ریشه اجل
تکرار در قرآن: ۵۶(بار)
«أجْل» در اصل، به معناى «مدت معین» است. و «قضاء اجل» به معناى تعیین مدت و یا به آخر رساندن مدت است; اما بسیار مى شود، که به آخرین فرصت نیز «اجل» گفته مى شود.
مثلاً مى گویند: «اجلِ دَیْن» فرا رسیده است; یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است. و این که به فرا رسیدن مرگ نیز، «اجل» مى گویند; به خاطر آن است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است. «اجل» همان گونه که قبلاً هم گفته ایم دو گونه است:
«حتمى» و «مشروط یا معلق». اجل حتمى، زمان پایان قطعى عمر شخص یا قوم یا چیزى است که هیچ گونه دگرگونى در آن امکان ندارد. ولى اجل مشروط یا معلق، زمانى است که با دگرگون شدن شرائط و موانع، ممکن است کم و زیاد بشود; قبلاً در این زمینه به قدر کافى صحبت کرده ایم.
قاموس قرآن
مدّت معيّن و آخر مدّت. راغب در مفردات گويد: اَجَل مدّتى است كه براى چيزى معيّن شود. اجل انسان مدّت حياط اوست. قاموس آنرا مدّت شيى و آخر مدت معنى كرده. بنابراين، اجل دو معنى دارد ،مدّت معيّن و آخر مدّت و شايد استعمال آن در آخر مدّت بطور مجاز باشد و مىشود گفت كه معناى اصلى آن تمام مدت است و اغلب استعمال آن در اين معنى است در آياتى نظير «لِيُقضى اَجَلٍ مُسَمّى - لَكُلِّ اُمَّةِاَجَلْ - لِكُلِاَجَلٍ كناب - فَلَمّا قَضى موسَى الْاَجَل - اَيَّما الْاجَلَينِ قَضَيتُ» و... مراد تمام مدت است . در آيه [بقره:282] و آيه [عنكبوت:5] در الميزان فرموده هر دو به معناى آخر مدت است (ج 7 ص 6) ولى به نظر مىآيد كه مراد از اجل اللّه روز قيامت باشد يعنى هر كه اميدوار لقاءاللّه است زمان لقاء اللّه حتماً خواهد آمد چنانچه در الميزان ج 16 ص 105 فرموده است. در كريمه [اعراف:185] ممكن است مراد آخر مدت باشد يعنى آخر عمرشان نزديك است و شايد مراد تمام مدت باشد يعنى نزديك است كه اجلشان (عمرشان) تمام شود در مجمع البيان آنرا وقت مرگ گرفته يعنى: مدتى كه با مرگ شروع مىشود. روشنترين محلى كه اَجَل را بمعنى آخر مدت گرفتهاند آيه [طلاق:2] است گفتهاند: يعنى چون زنان بآخر وقت عدّه رسيدند آنها را به شايستگى نگاه داريد (رجوع كنيد) و يا به شايستگى از آنها جدا شويد نا گفته نماند: اگر اَجَلَهُنَّ را آخر وقت بدانيم لازم مىآيد كه پيش از آن رجوع جايز نباشد، حال آنكه آيه [بقره:228] دالّ بر جواز رجوع در تمام اوقات عدّه است (ذلك)اشاره به (ثلثة قروء) است و معنى آيه اين است: زنان مطلّقه بايد تا سه پاكى از شوهر كردن خوددارى كنند... و شوهرهايشان سزاوارتراند كه در اين مدت آنها را به نكاح اول برگردانند و رجوع كنند. وآنگهى از (فَاَمْسِكوُهُنَّ... اَوْفارِقوهنّ) استفاده مىشود كه شخصى در يك زمان ميان امساك و مفارقت مخيّر است ولى چنان كه مىدانيم در آخر وقت فقط اختيار رجوع دارد و بعد از انقضاء عدّه فقط اختيار جدا شدن. مگر آنكه بگوئيم: چون به آخر مدّت رسيدند يا رجوع كنيد و يا منتظر باشيد تا عدّه منقضى شود و آن وقت جدا شويد، اين هم احتياج به تقدير دارد. بنظر مىآيد كه مراد از اجل در آيه تمام مدت و مراد از اجل در تمام مدت از بلوغ اجل تمام شدن آن و مراد از فَاَمْسِكو هُنَّ نگاه داشتن با عقد جديد است يعنى چون