ریشه وکل
تکرار در قرآن: ۷۰(بار)
قاموس قرآن
(بروزن فلس) واگذار كردن. همچنين وكول «وَكَلَ اَليْهِ الْاَمْرَ وَكْلاً و وُكُولاً: فَوَّضَهُ اِليْهِ» وكيل به معنى موكول كسى است كه كار به او واگذار شده است. توكيل: وكيل كردن «وَكَّلَهُ تَوْكيلاً: جَعَلَهُ وَكيلاً» اسم آن وكالة است [سجده:11]. بگو: شما را ملك الموت مىميراند كه بر مرگ شما وكيل گرديده است - مرگ شما به او واگذار شده است. توكل: قبول وكالت. اعتماد. راغب گويد: توكل دو جور است گويند:«تَوَكَلْتُ لِفُلانٍ» يعنى قبول وكالت از او كردم و «تَوَكَلْتُ عَلَيْهِ» يعنى به او اعتماد كردم- و اميدوار شدم - در مصباح المنير و غيره نيز هر دو معنى نقل شده است. طبرسى فرموده: توكل به معنى اظهار عجز و اعتماد به غير است و توكّل على الله واگذار كردن كار به خدا و اطمینان به تدبير اوست. نتيجه اينكه: توكل چون با «عَلى» متعدى شود به معنى اعتماد و تفويض امر باشد. [يوسف:67]. برخدااعتماد و تفويض امر كردم تفويض كنندگان كار خود را به واگذارند [شعراء:217]. كارهايت را به عزيز رحيم واگذار كن. وكيل: كارساز و مدبر آن از اسماء حسنى است. خدا وكيل است يعنى كارساز است كار بندگان را تدبير مىكند. طبرسى فرموده: وكيل در صفات خدا به معنى متولى به تدبير خلق است [آل عمران:173]. [انعام:102]. [هود:12]. در اينجا لازم است به دو مطلب توجه كنيم: 1- وكيل در صفات خدا اگر به معناى مفعول باشد مراد آن است كه كارها چون از جانب خداست قهرا به خدا موكول اند نه اينكه كسى به خدا موكول كرده باشد مثل وكلاى عادى كه كار را به آنها موكول مىكنند و توكل بنده به خدا يك استمداد است از خداو خلاصه خدا محكوم نيست بلكه حاكم است بعضى آن را در صفات خدا به معناى فاعلى گرفته و حافظ معنى كردهاند يعنى: خدا بر هر شىء حافظ است. 2- هر كاريكه بوجود مىآيد و هر بهره ايكه از چيزى عايد مىشود مشروط بشرائط بى شمار و خارج از حصر است، حتى بدون اغراق يك لقمه نان بستگى به تمام اجزاء اين عالم دارد، تنظيم اين همه شرائط و مقدمات از عهده ما بشر خارج است و اگر خداوند آن شرائط و اسباب را فراهم نياورد هيچ نفعى عايد ما نخواهد شد و هيچ مقدمهاى به نتيجه نخواهد رسيد. پس خدا واقعا بر هر چيز وكيل است. و همه كس و همه چيز را كارساز خداست و مدبر. توكل بدان معنى نيست كه از كار و تلاش بازمانيم بلكه بايد پيوسته تلاش كنيم و در عين حال از خداوند بخواهيم كه دركار ما كارسازى كند و شرائط و اسباب را موافق مرام ما فراهم آورد. * [انعام:66]. قوم تو قرآن را با آنكه حق است تكذيب كردند، بگو من مدبر امرشما نيستم كه نگذارم تكذيب كنيد فقط مى توانم ابلاغ كنم. مثل [غاشيه:22]. و مثل [هود:12]. * [شورى:6]. از اين آيه روشن مىشود كه حفيظ از مصاديق وكيل است. * [قصص:28]. وكيل در آيه در جاى شاهد است ولى چون شاهد فقط شهادت مىدهد اما وكيل داراى تصرف و تدبير و تام الاختيار است لذا در جاى شاهد آمده است يعنى هر كدام از دو مدت را تمام كردم بر من اجحاف وتعدى نخواهى كرد و خدا بر آنچه مىگوييم و شرط مىكنيم گواه است و متخلف را كيفر مىدهد نظير اين آيه است آيه [يوسف:66]. * [اسراء:86]. وكيل در اينگونه آيات در جاى نصير و انتقام كش است چنانكه در [اسراء:75] آمده.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
فَلْيَتَوَکَّلِ | ۹ |
فَتَوَکَّلْ | ۲ |
الْمُتَوَکِّلِينَ | ۱ |
الْوَکِيلُ | ۱ |
تَوَکَّلْ | ۷ |
وَکِيلاً | ۱۳ |
فَتَوَکَّلُوا | ۱ |
بِوَکِيلٍ | ۵ |
وَکَّلْنَا | ۱ |
وَکِيلٌ | ۵ |
تَوَکَّلْنَا | ۴ |
يَتَوَکَّلُونَ | ۵ |
يَتَوَکَّلْ | ۲ |
تَوَکَّلْتُ | ۷ |
تَوَکَّلُوا | ۱ |
الْمُتَوَکِّلُونَ | ۳ |
نَتَوَکَّلَ | ۱ |
وُکِّلَ | ۱ |
يَتَوَکَّلُ | ۱ |