌّ يَجرِى لِأجَلٍ مُسَمّى»، و اين عنايت صورى و مسامحى است.
 
«'''ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم'''» - اين جمله، به منزله نتيجه است براى جملات قبلى، و معنايش اين است كه: وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان، و چه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبّر به تدبير او بود، پس همين خدا، پروردگار شماست، كه مالك شما و مدبّر امر شماست.


«'''ذلكم اللّه ربكم'''» - اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى، و معنايش اين است كه: وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان، و چه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبر به تدبير او بود، پس همين خدا پروردگار شماست، كه مالك شما و مدبر امر شماست.
«'''لَهُ المُلكُ'''» - اين جمله، نتيجه جملۀ قبلى، و مقدمه براى جمله بعدى است، كه مى فرمايد: «وَ الّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَملِكُونَ مِن قِطمِيرٍ». كلمۀ «قِطمِير» - بنا به گفته راغب - به معناى اثر و باقى مانده اى است كه از خرما بر هستۀ خرما مى ماند - و بنا به گفته مجمع البيان، «قطمير»، آن روپوشى است كه روى هستۀ خرما را پوشيده. و بعضى ديگر گفته اند: «هسته اى است كه در جوف هستۀ خرما هست».  


«'''له الملك'''» - اين جمله نتيجه جمله قبلى ، و مقدمه براى جمله بعدى است، كه مى فرمايد: «و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير». كلمه «قطمير» - بنا به گفته راغب - به معناى اثر و باقى مانده اى است كه از خرما بر هسته خرما مى ماند - و بنابه گفته مجمع البيان قطمير آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده. و بعضى ديگر گفته اند: «هسته اى است كه در جوف هسته خرما هست» و به هرحال چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا گفتار جنبه مبالغه دارد و مى خواهد بفرمايد: خدايان مشركين هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از «الّذين تدعون من دونه ...»، همان خدايانى است كه مى خوانند، چه بتها و چه ارباب بتها.
و به هرحال، چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا، گفتار جنبۀ مبالغه دارد و مى خواهد بفرمايد: خدايان مشركان، هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از «الّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ...»، همان خدايانى است كه مى خوانند، چه بت ها و چه ارباب بت ها.


<span id='link30'><span>
<span id='link30'><span>
۱۶٬۹۱۱

ویرایش