مدتشان تمام شد به شايستگى با عقد جديد آنها را نگاه داريد و يا جدا شويد. آيه [اعراف:34] كه چندين بار در قرآن مجيد تكرار شده صريح است در اينكه امّتها نيز مدّت معيّن دارند و چون مدّتشان سرآمد از بين خواهند رفت مانند قوم نوح ،عاد،ثمود، و اقوام ديگر كه نامشان در تاريخ مانده است ممكن است مدت ملتى تا آخر دنيا باشد مانند امّت اسلام و اين امر آنرا از داراى مدّت دار بودن خارج نمىكند النهايه مدّتش دراز است. در تفسير الميزان است آيه [مائده:64] دلالت دارد كه امت يهود تا قيامت باقى خواهد ماند. نگارنده گويد نظير آن ،آيه [مائده:14] است كه راجع به نصارى مىباشد. على هذا قوم يهود و نصارى تا قيامت خواهند ماند زيرا بودن دشمنى ميان آنان تا روز قيامت، مستلزم آنست كه تا قيامت بمانند. در دوران حكومت جهانى اسلام كه بدست امام زمان «عليه السلام» تشكيل خواهد شد، يهود و نصارى قهراً بصورت اقليت خواهند ماند نه اينكه بكلّى برچيده خواهند شد واللّه العالم. گذشته از اينها به تصريح قرآن، زمين، آسمان، خورشيد، و تمام عالم داراى اجل و مدت معيناند و در انقضاء آن ناقوس مرگشان به صدا در خواهد آمد [روم:8] خدا آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دو است جز به حق و مدّت معين نيافريد نظير اين آيه در سوره احقاف:3،لقمان:29 رعد:2 فاطر :13 و سوره زمر 5 نيز آمده است. در كتاب آغاز و انجام جهان تأليف آقاى محمد امين رضوى، عمر زمين و هفت آسمان آن، با استفاده از قرآن مجيد هيجده ميليارد سال احتمال داده شده است (164-167). (اَجَل مُعَلَّق و اَجَلِ حَتمى) مسئله اجل معلق و اجا حتمى در زبانها شايع است، و مراد آنست كه انسان دو اجل دارد يكى اجل مشروط كه اگر شرطش موجود شود خواهد آمد و اِلّانه و ديگرى اجل حتمى كه بالاخره در وقتش مىآيد و برو برگرد ندارد، در نتيجه اجل اوّل قابل محو و اثبات و دوّمى ثابت و پايدار است. اينك بعضى از آيات را در اين زمينه بررسى مىكنيم: پيامبران در جواب آنانكه انكارشان ميكردند ميگفتند [ابراهيم:10] گفتند: آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است. شما را بوسيله ما مىخواند تا از گناهانتان بىآمرزد و تا اجل تعيين شده شما را به تأخير اندازد. حضرت نوح به مردم ميگفت [نوح:4] عبادت خدا كنيد و از عذاب او بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد تا از گناهانتان بيامرزد و شما را تا مدت معين بتأخير اندازد، راستى چون اجل خدا بيايد مؤخّر نمىشود ايكاش اين مطلب را مىدانستيد، ممكن است (مِن) در هر دو آيه بيانيّه باشد و نيز به قومش ميگفت [نوح:10] يعنى از خداى خود آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است، تا بشما باران فراوان بفرستد. و شما را به مالها و فرزندان كمك كند و برايتان باغها و جويبارها پديد آورد. از اين آيات چند مطلب استفاده مىشود يكى اينكه عبادت و استغفار و اطاعت خدا سبب وفور نعمت و آمرزيدن گناهان است. دوم اينكه استغفار و اطاعت سبب تأخير تا اجل معيّن است و اكر اطاعت و استغفار نكنند تأخير نخواهد بود و مرگ شما را به تأخيراندازد يعنى اگر استغفار نكنيد زودتر خواهد رسيد و آيه «يَدعوكم ليغفرلكم من ذنوبكم و يُؤَخِّركم كم الى اجلٍ مُسمّى» صريح است