گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۶: خط ۱۱۶:


==توبه عامل آمرزش گناهان ياد شده و بلكه مطلق گناهان است ==
==توبه عامل آمرزش گناهان ياد شده و بلكه مطلق گناهان است ==
«'''و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم'''» - ظاهر اين عبارت اين است كه عطف باشد بر جمله ((اجتنبوا كثيرا من الظن ((. البته اين ظهور در صورتى است كه مراد از تقوى، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلا مرتكب شده بودند، و بعد از نزول اين دستور از آن توبه كنند، آن وقت معناى ((ان اللّه تواب رحيم (( اين مى شود كه: خدا بسيار پذيراى توبه است، و نسبت به بندگان تائب كه به وى پناهنده مى شوند مهربان است.
«'''وَ اتّقُوا اللّهَ إنّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ'''» - ظاهر اين عبارت اين است كه عطف باشد بر جمله «اجتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظّنّ». البته اين ظهور در صورتى است كه مراد از تقوا، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلا مرتكب شده بودند، و بعد از نزول اين دستور از آن توبه كنند. آن وقت معناى «إنّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ» اين مى شود كه: خدا بسيار پذيراى توبه است، و نسبت به بندگان تائب كه به وى پناهنده مى شوند، مهربان است.


و اما اگر مراد از تقوى اجتناب و پرهيز از مطلق گناهان باشد - هر چند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند - آن وقت مراد از جمله ((ان اللّه تواب رحيم (( اين مى شود كه: خدا بسيار به بندگان با تقوايش مراجعه نموده در صدد هدايت بيشتر آنان برمى آيد، و هر لحظه با فراهم كردن اسباب ، آنان را از اينكه در مهلكه هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى كند، و نسبت به ايشان مهربان است.
و اما اگر مراد از تقوا، اجتناب و پرهيز از مطلق گناهان باشد - هرچند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند - آن وقت مراد از جمله «إنّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ» اين مى شود كه: خدا بسيار به بندگان با تقوايش مراجعه نموده، در صدد هدايت بيشتر آنان بر مى آيد، و هر لحظه با فراهم كردن اسباب، آنان را از اين كه در مهلكه هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى كند، و نسبت به ايشان مهربان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۷ </center>
و اينكه گفتيم دو احتمال دارد، بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است: يك توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده ، او را موفق به توبه مى نمايد، همچنان كه فرموده: ((ثم تاب عليهم ليتوبوا((، و يك توبه ديگرش بعد از توبه بنده است ، يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد و توبه اش را بپذيرد، همچنان كه فرموده: ((فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان اللّه يتوب عليه ((.
و اين كه گفتيم دو احتمال دارد، بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است:  


«'''يَا أَيُّهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَاكم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَاكمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ...'''»:
يك «توبۀ خدا»، قبل از توبه بنده است و آن، به اين است كه: به بنده خود رجوع نموده، او را موفق به توبه مى نمايد. همچنان كه فرموده: «ثُمّ تَابَ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا».  


معانى مختلفى كه براى ((شعوب (( و ((قبائل (( گفته شده است
و يك «توبه» ديگرش بعد از توبه بنده است. يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد و توبه اش را بپذيرد. همچنان كه فرموده: «فَمَن تَابَ مِن بَعدِ ظُلمِهِ وَ أصلَحَ فَإنّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيهِ».
==معانى مختلفى كه براى «شُعُوب» و «قَبَائل»، گفته شده است==


كلمه ((شعوب (( جمع ((شعب (( - به كسره شين و سكون عين - است و - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قبيله بزرگى از مردم است ، مانند قبيله ربيعه و مضر. و كلمه ((قبائل (( جمع ((قبيله (( است كه جمعيتى كوچكتر از شعب است و تيره اى از آن است مانند ((تيم (( كه يكى از تيره هاى ((مضر(( است .
«'''يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ...'''»:


بعضى هم گفته اند: مطلب به عكس است ، و شعوب جمعيت هاى كمتر از قبائل است به طورى كه چند شعب يك قبيله را تشكيل مى دهد. و اگر اين جمعيت ها را شعب خوانده اند چون از يك قبيله منشعب مى شوند.
كلمه «شُعُوب»، جمع «شِعب» - به كسره شين و سكون عين - است و - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قبيلۀ بزرگى از مردم است. مانند: قبيلۀ ربيعه و مضر. و كلمه «قبائل»، جمع «قبيله» است كه جمعيتى كوچكتر از شعب است و تيره اى از آن است. مانند: «تيم»، كه يكى از تيره هاى «مضر» است.  


