۱۶٬۸۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
چند وجه درباره مرجع ضمير در «'''والنّهار | «'''چند وجه درباره مرجع ضمير در «'''والنّهار إذا جلّاها'''» | ||
«'''وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا'''»: | «'''وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا'''»: | ||
كلمۀ | كلمۀ «جلّى» از مصدر تجليه است، كه به معناى اظهار و بر ملا كردن است، و ضمير مؤنث «ها» به ارض بر مى گردد. (البته كلمۀ ارض قبلا ذكر نشده بود، ولى از فحواى كلام معلوم است كه روز زمين را ظاهر و آشكار مى كند). | ||
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: ضمير فاعل در | ولى بعضى از مفسّران گفته اند: ضمير فاعل در «جلى» به كلمۀ «نهار» و ضمير مفعول «ها» به كلمۀ «شمس» برمى گردد. و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به روز كه خورشيد را نمايان مى كند، چون با برآمدن روز، خورشيد نمايان مى شود. ولى اين سخن با آيه قبل نمى سازد، چون در آيه قبل مى فرمود: خورشيد روز را روشن مى كند، و واقع هم همين است، نه اين كه روز، خورشيد را روشن كند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: ضمير | بعضى ديگر گفته اند: ضمير «ها» به دنيا بر مى گردد، و معنايش اين است كه: قسم به خورشيد كه دنيا را روشن مى كند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد. | بعضى ديگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد. | ||
بعضى ديگر گفته اند: فاعل فعل | |||
وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا | بعضى ديگر گفته اند: فاعل فعل «جلى»، خداى سبحان و ضمير «ها» به كلمۀ «شمس» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به روز، آن هنگامى كه خدا خورشيد را ظاهر مى سازد، وليكن همه اين وجوه بعيد است. | ||
يعنى به شب | |||
و بعضى گفته اند به | «'''وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا'''»: | ||
يعنى: به شب سوگند؛ در آن هنگام كه زمين را فرا مى گيرد. پس ضمير «ها» به ارض بر مى گردد، همچنان كه در «جلّيها» نيز گفتيم به آن بر مى گردد. | |||
و بعضى گفته اند: به كلمۀ «شمس» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: «به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد»، و اين معنا بعيد است. چون شب به خورشيد احاطه ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۸ </center> | ||
در | در اين جا، سؤالى پيش مى آيد كه چرا در آيه قبل، روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود: «جلّيها» و در اين آيه، مسأله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده، آن جا فرموده: «و النّهار إذا جلّيها»، و اين جا مى فرمايد: «و اللّيل إذا يغشيها»، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «و اللّيل إذا غشيها»، و يا در آن جا بفرمايد: «'''و النّهار إذا يجليها»؟ | ||
پاسخ اين | |||
وجه | پاسخ اين سؤال اين است كه: با اين تعبير خواست بر حال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اين كه در ايام نزول آيه - كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده - تاريكى فجور، زمين را پوشانده بود. قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند، نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود: «و اللّيل إذا غشيها»، سخن از تاريكى رانده بود، ولى به تاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين است كه: به منظور رعايت فواصل فرمود: «يغشيها». | ||
وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَ | |||
«'''وجه اين كه در آيه: «والسّماء و ما بنيها»، تعبير به «ما» شده است'''» | |||
ولى بعضى از | |||
وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا | «'''وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَ الأرْضِ وَ مَا طحَاهَا'''»: | ||
كلمۀ «طحو» - كه مصدر فعل «طحى» است - به معناى گستردن است، و كلمۀ «ما» در جمله «و ما بنيها»، و در جملۀ «و ما طحيها» موصوله است، و فاعل «بنيها» و «طحيها»، خداى سبحان است. و اگر از حضرتش تعبير به «ما = چيزى كه» كرد، با اين كه بايد تعبير به «من = كسى كه» كرده باشد، براى اين بود كه نكته اى مهمتر را افاده كند؛ و آن، بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده؛ و سوگند مى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده. | |||
ولى بعضى از مفسّران، كلمۀ «ما» را مصدريّه گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند: سوگند به آسمان و بناى آن، و سوگند به زمين و گستردگی اش. ليكن سياق آيات - با در نظر گرفتن اين كه آيه «و نفس و ما سوّيها فألهمها» در آن قرار دارد - با اين نظريه سازگار نيست. | |||
«'''وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا'''»: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۹ </center> | ||
يعنى سوگند مى خورم به | يعنى سوگند مى خورم به نفس، و آن چيز نيرومند و دانا و حكيمى كه آن را، اين چنين مرتب خلق كرد و اعضايش را منظم و قوايش را تعديل كرد. و اگر كلمۀ «نفس» را نكره آورد، به نظر بعضى براى اين بود كه به نفس شخص معينى نظر نداشت، و به قول بعضى ديگر، براى بزرگ جلوه دادن آن بود. ولى به نظر ما، بعيد نيست براى اين بوده باشد كه اشاره كند به اين كه آن قدر اين خلقت اهميت دارد، كه قابل تعريف و توصيف نيست، و اين كه اين خلقت را خبرى هست. | ||