كه خدا با اين دعوت ميخواهد از گناهان بيامرزد و همچنين شما را تا اجل معين بتأخير اندازد يعنى در صورت عدم اطاعت مغفرت و تأخير نخواهد بود و قهراً مرگتان زودتر خواهد رسيد. در بسيار جاها پس از ذكر عذاب و هلاكت اقوام نا فرمان نظير اين آيه [نحل:118] را مىخوانيم و نيز نظير آيه [يونس:13] آمده است از اين آيات صريحاً فهميده مىشود كه اگر ستم نمىكردند هلاك نمىشدند، ستم بود كه مرگشان را جلو انداخت. و آيه [فاطر:11] (يعنى هيچ مادهاى جز با علم او باربر ندارد و نگذارد و هيچ مادهاى جز با علم او باربر ندارد و نگذارد و هيچ عمردارى عمر نمىكند و از عمر احدى كاسته نمىشود مگر آنكه در كتابى است) در بيان مطلب ابهامى باقى نمىگذارد. در تفسير الميزان ذيل آيه [انعام:2] اجل اول را كه نكره است اجل مشروط و اجل دوم را اجل محتوم گرفته و در اين زمينه بتفضيل سخن گفته و وجود دو اجل را اثبات فرموده است. در خصوص اين مطلب روايات زيادى هست كه عدهاى از آنها را مرحوم مجلسى در بخار الانوار ج 5 طبع آخوندى ص136 -143 نقل كرده است و از جمله از تفسير عياشى از امام صلدق «عليه السلام» نقل مىكند كه حمران از آن حضرت از آيه «ثُمَّ قضى اَجَلا و اَجَلٌ مُسَمّىً عِنْدَه» پرسيد فرمود آنها دو اجلاند، اجل مشروط، خدا در آن هر چه بخواهد مىكند و اجل محتوم. نا گفته نماند با در نظر گرفتن آيات و روايات، زيادت و نقصان عمر و تغيير و تبديل آن جاى گفتگو نيست ولى تحليل آن براى نگارنده دشوار از يك اجل نمىتوان فرض كرد، مثلا خدا مىداند كه فلانى با اختيار خود ستم خواهد كرد و آن ستم سبب مرگ او در فلان وقت خواهد شد پس براى اين شخص يك اجل بيشتر وجود ندارد،اگر گوئى: در صورتيكه ستم نمىكرد زياد عمر مىنمود؟ گوئيم: خدا مىدانست كه با اختيار خود ستم كرده و در آن وقت خواهد مرد، پس يك اجل بيشتر نداشته است وضع اشخاص ديگر اعمّ از خوب و بد از اين فرض معلوم مىشود. در تحقيق اين مطلب آنچه اين مطلب آنچه بنظر مىآيد اين است كه مراد از اجل محتوم و مسمى قابليت بقاء انسان است و مراد از اجل مشروط زوال آن و يا اضافه شدن بر آن، مثلا به چراغى يك ليتر نفت ريختهايم ميگوئيم: مدّت روشن بودن اين چراغ دو ساعت است بشرط اينكه باد آن را در اثنا خاموش نكند و يا نفت تازه بر آن نريزند. يا مىگوئيم اين عمارت مىتواند تا صد سال باقى بماند مشروط بر آنكه زلزله ويرايش نكند و يا هر سال تعمير نكنند. معلوم است آمدن باد و اضافه شدن نفت، همچنين آمدن زلزله و يا تعمير عمارت، دو ساعت و صد سال را كم و يا زياد خواهد كرد امّا قطع نظر از آنها مدّت چراغ دو ساعت و مدت عمارت صد سال است. هكذا مىگوئيم: يك فرد انسان كه خدا آفريده، وجودش استعداد آنرا دارد كه بطور هادى هفتاد سال زندگى كند، بشرط اينكه مرض و با نگيرد و... بنابراين سخن، اجل حتمى قابليّت قابليّت بقا و اجل مشروط بر هم خوردن آن قابليت در اثر عوامل است، و امّا اينكه اين شخص در علم خدا با اجل حتمى خواهد مرد يا با مشروط، مسئله ديگرى است مثلا در آيه «وَيُؤَخِّرَكُم الى اَجَلٍ مسّمى» منظور اين است: شما مىتوانيد با پيروى از دستورات حق، طورى زندگى كنيد كه تا پايان استعداد وجودتان، زنده و در رفاه باشيد بشرط آنكه با ايجاد عوامل ناروائى، اين