راغب مى گويد: شعب عبارت است از قبيله اى كه از يك قبيله ديگر منشعب گردد، و جمع آن شعوب مى آيد، در كلام خداى عزّوجلّ هم آمده ((شعوبا و قبائل ((. و اما كلمه ((شعب (( در مورد زمين عبارت است از دامنه چند دره كه اگر از طرف دامنه نگاه كنى به نظرت مى رسد يك زمين است كه در آخر، چند شقه شده، و اگر از طرف دره ها نگاه كنى به نظرت مى رسد كه چند تكه زمين است كه در آخر يكى شده و لذا بعضى گفته اند: اين كلمه ، هم به جاى كلمه اجتماع استعمال مى شود، مثلا مى گويى ((شعبت (( يعنى من جمع شدم. و هم به جاى كلمه تفرقه استعمال مى شود، مثل اينكه مى گويى ((شعبت (( يعنى من جدا شدم.
بعضى هم گفته اند: مطلب به عكس است و «شعوب»، جمعيت هاى كمتر از قبائل است، به طورى كه چند شعب، يك قبيله را تشكيل مى دهد. و اگر اين جمعيت ها را شعب خوانده اند، چون از يك قبيله منشعب مى شوند.
 
راغب مى گويد: «شعب»، عبارت است از قبيله اى كه از يك قبيله ديگر منشعب گردد، و جمع آن «شعوب» مى آيد. در كلام خداى عزّوجلّ هم آمده: «شُعُوباً وَ قَبَائِل». و اما كلمه «شعب»، در مورد زمين عبارت است از دامنه چند درّه كه اگر از طرف دامنه نگاه كنى، به نظرت مى رسد يك زمين است كه در آخر، چند شقّه شده، و اگر از طرف درّه ها نگاه كنى، به نظرت مى رسد كه چند تكّه زمين است، كه در آخر يكى شده. و لذا بعضى گفته اند: اين كلمه، هم به جاى كلمه اجتماع استعمال مى شود. مثلا مى گويى: «شعبتُ». يعنى من جمع شدم. و هم به جاى كلمه تفرقه استعمال مى شود. مثل اين كه مى گويى: «شعبتُ». يعنى من جدا شدم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۸ </center>
بعضى ديگر گفته اند: كلمه ((شعوب (( به معناى نژادهاى غير عرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اينها است . و كلمه ((قبائل (( به معناى تيره هاى عربى است .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه «شُعُوب»، به معناى نژادهاى غيرعرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اين ها است. و كلمه «قبائل»، به معناى تيره هاى عربى است.


و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است ، و به زودى در بحث روايتى آينده تتمه اين گفتار مى آيد ان شاء اللّه تعالى .
و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است، و به زودى در بحث روايتى آينده، تتمۀ اين گفتار مى آيد، إن شاء اللّه تعالى.


مفسرين گفته اند: آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنابراين ، مراد از جمله ((من ذكر و انثى (( آدم و حوا خواهد بود، و معناى آيه چنين مى شود: ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم ، همه شما از آن دو تن منتشر شده ايد، چه سفيدتان و چه سياهتان ؛ چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما را به صورت شعبه ها و قبيله هاى مختلف قرار داديم ، نه براى اينكه طائفه اى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت ، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد، چون اگر فرض ‍ شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مى گسلد، و انسانيت فانى مى گردد. پس ‍ غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد اين بود، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، تفاخر به انساب ، و تفاخر به پدران و مادران.
مفسران گفته اند: آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنابراين، مراد از جملۀ «مِن ذَكَرٍ وَ اُنثى»، آدم و حوّا خواهد بود. و معناى آيه چنين مى شود:  


و بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ذكر و انثى مطلق مرد و زن است ، و آيه شريفه در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولائى و به مردى و زنى را از بين ببرد. و معناى آيه اين است كه : هان اى مردم ، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم ، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان ، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده ، اختلافى است مربوط به جعل الهى ، نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود.
ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم/ همۀ شما از آن دو تن منتشر شده ايد، چه سفيدتان و چه سياهتان. چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما را به صورت شعبه ها و قبيله هاى مختلف قرار داديم، نه براى اين كه طایفه اى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد. چون اگر فرض ‍ شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مى گسلد، و انسانيت فانى مى گردد. پس ‍ غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد، اين بود. نه اين كه به يكديگر تفاخر كنند، تفاخر به انساب، و تفاخر به پدران و مادران.
 
و بعضى از مفسران گفته اند: مراد از ذَكَر و اُنثى، مطلق مرد و زن است. و آيه شريفه، در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولائى و به مردى و زنى را از بين ببرد.  
 