و مراد از | |||
ولى بعضى گفته اند: مراد از | و مراد از «نفس»، نفس انسانيت و جان همه انسان هاست. | ||
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، جان آدم ابوالبشر «عليه السلام» است، ولى اين سخن با سياق آيات و مخصوصا با آيات «قد أفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها» نمى سازد. چون معنا ندارد كه كسى، نفس آدم ابوالبشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد، مگر آن كه بگوييم در دو آيه مذكور، استخدام شده. علاوه براين، هيچ علتى تصور نمى شود كه ما را وادار سازد كلمۀ «نفس» را به نفس آدم «عليه السلام» اختصاص دهيم. | |||
عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به | |||
«'''فَألهَمَهَا فُجُورهَا وَ تَقوَاهَا'''»: | |||
کلمۀ «فجور» - به طوری که راغب گفته - به معنای دریدن پردۀ حرمت دین است. در حقیقت، وقتی شریعت الهی از عمل و یا از ترک عملی نهی می کند، این نهی پرده ای است که بین آن عمل و ترک عمل و بین انسان زده شده، و ارتکاب آن عمل و ترک این عمل دریدن آن پرده است. | |||
و کلمۀ «تقوی» - به طوری که راغب گفته - به معنای آن است که انسان خود را از آنچه می ترسد، در محفظه ای قرار دهد. و منظور از این محفظه و تقوا، به قرینۀ این که در مقابل فجور قرار گرفته، اجتناب از فجور و دوری از هر عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به «ورع و پرهيز از محرمات الهى». | |||
كلمۀ «الهام» - كه مصدر «الهم» است - به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اين، خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است، يا تصورى و يا تصديقى، كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد. و اگر در آيه شريفه، هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام، اين است كه خداى تعالى، صفات عمل انسان را به انسان شناسانده، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center> | ||
و به او فهمانده عملى كه انجام مى | و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد، تقوى است و يا فجور است. علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده. علاوه برآن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى، فجور است، و آن دوى ديگر، تقواست. و خلاصه كلام اين كه: منظور از الهام اين است كه خداى تعالى، به انسان ها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند، فجور است يا تقوا؛ و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است. | ||
در آيه | |||
و اضافه فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به | در آيه شريفه، با آوردن حرف «فاء» بر سر آن، مسأله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها»، و چون نفس را تسويه كرد «فألهمها...». پس به او الهام كرد...، و اين، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه الهام فجور و تقوا، همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است. پس الهام مذكور، از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است؛ همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم». | ||
و اضافه فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اين كه: مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده. يعنى نفس انسانى و نفس جن. چون براساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود، طايفۀ جنّ نيز، مكلّف به ايمان و عمل صالح هستند. | |||
<span id='link347'><span> | <span id='link347'><span> | ||
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن | «'''قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن دَسّاهَا'''»: | ||
كلمۀ «فلاح» كه مصدر ثلاثى مجرد «'''افلح '''» است ، و «'''افلح '''» ماضى از باب افعال آن است ، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است ، بر خلاف «'''خيبت '''» كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است ، و كلمه «'''زكاة '''» كه مصدر ثلاثى مجرد «'''زكى '''» است و فعل «'''زكى '''» ماضى از باب تفعيل آن است ، به معناى روييدن و رشد گياه است به رشدى صالح و پر بركت و ثمر بخش ، و كلمه «'''تزكيه '''» كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن آن است به همان روش و كلمه «'''دسى '''» از ماده «'''دس '''» بوده است چيزى كه هست يكى از دو سين آن قلب به ياء شده ، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center> | ||
و به صورت «'''دسى '''» در آمده ، كه ماضى باب تفعيلش «'''دسى '''» مى شود، و اين ماده به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم ، و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده ، اين است كه انسان نفس خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است تربيت و نمو دهد. | و به صورت «'''دسى '''» در آمده ، كه ماضى باب تفعيلش «'''دسى '''» مى شود، و اين ماده به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم ، و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده ، اين است كه انسان نفس خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است تربيت و نمو دهد. |
ویرایش