استعداد را از بين نبريد. اين احتمال بسيار قانع كننده است، ولى باز جاهاى مبهمى براى نگارنده باقى است انشاءاللّه خدا روشن خواهد فرمود. خواننده عزيزاين اين سخن را از من ياد دار، هر وقت مطلبى را ندانستى احتمال نقص در امور دين و كارهاى خدا (معاذاللّه) نده و نقص را از خودت بدان و بگو: مطلب حق است ولى من نمىدانم. و در مقام تسليم هر مطلبى كه بر تو مشكل ماند بگو: من به آنچه پيش خدا و به آنچه حقيقت است ايمان دارم و از خدايم و دينم مىپذيرم، اين سخن براى يك مسلمان كنجكاو بهترين محلّ اتكاءاست. لازم است در اينجا از آيه «يَمحُواللّهُ ما يَشآءُ وَيُثْبِتْ» نيز صحبت كنيم اين آيه و ماقبل آن در قرآن مجيد چنين است [رعد:38-39] محو بمعنى ازاله رسم و صورت چيز است گويند محوت الكتاب: يعنى خطوط و نقوش آنرا از بين بردم. اُمّ به معنى ريشه و اصل است چنانچه در (اُمّ) خواهد آمد، معناى آيه چنين است. پيش از تو پيامبرانى فرستاديم و براى آنها ازدواج و فرزندانى قرار داديم، به هيچ پيامبرى نرسد كه جز به اذن خدا آيهاى بياورد براى هر مدت كتابى هست. خدا آنچه بخواهد محو و اثبات مىكند و اصل كتاب در نزد او است. از اين دو آيه فهميده مىشود كه مقتضاى وضع زمان كتابى و قانونى مخصوص هست و خداوند روى آن مقتضا كتابى را مىبرد و كتاب ديگرى را به جاى آن مىگذارد بنابراين، آيه «يمحواللّه...» توجيه آيه قبلى است و راجع به عوض شدن شريعتها و احكام است. مثلا يك تكه موم را در نظر بگيريد آنرا نرم كرده بصورت انسان در مياوريم بعد از آن بصورت درخت مىآوريم در اينجا يك شكل از بين مىرود و شكل ديگرى جاى آن را مىگيرد ولى اصل آن موم است باقى است. در اين آيه نيز ممكن است مراد از امّالكتاب اصل تكليف باشد و محو و اثبات نسبت به مقتضاى زمان در كيفيت و شكل آن باشد، يعنى خدا از كيفيت تكليف و حكم، هر چه رابخواهد مىبرد و يا مىگذارد ولى اصل مكلّف بودن در نزد خداست يعنى: بشر بايد تحت تكليف زندگى كند، اين اصل در هر زمان ثابت و حتمى و كميّت آن است. ولى آيه شريفه خود بخود اعم است و منحصر به تكليف و احكام نيست، بلكه به همه چيز شامل است. احتمال قوى آن است كه مراد از ام الكتاب علّت محو و اثبات مىكند و اين محو و اثبات مىكند. بنابراين عموم، ميتوان تغيير اجلها را نيز با در نظر گرفتن آيات ديگر و روايات، از آيه شريفه فهميد نا گفته نماند در اين صورت «ام الكتاب» در اين آيه غير از «ام الكتاب» در آيه «وَ اِنَّهُ فى اُمُّ الكتاب لَدَيْنا لَعَلِىٌّ حكيم» است كه در «امّ» خواهد آمد و مراد از آن لوح محفوظ است.
«أجْل» (بر وزن نخل) در اصل، به معناى «جنایت» است، سپس به هر کارى که عاقبت ناگوارى دارد گفته شده، و بعد از آن به هر کارى که عاقبتى داشته باشد گفته اند و الآن غالباً براى تعلیل و بیان علت چیزى به کار مى رود.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
أَجَلَهُنَ | ۴ |
أَجَلَهُ | ۱ |
أَجَلٍ | ۱۸ |
أَجَلِهِ | ۱ |
مُؤَجَّلاً | ۱ |
أَجْلِ | ۱ |
أَجَلاً | ۳ |
أَجَلٌ | ۶ |
أَجَلَنَا | ۱ |
أَجَّلْتَ | ۱ |
أَجَلُهُمْ | ۶ |
لِأَجَلٍ | ۴ |
أَجَلَهَا | ۲ |
الْأَجَلَيْنِ | ۱ |
الْأَجَلَ | ۱ |
أَجَلَ | ۲ |
أَجَلُهَا | ۱ |
أَجَلُهُنَ | ۱ |
أُجِّلَتْ | ۱ |