روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۹
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
عنه عن احمد بن محمد عن محمد بن مرازم عن ابيه قال :
الکافی جلد ۸ ش ۴۸ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۵۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۲۴
مرازم گويد: هنگامى كه امام صادق (ع) در حيرة از نزد ابو جعفر منصور بيرون آمد و آزاد شد همان ساعت از حيرة حركت كرد و هنوز سر شب بود كه بقراولان مسلح شب گرد برخورديم (مجلسى (ره) گويد: صواب آنست كه «سالحين» در هر دو جا نام موضعى است نه نام شبگردان مسلح) مردى گمركچى كه در ميان قراولان مزبور بود جلوى آن حضرت را گرفت و گفت: من نميگذارم تو اكنون از اينجا بگذرى، حضرت اصرار كرد كه رخصت عبور دهد ولى او بسختى جلوگيرى كرد و مانع از عبور شد، و من و مصادف (يكى از اصحاب حضرت) در خدمتش بوديم، مصادف گفت: قربانت اين مرد سگى است كه تو را مىآزارد و من ترس آن را دارم كه تو را بازگرداند و نمىدانيم در آن وقت وضع شما با ابى جعفر منصور چگونه خواهد بود (و دوباره با شما چه رفتارى خواهد كرد) و من و مرازم در اينجا همراه شما هستيم اجازه بده تا ما گردن اين مرد را بزنيم و كشتهاش را در نهر آب بيندازيم؟ حضرت فرمود: اى مصادف خوددارى كن و آرام باش، حضرت هم چنان از آن مرد ميخواست كه آنها را براى رفتن آزاد بگذارد و پياپى از او درخواست ميكرد تا بيشتر شب كه گذشت آن وقت اجازه داد و گذشتيم، (چون از آنجا گذشتيم) حضرت فرمود: اى مرازم اين بهتر بود يا آنچه شما گفتيد؟ عرضكردم: قربانت اين! فرمود: گاهى است كه مرد از خوارى و ذلت كوچكى بيرون آيد و همان او را بخوارى بزرگترى درآورد.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۱۲۱
محمّد بن مرازم به نقل از پدرش مىگويد: در خدمت امام صادق عليه السّلام بوديم كه در حيره از نزد ابو جعفر منصور دوانيقى، رخصت خروج دريافت كرد و آزاد شد و در همان ساعت اجازه، بىدرنگ حركت كرد و سر شب به پاسبانان گشتى برخورد و يك گمركچى كه در ميان پاسبانهاى گشتى بود همان وقت، به حضرت درآويخت و گفت: نخواهم گذاشت تو از اينجا بگذرى. حضرت به او اصرار كرد و از او خواهش كرد ولى او به سختى سرباز زد و جلو حضرت را گرفت. من و مصادف در خدمت حضرت بوديم، مصادف به امام عليه السّلام عرض كرد: قربانت گردم اين پاسبان سگى است كه تو را مىآزارد و مىترسم تو را نزد منصور برگرداند و نمىدانم منصور اين بار با شما چه خواهد كرد، من با مرازم هر دو حاضريم كه اگر اجازه دهى گردن او را بزنيم و جسد او را به رودخانه بيفكنيم. امام عليه السّلام در پاسخ فرمود: اى مصادف! خويشتن دار باش، و امام عليه السّلام پيوسته از پاسبان طلب رفع مزاحمت مىكرد تا وقتى كه بيشتر شب گذشت و آنگاه او به حضرت اجازه گذر داد و حضرت به راه خود رفت و پس از آن فرمود: اى مرازم! اين بهتر است يا آنچه تو گفتى؟ عرض كردم: قربانت گردم اين بهتر است. امام عليه السّلام فرمود: اى بسا كه آدمى از ذلّت كوچكى برآيد و به ذلّت بزرگترى گرفتار آيد.