روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۴۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسين بن يزيد النوفلي عن علي بن داود اليعقوبي عن عيسي بن عبد الله العلوي قال و حدثني الاسيدي و محمد بن مبشر :

أَنَ‏ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ نَافِعٍ اَلْأَزْرَقَ‏ كَانَ يَقُولُ لَوْ أَنِّي عَلِمْتُ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُنِي إِلَيْهِ اَلْمَطَايَا يَخْصِمُنِي أَنَ‏ عَلِيّاً قَتَلَ‏ أَهْلَ اَلنَّهْرَوَانِ‏ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلْتُ إِلَيْهِ فَقِيلَ لَهُ وَ لاَ وَلَدَهُ فَقَالَ أَ فِي وُلْدِهِ عَالِمٌ فَقِيلَ لَهُ هَذَا أَوَّلُ جَهْلِكَ‏ وَ هُمْ يَخْلُونَ مِنْ عَالِمٍ قَالَ فَمَنْ عَالِمُهُمُ اَلْيَوْمَ قِيلَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏ قَالَ فَرَحَلَ إِلَيْهِ فِي صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى‏ اَلْمَدِينَةَ فَاسْتَأْذَنَ عَلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فَقِيلَ لَهُ هَذَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ نَافِعٍ‏ فَقَالَ وَ مَا يَصْنَعُ بِي وَ هُوَ يَبْرَأُ مِنِّي وَ مِنْ‏ أَبِي‏ طَرَفَيِ اَلنَّهَارِ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو بَصِيرٍ اَلْكُوفِيُ‏ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا يَزْعُمُ أَنَّهُ لَوْ عَلِمَ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُهُ اَلْمَطَايَا إِلَيْهِ يَخْصِمُهُ أَنَ‏ عَلِيّاً ع‏ قَتَلَ‏ أَهْلَ اَلنَّهْرَوَانِ‏ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ أَ تَرَاهُ جَاءَنِي مُنَاظِراً قَالَ نَعَمْ قَالَ يَا غُلاَمُ اُخْرُجْ فَحُطَّ رَحْلَهُ وَ قُلْ لَهُ إِذَا كَانَ اَلْغَدُ فَأْتِنَا قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ‏ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ نَافِعٍ‏ غَدَا فِي صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ وَ بَعَثَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِلَى جَمِيعِ أَبْنَاءِ اَلْمُهَاجِرِينَ‏ وَ اَلْأَنْصَارِ فَجَمَعَهُمْ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى اَلنَّاسِ فِي ثَوْبَيْنِ مُمَغَّرَيْنِ وَ أَقْبَلَ عَلَى اَلنَّاسِ كَأَنَّهُ فِلْقَةُ قَمَرٍ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ مُحَيِّثِ اَلْحَيْثِ وَ مُكَيِّفِ اَلْكَيْفِ وَ مُؤَيِّنِ اَلْأَيْنِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي‏ لاََ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاََ نَوْمٌ لَهُ مََا فِي اَلسَّمََاوََاتِ وَ مََا فِي اَلْأَرْضِ‏ إِلَى آخِرِ اَلْآيَةِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ‏ مُحَمَّداً ص‏ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ‏ إِلى‏ََ صِرََاطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَكْرَمَنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اِخْتَصَّنَا بِوَلاَيَتِهِ يَا مَعْشَرَ أَبْنَاءِ اَلْمُهَاجِرِينَ‏ وَ اَلْأَنْصَارِ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ مَنْقَبَةٌ فِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‏ فَلْيَقُمْ وَ لْيَتَحَدَّثْ‏ قَالَ فَقَامَ اَلنَّاسُ فَسَرَدُوا تِلْكَ اَلْمَنَاقِبَ فَقَالَ‏ عَبْدُ اَللَّهِ‏ أَنَا أَرْوَى لِهَذِهِ اَلْمَنَاقِبِ مِنْ هَؤُلاَءِ وَ إِنَّمَا