و معناى آيه اين است كه: هان اى مردم! ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم. پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اختلافى است مربوط به جعل الهى. نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۹ </center>
و سپس همان مفسرين اعتراض كرده اند به اينكه : آيه شريفه در اين سياق است كه تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نكوهش كند، به شهادت اينكه مى فرمايد ((و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا((، و ترتب اين فرض بنابراين وجهى كه شما ذكر كرديد، روشن نيست ، چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمى آيد، شما مى گوييد: آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است . ولى ممكن است به اين معترض گفته شود كه : اختلاف در انساب هم يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است ، و بناى وجه بالا بر اين اساس است كه مى گويد آيه در صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمامى مصاديق آن است ، و همچنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و مذمت كنيم ، به اين دليل كه همه انساب و دودمانها منتهى به يك مرد و زن مى شوند، و تمامى مردم در اين پدر و مادر شريكند. همچنين ممكن است همين مطلب را نفى و مذمت بكنيم به اين دليل كه هر انسانى متولد از دو انسان مى شود، و همه مردم در اين جهت شريكند.
و سپس همان مفسران اعتراض كرده اند به اين كه: آيه شريفه، در اين سياق است كه تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نكوهش كند، به شهادت اين كه مى فرمايد: «وَ جَعَلنَاكُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا». و ترتّب اين فرض بنابر اين وجهى كه شما ذكر كرديد، روشن نيست. چون بنابر وجه شما، سخن از مذمّت تفاخر به حَسَب و نَسَب در بين نمى آيد، شما مى گوييد: آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است.  
 
ولى ممكن است به اين معترض گفته شود كه: اختلاف در انساب هم، يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است، و بناى وجه بالا بر اين اساس است كه مى گويد: آيه در صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمامى مصاديق آن است، و همچنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و مذمت كنيم، به اين دليل كه همه انساب و دودمان ها منتهى به يك مرد و زن مى شوند، و تمامى مردم در اين پدر و مادر شريك اند. همچنين ممكن است همين مطلب را نفى و مذمت بكنيم به اين دليل كه: هر انسانى متولد از دو انسان مى شود، و همه مردم در اين جهت شريك اند.
 
ولى حق مطلب اين است كه: جمله «وَ جَعَلنَاكُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ»، اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد، وجه اول وجيه تر است، و گرنه وجه دوم بهتر است، چون عمومى تر است.


ولى حق مطلب اين است كه جمله ((و جعلناكم شعوبا و قبائل (( اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد، وجه اول وجيه تر است ، و گر نه وجه دوم بهتر است ، چون عمومى تر است .
((ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم (( - اين جمله مطلب تازه اى را بيان مى كند، و آن عبارت از اين است كه چه چيزى نزد خدا احترام و ارزش دارد. تا قبل از اين جمله مى فرمود: مردم از اين جهت كه مردمند همه با هم برابرند، و هيچ اختلاف و فضيلتى در بين آنان نيست ، و كسى بر ديگرى برترى ندارد، و اختلافى كه در خلقت آنان ديده مى شود كه شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده كه يكديگر را بشناسند، تا اجتماعى كه در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد، و ائتلاف در بينشان تمام گردد، چون اگر شناسائى نباشد، نه پاى تعاون در كار مى آيد و نه ائتلاف ، پس غرض از اختلافى كه در بشر قرار داده شده اين است ، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، يكى به نسب خود ببالد، يكى به سفيدى پوستش فخر بفروشد، و يكى به خاطر همين امتيازات موهوم ، ديگران را در بند بندگى خود بكشد، و يكى ديگرى را استخدام كند، و يكى بر ديگرى استعلا و بزرگى بفروشد، و در نتيجه كار بشر به اينجا برسد كه فسادش ترى و خشكى عالم را پر كند، و حرث و نسل را نابود نموده ، همان اجتماعى كه دواى دردش بود، درد بى درمانش شود.
((ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم (( - اين جمله مطلب تازه اى را بيان مى كند، و آن عبارت از اين است كه چه چيزى نزد خدا احترام و ارزش دارد. تا قبل از اين جمله مى فرمود: مردم از اين جهت كه مردمند همه با هم برابرند، و هيچ اختلاف و فضيلتى در بين آنان نيست ، و كسى بر ديگرى برترى ندارد، و اختلافى كه در خلقت آنان ديده مى شود كه شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده كه يكديگر را بشناسند، تا اجتماعى كه در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد، و ائتلاف در بينشان تمام گردد، چون اگر شناسائى نباشد، نه پاى تعاون در كار مى آيد و نه ائتلاف ، پس غرض از اختلافى كه در بشر قرار داده شده اين است ، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، يكى به نسب خود ببالد، يكى به سفيدى پوستش فخر بفروشد، و يكى به خاطر همين امتيازات موهوم ، ديگران را در بند بندگى خود بكشد، و يكى ديگرى را استخدام كند، و يكى بر ديگرى استعلا و بزرگى بفروشد، و در نتيجه كار بشر به اينجا برسد كه فسادش ترى و خشكى عالم را پر كند، و حرث و نسل را نابود نموده ، همان اجتماعى كه دواى دردش بود، درد بى درمانش شود.
در اين جمله مى خواهد امتيازى را كه در بين آنان بايد باشد بيان كند، اما نه امتياز موهوم ، امتيازى كه نزد خدا امتياز است ، و حقيقتا كرامت و امتياز است .
در اين جمله مى خواهد امتيازى را كه در بين آنان بايد باشد بيان كند، اما نه امتياز موهوم ، امتيازى كه نزد خدا امتياز است ، و حقيقتا كرامت و امتياز است .
۱۷٬۰۴۳

ویرایش