أَحْدَثَ‏ عَلِيٌ‏ اَلْكُفْرَ بَعْدَ تَحْكِيمِهِ اَلْحَكَمَيْنِ حَتَّى اِنْتَهَوْا فِي اَلْمَنَاقِبِ إِلَى حَدِيثِ‏ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لاَ يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ فَقَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ مَا تَقُولُ فِي هَذَا اَلْحَدِيثِ فَقَالَ هُوَ حَقٌّ لاَ شَكَّ فِيهِ وَ لَكِنْ أَحْدَثَ اَلْكُفْرَ بَعْدُ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَخْبِرْنِي عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَبَ‏ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‏ يَوْمَ أَحَبَّهُ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَقْتُلُ‏ أَهْلَ اَلنَّهْرَوَانِ‏ أَمْ لَمْ يَعْلَمْ قَالَ‏ اِبْنُ نَافِعٍ‏ أَعِدْ عَلَيَّ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ أَخْبِرْنِي عَنِ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ أَحَبَ‏ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‏ يَوْمَ أَحَبَّهُ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَقْتُلُ‏ أَهْلَ اَلنَّهْرَوَانِ‏ أَمْ لَمْ يَعْلَمْ قَالَ إِنْ قُلْتَ لاَ كَفَرْتَ قَالَ فَقَالَ قَدْ عَلِمَ قَالَ فَأَحَبَّهُ اَللَّهُ عَلَى أَنْ يَعْمَلَ بِطَاعَتِهِ أَوْ عَلَى أَنْ يَعْمَلَ بِمَعْصِيَتِهِ فَقَالَ عَلَى أَنْ يَعْمَلَ بِطَاعَتِهِ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ فَقُمْ مَخْصُوماً فَقَامَ وَ هُوَ يَقُولُ‏ حَتََّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ اَلْخَيْطُ اَلْأَبْيَضُ مِنَ اَلْخَيْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ اَللََّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسََالَتَهُ‏


الکافی جلد ۸ ش ۵۴۷ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۴۹
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ إِسْلَامِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۹۳

اسيدى و محمد بن مبشر گفته‏اند كه عبد اللَّه بن نافع ازرق (يكى از سران خوارج) پيوسته ميگفت: اگر من براستى ميدانستم ميان دو قطر زمين كسى هست كه مركبها مرا بدو برساند و او از راه دليل و برهان بمن ثابت كند كه على بن ابى طالب بحق اهل نهروان را كشته و در اين باره بدانها ستم نكرده است من بنزد او ميرفتم، بدو گفتند: فرزند على هم نباشد؟ (يعنى اگر فرزند او باشد حاضرى بنزدش بروى؟) پرسيد: مگر در ميان فرزندان او دانشمندى هست؟ گفتند: همين نخستين مرحله نادانى تو است، مگر مى‏شود كه در آنها دانشمندى نباشد! پرسيد: امروزه آن دانشمند كيست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسين عليهم السّلام (يعنى حضرت باقر عليه السّلام) پس عبد اللَّه بن نافع با سران از طرفداران خويش حركت كرده بمدينه آمد و از امام باقر عليه السّلام اجازه شرفيابى گرفت، بدان حضرت عرضكردند: عبد اللَّه بن نافع است كه اجازه شرفيابى ميخواهد! حضرت فرمود: او بمن چكار دارد با اينكه در هر صبح و شام از من و پدرم بيزارى ميجويد، ابو بصير عرضكرد: قربانت گردم اين مرد چنين پندارد كه اگر بداند در ميان دو قطر زمين كسى هست كه مركبها او را بنزد آنها ببرند و باو ثابت كند على عليه السّلام در كشتن اهل نهروان بآنها ستمى نكرده پيش چنين كسى خواهد رفت (و اكنون بدين منظور آمده). امام باقر عليه السّلام به ابو بصير فرمود: بنظر تو اين مرد آمده با من در اين باره بحث كند؟ عرضكرد: آرى، حضرت بغلام خود فرمود: اى غلام بيرون شو و بار او را بگشا و بگو: فردا نزد ما بيا. روز ديگر كه شد عبد اللَّه بن نافع با سران از شاگردان و اصحابش آمد، و امام باقر عليه السّلام نيز بدنبال فرزندان مهاجر و انصار فرستاد و آنها را جمع كرد آنگاه دو جامه سرخ رنگ پوشيد و بنزد مردم آمد و گوئى يك پاره ماه بود آنگاه فرمود: ستايش خدائى را سزاست كه پديد آرنده مكان و چگونگى دهنده هر چيز و وجود دهنده هر آن و زمان است، ستايش خدائى را كه چرت و خواب او را نگيرد، آنچه در آسمانها و زمينها است از آن او است- تا آخر آية الكرسى- و گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه كه شريك ندارد نيست، و هم گواهى دهم كه براستى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بنده و رسول او است كه او را برگزيد و براه راست راهنمائيش فرمود. ستايش خدائى را سزاست كه ما خاندان را بمقام نبوت گرامى داشت و بولايت خويش مخصوصمان كرد اى گروه فرزندان مهاجر و انصار هر يك از شما كه منقبت و فضيلتى از على بن ابى طالب عليه السّلام دارد برخيزد و بيان كند. مردم هر كدام برخاستند و مناقب آن حضرت را رديف كرده يك يك بيان داشتند. عبد اللَّه بن نافع گفت: من اين فضائل را بهتر از ايشان ميدانم، ولى (مطلب اينجاست كه) على با قبول حكميّت حكمين كافر شد! تا اينكه در ضمن بيان فضائل على عليه السّلام بحديث خيبر رسيدند كه رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را بدست مردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست ميدارد، و خدا و رسول نيز او را دوست ميدارند حمله افكنى است كه گريز ندارد، (از برابر دشمن) باز نگردد تا خداوند بدست او قلعه را بگشايد». امام باقر عليه السّلام بعبد اللَّه بن نافع فرمود: در باره اين حديث چه ميگوئى؟ عبد اللَّه گفت: اين حديث درست است و شكى در آن نيست ولى على پس از اين جريان كافر شد. امام عليه السّلام فرمود: مادرت بر تو سوگوارى كند بمن بگو: آيا خداى عز و جل در آن روزى كه على بن ابى طالب را دوست ميداشت ميدانست كه او اهل نهروان را ميكشد يا نميدانست؟ ابن نافع گفت: اين سؤال را يك بار ديگر تكرار كنيد؟ حضرت فرمود: بمن بگو: آيا خداى عز و جل در آن روزى كه على بن ابى طالب را دوست ميداشت ميدانست كه او اهل نهروان را ميكشد يا نميدانست؟ ابن نافع با خود گفت: اگر بگويم نمى‏دانست كه كافر شده‏ام، از اين رو در پاسخ گفت: آرى ميدانست. امام باقر عليه السّلام فرمود: آيا خداوند او را دوست داشت كه فرمانبردارى او را بكند يا نافرمانى او را؟ عبد اللَّه بن نافع گفت: براى اينكه فرمانبردارى بكند. امام باقر عليه السّلام فرمود: پس برخيز كه محكوم شدى (زيرا كشتن اهل نهروان هم روى اين دليل فرمانبردارى خداى عز و جل بوده است). ابن نافع برخاست (و اين آيه را ميخواند) و ميگفت: «تا از طلوع صبح رشته سپيد از رشته سياه‏ بر شما نمايان شود» (سوره بقرة آيه ۱۸۷) (يعنى اكنون مطلب برايم روشن شد) خدا ميداند رسالت خود را كجا قرار دهد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۴۰۰

اسيدى و محمّد بن مبشّر گفته‏اند كه عبد اللَّه بن نافع پيوسته مى‏گفت: اگر مى‏دانستم ميان دو قطره زمين كسى هست كه بتوان با هر مركبى بدو رسيد و او بر من دليل و برهان مى‏آورد كه على عليه السّلام به حق اهل نهروان را كشته و نسبت به آنها بيداد نكرده من به سوى او كوچ مى‏كردم. به او گفته شد: يعنى به شرط اينكه فرزند او هم نباشد؟ گفت: مگردر ميان فرزندانش عالمى هست؟ به او گفته شد: اين خود آغاز بيخردى توست، مگر مى‏شود كه در ميان آنها دانشمندى نباشد! گفت: اينك عالم آنها كيست؟ گفته شد: محمّد بن على بن حسين بن على عليهم السّلام است. پس عبد اللَّه بن نافع با سران خويش حركت كرده به مدينه آمد و از امام باقر عليه السّلام اجازه شرفيابى خواست. به امام عليه السّلام عرض شد: اين عبد اللَّه بن نافع است كه قصد شرفيابى دارد. امام عليه السّلام فرمود: او از من و پدرم در بام و شام بيزارى مى‏جويد، با من چه كار دارد؟ ابو بصير كوفى عرض كرد: قربانت گردم، اين مرد گمان مى‏كند كه اگر بداند در ميان دو قطر زمين كسى هست كه مركبها او را به نزد او ببرند و به او ثابت كند كه على عليه السّلام در كشتن اهل نهروان با آنها بيداد نكرده به سوى او كوچ مى‏كند. امام باقر عليه السّلام فرمود: به نظر تو اين مرد آمده تا با من مناظره كند؟ گفت: آرى، فرمود: اى غلام! بيرون رو و بار او را فرو آر و به او بگو: فردا نزد ما بيا. راوى مى‏گويد: چون بامداد فردا رسيد عبد اللَّه بن نافع با سران اصحابش حاضر شد و امام باقر عليه السّلام به دنبال فرزندان مهاجر و انصار فرستاد و آنها را گرد آورد و دو جامه سرخ رنگ در بر كرد و نزد مردم بيرون آمد و گويى يك پاره ماه بود. آن گاه فرمود: سپاس خدايى را سزد كه ما خاندان را به پيامبرى خود ارجمند داشت و به ولايت و دوستى خود برگماشت. اى گروه زادگان مهاجر و انصار! هر كدام شما منقبت و مدحى در باره على بن ابى طالب عليه السّلام دارد بايد برخيزد و بازگويد. او مى‏گويد: مردم برخاستند و مناقب على عليه السّلام را يك يك ياد كردند. عبد اللَّه گفت: من خود همه اين فضايل را از اين حاضران بهتر مى‏دانم، ولى دعواى من اين است كه على عليه السّلام پس از اينكه به تحكيم حكمين خشنود شد كافر گشت. تا اينكه در ضمن بيان فضائل على عليه السّلام به حديث خيبر رسيدند كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: (فردا پرچم را به دست مردى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، جنگاورى است كه گريز ندارد و برنمى‏گردد تا خدا به دست او پيروزى بخشد و فتح كند). امام باقر عليه السّلام رو به عبد اللّه بن نافع كرد و فرمود: در باره اين حديث چه مى‏گويى؟ او گفت: اين حديث درست است و ترديدى در آن نيست، ولى او پس از آن كافر شده است. امام باقر عليه السّلام فرمود: مادرت بر تو بگريد، به من‏بگو كه خداى عزّ و جلّ روزى كه على بن ابى طالب عليه السّلام را دوست داشته مى‏دانسته كه اهل نهروان را مى‏كشد يا نمى‏دانسته؟ او گفت: دوباره سخن خود را بازگوييد. امام عليه السّلام فرمود: به من بگو خداوند عزّ و جلّ روزى كه على بن ابى طالب عليه السّلام را دوست مى‏داشت مى‏دانست كه اهل نهروان را مى‏كشد يا نمى‏دانست؟ ابن نافع با خود گفت: اگر بگويم نمى‏دانست كافر مى‏شوم، از اين رو در پاسخ گفت: آرى، خدا مى‏دانست. امام عليه السّلام فرمود: آيا خداوند دوست داشت كه على عليه السّلام فرمانبرى او كند يا نافرمانى او؟ عبد اللَّه بن نافع گفت: اينكه فرمانبرى كند. امام عليه السّلام فرمود: پس برخيز كه محكوم شدى. عبد اللَّه بن نافع برخاست در حالى كه اين آيه را مى‏خواند: ... حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ «۱». اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ «۲». گفتگوى امام صادق عليه السّلام با يكى از ستاره‏شناسان عراق‏ __________________________________________________

(۱) «تا از طلوع صبح رشته سپيد از رشته سياه بر شما نمايان شود» (سوره بقره/ آيه ۱۸۷).
(۲) «خدا بهتر مى‏داند كه در كجا رسالت خود را مقرّر دارد» (سوره انعام/ آيه ۱۲۴).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)